تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,769 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
آفرینش و برانگیختن انسانها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 64، فروردین 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تفسیر سوره لقمان قسمت بیست و هفتم آفرینش و برانگیختن انسانها آیة الله مشکینی «ما خلقکم و لا بعثکم الاّ کنفس واحدة انّ الله سمیع بصیر. الم تر انّ الله یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل و سخّر الشمس و القمر کلٌّ یجری الی اجل مسمّیً و ان الله بما تعملون خبیر»[1] آفرینش و برانگیختن شما همانند خلقت و حیات دادن دوباره به یک فرد بیش نیست، و همانا خداوند شنوا و بینا است. آیا ندیدی که خدا شب را در روز و روز را در شب وارد می سازد وخورشید و ماه را مسخّر شما گردانیده و هر کدام تا سرآمد معینی به حرکت خویش ادامه می دهند؟ و خداوند به آنچه عمل می نمائید آگاه است. در عصر نزول قرآن کریم، مشرکین با ملاحظه پیدایش تدریجی انسان بر آنها دشوار بود که حیات مجدّد انسان را به یک باره برای حضور در قیامت باور نمایند و از اینرو به انکار آن می پرداختند. قرآن برای ردّ چنین پنداری که در آینده نیز به مغز امثال آنان راه خواهد یافت فرمود: آفریدن و محشور ساختن شما پس از مرگ برای ما به سادگی خلقت یک فرد انسان است و در پیشگاه قدرت مطلقه او هیچ کاری دشوار نیست. آفرینش تدریجی انسانها اصولاً پروردگار در مورد انسان سه کار انجام می دهد که دو عمل آن تدریجی و یک عمل آن دفعی و یک باره ای می باشد: نخستین کار تدریجی خداوند عبارت از این است که خداوند نخست پیکر آدم و حوّا را آفرید و در آنها روح دمید و به تدریج از نسل آنها فرزندانی تا روز قیامت قرار داد و سفره گسترده جهان را با نعمت های متنوع در اختیارشان گذاشت و برای هر یک مدّت زمانی معین از عمر مشخص ساخت تا از این خوان پر برکت وجود بهره مند گردند و هر یک پس از مدتی زندگی، دنیا را بدرود گفته و جای خویش را به دیگران بسپارند. بنابراین خلقت انسان ها بطور دفعی و یک باره ای نیست، بلکه تدریجاًـ از آغاز خلقت تا پایان عمر بشرـ در این کره خاک به وجو آمده و پس از گذراندن عمر می میرند. فلاسفه، نفوس انسان را نامتناهی می دانند،چنانچه اخترشناسان که با تلسکوپ های قوی به تماشای آسمان می نشینند و میلیون ها ستاره ریز و درشت و سحابی و کهکشان را از نظر می گذرانند، از وجود آن همه اجسام نورانی به شگفت افتاده و می گویند شمار آنها نامتناهی است. ولی واقعیت این است که این تعبیر بی نهایت نسبت به ضعف و محدودیت علم و آگاهی ما انسان های ضعیف است و گرنه از نظر پروردگار موجودی بی نهایت وجود ندارد و هر چه هست، حدّ و نهایتی برایش مقدّر گردیده است و خداوند خود از آن آگاه و مطّلع می باشد، نفوس بشر نیز نامتناهی نیست وتعدادشان در لوح محفوظ بطور دقیق ثبت و ضبط می باشد، چنانچه شمار ستارگان برای خداوند معلوم و مشخص است. پس آفرینش انسانها یک عمل تدریجی است، و عمل تدریجی دوم خداوند مرگ آنها است، و همانگونه که آنها بتدریج به دنیا می آیند، نیز بتدریج از جهان رخت برمی بندند و بدین ترتیب قافله بزرگ بشریت از این عالم به سوی عالم برزخ در حرکت اند تا آنگاه که قیامت فرا رسد. برانگیختن دفعی انسانها عمل سوم خداوند درباره انسان که عمل دفعی و یک باره ای است برانگیختن آنها برای حضور در صحنه قیامت است «و نفخ فی الصّور فصعق من فی السّموات و من فی الارض الاّ من شاء الله ثمّ نُفخَ فیه اُخری فاذا هم قیام ینظرون»[2] پس در صور دمیده گردد و هر کس در آسمان ها و در زمین است مدهوش مرگ شوند جز آنکه خداوند بقای او را خواهد. آنگاه بار دیگر در صور دمیده شود، پس ناگاه برخاسته و نظاره نمایند. و در سوره مبارکه «یس» می فرماید: «و نُفخ فی الصور فاذا هم من الأجداث الی ربّهم ینسلون»[3] و چون در صور دمیده شود، ناگاه همه از قبرها به سوی خداوند خویش شتابان روانه شوند. تمام انسان هائی که دنیا را پشت سر گذاشته و در عالم برزخ بایگانی گردیده اند و پیکرهای آنان پراکنده و به خاک تبدیل شده است، در قیامت حضور بهم می رسانند، یعنی خداوند بار دیگر اجزاء پراکنده اجسادشان را گرد آورده و بصورت نخستین می آفریند و روحشان از عالم برزخ به اجساد باز می گردد و رو به صحنه رستاخیز می آورند، ولی این حیات مجدّد، دفعی و یکباره ای می باشد نه تدریجی و از این عمل در قرآن به «حشر» و «بعث» تعبیر گردیده است، چنانچه به عمل اوّل و دوم «احیاء» و «اماته» گفته می شود. پیدایش دفعی در عالم قیامت آنهائی که پذیرش حشر و بعث برایشان قابل تردید بود و آنرا نمی پذیرفتند دلیلشان این بود که انسانی که در مرحله پیدایش به تدریج از موجود ریزی به نام اسپرم ساخته می شود و تدریجاً مراحل مختلفی را طی می نماید تا بصورت انسانی کامل الخلقه درمی آید و سپس به دنیا آمده و زندگی جدیدی را آغاز می نماید و از آن پس نیز رو به رشد و تکامل می رود، چگونه ممکن است پس از اینکه مرد و تمام اعضاء بدن وی به خاک تبدیل گردید، بدون پشت سر گذاشتن آن مراحل تکوین و پیدایش، یکباره بصورت نخستین خویش بازگشته و در چهره انسانی با همان وضعیّت وجودی پیشین خویش، در صحنه قیامت ظاهر گردد؟ خود آن اسپرم و اُو ول نیز از موادّ موجود در طبیعت تکوین یافته است، به این معنی که پدران و مادران ما از همان شیر پاستوریزه محلی و گندم مشهدی و پرتقال گیلانی و برنج شمال و عسل کوهرنگ اصفهان و پرتقال بم کرمان و انگور شهریار و تاکستان و گوشت گوسفندان لرستان و و... تغذیه کرده اند تا مبدأ پیدایش انسان در آنها بصورت اسپرم و اُو ول فراهم گردیده است و انسانی نوین پس از پشت سر گذاشتن دوره های مختلف به دنیا آمده است، ولی اگر از این همه مقدمات برای خلقت یک انسان، صرف نظر شده و ناگاه انسانی دوباره همانند قبل به وجود آید، آیا این مسأله برای کسی که اعتقاد به پروردگار و قدرت مطلقه او ندارد قابل شک وتردید نیست؟! آنها قدرت نامحدود خداوند را با توانائی محدود خویش مقایسه می نمودند، مثلاً فکر می کردند که اگر از یک کیلو موم بخواهند صد تا موجود ریز و درشت بسازند چقدر دقت و وقت لازم دارد تا صرف آن گردد، آنهم موجوداتی که تنها مجسمه هائی بی جان و بی حرکت اند، حال چگونه با یک نفخ صور، میلیاردها انسان به همان حالت نخستین ساخته شده و به سوی قیامت می شتابند؟! برانگیختن همانند آفرینش قبلی است خداوند در جواب آنان می فرماید: «و ما خلقکم و لا بعثکم الاّ کنفس واحدة»آفرینش تمام شما انسان ها و سپس برانگیختن شما برای خداوند به سادگی خلقت نخستین و آفرینش مجدّد یک فرد است. آن فرد ممکن است یک فرد انسان باشد یا یک پشّه، چه اینکه نفس واحده در آیه شامل هر موجود زنده ای می شود، اصولاً در پیشگاه قدرت مطلقه قادر متعال، کار دشوار و ساده بی معنا است و اعتقاد به چنین چیزی انکار قدرت مطلقه پروردگار و مستلزم کفر است. «ان الله سمیع بصیر»ـ خداوند بسیار شنوا و بینا است. این جمله از آیه برای پیش گیری از اشکالی است که ممکن برای بعضی مطرح شود و بگویند چگونه خداوند می تواند به تمام گفتار و کرداری که در مدّت زندگی یک انسان از او سر زده است در قیامت رسیدگی نماید؟ قرآن با این جمله کوتاه خاطر نشان می سازد که خداوند هر چه را انجام دهید می بیند و هر سخنی را که بر زبان رانید می شنود و چیزی از وی پوشیده و مخفی نمی ماند و بنابراین در آن روز به حساب همه آنها رسیدگی خواهد نمود. ولوج شب در روز و روز در شب «الم تر ان الله یولج اللیل فی النهار ویولج النهار فی اللیل...» خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل می سازد... برای روز و شب مدت زمان ثابتی در تمام فصول سال نیست، در تابستان شب ها بسیار کوتاه و روزها بلند می شوند و در فصل زمستان برعکس شب ها بلند و روزها کوتاه است و در دو فصل دیگر یعنی در بهار و پائیز نیز ساعات شبانه روز نسبت به آن دو فصل تفاوت پیدا می نمایند، مثلاً بعضی شب های زمستان به شانزده ساعت و روزهای آن به هشت ساعت می رسد و در اواخر بهار و اوائل تابستان برعکس، شب ها به هشت ساعت و روزها به شانزده ساعت می رسد و بدین ترتیب می بینیم که پیوسته از ساعت های شب و روز از یکی کاسته و به دیگری افزوده می گردد و این عبارت از معنای ولوج است که ورود ساعات شب و روز را در یکدیگر تفسیر می نمایند، و این مسأله بوسیله حرکت انتقالی زمین و انحرافی که در قطبین صورت می گیرد، تحقق پیدا می نماید، پیدایش فصول چهارگانه سال هم از همین حرکت نشأت می گیرد. تسخیر آفتاب و ماه «وَ سَخَّرَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ». تسخیر خورشید و ماه در این آیه از نوع تسخیر تکوینی است نه ارادی. خداوند پاره ای از پدیده های خلقت را در اختیار بشر قرار داده است، از اینرو در سوره «حج» درباره بعضی از بهائم می فرماید: «... کَذلِکَ سَخَّرناها لَکُم لَعَلَّکُم تَشکُروُنَ»[4] اینگونه آنها را مسخّر شما ساختیم تا شکر خدا را بجای آورید ولی تسخیر کواکب چنین نیست، بلکه خداوند آنها را در جهت منافع انسان قرار داده است نه اینکه خود آنها مسخر انسان باشند، بلکه تابش خورشید و نورماه برای ادامه زندگی انسان نقش حیاتی دارند. پس به این معنا نور آنها تحت تسخیر انسان قرار گرفته اند ولی خود آنها مسخّر اراده خداوند می باشند. میوه جات و گیاهان و حیوانات و دیگر موجوداتی که برای حیات انسان وجودشان لازم و مفید است در زیر نور خورشید رشد و نمو پیدا می نمایند، ماه نیز اضافه بر دیگر منافعی که برای انسان دارد، تاریخ دقیق را مشخص می سازد، روزگاری بود که از ساعت و تقویم خبری نبود و چراغ هنوز اختراع نشده بود، در آنهنگام ماه نقش تقویم و چراغ شب خواب مردم را ایفا می نمود. افلاک در مسیرهای تعیین شده «کُلٌّ یَجری اِلی اَجَلٍ مُسَمّی». هریک از خورشید و ماه حرکت و مسیر خاصی دارند و به این حرکت ادامه می دهند تا آنگاه که فرمان خدا برای پایان گرفتن این حرکت و برچیده شدن نظام هستی فرا رسد، چنانچه در سوره مبارکه «تکویر» به چنین سرانجامی اشاره شده است «اذا الشَّمسُ کُوِّرَت وَ اِذَا النُّجُومُ انکَدَرَت»[5] هنگامی که آفتاب تاریک گردد و ستارگان به تیرگی گرایند. پس معنای «الی اجل مسمّی» این است که سیر ماه و خورشید تا چنین زمانی که از برای خداوند معلوم و مشخص است ادامه خواهد داشت، ولی برای ما آن نهایت معلوم نیست. «و ان الله بما تعملون خبیر» خداوند به تمام اعمال شما آگاه است، چه آن اعمال کارهای فکری باشد و چه کارهای یدی و عضوی، بدون تردید خداوند که این نظام بدیع خلقت را با اینهمه پدیده های شگفت انگیز و زیبا آفریده و آنها را در جهت منافع انسان ها قرار داده است، از آنچه در اندیشه ها می گذرد یا به دست آنها انجام می گیرد و یا بر زبانشان جاری می شود آگاه و مطّلع است. «ذلِکَ بِاَنَّ الله هُوَ الحَقُّ ما یَدعُونَ مِن دُونِهِ الباطِلُ وَ اَنَّ اللهَ هُوَ العَلِیُّ الکَبیرُ»[6] اینها همه دلیل برآن است که خداوند حق است و آنچه غیر از او می خوانند باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است. قدرت نامتناهی خداوند دلیل حق بودن خدا است «ذلک» اشاره است به آنچه در آیات قبل گذشت، در آن آیات صفت خالقیت «الله» مطرح گردیده بود و خداوند بعنوان آفریدگار آسمان ها و زمین و مالک مطلق آنها معرفی شده و در آیه بعدی از علم بی نهایت خداوند سخن به میان آمده بود و اینکه اگر دریاها همه مرکب و هفت دریای دیگر به آن اضافه گردد و درختان روی زمین مبدّل به قلم شوند، تمام آنها تمام شوند ولی کلمات الله، پایان نگیرد. و سپس قرآن در آیه دیگر از قدرت نامحدود الهی یاد نموده و فرموده خداوند قادر تمام بشر را مجدّداً زنده نماید و این کار برای او به سادگی آفرینش یک فرد است و خدا ساعات شبانه روز را در یکدیگر وارد می سازد. پس از ذکر این صفات می فرماید «ذلک بانّ الله هو الحقّ...» اینها همه بدین جهت است که خداوندی که از این صفات برخوردار می باشد حق است و غیر او همه باطل اند، گویی که خداوند می گوید آفرینش تمام پدیده های هستی به من مربوط بوده چرا که جز او کسی علم و قدرت بی پایان ومالکیت مطلقه آسمان ها و زمین را دارا نمی باشد. «حق» یعنی وجود حقیقی و ثابت و مسلّم و تنها موجودی که قائم بالذّات و پاینده و همیشگی است و هر چه غیر از او به دنبالش بروید و او را بخوانید، زوال پذیر و باطل است و بدین ترتیب خداوند بشر را به عبادت و عبودیّت خویش دعوت نموده و می فرماید تمام هستی آفریده من و سایه وجود ثابت من می باشد و هر که را جز من پرستش نمائید همانند خودتان بی ثبات و ناپایدار می باشد. اصالت از ذی ظل است نه از ظل هنگامی که آفتاب از آسمان بر زمین می تابد کوچکترین مانعی که در جلو اشعّه آن قرار گیرد، سایه آن در زمین ظاهر می شود، چنانچه دست خویش را جلو آفتاب نگاه دارید، سایه آن بر زمین می افتد، ولی آیا آن سایه اصالت وجودی دارد، و یا دست شما؟ مسلّماً آنچه از حقیقت و اصالت برخوردار است، دست شما است ولی سایه آن اصالت را ندارد و بلکه سایه اثر دست و در بقاء و حرکت و سکون تابع دست شما است، اگر دست را از جلو آفتاب برگیرید، سایه ناپدید می گردد و چنانچه آن را ثابت نگه دارید ثابت مانده و اگر حرکت دهید حرکت خواهد نمود. پس اصالت از ذی ظلّ است نه از ظلّ. تمام موجودات عالم نیز همانند همان سایه اند و از خود اصالتی نداشته و وابسته به فیض «الله» اند. «اگر نازی کند، در هم فرو ریزند قالب ها». و لذا در آیات متعددی خداوند از خویش بعنوان «قیّوم» یاد نموده است که اشاره به این است که تمام پدیده ها تحت اداره و حفظ و قیمومیّت او می باشند. اگر کسی جلو آینه باستد عکس او در آن منعکس می گردد ولی آن عکس درست تابع او است پس اگر او بخندد، و یا بنشیند، آینه تمام حرکات او را کاملاً در خویش منعکس می سازد. موجودات همه نظیر انعکاس در آینه است. و لذا در سوره «یس» می فرماید: «انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»[7] همانا فرمان خداوند چون اراده آفرینش چیزی را نماید بمحض اینکه گوید، موجود باش بلافاصله موجود می شود. تمام موجودات وابسته به امر او است، هرگاه بفرماید: «باش» وجود پیدا می نمایند و چون بگوید « نباش» نیست و نابود می شوند. خداوند علّی کبیر «وانّ الله هو العلیّ الکبیر». در جمله قبل حقیقت ذات مقدس پروردگار روشن شد و در این آیه می فرماید: خداوند از هر چیز برتر و از هر توصیف پاک تر است، پس «العلیّ» یعنی مقام او بالاتر ازاوصافی است که دیگران دارا هستند، و «الکبیر» یعنی صاحب تمام کمالات است. این دو صفت اشاره به صفات ثبوتیه و صفات سلبیّه پروردگار است که در علم کلام مطرح گردیده است، صفات ثبوتیه، یعنی صفات جمال الهی که در خدا وجود دارد، مانند، حیّ، عالم، سمیع، بصیر و غیره و صفات دیگر موجودات، نشأت گرفته از این صفات ثبوتیه اومی باشد. بخش دیگر از صفات خداوند، صفات سلبیّه است، آنچه را که در خداوند نبوده و ذات مقدّسش از آنها پاک و منزّه می باشد. نه مرکّب بود و جسم نه مرئی نه محل بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق تشکیل یافته از اجزا و اعضا نیست و نه مانند ما دارای جسم است، و نه دیده می شود و نه محل حوادث است که حادثه ای بر او وارد شود و حرکت و سکون و قلب و انقلاب بر ذات مقدّسش عارض نمی گردد، شریکی برای او نبوده و مکانی انتخاب نمی نماید، اینها صفات سلبیه خداوند است، و خدا برتر و بالاتر از این است که به این اوصاف متّصف باشد، پس «العلّی» اشاره به چنین صفاتی است و «کبیر» اشاره به صفات ثبوتیّه الهی است و جمال هر موجودی جلوه ای از تجلّی جمال «الله» می باشد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |