
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,520 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,566 |
روش قرآن در عرضۀ معارف اسلامی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 67، تیر 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
«قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر» فتنه و ایمان قسمت سیزدهم روش قرآن در عرضۀ معارف اسلامی آیت الله محمدی گیلانی *مقدمه سوم در بیان ضرورت متشابه در قرآن، شناخت مقصد قرآن است*سبیل الله که حدود شصت بار در قرآن آمده، استقرار حاکمیت قوانین اجتماعی عدل آفرین است*تفسیر سبیل الله براه شعبده ملحق کردن است*حاکمیت قوانین، مقدمۀ شکوفائی عبادات و عبادات وسیلۀ شکوفائی حقائق معارف است*علّة العلل انحطاط مسلمین خلل در حاکمیت قوانین اجتماعی اسلام، سازمندی بین قوانین اجتماعی و عبادات و معارف، و اسلوب بیانی قرآن، کلید همۀ معلومات کلّی و جزئی حواس است* نقل کلام معلم اول در این باره*زیربنای معلومات، و تفاوت ادراکات*القاء توحید بمعنای واقعی بقشر گرفتار حسّ، عنادانگیز است*روش قرآن در عرضه معارف بگونهای است که تصویر آن متناسب با سطح ادراک عامّه مردم است*اسلوبهای تمثیلی و تشبیهی همراه با تنزیه و آیات محکمات، تضمین کننده هدایت است. مقدمۀ سوّم: در بیان ضرورت متشابه در قرآن کریم شناخت مقصد قرآن کریم است: مقصد اساسی قرآن چنانکه خود متکرّراً اعلام میدارد: و «انّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم» همانا هدایت و ایصال انسان به لقاء الله تعالی است و جملگی بحثهای آن و مسائل تعلیم و تربیت و انذار و تبشیرش پیرامون همین مقصد دور میزند و این مقصد متقوّم به دو منصر است: عنصر اوّل: عنصر علم و اعتقاد حق و معارف مربوط به مبدء تعالی از ذات مقدّسه و صفات جمال و جلال حضرتش و مراحل عود الی الله و معرفت معاد و مواقف معاد و مواقف یوم الحشر و حساب و کتاب و میزان و شفاعت و جنّت و نار و ظهور سرائر و صور اعمال به تناسب آن نشئه و امثال اینها است. عنصر دوّم: عنصر عمل است که در بعد اجتماعی یا جعل قوانین، معیشت انسان را بر اساس عدل اجتماعی استوار میکند و بدینوسیله او را از تشویش ضمیر در نابسامانی معیشت اجتماعی ضروری رهائی میبخشد و در بُعد نفسانی و سلوک باطن علاوه بر الزام به تحصیل مکارم اخلاق، با جعل احکام عبادی، ضمیر و قلب او را با صبغۀ انحصار به مبدء و معاد، متوجه میسازد، و با تمرین در عبادت و کوشش، در تثبیت در کرائم اخلاق، او را به عالم قدس و طهارت اشراف میبخشد و آنچه نادیدنی است آن بیند و همین است معنای سیر و سلوک الی الله تعالی که استقرار قوانین عدالت آفرین اسلام در جامعه و حاکمیت آن طریق و مقدمه برای سیر و سلوک است و لفظ «سبیل الله» که حدود شصت بار در قرآن آمده است، همین استقرار حاکمیت قوانین اجتماعی عدالت آفرین اسلام است که جادهایست هموار و مأمون از راهزنان عقائد، و پاک سازی شده از هر فتنه، و در اختیار رهروان الی الله تعالی است. اینکه گفته شده است: «سبیل الله» راه خلق است، سخنی است که لفظ «سبیل الله» با افتراء بودن آن گواه است، مضافاً بر آن، کانالی است برای جریان پارهای از افکار الحادی، و چنین توجیهی، همانا رقم مغلطه بر دفتر دانش زدن، و سرّ حق با ورق شعبده ملحق کردن است. و آنکه آن بزرگ مرد الهی فرموده: «سبیل الله» راهی است که از میان خلق میگذرد مرادشان همین است که گفتم و گرنه نمیتوان پذیرفت که «سبیل الله» راهی است که از میان خلق میگذرد و مردم در حواشی و اطراف آن پرسه میزنند، بلکه مراد آن معلم کبیر- جزاه الله است عن الاسلام واهله احسن الجزاء- همین است که «سبیل الله» راهی است که از میان مردم و در دسترس آنها، به مقصد الله میگذرد، و پارسیان و عابدان و عارفان در متن آن طیّ مراحل میکنند، و به نهایت و غایات متناسب با وجهۀ خویش و اصل میگردند: «ولکلٍ وجهة هومولّیهان (سورۀ بقره آیۀ 148). تقوی بر مبنای اجتماع و البتّه معلوم است که عنصر علم و اعتقاد حق، اهمّ امور و اشرف و افضل عناصر دین است ولی اسلام آنچنان دربارۀ عنصر عمل، اهتمام میورزد که گوئی اصالت از آن عمل است و اهمّ اعمال را اصلاح شئون جامعه اعلان فرموده، و احکام و تشریعاتش مانند نماز و حجّ و جهاد و انفاق و به یک کلام، تقوای دینی را بر مبنای اجتماع بنا نهاده است، و برای محافظت این اساس، مضافاً به الزام حکومت در حفظ آن و مضافاً به فریضۀ دعوت به خیر و امر بمعروف و نهی از منکر که وظیفۀ هر فرد است، هدف مجتمع اسلامی را که سعادت حقیقی و صول به «الله» است، همچون رایتی برافراشته نصب العین قرار داده است و این رقیب الهی است که از طریق باطن هماهنگ با حکومت و امّتِ داعی الی الخیر و آمر بمعروف و ناهی از منکر حافظ این اساسند. اعجاب انگیز آنکه صعود کلم طیّب و اعتقاد حقّ را بسوی «الله» در گرو عمل صالح که در پرتو جامعۀ صالح، امکان پذیر است، ابلاغ فرمودهاند: «الیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر- آیۀ 10). بنابراین: «استقرار قوانین اجتماعی اسلام و حاکمیت آن در جامعه، طریق و مقدمه است برای شکوفائی احکام عبادت و امکان اکتساب مکارم اخلاق و سلوک و سیر الی الله تعالی، چنانکه شکوفائی احکام عبادات و مکارم اخلاق نیز مقدمه است برای شکوفائی معارف حقّه». نتیجۀ مهمّ این بیان، این است که کمترین اخلال به قوانین اجتماعی اسلام، موجب خلل در عبادات است و نهایتاً به نفوذ خلل در امر معارف حقّه میگردد، چنانکه تجربۀ تلخ نیز مؤیّد این استنتاج است و نگاهی تحلیلی به علل انحطاط مسلمین به خوبی روشن میکند که علة العلل آن، خلل در حاکمیت قوانین اجتماعی اسلام بوده و مسئولان امور اسلام با مسامحۀ اسف انگیز از کنار آن میگذشتند و بدنبال آن شعائر دین و عبادات رو به ضعف نهاده و مآلاً حقایق معارف مورد تحریف و تشویه گردید به نحوی که از مراکز علمی بیرون رانده شد، و در ردیف اساطیر و جادو قرار گرفت! باری! ترتّب و سازمندی بین حقایق معارف و عبادات و مکارم اخلاق و قوانین اجتماعی موجب گردید که قرآن مجید نخست با اسلوب بیان مخصوص بخود، حقایق معارف، از توحید خداوند متعال و بیهمتائی و اوصاف جمال و جلال و ویژگی او درتدبیر امور و اوساط فیض از مکارمن غیب و امثال آنها را به انسان تعلیم دهد، سپس موقعیت او را در مستوای آفرینش تفهیمش کند که او صفوه و گزیدۀ مخلوقات است و اجزاء اساسی جوهر خلافت و گوهر ولایت را در وجودش دفین ساخته، که استخراج آن و ترکیبش به صورت گوهر ناب و کامل در اختیار او است، و علی ای حال او با سیر اضطراری بسوی پروردگارش شتابان است: «انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» و نهایت سیرش ایما الی جنه ایما الی نار. و برای وی اعمال سعادت آفرین و افعال و اخلاق شقاوت انگیز را تبیین نمود و ارتباط احکام عبادات و کرائم اخلاق و قوانین اجتماعی را با حقایق معارف، با بهترین اسلوب بیانی، بیان فرمود. و حاصل آنکه روشن ساخت که برای ظاهر قوانین و احکام عبادات اگر چه وضعی و اعتباری است ولی در باطن سیر و سلوک به کمال مطلق «الله» و وصول به معارف حقّه و سعادت جاودانه است. حواس، کلید معلومات است و بدیهی است که مخاطبین مقصود به افهام در این خطابات قرآن، قاطبه مردمند و بدون استثناء در همۀ شرایع الهی چنین بوده که طرف خطاب پیغمبران صلوات الله علیهم در مقام تبلیغ رسالات الله تعالی، همۀ مردم بودهاند که تفاهم مقاصد و القاء معانی بهمدیگر در بین آنان از طریق معلومات ذهنی که در طول زندگی دستجمعی و تعاونی، تحصیل نمودهاند، صورت میگیرد و معنای القاء شده و مصنوعات را به کمک معلومات از پیش تهیه شده، تفسیر و توجیه میکنند و ارزش شناخت به آنها میدهند، و باید دانست که کلید ابواب همۀ معلومات کلی و جزئی، حواس است چه نفس انسانی، جملگی مبادی تصوّری و تصدیقی را بوسیلۀ حواس اکتساب مینماید مثلاً: هنگامیکه با یکی از حواس چون باصره، صورت محسوسی از محسوسات را ادراک کند صورتی مساوی صورت مفروض در خیال او ترسیم میشود که بعد از غیبت آن محسوس، در ذهن وی حضور دارد و همچنین با دیگر حواس صور محسوسه متناسب با هر یک را ادراک و در حافظه که خزینۀ خیال است بایگانی میکند، سپس در آنها دخل و تصرّف مینماید و با مقایساتی، عوارض آنها را از ذاتیّات متمایز ساخته و عَرَض عام را از خاص جدا نموده و ذاتیات مشترکه را از فصول خاصّه ممتاز میکند و به حمل اولی ذاتی و فرق آنرا با حمل شایع صناعی دست مییابد و دهها معانی معقول را اکتساب میکند که تفصیل آنها را از محل مربوط خصوصاً کتاب برهان باید مطالبه نمود، و جملۀ پرعمق «من فقد حسّاً فقد فقد علماً» که از معلم اول ارسطو حکایت شده، بهمین معنای نامتناهی الابعاد اشارت دارد. و مقصود ما به این اشارت، این است که معانی و مقاصد شناخته شده برای هر ذهنی بدون استثناء همانا معانی و مقاصد محسوسه است که طبعاً از راه حواس، پایههای اساسی معلومات ذهنی هر انسانی را تشکیل میدهد و مقیاس و میزان ارزشهای معرفتی است. انگیزۀ اختراع الفاظ و آنجا که انسان بحکم اضطرار بمعیشت دستجمعی، نیازمند به محاوره و تبادل مقاصد بوده ناگزیر شد، با الهام خداوند عزّوجلّ، الفاظ را در طول زندگی اجتماعی خود اختراع نماید و بازاءِ همان معانی و مقاصد محسوسه وضع کند تا به این وسیله تفاهم مقاصد بینشان ممکن گردد. پس الفاظ موضوعه در ابتداء بمقتضای حاجت طبعی نوعاً بازاء معانی محسوسه بخاطر تفاهم مقاصد، اختراع و قرار داده شدهاند و بعداً با عنایت و مناسبتی معقوله تسرّی داده شده و در آنها استعمال گردیدهاند، و معذلک اکثر اقشار مردم در مقام محاوره و تخاطب، همان معانی محسوسه را از آن الفاظ میفهمند، و درک معنای معقوله و منزّه از ماده و عوارض آن برای کثیری از آنان ممتنع است مثلاً: درک توحید مبدء تعالی بمعنی شایستهاش که مقدّس از کمّ و کیف و زمان و مکان و وضع و تغییر و آنکه بیهمتا و منزّه از جسم و جسمانیات است، نه برون علام و نه درون عالم است و هم خارج و هم داخل عالم است و اشاره بسوی وی محال است و القاء این معنی با این عریانی، بقاطبه مردمِ غرق در محسوسات، عناد انگیز است، و بسا که بمقابله با ایمان بچنین توحیدی برمیخیزند، چون مبدء چنانی در پندار آنان ممتع الوجود است، و طائفه مخصوصی هسند که با مجاهدات نفسانی یا ریاضتهای علمی، جائز توفیق ادراک معانطی لطیفه شهوداً یا علماً گردیدهاند. از این رو، مردم در ادراک معانی خارج از حوزۀ حسّ شدیداً متفاوت و مختلفند و این زیربنای معلومات از یک طرف و اختلاف ظروف ادراکات مردم از طرف دیگر مضافاً به واقعیت تنزیل و تأویل قرآن عظیم- که قبلاً روشن نمودیم- موجب گردید که قرآن شریف مشتمل بر متشابهات شود و در عرضه مسائل الهی و معارف ربوبی بر اقشار مردم، اسلوبی را مراعات کند که تصویر آن مسائل و معارف در آن اسلوب، متناسب با سطح ادراکاتشان باشد که اجمالاً شناخت آن حقائق برایشان میسور شود اگر چه مسانختی بین حقائق مزبور و بین معلومات از پیش تهیه شدۀ آنها که میزان ارزش شناخت است، وجود ندارد ولی همان تناسب که گفتیم موجب معرفت اجمالی بمعارف حقّه میشود، نظیر توزین اجناس بوسیلۀ سنگ و ترازو که بین اجناس و وسیلۀ توزین سنخیّت نیست ولی تناسب بین آنها موجود است که عمل توزین با آن انجام میپذیرد. و چون بیان تشبیهی و تمثیلی مزبور در القاء معارف و مسائل ربوبی مستلزم یکی از این دو محذور بوده است: یا مخاطبهای به این خطابات، در تلقی معارف، بمصادیق محسوسه که مأنوس اذهان آنها است جمود مینمودند و در اینصورت نه فقط هدایتی انجام نگرفته بلکه تدلیس و اضلال انجام پذیرفته و مردمی سادهاندیش را با تلبیس بیانی بورطه شرک و خلود در عذاب گرفتار کردهاند، زیرا آنها از متشابهات و بیانات تمثیلی مانند «الرحمن علی العرش استوی» و «جاء ربک» و «یبقی وجه ربّک» و «یاتی ربک» و «یدالله فوق ایدیهم» و «هل ینظرون الاّ ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام» و نظائر آنها بر اساس معلومات ذهنی از پیش تهیه شده که مقیاس و معیار ارزش معرفی آنها است، همان مصادیق محسوسه را «العیاذ بالله» ممکن است تلقّی کنند و بر آن جمود ورزند که نظیر این امثال و تمثیلات در ادعیه، فوق حد احصاء و آمار است. و یا در صورت عدم جمود در مرتبۀ محسوسات، و توفیق تعریه لباس تشبیه و تمثیل از اندام معانی مقصود و اشراف بر آنها، هیچگونه تضمینی در اینصورت برای مأمون بودن از فزونی و کاستی وجود نداشت، و باز مقصد قرآن که هدایت و ایصال الی الله عزّوجل بوده انجام نگرفته، بلکه همانطور که در محذور اوّل گفتیم، بجای هدایت، اضلال و تدلیس انجام پذیرفته است و در هر دو صورت، نفوس سادهای را که از نقوش اعوجاج بریء بودهاند و برحمت خداوند متعال نزدیکتر، با این اسلوب بیانی در معرض شقاوت قرار دادهاند، چنانکه گفتهاند: «البلاهة ادنی الی الخلاص من فطانةٍ بَتْراء» یعنی ابلهان سادهاندیش بخلاص نزدیکترند از مردمان زیرک و هشیاری که بغایت نرسیدهاند، و این چنینند مردمی که در حوزۀ هدایت واقع نشدهاند و حجت الهی بر آنان تمامیّت نیافته، بعنایات الهی نزدیکتر از مردمی که در چنین حوزهای قرار گرفتند ولی اسلوب بیانی سبب گمراهی و ضلال آنان گردیده باشد. لزوم این محذورات باعث گردید که اولاً قرآن عزیز، آن معارف دقیقه را در اسلوبهای تمثیلی ریخته تا با این اختلاف روشن شود که این بیانات، تمثیلاتی بیش نبوده و حقایق ممثّله، وراء معانی محسوسۀ متبادر از الفاظ است و ثانیاً همان معارف گاهاً با اسلوبهای تنزیهی محکم بیان نماید تا آن خصوصیاتی که باید الغاء شود، از بیانات تمثیلی و متشابهات الغاء گردد: «منه آیات محکمات هنّ ام الکتاب و اخر متشابهات» صدق الله العلی العظیم. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 89 |