تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,762 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,968 |
سیمای سردار | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 67، تیر 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سیمای یک سردار امام را فرزندان لایقی است که در کسوت فرماندهی دین خدا را یاری میکنند. پاسداران گمنامی که جای جای جبهه حکایت از ایثارها و سلحشوریهای آنان را در خود به یادگار دارد. اینان گوئی سفت گمنامی را از مولایشان علی به ارث بردهاند و در میان جامعه ما غریب و گمنامند آن حد که حتی نزدیکترین افراد به آنان پدر، مادر، همسر، خواهران، برادران و گاهی همرزمان آنها از صفات عظیم و متعالی آنان مطلع نیستند و جز مواردی که چاره و گریزی جز ظهور آن صفات عظیم خدائی آنان نبوده از موقعیت آنان بیاطلاعند. در جبهه چنانند که از قدمهای آنان مرانگی، شجاعت، ایثار، و رشادت میبارد و آتش دشمن را به مسخره میگیرند و میجنگنند و در شب چنانند که وقتی به آنان نظر میافکنی چنان پردههای حجب و حیا و تواضع و فروتنی و وقار بر سیمای وجودی آنان سایه افکنده که آنها را باز نمیشناسی- حتی اگر خویش آنها باشی خدایا اینها کیستند و چیستند و چگونه یک شبه این راه دراز و سخت و طولانی را طی نمودهاند. اینها کیستند که یک شبه از همه چله نشینها و سالکان هفتاد ساله سرگردان در یک خم کوچه عشق سبقت گرفتند و چگونه و چرا. چگونهاش را باید بیابی و خود آن را لمس کنی آنهم نه با شنیدن بلکه آنسان که رزمنده مجروحی میگفت در حالی که سراپای وجودش غرق خون و درد بود: که راه رفتنی است نه گفتنی. این از چگونه. اما چرایش را پس از شهادت است که مییابیم که الحق این عزیزان مستحق شهادتند و گوئی خداوند اراده فرموده است تا در این جهان خاک هر چند بار همچون جرقه شام ظلمانی زندگی ما را با حضور و ظهور این شهدا نورانی کند که هم درخشیدن را بیاموزیم و هم راه را در این ورای پردههای ظلمت نفس از چاه باز شناسیم و چه داغی این عزیزان با رفتن خود بر دل ما بجای میگذراند و ما را غرق دریای حسرت و آه میکنند که ای وای عمری در کنار آنها و با آنها بودیم و نمیدانستیم که اینگونهاند و اکنون که دانستهاید. دیگر نیستند گو اینکه هستند و زندهتر. چه زندهای زندهتر از کشته عشق، آنهم عشق حسین و ما را به حیات طیبه میخوانند و به سوی کربلا «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینظر». و در این شماره اشاراتی مختصر به زندگی کوتاه اما درخشان یکی از فرماندهان شجاع و سلحشور سپاه اسلام میپردازیم بیآنکه از او شخصاً سخنی بمیان آوریم تا بدانیم که شهدای ما همه چنینند. امید که قدر این غریبان را باز شناسیم و در زمان حیات دنیوی آنها به آنها خالصانه اقتدا کنیم. نامش حمیدبود و الحق که همه چیز او ستوده و شهدای ما گر چه نامهای متعدد دارند اما همهشان حمیدند و ستوده. از همان بچههای خردسالی بود که امام فرموده بود سربازان او در گهواره هستند. بلوغ جسمی و عقلی خود را در زمان انقلاب و در مبارزه با رژیم شاه آغاز کرد و بیوقفه وارد جنگ شد. او از میان همه کارها، سپاه را برگزید و کسوت سبز مقدس سپاه را بر تن خود نمود. لباس سبزی که نشان از تداوم نهضت علویان و آل علی دارد همچون همه در جبهه روز از شب نمیشناخت گوئی حاضر نبود یک لحظه از جبهه را که هر لحظهاش درس جدیدی دارد و پیام جدیدی، از دست بدهد بسرعت مراحل رشد خود را در جبهه طی میکرد تا اینکه مسئولین سمت فرماندهی را از هر جهت شایسته او دیدند اما به ذکر این جهات میپردازیم. بسیار ساده میپوشید و صلابت و محبوبیت را با هم جمع نموده بود در فرمانش تلخی دستور دیده نمیشد همه او را از خودشان میدانستند و مشهدی حمید صدا میکردند با اینکه سنی نداشت و دانشگاههای جنگ دنیا را ندیده بود در امور نظامی بسیار وارد بود و به مطالعه کتب جنگی و دیدن فیلمهای نظامی رغبت تام داشت گردان را که در منطقه مستقر میکرد محل استقرار چادرها را بر روی اصول نظامی و بر اساس پراکندگی و... معین میکرد. بهنگام کار چنان بود که گوئی با نزدیکترین خویشان خود بیگانه است. افرادی را که سواد مکتبی و فرهنگی خاصی داشتند بشدت دوست میداشت و در بدر بدنبال آنها برای توجیه نیروهای گردان خود بود و آنها را اگر چه بضعی از او کوچکتر بودند و تجربه و سابقه جنگی خاصی هم نداشتند استاد خطاب میکرد و متقابلاً چنین نیروهائی نیز شدیداً به او متمایل بودند. تعلّقی به دنیا نداشت به شهر که میآمد اوقات خود را نسبت به انجام امور جاری زندگی و نیازمندیهای خانه تقسیم میکرد و وقتی را صرف مطالعه خود میکرد و به اهل خانه میگفت که در این ساعت به او کاری را ارجاع ندهند. به نماز اول وقت پای بندی شدید داشت حتی یک بار نماز اول وقت او فوت نشد. با قرآن انس خاصی داشت هنگامی که با لحنی حزین قرآن را تلاوت میکرد چنان بود که گوئی هیچکس را نمیشناسد. افرادی را که در چادر فرماندهی او بودند موظف به حفظ آیات قتال میکرد و خود همچون یکی از آنها بیتکلّف به قرائت آیات حفظ شده میپرداخت. در گردان کار را بین همه از جمله خویش تقسیم میکرد و مثل همه در موعد مقرر ظرف میشست و سنگر و چادر را تمیز میکرد. قبل از هر نمازی به شیوه رسول الله (ص) و علی(ع) مسواک میزد. همرزمان او میگویند: هر بار که شبها بر میخاستیم، حمید در نماز شب بود و نماز شب او ترک نمیشد. شب که همه به خواب میرفتند به بچهها سرکشی میکرد تا مبادا در هوای سر زمستان پتوئی از روی نیروئی افتاده باشد. چنان با صلابت راه میرفت که گوئی پاهای او در زمین با هر قدم فرو میروند و برای قدم دیگر از زمین برون میآیند. وقتی از گردان سان میدید نفسها در سینه حبس میشد و چشمها خیرۀ حرکات او. بدقت وضع ظاهری نیروها را وارسی میکرد و به افرادی که رعایت نمیکردند در نهایت ادب و خضوع تذکر میداد. در شجاعت چنان بود که در سختترین شرایط به دل دشمن میزد چه در مقدماتی و الفجر، چه در بدر و خیبر و فاو. برای مواقع حساس گروه ویژهای را از نیروهای گردان شناسائی کرده بود و هر وقت اوضاع بر نیروها سخت میشد و نیاز به تغییر مواضع یا عقب نشینی تاکتیکی بود خود در رأس آن گروه شهادت طلب و شجاع از گردان حمایت میکرد. شجاعت او از پاکی او بود. به سنّتهای رسول الله (ص) سخت عمل میکرد. روزی در بیابان با موتور میرفت، بنا گه ایستاد. روز پس از عملیات بود او دعای مخصوص آن روز را نخوانده بود به همرزم و همراه خود گفت: اندکی صبر کن دعای امروز را نخواندهام. به نیروهای بسیج بسیار علاقمند بود و آنها را شدیداً دوست داشت. یک روز صبح، در هوای سرد حمید را دیدند که دارد شنا میکند علت را با تعجب پرسیدند گفت امروز قرار است گردان را به تمرین شنا بیاورم و میخواهم قبل از اینکه بچههای مردم را در این آب سرد شنا بیاموزم به بدن خودم مزۀ سرما را چشانده باشم. هرگز دیده نشد که از بیت المال استفاده کند و امورات شخصی خود را انجام دهد با اینکه سپاه و (لشکر) وسیلهای را جهت امورات فرماندهان در اختیار آنها میگذارد مع ذلک او به هیچ وجه استفاده نمیکرد. پدرش میگفت: روزی مرا با ماشین بنیاد مرمت بود تا آنجا نسبت به منزل موشک خورده و در حد تخریب صحبت کنیم چند صد متری که رفتیم مرا پیاده کرد و خود نیز پیاده شد گفتم چرا ایستادی؟ گفت با وسیله بیت المال نمیشود کار شخصی انجام داد و تا کسی گرفت. زیاد فکر میکرد چه در جبهه و چه به شهر که میآمد، هر وقت فرصت میکرد قدم میزد و فکر میکرد و این صفت او زبانزد همه کسانی است که بنحوی او را میشناختند. در مورد مطالعه و امور فرهنگی بسیار حساس و معتقد بود که باید برای مسئولین و فرماندهان دورههای آموزشی خاصی گذاشته شود. دعاهای غیر معروف نظیر جامعه و... را میخواند. تشنه شهادت بود و در تمام عملیاتها تا زمان شهادتش در فاو شرکت کرده بود و در انتظار شهادت. ارادت عجیبی به سید الشهدا و اهل البیت علیهم السّلام داشت. بچههائی را که از قبل در جبهه بودند و اهل جبهه شده بودند بسیار دوست داشت و احترام خاص میکرد و آنها نیز او را دوست داشتند. برادری تعریف میکرد که حمید را در عملیات بدر دیده بود که چند تن از بسیجیها مانند پروانه بگرد او میچرخند دو نفر در زیر آن آتش شدید دشمن از حمید حفاظت میکنند و او شاهد بوده که دو سه نفر آنها نیز در این رابطه مجروح و شهید شده بودند. از خانوادههای شهدا مستمراً سرکشی میکرد گاه مرخصی میگرفت و در استانهای دوری که شهدا را میشناخت صدها کیلومتر طی میکرد و از خانوادههای معظم شهدا دلجوئی مینمود. موقع عملیات برای نیروها چنان مطمئن از نزول امدادهای الهی و جنود غیبی سخن میگفت که گوئی بارها و بارها شاهد نزول آنها بوده و برای او بصورت یقین درآمده است. به بچهها میگفت: در عملیات نفسانیتها را باید کنار گذاشت و باید برای خدا جنگید و شجاعت خود را بروز داد. خدمات و نقش و ارزش کار خود را در جبهه به کسی نمیگفت. به خواهرش که از او علت سرماخوردگیش را پرسیده بود فقط گفت: سرما خوردهام! و این در صورتی بود که در هوای سرد زمستان نیروها را در آب، آموزش شنا میداد. در عملیات فاو فرمانده گروه غواصهای خود شد و اروند وحشی را با شجاعت شنا کرد و خط دشمن را شکافت و در ساعات اولیه درگیری که دشمن را به هلاکت میرساند، تیری به سرش خورد و خون به آسمان فواره میزد نیروهای او بیتابی میکردند او آنها را دعوت به آرامش کرد و به آنها گفت: به شما دستور میدهدم که بالای سر من نمانید و پیشروی کنید و بعد دست بیسیم چی خود را گرفت و گفت تو بمان! و سپس در حالی که خون بشدت از سر او فواره میزد از طریق بیسیم، نیروها را به حالت خوابیده هدایت میکرد و در این حالت بود که به فیض شهادت نائل گشت و به خیل شهدای کربلا پیوست و در جوار حضرت سید الشهداء که به او عشق میورزید آرام گرفت و روح مطهرش در کنار ملیک مقتدرش نظارهگر حماسهها و رشادتها و ایثارهای خود و همرزمان شهیدش گردید. درود خدا بر او و دو برادر شهید دیگرش که قبل از او به لقاءالله رسیدند و سلام خدا بر او باد که عزیز شهدا بود. والسلام. غلامعلی رجائی
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 72 |