تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,762 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,968 |
مسلمانان صدر اسلام | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 68، مرداد 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مسلمانان صدر اسلام حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی بخش سوم ــ قسمت دوم شکنجه های سختی که مسلمانان در راه اسلام متحمل شدند و منجر به شهادت برخی از آنان گردید. همان گونه که در روایت ابن اسحاق خواندید، جمعی از بزرگان و صحابه معروف رسول خدا (ص) در همان مرحله نخست و سالهای اول بعثت به رسول خدا (ص) ایمان آوردند که اسامی عده ای از آنان ذکر شد و چون برخی از ایشان در این راه شکنجه های سخت و مشکلات طاقت فرسائی را متحمل شدند، بدین ترتیب توانستند حقائق اسلام را به نسل های بعد از خود که ما نیز از آن جمله هستیم منتقل سازند، و از این طریق حقوق زیادی بر ما و همه مسلمانان دارند. لازم است در اینجا شرح حال چند تن از آنان و سرگذشت دلخراششان را ذکر کنیم، باشد تا از این طریق شمه ای از حقوق زیادی را که بر گردن ما دارند ادا کرده باشیم: و قبل از ورود در اصل بحث باید این نکته را تذکر دهیم که افراد تازه مسلمانی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله ایمان می آوردند دو دسته بودند: دسته اول: کسانی بودند که از قبائل معروف و سرشناس مکه بودند مانند قبیله بنی هاشم و بنی زهرة و بنی مخزوم و بنی امیه و بنی تیم و دیگران... که از این جمله می توان نام علی علیه السلام از قبیله بنی هاشم ــ و سعید بن زیدــ از بنی عدی ــ وسعد بن ابی وقاص ــ از بنی زهرة ــ و عیاش بن أبی ربیعه راــ از بنی مخزوم ــ نام برد... . دسته دوم: آنهائی بودند که از قبائل مزبور نبودند بلکه جزء مهاجرین و آوارگان از شهرهای دیگر و یا قبائل دور دست بادیه نشین بودند که از شهرها و یا مناطق خود روی احتیاج و نیازی که داشتند به مکه آمده و تدریجا در مکه سکونت اختیار کرده بود و مانده بودند، و یا به صورت برده به مکه آورده شده بودند و از آنجا که در زندگی های قبیلگی و عشایری مکه ــ به خصوص در آن زمان و بافت مخصوصی که زندگی آنها داشت هر کس که می خواست در آن شهر سکونت کند ناچار بود خود را به یکی از قبائل سرشناس مکه وابسته کرده و به صورت حلیف و هم پیمان ایشان در آید تا در مواقع نیاز از نفوذ آن قبیله برای احقاق حق خویش استفاده کند، که از این دسته نیز می توان نام عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه را ذکر کرد که جزء مهاجرینی بودند که از یمن یا شهرهای دیگر به مکه آمده بودند و با بنی مخزوم هم پیمان شده بودند، و یا عبدالله بن مسعود که اهل بادیه بود و در مکه حلیف بنی زهرة بودند و پدرش مسعود در زمان جاهلیت در پیمان بنی زهرة در آمده بود ... و یا مانند بلال که به صورت برده در شهر مکه زندگی می کردند و ــبنا به قولی خیاب بن الارت ــ که او نیز برده زنی بود به نام ام انمار که آن زن نیز از حلفاء و هم پیمانان بنی زهرة بود... . و بیشترین شکنجه ها را این دسته دوم متحمل می شدند زیرا دسته اول تحت حمایت سران قبیله و نزدیکان خود بودند و روی عادات و سنن قبیلگی هر یک از افراد قبیله که مورد تعرض فردی از قبائل دیگر قرار می گرفت، افراد قبیله خود را ملزم و موظف می دانستند که رفع تعرض از فرد قبیله خود بنمایند اگر چه به خون ریزی و جنگ میان دو قبیله منجر گردد، که تاریخ اعراب زمان جاهلیت نمونه های زیادی از این قبیل جنگ ها دارد که به خاطر یک اهانت کوچک و یا یک مشاجره لفظی میان دو نفر دو قبیله به جان یکدیگر افتاده و سالها و بلکه قرنها میان آنها جنگ و خونریزی وجود داشته است. اما دسته دوم از آنجا که از چنین حمایت زیادی برخوردار نبودند، و حلیف بودند با یک قبیله به این مقدار تعهد را برای آن قبیله به دنبال نداشت که به خاطر وابستگان خود جان و مال و ناموس خود را به مخاطره بیندازند و بیشتر اوقات حمایت ها از دائره لفظ و احیانا پرداخت دیه مقتول و فدیه اسیر و این گونه امور تجاوز نمی کرد، از این رو وقتی مورد تعرض قبائل و به خصوص بزرگان آنها قرار می گرفتند مانند ابوجهل که بزرگ قبیله بنی مخزوم بود و یا ابوسفیان و عتبه و شیبة که از بزرگان بنی امیه بودند قبائل دیگر حاضر نبودند برای دفاع و حمایت آنها جان خود و اهل قبیله را به مخاطره بیندازند، و از این رو این گونه افراد در صدر اسلام به خصوص آنها که زودتر از دیگران مسلمان شده بودند سخت ترین شکنجه ها را متحمل شده و حتی برخی از آنان زیر شکنجه به شهادت رسیدند که نمونه ای از آنها را ذیلا خواهید خواند... . البته دسته اول نیز چنان نبود که از شکنجه مشرکان آسوده باشند، زیرا بسیاری از آنان نیز مورد شکنجه نزدیکان خود و یا روسای قبائل خود قرار می گرفتند، و برای امثال ابوجهل و ابوسفیان ــ و حتی خود عمر بن خطاب پیش از آن که مسلمان شودــ این مطلب به صورت شغل و وظیفه ای در آمده بود که مراقب باشند و پیوسته به وسیله افراد قبیله در تفحص و جستجو باشند تا اگر مرد و یا زنی از افراد قبیله، دین اسلام را پذیرفت و به گفته آنها در زمره «صُباة» و از دین بیرون رفتگان ــ در آمده هر چه زودتر او را طلبیده و اگر شد از راه نصیحت و مذاکره و اگر نشد از طریق شکنجه و فشار او را به آئین خود باز گردانده و از پیشرفته اسلام و نفوذ آن در قبیله جلوگیری کنند... که این ماجرا نیز نمونه های زیادی دارد، و شاید در خلال بحثهای آینده ــ به خواست خدای تعالی ــ نمونه هائی از آن را برای شما ذکر کنیم. و روی هم رفته مسلمانانی که در مرحله نخست به رسول خدا (ص) ایمان آوردند بیشترین و سخت ترین شکنجه ها را در راه اسلام دیدند به طوری که بر طبق روایتی که سعید بن جبیر از عبدالله بن عباس روایت کرده گوید: به ابن عباس گفتم: آیا مشرکان به این اندازه مسلمانان را تحت شکنجه قرار می دادند که آنها ناچار شوند از دین خود دست بردارند؟ «فقال: نعم و الله ان کانوا لیضربون احدهم و یجیعونه. «فقال: نعم و الله ان کانوا لیضربون احدهم و یجیعونه و یعطشونه حتی ما یقدر ان یستوی جالساً من شدّة الضرّ الذی به حتی انه لیعطیهم ما سئلوه من الفتنة، و حتی یقولوا له: اللات و العزی الهلک من دون الله؟ فیقول: نعم و حتی ان الجعل لیمرّ بهم فیقولون له هذا العجل الهلک من دون الله فیقول: نعم، افتداء لما یبلغون من جهده».[1] ــ گفت: آری به خدا سوگند آن قدر آنها را می زدند و گرسنگی و تشنگی می دادند که از شدت ناراحتی قدرت نشستن نداشتند و در آن وقت بود که ناچار می شدند آن چه را آنها می خواستند بگویند، و تا آن جا که بدانها گفته می گفتند: لات و عزّی خدای شما است و آنها می گفتند: آری، و تا آنجا که «جُعَل» (سرگین غلطان) بر آنها می گذشت و بدانها می گفتند: این جُعَل خدای شما است؟ و آنها به ناچار برای اینکه از شکنجه راحت شوند می گفتند: آری! اکنون نام برخی از این بزرگان و ماجرای جانگدازشان را بشنوید:
عمّار و پدر و مادرش: یاسر و سمیّه مؤلف کتاب سیرة المصطفی می نویسد:[2] زمان اسلام ابوذر و عمار بن یاسر به یکدیگر نزدیک بود و هر دوی آنها را در همان روزهای نخست و آغاز دعوت رسول خدا (ص) یعنی روزهای پنهانی دعوت در خانه ارقم بن أبی ارقم [3] به آن حضرت ایمان آوردند. و آن روزهائی بود که رسول خدا (ص) پیروان خود را به صبر و بردباری در برابر آزار مشرکان دعوت می فرمود. و سپس در شرح حال عمار و پدر و مادرش می نویسد: ــ وی در اصل اهل یمن بود که پدرش یاسر بن عامر با دو برادرش حارث و مالک ــ پسران دیگر عامرــ به دنبال برادر گمشدۀ دیگرشان که خبری از وی نداشتند به مکه آمدند ولی او را نیافته و حارث و مالک باز گشتند اما یاسر و پدرش در مکه مانده و چون غریب بودند با ابوحذیفه بن مغیرة که از قبیله بنی مخزوم بود هم پیمان شده و جزء هم پیمانان ــ و موالیان ــ ایشان در آمدند. ابوحذیفة کنیز خود ــ سمیّة دختر خیاط ــ را به همسری و ازدواج یاس در آورد و سپس آن کنیز را آزاد کرد و خداوند پس از این ازدواج عمار را به آن دو عنایت فرمود. و پس از آن که رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث گردید خاندان یاسر از نخستین کسانی بودند که به آن حضرت ایمان آورده و با کمال اخلاص در ایمان خود پایداری کرده و در برابر انواع شکنجه ها پایداری و مقاومت نمودند. پسر عمار ــیعنی محمد بن عمارــ داستان اسلام پدرش را از خود او این گونه نقل کرده که عمار گفت: روزی که به منظور ایمان به رسول خدا (ص) به سمت خانه ارقم رفتم صهیب بن سنان را بر در خانه دیدم که برای اجازه ورود چشم به راه است، از او پرسیدم: ــ چه می خواهی؟ گفت: می خواهم بر محمد (ص) در آیم تا سخنش را بشنوم. بدو گفتم: من نیز به همین منظور آمده ام. پس از آن به نزد رسول خدا (ص) رفته و آن حضرت اسلام را بر ما عرضه کرد و ما ایمان آوردیم و آن روز را تا به شام نزد آن بزرگوار ماندیم و چون شب شد از آنجا بیرون رفته و اسلام خود را از ترس مشرکان پنهان می داشتیم... . مؤلف مزبور سپس می نویسد: و چون داستان اسلام عمار و پدر و مادرش و دیگر موالیان و مستضعفان آشکار گردید. قرشیان تصمیم بر شکنجه و فشار آنها را گرفتند تا عبرتی برای دیگران باشد، و به همین جهت ابوجهل و جمعی از مشرکین به خانه یاسر آمده و آنجا را به آتش کشیدند و عمار و پدر و مادرش را نیز به زنجیر کشیده و جلو انداخته و با سر نیزه و تازیانه به سوی محله «بطحاء»[4] مکه سوق دادند و در آنجا آنها را چندان زدند که خون از بدنشان جاری شد، آن گاه آتشهائی را افروخته و بر سینه و دست و پای ایشان قرار دادند و سپس سنگهای سخت و سنگینی روی سینه شان گذاردند... . و به همین ترتیب انواع شکنجه ها را بر ایشان وارد ساختند و آنها تحمل می کردند... . و چنان شد که روزی رسول خدا (ص) از کنار محله «بطحاء» عبور کرد و عمار و پدر و مادرش را که تحت شکنجه مشرکان و زیر تازیانه و آتش بودند بدید که جلادّدان دشمن روی سینه هر کدام سنگی گذارده و هم چنان زیر آفتاب سوزان مکه تحمل آن شکنجه های سخت را می کردند... در این وقت رسول خدا (ص) برای نجات آنها دعا کرده و به بهشت مژده شان داد.[5] و آن گاه به عمار فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة» گروه ستمکار در مناسبت های دیگری نیز این خبر را به عمار می داد. در این جا صدای «سمیّة» مادر عمار بلند شده به رسول خدا (ص) عرض کرد: «اشهد انّک رسول الله و انّ وعدک الحق» گواهی دهم که به راستی تو رسول خدا هستی و به راستی که وعده ات حق و مسلم است. و به دنبال این سخنان جلاّدان بر سر آنها می ریختند و شکنجه ایشان را تکرار می کردند تا وقتی که آنان به حال غشوه می افتادند و از حال می رفتند و پس از آنکه به هوش می آمدند دوباره همان وضع را تکرار می ــ کردند، و آنها نیز شکنجه ها را تحمل کرده و ذکر خدا را بر زبان جاری می کردند. تا اینکه خشم ابوجهل نسبت به ایشان زیاد شده و بر سر سمیّة فریاد زد: که باید خدایان ما را به نیکی یاد کنی و محمد را به زشتی نام بری یا این که کشته خواهی شد؟! سمیّه گفت: «بؤساً لک و لآلهتک» مرگ بر تو و خدایانت! در این جا که ابوجهل او را مهلت نداده و نخست لگد خود را بر شکم آن زن با ایمان زد و سمیه نیز او و خدایانش را دشنام می داد که ناگاه ابوجهل با حربه ای که در دست داشت به شرمگاه سمیه زد و هم چنان این عمل وحشیانه و شرم آور خود را ادامه داد تا آن گاه سمیّة در زیر آن رفتار ناهنجار و شکنجه شرمگین از دنیا رفت و نام آن زن با ایمان به نام نخستین و شهید در راه رسالت پیامبر اسلام در تاریخ ثبت گردید. ابوجهل پس از اینکه سمیّة را به شهادت رسانید به سراغ شوهرش یاسر رفت و او را که با بدن برهنه زنجیر کشیده بودند زیر ضربات لگد خود گرفت و آن قدر لگد به شکم او زد که او نیز به شهادت رسید. در این وقت به سراغ عمار آمدند و با وحشیگری بی نظیری شروع به شکنجه او کردند و بالاخره عمار برای نجات از دست آن وحشیان تاریخ ناچار شد خدایان آنها را به نیکی یاد کند و آنچه از او خواستند بر زبان جاری سازد تا آنها او را آزاد کردند، و عمار پس از این ماجرا گریان به نزد رسول خدا (ص) آمد و آن حضرت او را در شهادت پدر و مادرش تسلیت گفت ولی عمار هم چنان می گریست و از سخنانی که به منظور رهائی خود گفته بود سخت ناراحت بود، رسول خدا به او فرمود: «کیف تجد قلبک یا عمّار»؟ ــ دلت را چگوهنه یافتی؟ عرض کرد: «انّه مطمئنّ بالایمان یا رسول الله» ای رسول خدا دلم به ایمان محکم و مطمئن است! فرمود: پس ناراحت نباش و باکی بر تو نیست و اگر از این پس نیز تو را تحت شکنجه و فشار قرار دادند باز هم همین گونه رفتار کن که درباره ات نازل شده است: «... الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان»[6] (پایان گفتار مؤلف سیرة المصطفی) و در پاره ای از نقل ها داستان شهادت سمیه را این گونه نقل کرده اند که پاهای آن زن با ایمان را از دو جهت بر دو شتر بستند و سپس با حربه ای بدنش را از وسط دو نیم کردند... . و از بلاذری نقل شده که عمار برادری نیز داشت به نام عبدالله که او را نیز پس از پدر و مادر به شهادت رسانده و کشتند. [7] و در کتاب «الاصابة» ابن حجر عسقلانی آمده است که چون ابوجهل در جنگ بدر به دست مسلمانان به قتل رسید رسول خدا (ص) به عمار فرمود: «قتل الله قاتل ابیک»![8] ادامه دارد 3ــ ارقم بن ابی ارقم از مسلمانان صدر اسلام است که به گفته ابن اثیر جرزی در اسد الغابة دوازدهمین نفری بود که مسلمان شد و خانه اش در پائین کوه صفا قرار داشته و چون رسول خدا و مسلمانان اندکی که به او ایمان آورده بودند از آزار مشرکان بیمناک گشتند به خانه او پناه برده و در آن جا پنهان شدند تا وقتی که عدد آنها به چهل نفر رسیده و نیروئی پیدا کردند از آنجا خارج گشتند. 1ــ بطحاء به مسیل و جلگه ای گفته می شود که در اثر جریان سیل پر از شن و ماسه شده و در مکه چنین جایگاهی بوده که به «بطحاء مکه» معروف گشته است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 310 |