تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,788 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,973 |
یاران امامان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 68، مرداد 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
یاران امامان حارث بن عبدالله همدانی سید محمد جواد مُهری حارث بن عبدالله اعور همدانی، یار وفادار امیرالمؤمنین علیه السلام و یکی از چشمه های سرشار از علم و معرفت و ایمان و اخلاص و محبت اهل بیت، کسی که از دروازه شهر علم وارد شد و همواره از امام و مولای خود، دانش فرا گرفت. حارث همدانی از قبیله «هَمْدان» که یکی از بهترین قبائل یمن بود و تمام افراد آن قبیله، معروف بودند به تشیع و ولای علی علیه السلام و آن قدر به جانشین بر حق پیامبر اسلام، مولای متقیان صلوات الله علیه عشق می ورزیدند که از آن حضرت بیت شعری نقل شده است در مدح این قوم و «سمعانی» در کتاب النساب خود آن را آورده است: فلو کنت بوّاباً علی باب جنّة لقلت لهمدان ادخلی بسلامٍ من اگر دربان یکی از درهای بهشت بودم، همانا به قبیله همدان می گفتم: با سلام و تحیات وارد بهشت شوید. خوشا به حال حارث اعور و قبیله اش که این چنین به اهل بیت عشق ورزیدند و متقابلا علی علیه السلام درباره آنان چنان جمله ای گفت، طبق نقل یاد شده. در هر صورت حارث همدانی از خواص یاران علی و مورد علاقه آن حضرت بود، همان گونه که «برقی» در رجال خود نقل کرده است و تمام علمای رجال بر آن اجماع نموده اند.
حدیث معروف حارث شعبی که یکی از قضات دست نشانده بنی امیه است و در عدالت نسبت به اهل بیت کوتاهی نکرده است روایت جالبی را از حارث نقل می کند که گر چه این روایت برای شیعیان تازگی ندارد ولی نقل کردن آن از زبان «شعبی» خالی از لطف نیست. ابوعمرو بزار گوید: شعبی هر گاه به قضاوت می رفت، در بین راه، در مغازه من توقفی می کرد و استراحت می نمود. روزی به من گفت: ای اباعمرو! حدیثی جالب برای تو دارم که میل داری آن را بشنوی. من از او خواست که آن حدیث را برایم تعریف کند ولی آن روز چیزی نگفت، تا این که پس از مدتی از او خواست آن حدیث را برایم بازگو کند. او گفت: از حارث اعور شنیدم که می گفت: شبی به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شدم. حضرت فرمود: ای اعور! چه شد که به دیدن ما آمدی! عرض کردم: به خدا قسم، دوستی و علاقه ام به شما مرا به اینجا آورده است. حضرت فرمود: به تو سخنی گویم که از آمدنت خرسند گردی. «ما انه لا یموت عبدٌ یجبُّنی، فتخرج نفسه حتّی یرانی حیث یجب و لا یموت عبدٌ یبغضنی فتخرج نفسه حتی یرانی حیث یکره» ــ هان! به تحقیق نمی میرد بنده ای از بندگان خدا که مرا دوست می دارد مگر این که پس از قبض روحش مرا ببیند به گونه ای که دوست می دارد و نمی میرد بنده ای که با من دشمن است مگر این که پس از قبض روحش مرا به گونه ای ببیند که خوشایندش نباشد. سید حمیری رحمة الله علیه این روایت را به شعر در آورده چنین گوید: قول علی لحارث عجبٌ کم ثمّ اعجوبة له حملا یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلا یعرفنی طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا و انت عند الصراط تعرفنی فلا تخف عثرةً و لا زللا اسقیک من بار علی ظمأ تخاله فی الحلاوة العسلا اقول للنار حین توقف للعر ض دعیه لا تقربی الا جلا دعیه لا تقربیه انَّ له حبلاً بحبل الوصیّ متّصلا شیخ طوسی در امالی نقل می کند: «اصبغ بن نباته گفت: حارث همدانی همراه با گروهی از شیعیان ــکه من هم جزء آنها بودم ــ بر حضرت امیر علیه السلام وارد شدیم. حارث خیلی آهسته و به سختی راه می رفت چرا که بیمار بود. حضرت امیر علیه السلام به استقبالش آمد ــ که او دارای منزلتی ویژه نزد حضرت بودــ و به او فرمود: حارث! دنیا را چگونه می یابی؟ حارث عرض کرد: سرد و گرم دنیا را بسیار چشیده ام ولی چیزی که سخت مرا نگران کرده است، نزاع یارانت می باشد! حضرت فرمود: سر چه نزاع می کنند؟ عرض کرد: درباره شما! گروهی افراطی هستند و درباره ات غلو می کنند و گروهی کوتاه می آیند و به شما چندان اهمیتی نمی دهند. در این میان، گروهی نیز در حال شک و ریب به سر می برند، نمی دانند به آنها بپیوندند یا به اینها. حضرت فرمود: کافی است، برادر همدانی! هان! بهترین شیعیان من، میانه روها و گروه وسط هستند. غلو کنندگان باید به آنها بازگردند و مقصرین به آنان بگروند. حارث عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد! ای کاش زنگار را از دلهایمان می زدودی و ما را در امرمان آگاه تر می ساختی. حضرت فرمود: «دست نگهدار، گویا امر بر تو مشتبه شده است، همانا دین خدا با مردان شناخته نمی شود بلکه با نشانه های حق شناخته می شود؛ پس حق را بشناس تا اهلش را بشناسی ای حارث! حق بهترین سخن است و کسی که پیرو حق باشد، مجاهد است، و من با حق به تو خبری می دهم پس به هر کس از دوستانت که اطمینان به آنها داری، بازگو کن. هان! به حقیقت من بنده خدا و برادر پیامبرش و اولین یار آن حضرتم...» آن گاه حضرت فرمود: تو با هر کس که دوست داری خواهی بود (محشور خواهی شد) و برای تو است آن چه به جای آورده ای. این جمله را سه بار تکرار فرمود. راوی گوید: دیدم حارث را که خوشحال و مسرور از آن مجلس برخاست، و هنگام رفتن می گفت: پس از این دگیر چه ترسی داشته باشم، چه من مرگ را دریابم و چه مرگ به دیدارم بیاید؟
یار علی در جنگ از اخبار زیادی که سنی و شیعه نقل کرده اند چنین بر می آید که در بسیاری از مواقع، حضرت امیر علیه السلام، ار حارث می خواست که ندایش را به سمع مردم برساند و مردم را ــ در مواقع جنگ ــ به جهاد فرا خواند. نصر بن مزاحم در کتاب «صفین» گوید: هنگامی که حضرت امیر علیه السلام آماده رفتن به سوی «صفین» بود، حارث را دستور داد که مردم را خبر کند به سوی اردوگاه نخیله بیایند و آماده نبرد شوند. او هم چنین گوید: طبق دستور دیگری که حضرت به حارث داده بود، هنگامی که در بین راه به «مدائن» رسیدند، حارث در بین مردم فریاد بر آورد: ای اهل مدائن! هر کس می خواهد در رکاب علی (ع) نبرد کند و با دشمنان بجنگد، هنگام نماز عصر علی را دریابد. در کتاب «غارات» آمده است: هنگامی که سیف بن عوف غامدی بر «انبار» یورش برد و حسّان بکری را به شهادت رساند، حارث اعور همدانی از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام ماموریت یافت که مردم را دعوت به جهاد کند، او آمد و در بین مردم با صدای بلند گفت: کجا است آن کس که جان خویش را در راه خدا فدا کند و دنیایش را به آخرتش بفروشد. فردا صبح به خواست خداوند در «رحبه» (مرز شام) دیدار به هم رسانید و در این سفر که به جهاد و پیکار با دشمنان می رویم، جز افراد با ایمان و متعهد را با خود نمی بریم.
مورد اطمینان امام «ابن طاووس» در «کشف المحجة» از «کلینی» نقل می کند که علی بن ابراهیم در حدیث طولانی گوید: روزی حضرت امیر علیه السلام، کاتب خود را «ابن ابی رافع» فرا خواند و به او فرمود: ده نفر از افرادی که من به آنان اطمینان دارم، دعوت کن [گویا حضرت، امر مهمی را با بهترین یارانش می خواست در میان بگذارد و جلسه ای محرمانه با آنها برقرار کند]. ابن ابی رافع گفت: یا امیرالمومنین! آنان را برایم نام ببر. حضرت یک یک، آنها را نام برد و از جمله نام حارث بن عبدالله اعور همدانی برد.
وفات حارث اعور حارث بن عبدالله همدانی، این یار صدیق و باوفای امیرالمؤمنین «علیه السلام» که از جمله فقهای اصحاب نیز به شمار می آید، در سال 65 هجری و در زمان امارت عبدالله بن زبیر در کوفه، از دار دنیا رفت تا علی علیه السلام را در بهترین حال ملاقات کند و با زبان حال به او عرض نماید: ای که گفتی فمن یمت یرنی جان فدای کلام دلجویت کاش روزی هزار مرتبه من مردمی تا بدیدمی رویت روایتی از حارث همدانی روایت های جالبی از حارث نقل شده است از جمله سفارش های ارزنده حضرت امیر (ع) به وی که در نهج البلاغه آمده است. و هم چنین روایت زیبایی را «مسعودی» در «مروج الذهب» از حارث نقل کرد که او از پیامبر (ص) درباره قرآن، حدیث بسیار جالبی نقل می کند. در خصال صدوق آمده است: حارث اعور گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «ثلاثٌ بهنّ یکمل المسلم: التّفقه فی الدین و التقدیر فی المعیشة و الصبر علی النوائب». سه خصلت است که مسلمان به آنها کامل می شود: شناخت در دین، اندازه گیری در زندگی و صبر بر مصیبت ها. مراجع: رجال کشی ــ رجال برقی ــ غارات ــ کشف المحجه ــ خصال صدوق ــ اعیان الشیعه ــ نهج البلاغه.
گفته ها و نوشته ها نامه امام صادق (ع) منصور دوانیقی، نامه ای به امام صادق علیه السلام نوشت و از حضرت خواست بیشتر با او ملاقات کند تا از سخنانش استفاده نماید. حضرت صادق علیه السلام در پاسخش چنین مرقوم فرمود: «من یطلب الدنیا لا ینصحک و من یطلب الآخرة لا یصحبک» ــکسی که دنیا را خواهد تو را نصیحت نکند و کسی که خواهان آخرت است با تو همنشین نشود.
مدعی نبوت در زمان مامون، شخصی ادعای پیغمبری کرد. او را نزد مامون بردند. مامون پرسید: چه می گوئی؟ گفت: من از جانب خدا پیغمبرم! مامون قفلی بسته به او داد و گفت: اگر راست می گوئی این قفل را باز کن. آن شخص جواب داد، من گفتم پیغمبرم نگفتم قفل سازم!!
راست بگوید یا دروغ؟ قاضی رو به متهم کرده می گوید: می دانی که اگر دروغ گفتی به کجا خواهی رفت؟ متهم ــ آری! خداوند مرا به جهنم می برد. قاضی ــ بارک الله! پس اگر راست گفتی چطور می شود؟ متهم ــ مستقیما به سوی چوبه دار روانه می شوم!
کوردل یکی از اهل بصره حکایت کرد است که: از بصره سفر کردم و به دهی رسیدم. در شبی که به غایت تاریک بود، در میان آن ده نابینائی را دیدم که سبوئی پر آب بر دوش و چراغی در دست داشت و به تعجیل تمام رفت. مرا از آن صورت، حیرت عظیم روی نمود، سر راه بر او گرفتم و او را نگاه داشتم و گفتم: ای اعمی؟ شب و روز نزد تو برابر است، این چراغ به دست گرفتن چه معنی دارد؟ گفت تا کوردلی مثل تو پهلو بر من نزد و سبوی مرا نشکند.
پر مرغ یک نفر نزد حضرت سلیمان آمد و به او عرض کرد: همسایگان من، مرغم را دزدیده اند و نمی دانم کدام است. حضرت، مردم را فرا خواند و مشغول سخنرانی برای آنان شد. در ضمن سخنانش فرمود: یکی از شما، مرغ همسایه اش را دزدیده و به عبادت گاه آمده است ولی پر مرغ روی سرش پیداست. یک نفر از حاضرین فورا دستش را روی سرش گذاشت. حضرت سلیمان فرمود: همین را بگیرید که دزد است!
یک شبانه روز یک شبانه روز 24 ساعت تمام نیست، بلکه 23 ساعت و 56 دقیقه و یک چهارم ثانیه است.
بیش از صد سال عمر کنید در مصاحبه ای با یکی از کهنسالان آلمان که کشاورز است و بیش از 108 سال عمر دارد آمده بود: دلیل طول عمر من این است که 1ــ هرگز از کار کردن دست بر نمی دارم و همواره در حال حرکت و تلاش هستم. 2ــ هرگز ماشین سوار نمی شوم و هر جا خواستم بروم پیاده می روم. 3ــ به مشکلات زندگی هر قدر هم دشوار باشد لبخند می زنم زیرا معتقدم آن چه برایم مقدر شده است، پیش می آید و راه فراری نیست.
عقیل و معاویه روزی در مجلس معاویه که اغلب اشراف شام و سایر بلاد حاضر بودند، عقیل بن ابی طالب هم حضور داشت. معاویه رو به مردم کرده گفت، آیا این آیه را در نظر دارید: «تبّت یدا ابی لهبٍ و تب»؟ حاضرین گفتند: مقصود چیست؟ معاویه گفت: این ابولهب عموی آقا است (و اشاره به عقیل نمود). عقیل هم به حاضرین گفت: آیا آخرین آیه این سوره را در نظر دارید: «و امرأته حمالة الحطب» گفتند: آری! عقیل گفت: این حمالة الحطب هم عمه آقا است! (و اشاره به معاویه نمود).
چهره نهان دار جلوه این آینه نور بار از نظر بی بصران دوردار چهره نهان دار که آلودگان جزره بیهوده نه پیمودگان چون به جمال تو نظر وا کنند آرزوی خویش تمنّا کنند دیده شهوت نتوانند بست از غرض خاطر شهوت پرست با تو به جز راه هوا نسپرند جز به غرض روی تو را ننگرند روی غرض چون نبود نورمند زود از این آینه دلپسند سیر شود چشم غرض بینشان رنج و ملامت شود آئینشان از نظر انداخته خوارش کنند تیره رخ از گردو غبارش کنند «جامی» در به رویم مبند تنم می بلرزد چو یاد آورم مناجات شوریده ای در حرم که می گفت شوریده و دل فکار الهی ببخش و به ذلّم مدار به لطفم بخوان و مران از درم ندارد به جز آستانت سرم تو دانی که مسکین و بیچاره ام فرو مانده نفس اماره ام نمی تازد این نفس سرکش چنان که عقلش تواند گرفتن عنان خدایا به ذلت مران از درم که صورت نبندد در دیگرم ور از جهل غایب شدم روز چند کنون کامدم در به رویم مبند «سعدی شیرازی» چون مگس مباش ای دل اسیر هوا و هوس مباش غافل ز یاد هم نفسان، یک نفس مباش بر آرزوی باطل خود آستین فشان در زیر بار منت هر خاروخس مباش مگشا زبان به گفت و شنود هوای نفس چون مرغ نکته سنج اسیر قفس مباش خواهی که آبروی نریزد به زیر خاک بر سفره زمانه دون چون مگس مباش «مخفی» متملّق، دشمن تو است امیرالمؤمنین (ع) «انّما یحبّک من لا یتملّقلک، و یثنی علیک من لا یسمعک» «غرر الحکم» ستایش سرایان نه یار تواند نکوهش کنان دوستدار تواند چنان دان بر آن کس نکو خواه تُست که گوید فلان خار در راه تست «سعدی» تنبل، بیچاره است امیرالمومنین (ع) «من دام کسله، خاب أهله» «مستدرک، ج 2، ص 422» هر که چون سایه گشت خانه نشین تابش ماه و خور کجا یابد و انکه پهلو تهی کند از کار سره سیم و زر کجا یابد و انکه در بحر، غوطه می نخورد سلک درّ و گهر کجا یابد گر هنرمند، گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد باز کز آشیان خود نپرد بر شکارش ظفر کجا یابد «ابن یمین» مردان خدا مردان خدا پرده پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند همّت طلب از باطن پیران سحر خیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند چون خلق در آیند به بازار حقیقت ترسم نفروشند متاعی که خریدند «فروغی بسطامی»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 161 |