تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,048 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,994 |
استقامت در راه هدف | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 69، شهریور 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از نهج البلاغه خطبه 232 قسمت اول آیت الله العظمی منتظری استقامت در راه هدف
أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِینُهُ عَلَی وَظَائِفِ حُقُوقِهِ، عَزِیزَ الْجُنْدِ، عَظِیمَ الْمَجْدِ. وَأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، دَعَا إِلَی طَاعَتِهِ، وَقَاهَرَ أَعْدَاءَهُ جِهَاداً عَنْ دِینِهِ، لاَ یَثْنِیهِ عَنْ ذلِکَ اجْتَِماعٌ علی تَکْذِیبِهِ، وَالِْتمَاسٌ لِإِطْفَاءِ نُورِهِ.
موضوع بحث، بررسی خطبه 190 از نهج البلاغه با تفسیر محمد عبده یا 232 با شرح فیض الاسلام است. در آغاز این خطبه شریفه، حضرت می فرمایند: «أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِینُهُ عَلَی وَظَائِفِ حُقُوقِهِ» ستایش می کنم خدای را برای نعمتهایش و برای ادای حقوقش، از او استمداد می کنم.
شکر و حمد «شکر»، ثنا و تجیدی است از منعم، در مقابل نعمتش. و همانگونه که قبلاً تذکر دادیم شکر در برابر نعمت است ولی «حمد»، هم می تواند در برابر نعمت باشد و هم با غیر نعمت. پس «حمد»، ثناء کردن و تمجید نمودن و سپاسگزاری از کسی است در مقابل نعمتهایش و هم بدون اینکه نعمتی مطرح باشد، می شود او را حمد کرد. و لذا «شکر» یک از مصادیق حمد است. و در اینجا که حضرت، واژه «حمد» را به کار برده است، و پس از آن «شکراً» گفته است، این واژه «شکراً» ممکن است مفعول مطلق از برای «حمد» باشد چرا که معنای «حمد» و «شکر» نزدیک بهم است و در حقیقت ذکر خاص بعد از عام می باشد. و مفعول مطلق لازن نیست همیشه از سنخ خود فعل باشد. ابن مالک در «الفیه» گوید: و قد ینوب عنه ما علیه دل کجد کل الجد، و افرح الجذل بنابراین، چون «شکر» از مصادیق «حمد» به حساب می آید، لذا ممکن است «مفعول مطلق» باشد و معنای جمله چنین شود: «ستایش می کنم خدای را ستایشی که در مقابل نعمتهایش باشد.» و ممکن است «مفعول له» باشد که در این صورت معنای جمله چنین می شود: «ستایش من خدای را بجهت این است که شکر کرده باشم بر نعمتهایش»
یاری طلبیدن از خداوند خداود وظایف و حقوقی را بر ما واجب کرده است و دستورها و فرمانهائی داده است که باید دستورهایش را اطاعت کنیم و فرمانهایش را اجرا نمائیم. حال که می خواهیم به این وظایف و واجبات عمل کنیم باید از خود او کمک بخواهیم و یاری بطلبیم تا هم وظایفمان را یاد بگیریم و هم بتوانیم به آنها عمل نمائیم. «استعینه» از باب استفعال و برای طلب می باشد. یعنی: از خداوند یاری می طلبم تا اینکه بتوانم وظایفی را که بر عهده ام گذاشته و بر من واجب گردانیده، انجام دهم. «عزیز الجند، عظیم المجد» لشکر خدا غالب و بزرگواریش زیاد است.
سپاه خداوند، غالب است اگر کلمه «عزیز» و «عظیم» را با نصب آخر بخوانیم، این نصب برای اختصاص است که فعلش «اخص» محذوف می باشد یعنی اختصاص می دهم خداوند را به اینکه «عزیز الجند و عظیم المجد» می باشد یا مدح می کنم او را به این دو صفت. و اگر این دو کلمه را با رفع آخری بخوانیم، خبر می شود: «هو عزیز الجند...» یعنی خداوند است که نیروی او غالب و بزرگواری او بسیار است. در هر صورت، حضرت می خواهد بفرماید: از خداوند کمک می خواهم و یاری می طلبم چرا که نیرو و ارتش خدا غالب و توانا است و مجد و عظمتش بسیار است و خدائی که ارتشش غالب است و بزرگواریش خیلی زیاد است، پس قهراً به ما کمک می کند. آری! اگر به ما کمک نشود، باید به نفس خودمان بنگریم و نقص را در خود بیابیم، خداوند می فرماید: «ان تنصروا الله ینصرکم» اگر شما دین خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری می کند. بنابراین مفعول کلمه «استعینه» در حقیقت دوصفت در بردارد: صفت را گاهی به نحو «وصفیت» می آورند و گاهی از «وصفیت» قطعش می کنند. آنجائی که از وصفیت قطعش می کنند، اگر آن را نصب دهند مفعول علی الاختصاص می شود که فعل «اخص» در تقدیر خواهد بود و اگر آنرا رفع دهند، خبری می شود برای «هو»ی محذوف. حال که دو صفت برای خداوند در اینجا ذکر شده است، این صفتها علت حکم سابق است، و به عبارت دیگر، حکمی که ذکر شد و عبارت از استعانت و یاری طلبیدن از خدا بود، تعلیق آن حکم بر این دو وصف مشعر به علیت است یعنی اگر حکمی را آوردیم و پس از آن صفتی ذکر کردیم، آن صفت علت آن حکم است. به عنوان مثال اگر گفتیم: «اکرم زیداً العالم»- اکرام بکن زیدی را که موصوف به علم است و عالم می باشد، در اینجا می خواهم علت وجوب اکرام را به مخاطب بفهمانیم. و در جمله حضرت نیز وقتی از خدا کمک می خواهیم و از او استمداد می کنیم، به این علت است که خداوند دارای آن دو صفت می باشد: یکی اینکه ارتش و نیرویش، غالب و قاهر است و دیگر اینکه بسیار بزرگوار و دارای مجدی عظیم می باشد. «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» و گواهی می دهم که محمد(ص) بنده و فرستاده او است.
رسالت پس از بندگی همانگونه که در تشهد نیز می خوانیم، نخست گواهی می دهیم به اینکه محمد(ص) بنده خدا است، سپس می گوئیم که فرستاده خدا است. معلوم می شود این مقام والای رسالت و نبوت به هر کس نمی دهند. اول باید در عبودیت و بندگی خدا به مقام اعلی برسد و عبد خالص پروردگار باشد، آنگاه قابلیت پیدا می کند که پیامبر خدا یا یکی از اولیای او باشد. و این مطلب در همه جا مطرح است اگر کسی را می خواهند به مقام وزارت یا استاندرای برسانند، اگر واجد شرایط نباشد، مطیع قانون نباشد و عدالت نداشته باشد، نمی شود به او پست و مقام داد. پس اینکه حضرت از اول کلمه بندگی را مطرح می کند، سپس نبوت را برای این است که معلوم شود این مقام والا به کسی داده می شود که لیاقتش از دیگران بیشتر باشد و در خلوص و بندگیش، بالاترین درجات را طی کرده باشد و ضمناً جلوی غلو بعضی ها گرفته شود که –العیاذبالله- پیامبر یا معصومین را در مقام، شریک خدا می دانند! باید معلوم شود که هر چند مقام پیامبر و معصومین بسیار والا است و ما هرگز نمی توانیم آنها را بخوبی بشناسیم، با این حال، آنان بندگان خدا هستند. «دعا الی طاعته و قاهرا اعداءه جهاداً عن دینه» دعوت کرد به اطاعت خداوند و با دشمنانش جنگید و بر آنان پیروز شد تا در راه دین خدا جهاد کرده باشد.
مقاومت و اصرار در کار پیامبر اکرم(ص)، مردم را به اطاعت و بندگی خداوند خواند و در مقابل دشمنان خدا، مقاومت و ایستادگی کرد تا بر دشمنان غالب و پیروز شد. «قاهر» (مقاهرة) از باب مفاعله است. و فعل هرگاه از باب مفاعله باشد یک نحوه مقاومت و اصرار در کار را می رساند. بارها تذکر داده ام که برخی خیال می کنند، اگر فعل از باب «مفاعله» باشد، لازمه اش این است که برای طرفین، باشد، البته باب «تفاعل» برای طرفین است مانند «تضارب زید و عمرو» یعنی زید و عمرو با هم کتک کاری کردند اما باب «مفاعله» برای «اثنین» وضع نشده است. باب مفاعله، امتیازی که از فعل مجرد دارد این است که: اگر گفتیم: «ضرب زید» معنایش این است که زید کتکی زد و تمام شد کارش ولی اگر گفتیم:«ضارب زید»- در اینجا زید کارش را با سرسختی و مقاومت انجام مید دهد، پس ضارب زید یعنی زید عنایت مخصوصی نسبت به کتک زدن داشت و ایستادگی و سرسختی کرد در این کار. و اما این که برخی پنداشته اند باب «مفاعله» برای طرفین است به این خاطر است که اگر فعلی با سسرسختی انجام شد، قهراً عکس العملی از طرف مقابل نشان داده می شود. در قرآن می فرماید: «یخادعون الله و الدین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم»- خیال می کنند که خدا را گول می زنند و افرادی را که ایمان آورده اند ولی خودشان را گول می زنند. اینها در صدد خدعه خدا هستند و سرسختی می کنند برای اینکه خدا را گول بزنند ولی نمی توانند کاری کنند بلکه خودشان را فریب می دهند، پس معنای «یخادعون» این است که ایستادگی و سرسختی کردند و مقاومت نمودند بخاطر اینکه خدا را گول بزنند؛ بنابراین باب «مفاعله» در جایی استعمال می شود که انسان نسبت به فعل،عنایت مخصوصی داشته باشد و همه نیرویش را متمرکز کند برای انجام آن فعل، حتی در آنجایی که واکنش نداشه باشد مانند «سافر زید»، این واژه با واژه «سفر» فرق می کند زیرا سافر نشان می دهد که زید عنایت مخصوصی برای سفر کردن دارد و عزمش را جزم نموده و خود را مهیای سفر کرده است. پس «قاهرا عداءه» به این معنی است که پیامبر اکرم(ص) در مقام اینکه بر دشمنان اسلام پیروز شود، برآمد و در این جهات مقاومت کرد و این مقاومت و سرسختی، نتیجه اش این شد که بر دشمنان پیروز و غالب شود. «جهاداً»- از باب مفاعله است که باز ممکن است بمعنای مفعول مطلق باشد یا مفعول له و در صورت اول معنای جمله چنین می شود: «پیغمبر اکرم مقهور کرد دشمنانش را برای اینکه می خواست در دین خدا جهاد کرده باشد و دین خدا را حفظ کند.» در حقیقت می خواهد بفرماید: پیامبر اکرم که بر دشمنانش ظفر یافت و در این راه ایستادگی می کرد نه بخاطر اینکه می خواست کشورگشایی کند یا بخاطر اینکه خودش پیروز شود و به قدرت برسد بلکه هرگز حساب شخصی در میان نبود و استقامت پیامبر برای پیروزی دین خدا بود. «لایثنیه عن ذلک اجتماع علی تکذیبه و التماس لإطفاء نوره» اجتماع و پیوستگی دشمنان بر تکذیب کردن پیامبر و کوشش آنها بر خاموش کردن نور آن حضرت، هرگز او را از جهاد باز نداشت.
دنبال کردن هدف تا پیروزی چون پیامبر اکرم(ص) هدفی والا داشت، لذا هرگز دست از هدفش نکشید هر چند که دشمنانش با هم اتفاق کردند که او را تکذیب نمایند و توطئه های زیادی برای خاموش کردن نور پر فروغش تهیه دیدند و اجرا نمودن که در این میان حتی برخی از نزدیکترین قوم و خویش هایش مانند عمویش ابولهب نیز همراه با مشرکین و کفار دست و پا می کرد و کوشش برای از بین بردن پیامبر داشت. این فراز از سخنان علی(ع) به ما درس می دهد خصوصاً به علما و فضلا و ائمه جمعه و جماعت و روحانیونی که در منطقه های مختلف فعالیت می کنند. گاهی برخی از این آقایان گله و شکایت می کنند از اینکه گوش بحرفشان نمی دهند و فوراً می خواهند شانه را از بار مسئولیت خالی کنند، من به این آقایان بارها سفارش کرده و می کنم که: پیامبر اکرم(ص) را ببینید که هرگز از قومش قهر نکرد؛ پیشانیش را با سنگ زدند، دندان مبارکش را شکستند، او را بدترین اهانتها کردن ولی او برای خدا تمام آن اذیت ها و شکنجه ها را تحمل کرد و هرگز از میدان در نرفت. کسی که هدفی بزرگ دارد و می خواهد مردم را ارشاد کند، باید بداند که در بین مردم اگر شخصی مانند سلمان فارسی پیدا شود، ابوجهل ها و ابولهب ها هم بسیار پیدا می شوند پس «رنج راحت دان که مطلب شد بزرگ». پیامبر اکرم(ص) در آغاز دعوت آنقدر اذیت و آزار دید که خود می فرماید: «ما أوذی نبی مثل ما اوذیت» هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشده است؛ با این حال استقامت ورزید، پشتکار نشان داد و تحمل کرد تا پیروز شد. اگر بنا شود بنده در یک شهری بروم که تمام مردم مؤید انقلابند و هیچ ضد انقلاب و بی دینی وجود ندارد و هیچ کس با من مخالفت نکند، هنری نکرده ام. هنر این است که انسان در جامعه ای قرار بگیرد که در عین حال که انسانهای متدین و متعهد وجود دارند، بی دین ها و مسخره چی ها و ضد انقلاب ها نیز وجود داشته باشند، هم انسانهای مطیع و فرمانبردار باشند و هم مشکلات توان فرسا و انسان با استقامت و پشتکار بر آن مشکلات چیره شود و از میدان در نرود و شانه از بار بزرگ مسئولیت خالی نکند و مردم را به سوی خدا و دین خدا فرا خواند. ضمناً به تمام برادران و خواهرانی که در ارگانهای مختلف انقلاب مشغول خدمت هستند، تذکر می دهیم که ممکن است مواجه شوید با افرادی که کارشکنی می کنند، مخالفت می ورزند، نق می زنند، توقعات بی جا دارند و مسخره تان می کنند، مبادا خدای نخواسته از میدان در بروید و صحنه را خالی کنید. انسان در راهی که حق است باید پیش برود و فعالیت کند هر چند بیشتر مردم با او مخالفت کنند و علیه او فعالیت نمایند. قرآن عذر اکثر مردم را خواسته است. «اکثرهم لا یعقلون»- اکثر مردم درک نمی کنند و مطالب را نمی فهمند یعنی نبایستی چیزی مانع انسان شود که هدفش را تعقیب ننماید. حضرت امیر(ع) در خطبه ای دیگر می فرماید: «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة أهله»- در راه حق و هدایت از کمی حق جویان، وحشت نکنید و هراسی بدل راه ندهید. خدایا! ما را به وظایفمان آشنا ساز و در راه اجرای آنها یاریمان کن. ادامه دارد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 163 |