تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,142 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,056 |
من شاهد بودم، جمعه خونین را | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 69، شهریور 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
من شاهد بودم، جمعه خونین را سید محمد جواد مُهری ساعتهای بین خون و باروت در کنار خانه خدا، چگونه سپری شد؟ حج امسال، مقرون با جهاد و هجرت به سوی خدا و رسول بود... و آنان که خدایشان برگزیده بود و در چنین هجرت با شکوه و استثنایی شرکت کردند و تا آخر راه با قلبی مطمئن رفتند، بی گمان اجر و پاداشی والا از معبود و معشوق خود دریافت نمودند و به سوی «او» با لبی خندان و دلی شاد باز گشتند «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی». البته آنان که به لقای معبود رسیدند و بر سر سفره جاویدان الهی حاضر شدند و برای همیشه از نعمتهای او برخوردار گشتند، به والاترین مقام دست یافتند ولی قطعاً دیگر عزیزانی که در این راهپیمائی با شکوه، به امر رهبر و ولی فقیه شرکت کردند پاداششان نزد خداوند محفوظ است و هر یک به مدالی افتخار آفرین نائل شدند و ما روسیاهان که تنها سیاهی لشکر بودیم امیدواریم از این فیض بزرگ بی بهره نمانیم انشاءالله. در هر صورت، در حج امسال شاهد تکرار تاریخ بودیم: با چشم دل دیدم که بولهبان و سفیانیان بر پیامبر و یارانش سنگ می زدند و دندان مبارک پیامبر را می شکستند. من شاهد شکنجه شدن بلال و صهیب و عمار و ...در زیر چکمه ها و باطوم های بوجهل ها وارثان جاهلیت قبل از اسلام بودم. من شاهد شهید شدن یاسرها و سمیه ها، لا اله الا الله گویان بودم. من شاهد بودم که یاران صدیق پیامبر اسلام (ص)، دست بدست هم داده بودند و مردم را به سوی خدا و تبری از بت ها دعوت می کردند و می گفتند «قولوا لا اله الاالله تفلحوا» ولی سنگدلان قریش با بی رحمی بر سر و صورت آنان سنگ پرتاب می کردند و خونهای پاکشان بر جاده های مکه جاری می شد. من شاهد رفتن میخ در بازو و سینه مطهر زهرا(س) بودم. ما شاهد بودیم که علی(ع) تنها و در غربت تحمل هزاران شکنجه جسمی و روحی می کند و بمنظور حفظ اسلام لب فرو می بندد. ما شاهد بودیم که جلادان دژخیم صفت، جنازه پاک امام مجتبی(ع) را تیرباران می کنند. و ما شاهد بودیم که حسین(ع) درتنهایی خانه خدا ار طواف می کند و عازم کربلا است؛ گویا در پی یافتن یارانی است ولی آنها را نمی یابد، چرا که جاهلیت در خون و پوست فرزندان ابوسفیان می جوشد و نه تنها حاضر به جهاد با او نیستند که او را سرزنش نیز می کنند و رسانه ای گروهیشان، علیه او تبلیغات گسترده ای را آغاز کرده اند. و امسال تاریخ تکرار شد... از آن طرف سفیانیان و سعودیان، با همان جاهلیت قبل از اسلام و همان ایده مشرکان قریش و از این طرف پیروان محمد(ص) و یاران فرزندش خمینی با همان شعار مسلمانان صدر اسلام و در همان شرایط... حادثه چگونه آغاز شد؟ این روزها کسی نیست که از این فاجعه هولناک خبری نداشته باشد ولی بی گمان آنان که شاهدان عینی بودند، نکاتی دیدند که برای دیگران تازگی دارد، وانگهی ما برای تاریخ می نگاریم؛ ما می خواهیم این حادثه برای همیشه در تاریخ جاویدان بماند و نسلهای آینده در آن، مظلومیت و حقانیت اسلاف نیاکان خود را بنگرند و وحشیت و سنگدلی و بی رحمی دژخیمان آل سعود و سرسپردگان شیطان بزرگ را بیابند: راهپیمایی با آرامش و متانت، پس از شنیدن سخنان دلنشین نماینده محترم امام، حضرت حجة الاسلام و المسلمین کروبی، آغاز شد. جانبازان که همواره در فرازهای گوناگون انقلاب پیشقدم بودند، پیشاپیش حجاج، در حرکت بودند، ماکت بزرگی از قدس، مردان از یکسو و بانوان از سویی دیگر، تکبیرگویان و برائت از مشرکان جویان با همان وقار و متانت مسلمانان صدر اسلام، از بعثه حضرت امام به سوی حرم امن الهی، راهپیمائی می کردند. روحانیون محترم در کسوت مقدس روحانیت، جلوه ای افتخارآفرین به جمعیت داده بودند. جمعیت بقدری زیاد بود که نهایتش دیده نمی شد. شعارها که از قبل تنظیم شده بود و توسط بلندگوهایی که در طول مسیر نصب گردیده بود، پخش می شد، و مردم یکصدا همان شعارها را تکرار می کردند، چیزی جز تکبیر و لااله الاالله و اعلام برائت از مشرکان و ظالمان (مرگ بر آمریکا- مرگ بر شوروی- مرگ بر اسرائیل) و دعوت مسمانان به اتحاد و هم پیوستگی، نبود. پلیس در اطراف خیابان ها ایستاده بودند و آماده به خدمت! البته این تازگی نداشت و در مدینه هم وجود داشتند ولی در اینجا عددش زیادتر بود و بیشتر گاردیهای وحشی به چشم می خورد. هیچ علامت و نشانه ای از هجوم و برخورد با مردم در لحظات نخستین- دیده نمی شد گواینکه شب قبل، بین ساعت 10 الی 12 جرثقیل های پلیس تمام جاده را از اتومبیل های پارک کرده خالی کرده بودند و ماشین های آتش نشانی در گوشه و کنار به چشم می خورد که این هم خیال کردیم، تنها برای حفظ امنیت!!! است. جمعیت از «پل حجون» گذشت و نزدیک به «مسجد جن» رسید. ناگهان متوجه شدم، نظم- در قسمت جلو- بهم خورده و مردم بی آنکه توجهی به شعارهای بلندگو بکنند، فریاد تکبیر را سرداده اند. لحظه ها به سرعت می گذشت. ناگهان یکی از دوستان که نزدیکم بود گفت: سنگ! سنگ! به بالا نگاه کردم، دیدم از ساختمان جدیدالاحداثی که پارکینگ چند طبقه ای است، سنگهای بزرگی، بی هدف، به سوی جمعیت سرازیر می شود. افرادی که «چفیه» قرمز پوشیده بودند و از ساواکیهای عربستان بودند، در آن بالای ساختمان، با برنامه ریزی قبلی، سنگهای زیاید تهیه کرده بودند و از آنجا به وسط جمعیت چندین هزار نفری پرتاب می کردند. مردم با دیدن افراد زیادی که خون از سر و صورتشان می ریخت و بسیاری از شدت خونریزی به زمین افتاده بودند، از پیشروی صرف نظر کرده به طرف بعثه باز گشتند ولی راه تا بعثه زیاد بود و از آن طرف پلیس که آماده هجوم بود و طبق برنامه پیش می رفت، در این لحظه حساس از دو طرف با «باطوم» وحشیانه به مردم حمله ور شد. صدای شیون و ناله زنان و مردان سالخورده بلند بود، خون از سرهای شکافته شده فواره می زد، فشار جمعیت سینه ها را درهم می شکست. مردان و زنان ضعیف و ناتوان زیردست و پا می افتادند و با وضع رقت بار و فاجعه آمیزی جان می سپردند. گاردیهای پلید خون آشام که دشمنی هزار و چهارصدساله با مسلمانان داشتند، با باطوم ها به جان مردم افتاده بودند، بسیاری از افراد شگفت زده دنبال پناهگاهی می گشتند ولی تا رسیدن به ساختمانهای اطراف وقت زیادی لازم داشت چرا که تراکم جمعیت فوق العاده بوده و از دو سوی به آنان حمله ور شده بودند واز بالا نیز سنگها پرتاب می شد. من هم با حرکت جمعیت حرکت می کردم بی آنکه بتوانم به جای مشخصی بروم. بنظرم رسید بهترین راه، برگشتن به بعثه است ولی با تعجب دیدم در چند قدمی ما، ماشین های آب پاش، آب داغ بر سر و صورت مردم می پاشیدند، من با خونسردی تصنعی به افرادی که در کنارم بودند، گفتم: این که آب است، خطر چندانی ندارد، پیش بروید! ولی ناگهان دیدیم پشت سر آب پاش ها، گاردیها و پلیس انتظامی به مردم حمله کرده اند و مردم را با بی رحمی و قساوت می زنند. هر لحظه وضعیت آشفته تر می شد و بر عدد مزدوران افزوده می گشت. صدای شلیک گلوله از چهار طرف به گوش می رسید. از اول خیال کردم، شلیک هوایی برای ارعاب مردم است ولی بعد دیدم، در چند متری ما چند نفر فریاد زدند، گلوله! گلوله! و یک نفر افتاده بود و در خون خود می غلطید. معلوم شد شلیک به سوی جمعیت است و یک گلوله هم هوایی و بی هدف نیست و معلوم شد غرض قتل عام مردم است نه چیز دیگر. جمعیت که خود را از چهار طرف تحت محاصره شدید می دید، به سوی ساختمانهای اطراف با کندی به حرکت درآمد در چند متری ما چند ساختمان مربوط به فلسطینی ها و اردنی ها بود، به یکی از این ساختمانها نزدیک شدیم. جلوی ساختمان چند پله می خورد تا به خود ساختمان برسد. روی این پله ها دیدم چند زن افتادند، با تمام نیرو فریاد زدم. پیش نروید! زنها روی زمین افتاده اند! آنها را بلند کنید! چند نفر جوان متدین در آن لحظات بحرانی و حساس، که هر کس فقط به فکر خویش بود، شهامت کردند و دو خانم را از زمین بلند کردن ولی دوسه نفر دیگر متأسفانه در آن زیر جان سپرده بودند. منظره خیلی رقت بار و نگران کننده بود. یک خانمی فریاد می زد: مادرم را کشتند! پیرمردی را دیدم با موهای ژولیده سر به سجده گذاشته و برای همیشه از دنیا هجرت کرده است. از کنار آنها گذشتیم و به داخل ساختمان رفتیم سیل جمعیت به آنجا سرازیر شده بود و در راهروها جائی برای انداختن یک سوزن نبود. یک نفر فریاد می زد: نیائید! نیائید! جا نیست! به او گفتم: آنها در زیر گلوله اند و تو می گوئی نیائید؟ فقط به فکر خودت هستی؟! خجالت کشید و گفت: آخر اگر بیایند همه یکجا می میریم! گفتم: ناراحت نباش، ساختمان هنوز خیلی جا دارد. یکی از فلسطینی ها را در راهرو بالا دیدم، از هما پائین با او احوالپرسی کردم و گفتم: برادر! می بینی که ما تنها جرممان این بود که «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» می گفتیم و مردم را دعوت به وحدت و یگانگی می کردیم. ما و شما یک هدف و یک راه داریم و الان این خانمها و پیرمردان و دیگر افراد به شما پناه آورده اند، چرا در اطاقها را باز نمی کنید و چرا به آنها راه نمی دهید؟ او در حالیکه خیل متأثر شده بود گفت: بعضی از اطاقها مربوط به اردنی ها است و آنها در اطاق ها را قفل کرده اند. گفتم: شما اطاقهای خود را به روی مردم باز کنید. پذیرفت و به دیگر دوستان فلسطینی خود گفت، آنها هم پذیرفتند و اطاقها را باز کردند، و به مردم آب دادند و همدردی نمودند. من همان پائین، دم در ساختمان ایستاده بودم و ناظر ورود مردم به ساختمان بودم. خانم جوانی را دیدم ک سنگ به پیشانیش زده بودند و خون سرازیر بود، رنگ پریده و حال صحبت کردن نداشت، خیلی آهسته و آرام می گفت: سرگیجه گرفته ام، دارم می میرم! به چند خواهر که در کنار او ایستاده بودند گفتم: دستمال سرش را محکم بر پیشانیش ببندید، شاید خون بند بیاید. همین کار را کردند و بحمدالله مؤثر بود. در حدود 15 دقیقه گذشت. گرما خیلی زیاد، اکسیژن در محیط موجود خیلی کم، و مردم بسیار آشفته و نگران، سرو صدای شلیک هم پیوسته شنیده می شد. با این حال، آنها که به ساختمان آمده بودند، احساس نوعی آرامش می کردند. در همین بین، پلیس شروع به پرتاب گازهای خفه کن کرد. یکی از آنها جلوی در ورودی ساختمان منفجر شد، اول خیال کردم گاز اشک آور است ولی دیدم تمام سروصورت و بدنم دارد می سوزد و نفس به سختی بیرون می آید. زنها که خیلی مضطرب شده بودند، فریاد می زدند ولی من آنها را دلداری می دادم و می گفتم: خبری نیست! و شما از خطر رهایی یافته اید! تازه اگر هم چیزی باشد، در راه خدا است، تحمل کنید، اینقدر بی تابی نکنید. آنگاه دیدیم در راهرو به هیچ وجه نمی شود ایستاد، هوا خیلی آلوده شده بود، با سیل جمعیت به بالا رفتیم و در طبقات بالا کمتر اثر گازهای سمی دیده می شد. بالا که رفتیم، فلسطینی ها را آشفته و ناراحت دیدم، فرصتی یافتم که پیام انقلاب را به آنان برسانم، به اطاقهایشان سر می زدم و با افرادی که در اطاقها بودند، به بحث و گفتگو می نشستم. همه شان بی استثنا ناراحت و متأثر بودند و فحش و ناسزا به آل سعود می دادند. راستی یادم رفت، قبل از اینکه به طبقه بالا برویم، برق و آب را نیز از آن ساختمان و ساختمانهای مجاوری که به ایرانیان پناه داده بودند، قطع کردند. برادران فلسطینی همت کردند و آبهای ذخیره کرده خود را به افراد می دادند، فندک ها و کبریت ها را روشن می کردند تا اینکه در روشنی آن، مردم کمتر احساس نگرانی کنند. یکی از آنها به من گفت: ما تا حالا خیال می کردیم خودمان مظلومترین ملت ها هستیم ولی الان برای من ثابت شد که شما ایرانیان از ما نیز مظلومترید. آنها از خود فلسطین اشغالی آمده بودند و به صراحت می گفتند: ما پیرو هیچ خط سیاسی فلسطینی نیستیم چون آنها دنبال گروه گرائی و خط بازی هستند و بی گمان وابسته به آمریکا یا شوروی می باشند. ما فقط خط اسلام را دنبال می کنیم. به آنها گفتم: اکنون خط اسلام راستین را در کجا می یابید؟ گفتند: این خیلی روشن است. همان جا که تمام ظالمان دنیا با او می جنگند. در هر صورت این برادران فلسطینی خوب از ما پذیرای کردند. ساعت قریب نه شب بود، یکی از آنها به من گفت: بیا از بالا نگاه کن و عمق جنایت آل سعود را ببین. تا آن لحظه باور نمی کردم آن همه شهید داده باشیم. با او به طرف بالکن رفتم و به پائین نگاه کردم، دیدم جسدهای بی جان روی زمین انباشته شده است و هر جا نگاه می کردم، خون ریخته بود، بوی باروت و گازهای خفه کن فضا را پر کرده بود، سکوتی رقت بار بر خیابان حکمفرما بود، در گوشه و کنار، افراد معدودی قدم می زدند و پلاکاردهای پاره پاره شده را روی جسدها می انداختند. سجاده، قمقمه آب، چادر بانوان، عبای روحانیون، کلاه، دمپائی، کیف پول و... روی زمین افتاده بود و روبروی ساختمان ها بیشتر به چشم می خورد، ماشین های آمبولانس با سوت های مخصوص در آن فضای آرام! به سرعت رفت و آمد می کردند. افارد پلیس از محوطه دور شده بودند و بیشتر در ساختمانهای دولتی کمین گرفته بودند. احساس کردم می شود مردم را وادار به خارج شدن از ساختمان کرد. به آنها گفتم: وضع آرام است، خارج شوید. یکی از فلسطینی ها فوراً آمده و گفت: به انها بگو، پنج تا پنج تا بیرون بروند، یکباره همه خارج نشوند، خطرناک است، این سعودیها خیلی پست و وحشی هستند. من هم پیامش را به آنها رساندم. مردان و زنان بیاره ای که راه کاروان را بلد نبودند، سردرگم ایستاده بودند، و نمی فهمیدند چه کار کنند؟ به آنها گفتم: به سوی بعثه امام بروید، در آنجا حتماً ماشینهایی فراهم آمده است و شما را به منزلهایتان می رسانند. یکی از خانمها که خیلی وحشت کرده بود، می گفت: چه کار کنم؟ نه اینجا جرأت دارم بمانم و نه بیرون می روم، می ترسم این بی شرف ها به من جسارت کنند. من حاضرم همین جا جان بدهم ولی بدست اینها نیفتم. راست هم می گفت. از این پست فطرتان بی فرهنگ، هر جنایتی ممکن بود سر بزند. ولی در هر صورت آنها را قانع کردیم که به سوی بعثه بروند و بازگشت دلخراش آغاز شد. جمعیت خیلی آرام از پله های تاریک ساختمان که تنها با کبریت روشن شده بود، به قسمت پائین و کم کم به بیرون از آن، حرکت کرد. من هم با آنها راه افتادم. بقدری منظره شهیدان روی زمین افتاده دلخراش بود که افراد بی اختیار اشکشان جاری می شد. راه بسته بود و تنها ماشینهای آمبولانس در حرکت بودند. بعضی از افراد که همراهان خود را گم کرده بودند، در جستجوی آنان، به این سرو آن سر می رفتند و بر می گشتند و باز هم دلشان قانع نمی شد، چرا که شهیدان با پلاکاردهای «الله اکبر» و «لا اله الاالله» پوشیده شده بودند، ولی معلوم بود، کسی حاضر نمی شد، آنها را پس بزند و چهره ها را بشناسد... یکی از دوستان میگفت: وقتی که حادثه آغاز شد، خود را با زحمت به یکی از کوچه های اطراف رساندم که از آنجا فرار کنم. ناگهان بچه ها با سنگ به من حمله ور شدند و چون تنها بودم نمی توانستم با آنان مقابله کنم، به یاد غربت حضرت مسلم در کوچه های کوفه افتادم و گریستم. پس از لحظاتی، با سرعت از آنجا بیرون رفتم و خود را به کنار قبرستان ابوطالب رساندم، دیدم پلیس از همه طرف به مردم حمله می کند، توان راه رفتن را نیز از دست داده بودم، خود را به گوشه ای رساندم و همانجا روی زمین نشستم و تسلیم تقدیر شدم. یکی از روحانیون می گفت: در آن هنگامه وحشتناک خود را به کنار خیابان رساندم، در اثر گازهای شلیک شده نمی توانستم به هیچ یک از ساختمانهای اطراف پناه ببرم، ناچار در گوشه ای نشستم و عبای خود را جلوی صورتم نگه داشتم تا شاید اثر گاز کمتر شود. دیدم هر کس ایستاد است، مورد هجوم جانیان قرار می گیرد، از جمعیت خواستم به کنار خیابان بیایند و روی زمین بنشینند شاید در امان باشند. این جلادانمزدور نه تنها به زنده ها رحم نمی کردند که به مجروحین و مرده ها نیز رحم نمی کردند. یک نفر روبروی ما افتاده بود و در حال بیهوشی بسر می برد و شاید هم شهید شده بود. یکی از گاردیها به او رسید و با باطوم محکم به سرو صورتش کوبید. راستی چقدر سنگدلی و بی رحمی می خواهد، مگر اینها انسان نیستند؟ بعد خود جواب خودم را دادم که خداوند در قرآن می فرماید: «اولئک کالانعام بل هم اضل» آنان مانند حیوانات اند بلکه از حیوانان نیز گمراهتر. یکی دیگر نقل می کرد: آمبولانس بعثه، حامل مجروحین بود و آنها را به سوی بیمارستان می برد، در راه به آمبولانس حمله کردد و شیشه هایش را شکستند و هنگامی که نزدیک بیمارستان توقف کرد، یکی از مزدوران با گلوله، مغز راننده را متلاشی کردو او را به شهادت رساند. دیگری می گفت: یکی از روحانیون را دیدم که داشت پلیس را نصیحت می کرد و به آنها می گفت: به زنان رحم کنید، و آنان را نزنید. گویا این سخن خوشایندشان نبود، یکی از آنها گلوله ای به پهلوی اوزد و او را درجا شهید کرد. پستی و دنائت آنان بحدی بود که یکی از برادران فلسطینی به ما می گفت: من خود شاهد بودم که گاردیها انگشتر را از دست مردان و پول را از کیف زنان از دنیا رفته بیرون می آوردند. در هر صورت به بعثه باز گشتم در حالی که غم و اندوه بر روح و روانم مستولی شده بود، به آنجا که آمدم دیدم تمام چهره ها در هم فرو رفته و همه ناراحت و نگرانند. کسی حرف نمی زند و همه در ماتم شهیدان نشسته اند. قیافه ها غمگین و در عین حال، عصبانی و خشمگین به نظر می رسید ولی در آن شرایط چاره ای جز صبر و تحمل شکنجه های روحی و جسمی برای خدا نداشتند. و دیدم تاریخ تکرار شده است. عمق فاجعه فاجعه دلخراش جمعه خونین مکه، فاجعه ای است به طول تاریخی 1400 سال و به عرض جغرافیایی تمام جهان اسلام و آنچه عمق فاجعه را بیشتر نشان می دهد، تنها کشتن و مجروح ساختن هزاران حاجی ایرانی نیست چرا که ظالمان همیشه حق جویان را قتل عام می کرده اند، گرچه این جنایت هولناک در غربت بسیار دردناک و تألم آور است ولی آنچه عمق فاجعه را تبیین می کند، شکستن قدسیت خانه امن الهی و کشتار مؤمنین در کنار مسجد الحرام (خانه خودشان) است، همانجا که نمی توان گنجشکی را صید کرد و نمی توان آرامش حشره ای را بهم زد، آن هم در چنین زمانی که مسلمانان دعوت الهی را لبیک گفته اند و برای ادای مراسم حج به خانه خدا که خانه خودشان است روی آورده اند. آل سعود با دست زدن به چنین جنایتی، امنیت و آرامش را بکلی از مسلمانان در خانه امنشان سلب کردند و تجاوز به حریم مقدس کعبه نمودند و قبله گاه مسلمین جهان را با خون مظلومان آلوده ساختند و پس از آن با کمال وقاحت و بی شرمی در رسانه های گروهیشان، ما را متهم می کنند که شما آشوبگران قصد منفجر ساختن کعبه را داشتید و می خواستید مسلمانان را از توجه به کعبه، به توجه به قم برگردانید زهی بی شرمی و در عین حال بی خردی و نادانی، من نمی دانم کدام بی سواد و جاهلی می تواند چنین تهمت ناروایی را بپذیرد؟! البته این جزیی از تبلیغات مسموم آنان است و گرنه برای اینکه جنایت خود را بپوشانند و پرده ای بر آن جنایت بزنند، در رادیو و تلویزیون و روزنامه هایشان به تناقض گوئی های عجیب و خنده دار روی آورده بودند، گاهی اعلام می کردند که ایرانیان با چاقو به مردم مکه و دیگر حاجیان حمله کرده اند و گاهی می گفتند ما حتی یک گلوله هم شلیک نکردیم؛ تازه توقع داشتند ما از آنها عذرخواهی کنیم! و بگوئیم: دست شما درد نکند!! همکاری مزدوران در این جنایت یکی از برادران هیئت پزشکی کویت به ما می گفت: در روز حادثه من به اتفاق بسیاری از دوستانم به راهپیمایی آمده بودیم. در بعثه پزشکی، شیفت یکی از پزشکان مصری بود. یکی از مسئولین بعثه حج کویت در ساعت دو بعدازظهر (یعنی سه ساعت پیش از شروع برنامه راهپیمایی) به او رجوع می کندو می گوید: اگر امروز مجروحینی از ایرانیان آوردند، شما حق ندارید آنها را معالجه کنید!!! و آن پزشک مصری پاسخ می دهد: ما قسم خورده ایم که هر بیماری را معالجه کنیم حتی اگر یهودی یا دشمن ما در جنگ باشد، چه رسد به اینها که مسلمانند وانگهی مگر امروز چه خبر است؟ او می گوید: چیزی نیست! ولی چون ایرانیان می خواهند راهپیمایی کنند شاید برخی از آنها درگیر شوند و زخمی گردند!! یکی دیگر از برادران کویتی می گفت: من با لباس رسمی خودمان در راهپیمایی بودم. ساعت درگیری بود، یکی از افراد پلیس مرا صدا زد و گفت: تو اهل کجا هستی؟ گفتم: کویتی هستم! گفت: در اینجا چه کار می کنی؟ گفتم: از حرم برگشته بودم می خواستم به منزل بروم که دیدم پلیس با ایرانیان درگیر شده، آمدم از نزدیک ببینم چه خبر است؟ آن فرد پلیس که از قبل تعلیم داده شده بود، به من گفت: نه! پلیس با ایرانیان درگیر نشده، بلکه ایرانیان با سایر حجاج و با اهل مکه درگیر شده اند و با چاقو به جان مردم افتاده اند! و پلیس تنها برای حفظ آرامش و متفرق ساختن مردم دست به کار شده است!!! با خودم گفتم: ای نادان! حرف تو را باور کنم یا دم خروس را؟!! در هر صورت، قضیه نه تنها برای خود سعودیها که برای همفکران مزدورشان از دیگر کشورها نیز، از قبل پیش بینی شده بود و آنها را قبلاً در جریان قضایا قرار داده بودن و حتی پاسخهای بعدی را نیز آماده کرده بودند، شیطان بزرگ ه منقش تعیین کننده و ادارده کننده داشته است که در این مقوله بحث زیاد است و کافی است تأییدهای دولت های دست نشانده از این جنایت بی سابقه آل سعود را ملاحظه کنیم. گویا جبهه جنگی بوده است و ما در حال جنگ و ستیز با آنها بودیم و آنان نیز تنها برای حفظ جان سایر مسلمانان که از حرم باز می گشتند، دخالت کردند و آشوبگران! را متفرق ساختند و بقول خودشان حتی یک گلوله هم شلیک نشد. و وقاحت را به آنجا می رسانند که به مزدوران آمریکا (یعنی آل سعود) می گویند: دست شما درد نکند که آشوبگران را از ویران ساختن کعبه، منع کردید!! ولی در هر حال ملت ها بی گمان با ما هستند و بدون شک مظلومیت ما را برای مردم بازگو می کنند و تحت تأثیر شایعه پراکنیها و دروغپردازیهای دولتهای مزدور خود قرار نمی گیرند. بازتاب حادثه همانگونه که امام در پیامشان فرمودند: اگر هزاران مبلغ می فرستادیم نمی توانستند حقانیت و مظلومیت ما را آنطور که این حادثه- در چند ساعت- نشان داد، به اثبات برسانند. راستی هم همینطور بود و گرچه هنوز زود است که پیامدهای حادثه را در دراز مدت تبیین نمائیم ولی قطعاً آینده به نفع انقلاب و اسلام گواهی خواهد داد. شاهدان عینی که از ملیتهای گوناگون بودند و جریانات را از نزدیک دیدند، به هیچ وجه فریب جوسازیها و دروغپردازیها و تبلیغات مسموم سعودیها و همفکرانشان را نمی خورند و در بازگشت به کشورهای خود، ماجرا را برای دوستان و خویشان خود بازگو می کنند و موجی از تنفر و انزجار نسبت به این عمل غیر انسانی آل سعود در بین ملت ها پیدا می شود، ما هم چیزی جز این نمی خواهیم. شب دوم حادثه بود، چند تن از برادران فلسطینی که همراه با روحانی خود بودند، برای عرض تسلیت به بعثه آمدند. گفتگوهای جالبی با آنها داشتیم یکی از آنان می گفت: امروز از رادیو اردن شنیدیم که: ایرانیها با فلسطینیان درگیر شدند و این فاجعه رخ داد! ما هم برای اینکه ثابت کنیم که این دروغ محض است و اعلام برائت از آنان بجوئیم و ضمناً با شما همدرد کنیم به دیدارتان آمده ایم. دیگری می گفت: قریب ده نفر از ما همراه با شما در راهپیمایی شرکت کردند و دو نفر از ما شهید شدند. یکی دیگر می گفت: گرچه تمام رسانه های گروهی و وسایل تبلیغاتی جهان علیه شما هستند چون همه مزدور ابرقدرتها می باشند و از ان طرف صدای رادیوی شما- منأسفانه- به ما (در فلسطین اشغالی) نمی رسد، با این حال کمتر تأثیری در ما ندارند و ما همان هدف و خطی را که شما دنبال می کنید، پیروی می نمائیم و رهبری را جز امام خمینی برای خود نمی شناسیم. بهر حال چند روزی که پس از اتمام اعمال حج در مکه بودیم، همواره افراد از کشورهای مختلف می آمدند و اظهار همدردی می کردند و به حاج آقای کروبی تسلیت می گفتند و از اعمال آل سعود اظهار انزجار و تنفر می نمودند. تازه از انیها که بگذریم، باسوادهای مکه نیز گاهی- با ترس و لرز- با کنایه اظهار همدردی می کردند و از پیش آمدن این حادثه ناراحت بودند، گرچه تبلیغات بسیار زیاد با فیلمهای مونتاژ شده عربستان، عوام الناس را علیه ما- تا اندازه ای- شورانده بود و امنیت را سلب کرده بود ولی در گوشه و کنار افراد فهمیده از این جریان، متأثر و متألم شده بودند. بالاتر اینکه یکی از زباندانها نقل می کرد: در مسجدالحرام ایستاده بودم، در نزدیکی من دو نفر از پلیس عربستان با هم صحبت می کردند، یکی به دیگر می گفت: ایرانی ها که فقط «الله اکبر» و «مرگ بر آمریکا» می گفتند، چرا به آنها حمله کردیم؟! مگر تکبیر گفتن، آن هم در کنار خانه خدا جرم است؟ آری! کم کم افراد خود عربستان نیز به خود خواهند آمد و از این فاجعه دردناک درس عبرتی خواهند گرفت و چیزی جز سیه روزی و سیه رویی برای آل سعود، در صحنه نخواهند ماند. و این است معنای سخن امام که از حاجیان خواستند با لبخند پیروزی به وطن باز گردید. ما در عین حال که شهید دادیم، زجر کشیدیم، مجروح بسیاری داشتیم ولی قطعاً پیروزی از آن ما است هر چند برای یزیدیان خوشایند نباشد. به امید روزی که مکه و مدینه از چنگال مشرکین قریش بدر آید و مسلمانان جهان، پشت سر رهبران مذهبیشان فتح مکه را آغاز کنند: «لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجدالحرام ان شاءالله آمنین محلقین رؤوسکم و مقصرین، لا تخافون، فعلم نالم تعلموا فجعل من دون ذلک فتحاً قریباً»- خداوند رؤیای پیامبرش را به حق راست گردانید، که قطعاً اگر خدا بخواهد، با ایمنی وارد مسجد الحرام می شوید در حالی که سرتراشیده یا مو کوتاه کرده اید و ترسی نخواهید داشت. خدا چیزی می داند که شما نمی دانید و از این پس فتحی نزدیک خواهد بود.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 75 |