تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,832 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,981 |
شرح دعای ابوحمزه ثمالی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 69، شهریور 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شرح دعای ابو حمزه ثمالی قسمت چهارم آیت الله ایزدی نجف آبادی «بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لو لا انت لم ادر ما انت» در قسمت قبل مطالبی که در این سه چهار جمله به چشم می خورد مورد اشاره قرار گرفت و اینکه به تفصیل هر یک می پردازیم: مطلب اول: معرفت خداوند و پی بردن بوجود و صفات جلال و جمال خداوندی( که شاید بتوان گفت که مراتب بینهایت دارد) از نازلترین مراتب تا عالیترین مراتب، تنها بوسیله و به سبب خود ذات اواست. پر روشن است که همین مرتبه استدلالی از معرفت که با بکارگیری عقل خدادادی و تفکر در دستگاه خلقت بدست می آید هر کسی به اندازه بینش و اطلاع خودش از جهان هستی دارد. از پیرزن پنبه ریس که از حرکت چرخ پنبه ریسی که بدون گرداننده نمی چرخد یا عربی که از جای پا که بدون راه رونده محال است باشد و همینطور طبقات مختلف مردم در دانش و بینش تا دانشمندترین مردم، گاهی از نظم جهان و گاهی از حادث بودن آن یعنی از بودن بعد از نبودن و گاهی از ممکن الوجود بودن (یعنی از خالی بودن ذوات اشیاء در مرحله ذات از هستی) از اینگونه راهها بوجود خداوندی و صفات او پی می برند. بقول سعدی: آفرینش همه تنبیه خداوند دلست دل ندارد که ندارد بخداوند اقرار هر موجودی بلکه هر برگ درخت سبزی دفتری است از معرفت کردگار. در این مرحله از معرفت که عصای انسان و پای چوبین است- بقول اهلش- در راه معرفت و بالجمله همه آیات آفاقی و انفسی همه و همه از خداوند است. پس معرفت او در همین مرحله نازل هم بوسیله اوست که از روی حقیقت باید گفت «بک عرفتک» تا چه رسد به معرفت اولیاء که بر عکس اهل مرحله قبلی (که آنها حق را بخلق میشناسند) اینها حق را بحق بلکه خلق را هم بحق می شناسند و در رتبه متقدمه بر معرفت اشیاء، معرفت حق برایشان- چنانچه خود می دانند- حاصل شده که در این رابطه از مولی الموحدین امیر المؤمنین (ع) نقل شده که فرمود: «ما رأیت شیئا الاورأیت الله قبله و بعده و معه». هیچ چیز را ندیدم مگر این که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن دیدم. و در دعای عرفه، حضرت سیدالشهدا(ع) از آثار و اشیاء پی بحق بردن را اسباب دوری دیدار قلمداد نموده است، عرض می کند: «الهی ترددی فی الآثار یوجب بعد المزار». پروردگارا تردد و توجه من بآثار، مایه دوری زیارت و لقاء میشود. با زعرض می کند «کیف یستدل علیک بیما هو فی وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک؟ متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصیبا». چگونه بر وجود تو به چیزی که بتو در هستی نیازمند است، دلیل آورده شود؟ آیا برای چیز دیگر ظهوری هست که برای تو نباشد که آن باعث ظهور تو گردد؟ کجا و در چه وقت تو غایبی تا احتیاج بدلیلی که بتو دلالت کند باشد؟ یا کجا تو دوری تا بوسیله آثار، بتو رسیده شود؟ خلاصه در این مرحله از معرفت روشن است که تنها وسیله شناخت حق، باز خود حق است چه خوش گفته مولوی: آفتاب آمد دلیل آفتاب گرد لیلت باید از وی رخ متاب و بقول شبستری: زهی نادان که او خورشید تابان بنور شمع جوید در بیابان چه آیاتست روشن گشته از ذات نگردد ذات او روشن ز آیات تا اینجا راجع به مطلب اول که از جمله بک عرفتک استفاده میشود، که در شناسائی ذات حق تنها وسیله، خود ذات او است. مطلب دوم در این رابطه چند جمله از دعای عرفه حضرت سید الشهداء (ع) مناسب بنظر می آید که ذکر شود. آن حضرت در مقام دعا عرض می کند: «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الی فی کل شیء حتی لااجهلک فی شیء» خدایا به اختلاف آثار و دگرگونی اطوار هستی دانستم که خواست تو از من این است که خود را در هر چیزی بمن بشناسانی تا اینکه در هیچ چیز جاهل به تو نباشم. از این چند جمله بدست می آید که اساساً هستی که ظهور نور فیض خداوند در تمام مراتب وجود است، همه و همه تنبیه خداوندان دل و توجه دادن انسانها است به مبدأ هستی. چه خوش گفت شاعر: در آن خلوت که هستی بی نشان بود بکنج نیستی، عالم نهان بود وجودی بود از قید دوئی دور ز گفتگوی مائی و تو مهجور دل آرا شاهدی در حجله غیب منزه دامنش از تهمت و عیب برون زد خیمه ز اقلیم تقدس تجلی کرد در آفاق و انفس بهر آئینه ای بنمود روئی بهر جا بر شد از وی گفتگوئی
مطلب سوم: او خود ما را بسوی خود خوانده و درحقیقت محبت از او شروع شده تا ما به او محبت ورزیده بسوی او بگرائیم و از انس با او بهره گیریم. گر چه بقول مولوی: عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان شه رهبر است اما در حقیقت از آنسر یعنی از ناحیه ذات حق شروع شده که در اینجا قبل از هر چیز باید توجه داشت که نه چنین است که ما قابلیت این که حق ما را بسوی خود دعوت کندو از انس و قرب به ما لذتی ببرد یا سودی عاید او گردد؛ البته نه! بلکه لیاقت ذات او و اقتضای لطف او بوده که ما بلکه تمام هستی را بسوی خود بخواند تا آنها به منعب هستی و کمال نزدیک و بندگان از انس و قرب به او بهره مند شوند. جذبه محبت الهی چنانچه حکمای الهی در مباحث مربوط به عنایت ذات آفریدگار تحقیق کرده اند: حق تعالی از آنجائیکه غنی و بی نیاز مطلق است، روی این مبنا، محبت ذات حق بعالم (چون عالم اثر ذات حق است ومن احب شیئاً احب اثاره) به تبع محبت خود اوست بخود او. نتیجه اینکه در تمام مراتب هستی هر موجودی که در جهان ظهوری کرد و در راه کمال خود بحرکت درآمد، از آنجهت که اثری از ذات بی پایان خداوند است، به تبع محبوب بودن ذات حق برای خودش، آن موجود هم محبوب و به جذبه ذات بسوی کمال مطلق رهسپار و همه بجانب او در سیر؛ چنانچه در ابتدای دعای اول صحیفه سجادیه، امام زین العابدین(ع) عرض می کند: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم علی مشیته اختراعا ثم سلک بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبته»- بقدرت خود آفریدگان را از نیستی بهستی آورد و بخواست خویش آنها را از عدم ایجاد فرمود آنگاه آنها را در راهی که خواست خود بود راهرو قرار داد و در طریق محبت خویش بر انگیخت. بنابر آنچه گذشت باید گفت: همچنانکه موجودات که رو بکمال خود در سیرند و شعور و اراده یا ندارند و یا اگر دارند شعورشان دخالت ندارد و بالطبیعه سیر می کنند، جذبه محبت الهی آنها را بخود میکشاند همچنین بندگانی که با اراده و اختیار بجانب قرب او گرائیده و سوخته محبت اوهستند و بالاختیار راه قرب به او را طی می کنند؛ همه برانگیخته از دعوت او هستند. او بود که عقل داد و به دنبالش انبیاء و اولیاء فرستاد و راه قرب بخود را در عالم اختیار بوسیله فرستادگان و کتابهای آسمانی در پیش پایمان گذاشت و مصرانه بجانب خود همه را دعوت کرد همچنانکه در دعا است: «و دعوتنی الیک» در حقیقت کشش و جذبه او در کار است والا بگفته شاعر: تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره بجائی نرسد در اینجا باید توجه داشت که یک قسمت از دعوت خداوند بندگان را بسوی خودش همان باز گذاشتن در دعا و اجازه دادن به خلائق که به درگاه خداوند عرض حاجت نموده و راز دلشان را با او در میان بگذارند که انشاءالله در ادامه انی سلسله مقالات در جمله های بعدی از دعا خواهد آمد.
مطلب چهارم اگر او نبود در عالم یادی و ذکری از اونبود: «و لو لا انت لم ادر ما انت: خدایا اگر تو نبودی من نمی دانستم که توچه هستی. در اینجا نیز قبلاً باید توجه داشته باشیم که حال که خداوند هست و به فیض او ما و همه جهان هستیم و دل و جانمان و عقل و اندیشه مان به مبدأ هستی و صفات جلال و جمال او پی برده، چنین نیست که بکنه ذات پی برده چنانچه بکنه ذات انسان پی برده ایم و ماهیت اوبعنوان حیوان ناطق در ذهن ما نقش بسته است آنهم بواسطه اینکه وجود انسان و همه اشیاء محدود که از محدودیت وجودشان در ذهن ما ماهیتشان که نمودی از بود آنها است، جلوه می کند، بر خلاف وجود نامحدود و بی پایان خداوندی که عین هستی است و بکنه ذاتش کسی پی نبرد. بنابر آنچه گفته شد جمله دعا: لو لا انت لم ادر ما انت چنین می رساند که با بود او ما می دانیم چه است، مقصود این نیست که به کنه ذاتش پی برده ایم بلکه اساساً در معرفتیکه در مراحل اولیه بیا مردم خداشناس حاصل می شود از راه فکر واستدلال بوسیله مفاهیم ذهنی، مانند مفهوم علم، قدرت، حیات و سایر مفاهیم صفات، معرفتی ناقص دست می دهد و اینگونه مفاهیم نموداری از هستی در ذهن و در دسترس فکر ما و در دریچه هائی است برای عقل ما در راه شناخت حق. و ما می توانیم این مفاهیم را که از شئون ذاتیه حق حکایت ناقصی می کند بظرفهائی تشبیه کنیم که می خواهیم دریای بی پایانی را با آنها اندازه بگیریم. از بیان گذشته به این نتیجه می رسیم اگر هستی، ثابت و لایزال نبود اینگونه مقاهیم ذهنی بلکه خود ذهن هم نبود که چنین مفاهیم در آن ظهور کند. حتی مفهوم عدم و نیستی هم به طفیل وجود در ذهن ما جائی پیدا کرده است.
ز | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 374 |