
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,330 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
قیمومیت خداوند | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 74، بهمن 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شرح ابوحمزه ثمالی قسمت نهم آیت الله ایزدی نجف آبادی قیمومیت خداوند «یاکرمی یا حی یا قیّم یا غافر الذنب یا قابل التوب یا عظیم المنّ یا قدیم الإحسان» ای حلیم بزرگوار، ای زنده پایدار و ای بپا دارنده هستی و ای آمرزنده گناه و پذیرنده توبه، ای آنکه نعمتهایت بزرگ و احسان و بخشایشت قدیم است (تازگی ندارد). سخنی درباره حیات و قیمومیّت خداوند از جمله صفات و کمالاتی که (در نظر ساده ابتدائی از راه آثاری که از بعضی پدیدههای جهان میبینیم) در بعضی موجودات مییابیم، صفت و خصوصیتی است که به زبان فارسی زندگی و به زبان عربی، «حیاة» خوانده میشود؛ به اینبیان که ما و هر یک از موجودات- چه ریز مانند پشه یا ریزتر از آن گرفته تا حیوانات درشت هیکل در خشکی یا دریا- (از آنجائی که دو اثر کم یا زیاد 1- درک و شعور 2-فعالیت به دنبال درک، در آنها میبینیم) صفت و خصوصیّتی که منشأ و مبدأ آن دو اثر است که یک کمال وجودی است به نام زندگی و حیات است و به ملاحظه این صفت، این رده از موجودات، زنده و بعربی، حی یا حیوان یعنی جاندار، خوانده میشوند؛ خواه بگوئیم که حیات و زندگی همان صفت کمالی است که منشأ درک و فعالیّت میشود یا اینکه همان صحیح بودن این مطلب که موجود را به درک و فعالیت توصیف کنیم. اینکه ما در نظر ابتدائی، یک پشه ریز یا ریزتر از آن را زنده و جاندار میدانیم و اما کوههای بزرگ را جاندار به حساب نمیآوریم و به آنها جماد میگوئیم، بلکه درختها و همه روئیدنیها را (با اینکه رتبه وجودی آنها از جمادات بالاتر است زیرا تغذیه و تولید مثل میکنند و نموّ دارند) نیز جاندار نمیدانیم، همه و همه از این رو است که درک و فعالیت در آنها نمیبینیم و بالنتیجه آنها را صاحب حیات نمی خوانیم. بر این منوال، چونکه درک و فعالیت، مراتب شدید و ضعیف دارد، حیات و زندگی هم مراتب دارد و چون ذات مقدس پروردگار از نظر علم بذات خودش و علم به آثار خودش، بینهایت است و قدرت و فعالیتش نیز بینهایت است و این علم بینهایت و قدرت بینهایت از او سلب شدنی نیست، پس «حیّ لایموت» است و ممکن است گفته شود که در اسمهای خداوند «حیّ» به معنای زنده پاینده است. صفت قیومیّت کلمه «قیّوم» بر وزن «فیعول» یا مبالغه در قائم بمعنی عهدهدار و قیام به تدبیر شیء است یا مبالغه در قیام که به معنای عهدهدار و تدبیر شیء است. در هر صورت سراسر هستی و هر یک از موجودات از هر جهتی- چه از ناحیه ذاتشان و چه از نظر آثارشان- در عین وابستگی به ذات حق هستند و همه و همه به عنایت او سهم خود را از هستی و رتبه هستی دارا هستند که به قول مرحوم فیض کاشانی: به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها پس او قیوم و بپا دارنده هستی است و نسبت او به عالم، همین نسبت قیومیّت است (که شاید به تعبیر اهلش، اضافه ؟؟؟ است) و نسبت عالم به او نسبت متقوّم به مقوّم است: زیرنشین علمت کائنات ما بتو قائم چه تو قائم بذات شاید بتوان گفت: کلمه «قیوم» در اسماء الهی دو جهت را در بر دارد: اینکه او قائم بذات و متّکی به خود است، بر خلاف جهان ممکنات. اینکه بپا دارنده عالم ماسوی نیز هست، که در حقیقت «قیوم» یعنی هم قائم بالذّات (به خود متکی است) و هم مقوّم غیر است که بپا دارنده غیر خود یعنی عالم ممکنات است. ذکر یک نکته در آیه 33 از سوره رعد میفرماید: «أفمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت»- آیا خدائی که نگهان و نگهدارنده همه نفوس و آثارشان است (او را فراموش کردند و به توحید او تن در ندادند؟). از آنجایی که در این آیه گوشزد شده قیومیّت و نگهبانی خداوند هم بر نفوس خلایق است و هم بر اعمال و آثار آنها؛ مفسّران احتمالاتی دادهاند: یکی اینکه خداوند گذشته از اینکه تدبیر نفوس میکند، علاوه بر آن، مراقب اعمال آنها نیز هست. احتمال دیگر، همان احتمالی است که علامه طباطبایی «ره» آن را اختیار فرمودهاند. در صفحه 410 جلد 11 المیزان میفرماید: اما قیام بر اعمال نفوس به این است که اعمال نفوس را از مرتبه حرکت و سکون به اعمال محفوظ بر نفوس در صحیفههای اعمال متحوّل کرده، پس از آن به ثوابها و عقابهادر دنیا و آخرت- که قرب و بعد به خداوند و هدایت و ضلالت و نعمت و نقمت و بهشت و دوزخ باشد- متحوّل میکند. و احتمالات دیگری نیز داده شده است. در ضمن شاید این احتمال را نیز بتوان داد: قائم بودن خداوند بر اعمال و کسبهای نفوس، همان عموم قیومیت خداوند جهان نسبت به اعمال بندگان باشد که در حقیقت همچنان که انسان و سایر اجزاء جهان در ذات خود مستقل نیستند، بلکه متقوم بذات حق و حق مقوّم آنها است از این رو در هر اثر و فعلی نیز غیر مستقل هستند و به عبارت دیگر: همچنان که وجودشان مجازی است، ایجاد و اثرشان نیز مجازی است. چنانچه این معنی از علامه طباطبایی در جلد دوم المیزان، صفحه 348 استفاده میشود. ایشان میفرماید: و بالجمله از خداوند متعال منشأ هستی است که وجود هر چیز و اوصاف و خواصّ و آثار آنها، همه از او نشأت گرفته و در جهان هیچ منشأ اثری نیست مگر اینکه به او منتهی میشود، پس تنها او است که قائم بر هر چیز است از هر جهت، همانگونه قیامی که حقیقت قیام است و هیچ سستی و خللی را نمیپذیرد، و چنین قیومیتی برای غیر حق نیست الا باذن او. حال که سخن به اینجا رسید، به معنای «اذن» که در قرآن زیاد تکرار شده، میپردازیم: معنای اذن در قرآن قرآن کریم، درباره وقوع بسیاری از حوادث یا تأثیر بسیاری از عوامل در ثار خودشان فرموده که به اذن است. مثل اینکه میفرماید: «ما أصابکم من مصیبة فبإذن الله»- هر مصیبتی که به شما رسد، به اذن خدا است. و میفرماید: «ما کان لنفس أن تموت إلا باذن الله»- هیچ کس را توانایی مردن نیست مگر به اذن خدا باشد. یا میفرماید: «ما أصابکم یوم التقی الجمعان فبإذن الله»- آنچه در روز برخورد دو گروه (مسلمان و مشرکان در غزوه احد) به شما رسید، به اذن خدا بود. «وما هم بضارّین به من أحد الا بإذن الله»- نمیتوانستند بوسیله سحرشان به احدی ضرر و زیان برسانند مگر به اذن خدا. و میفرماید: «والبلد الطّیب یخرج نباته بإذن ربّه»- سرزمین طیّب و پاک، گیاهش به اذن پروردگارش میروید. و یا اینکه درختی را که به «کلمه طیبه» مثل میزند، درباره آن میفرماید: «تؤتی أکلها کلّ حین بإذن ربّها»- آن درخت، میوه خود را در هر زمان، به اذن پروردگارش میدهد. البته واضح و روشن است اینگونه مواردی که اذن خداوند در آنها ذکر شده، اذن به معنای مباح کردن شرعی نیست همچنانکه در سوره حشر درباره قطع کردن درختهای بنیالنضیر میفرماید: «ما قطعتم من لینة أوترکتموها علی أصولها فبإذن الله»- آن درختهایی راکه بریدید یا بر ریشه نگهداشتید، به اذن خدا بود. بلکه بیشتر به نظر میرسد هر موجودی هرچند هم منشأ و مبدأ اثری باشد و قیام به امر و اثری داشته باشد به اذن (تکوینی) حق است، گرچه احتمال این معنی نیز داده شد که چون خداوند قدرت اینکه هر سبب و عامل منشأ اثر را بوسیله اسباب دیگر از تمام اثر یا بعضی از آثار، عقیم و خنثی کند که در حقیقت بر حسب قدرتش هم اسباب را فراهم میکند و هم بوسیله اسبابی، اسباب دیگری را از کار میانداز که به قول مولوی: از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوقسطائیم ولی باید گفت درست است که عوامل و اسباب جهان از این نظر هم که ممکن است در اثر تصادم بیاثر شوند غیرمستقلنّد. ولی قطع از این جهت، مبدأیّت و منشأیّت با صرفنظر از مراحمات نیز غیرمستقلّند و «باذن الله» هستند. «ادامه دارد»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 860 |