تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,355 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,303 |
تصمیم سران قریش برای دیدار با ابوطالب | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 74، بهمن 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تصمیم سران قریش برای دیدار با ابوطالب حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی بخش سوم قسمت هشتم بزرگان قریش نخستین اقدامی که بنظرشان عاقلانهتر از اقدامات دیگر رسید تا در مورد جلوگیری از تبلیغات رسول خدا(ص) بدان دست زنند این بود که تصمیم گرفتند نزد ابوطالب رفته و از او بخواهند بهر نحو که میتواند و خود مصلحت میداند جلوی تبلیغات آنحضرت را بگیرد و این کار را به جهای عاقلانهتر از اقدامات حادّ دیگری تشخیص دادند: از این جهت که ابوطالب بزرگ قبیله بنیهاشم بود و در میان قبائل قریش و مردم مکه نیز شخصیت و احترام زیادی داشت و میخواستند از این طریق منّتی هم بر او گذارده باشند و از این احترام و شخصیت به نفع خود نیز استفاده کرده باشند و از این رو در یکی از این دیدارها هنگامیکه نزد ابوطالب آمدند چنین گفتند: «یا اباطالب انّ لک سناًو شرفاًو منزلة فینا، وانّا قد استنهیناک من ابن اخیک فلم تنهه عنّا، و انّا والله لا نصبر علی هذا من شتم أبائنا و تسفیه احلامنا و عیب آلهتنا حتّی تکفّه عنّا او ننازله وایّاک فی ذلک ...»[1] ای ابوطالب تو در میان ما از نظر سن مقامی والا داری و شرافت و منزلتی بس بزرگ داری و ما یکبار درباره برادر زادهات بنزد تو آمده و از تو خواستیم که جلوی او را بگیری ولی تو این کار را نکردی، و ما بخدا سوگند نمیتوانیم دشنام بپدران و نسبت بیخردی به بزرگانمان و عیبجوئی خدایانمان را تحمّل کنیم مگر آنکه خودت جلوی او را بگیری یا ما به جنگ تو برخاسته با تو کارزار میکنیم!! جناب ابوطالب با اینکه طبق روایات معتبره و نظر صحیح اهل تحقیق به رسول خدا (ص) ایمان آورده بود و از شرک و بتپرستی بیزا و مبّرا بود، اما بخاطر آنکه بتواند از عهدةه حمایت و پشتیبانی رسول خدا(ص) در برابر مشرکان بخوبی برآید، ایمان خود را اظهار نمیکرد و در نزد آنها چنان وانمود میکرد که در سلک آنها زندگی میکند و به عقیده و آئین آنها روزگار میگذراند و به اصطلاح تقیه میکرد و این مطلبی است که گذشته از روایات بسیاری که در این باره رسیده است و قصائد و سخنان خود ابیطالب که در طرفداری از رسول خدا و دین الهی او سروده و در کتابهای معتبر تاریخی اهل سنت آمده بهترین گواه بر این مطلب است- بشرحی که انشاء الله تعالی در جای خود خواهد آمد . از اینرو مشرکان قریش، ابیطالب را از خود میدانستند و اگر سخنی میگفت میپذیرفتند چون او را از پیروان رسول خدا(ص) بحساب نمیآوردند ... و جای بسیار تعجب است از کسانی همچون ابن کثیر که از این واقعیت و فضیلت ابوطالب چشمپوشی کرده و او راتا لحظههای آخر عمر کافر و مشرک دانسته و بلکه درباره کفر آن جناب به توجیهاتی بیهوده ورزیده و آنرا از حکمتهای الهی دانسته با اینکه درباره حمایتهای بیدریغ و فداکاریهای او در راه پیشرفت اسلام و جانبداری از رسول خدا قلمفرسائیها کرده و حتی سخنان و اشعار آن جناب را نیز همانگونه که گفتیم نقل کرده ... و گفتار زیر از همین ابن کثیر شامی است که میگوید: رسول خدا دو عمو داشت که هر دو کافر بودند یکی ابولهب که نامش عبدالعزی بود و دیگری ابوطالب!! ابولهب از سختترین دشمنان آنحضرت بود ولی ابوطالب سخت با ابولهب مخالف بود ... تا آنجا که گوید: «و کان رسول الله احبّ خلق الله طبعاً و کان یحنو علیه و یحسن الیه و یدافع عنه و یحامی و یخالف قومه فی ذلک مع انّه علی دینهم و علی خلّتهم، الّا انّ الله تعالی قد امتحن قلبه بحبّه طبیعاً لاشرعیاً، و کان استمراره علی دین قومه من حکمة الله تعالی و مما صنعه لرسوله من الحمایة، اذ لو کان اسلم ابوطالب لما کان له عند مشرکی قریش و جاهة ولاکلمة، ولا کانوا یهابونه و یحترمونه ولاجترؤا علیه و لمدّوا ایدیهم والسنتهم بالسوء الیه، و ربک یخلق ما یشاء و یختار، وقد قسم خلقه انواعاً و اجناساً ...»[2] یعنی – رسول خدا(ص) طبعاً محبوبترین خلق خدا نزد او بود که نسبت به او مهر میورزید و نیکی میکرد و از او دفاع نموده و حمایت مینمود و با قوم خود در این باره مخالفت میورزید با اینکه برآئین و روش آنها بود، جزآنکه خدای تعالی دل او را به محبتی طبیعی نه شرعی آزموده بود .... و این استمراری که بر آئین خود داشت نیز از حکمتهای الهی بود که خدا برای حمایت از رسولش در او قرار داد زیرا اگر ابوطالب مسلمان میشد دیگر نزد مشرکان قریش آبرو و نفوذی نداشت و هیبت و احترامی از او نمیگرفتند و نسبت به او جری و دلیگر شده و دست و زبانشانرا به بدی بجانب او دراز میکردند، و اینکار خداست که هرچه را بخواهد آفریده و انتخاب میکند، و خلق خود را به نوعها و جنسهای جداگانهای بخش کرده .... و این سخن بقدری غیرمنصفانه و دور از حقیقت است که محشّی و محقّق کتاب (مصطفی عبدالواحد) نیز با انیکه در مقدمه کتاب برزگترین مدحها و تعریفها را از مؤلف میکند دراینجا در پاورقی گوید: «ویفهم من کلام المؤلف انّ الله سبحانه قضی علی ابیطالب بالفکر هو تعلیل غیرسایغ» یعنی از کلام مؤلف چنین استفاده میشود که خدای سبحان برای ابوطالب کفر را مقدر کرده بود!! ولی این تعلیل درستی نیست ...! نگارنده گوید: جالب این است که همین آقای ابن کثیر در چند صفحه بعد اشعاری از ابوطالب در مدح رسول خدا(ص) نقل میکند که از آن جمله است: و دعوتنی و عملت انک ناصحی فلقد صدقت و کنت ثمّ امیناً و عرضت دیناً قدعرفت بانّه من خیر ادیان البریة دیناً لولا الملامة اوحذاری سبّة لوجدتنی سمحاً بذاک مبیناً[3] آنگاه روایاتی را ذکر کرده و سپس قصیده لامیه ابوطالب را بتفصیل نقل میکند که در آن قصیده درباره رسول خدا(ص) گوید: وایّد رب العباد بنصره واظهر دیناً حقّه غیرزائل فوالله لولا ان اجیء بسیّة تجرّ علی اشیاخنا فی المحافل لکنّا تبعناه علی کلّ حالة من الدهر جدّاً غیرقول التهازل لقد علموا انّ ابننا لامکذّب لدینا ولایعنی بقول الا باطل که خود این اشعار بهترین شاهد بر ایمان ابوطالب است حتی آن اشعاری که مضمون آنها این است که اگر ترس ملامت و یا عیبجوئی مردم نبود آشکارا و بطور جدّی از او پیروی میکردیم مانند بیت سوم از قصیده اولی و بیت دوم از قصیده دومی که معلوم میشود عدم اظهار ایمان ابوطالب بخاطر ترس از ملامت و یا عیبجوئی دشمنان آنحضرت است و گرنه در دل به آنحضرت و شریعت او ایمان داشته و آنرا پذیرفته بوده است،و معنای تقیّه نیز که ما میگوئیم همین است، و عقیده ما نیز بر طبق روایات وارده که در جای خود مذکور خواهد شد درباره ایمان ابوطالب همین گونه است که آن جانب دردل به رسول خدا(ص) ایمان آورده بود ولی بخاطر اینکه سران قریش او را از خود بدانند و موقعیّت و نفوذ او در نظر آنها شکسته نشود تا در مواقع حساس و جاهائی که احساس خطر برای رسول خدا(ص) میشود بتواند از این موقعیّت و نفوذ خود در دفاع و حمایت از آن بزرگوار استفاده کند ایمان خود را اظهار نمیکرد و احیاناً در مراسم مذهبی آنان نیز شرکت میکرد و گاهی هم شاید بر طبق نظر آنها نیز سخن میگفت ... ولی بنظر نگارنده این حقکشیها و بیانصافیها ریشه سیاسی دیگری دارد و مسئله از جای دیگر سرچشمه گرفته، که شاید امثلا ابن کثیرها نیز دانسته و یانداسنته در مسیر آن جریانات سیاسی قرار گرفته و بیاراده و یا بیاطلاع اینگونه قضاوتها را کرده و حقیقت را نادیده گرفتهاند ... و همین جریانات سیاسی و تبلیغات وسیع دستگاههای خلافتی بنیامیه و پس از آنها بنیعباس بود که هرجا به فضیلتی از خاندان امیرالمؤمنین علیهالسلام و فرزندان آنحضرت میرسیدند آنرا نادیده گرفته و یا با هزار و یک بهانه غیرموجه درصدد انکار آنها برمیآمدند ... و هرجا از پدران و یا خاندان اموی و عباسی سخن بمیان آمده بهر تار موئی متشبّث شده تا بلکه بتوان آنرا بصورت طنابی درآورده و برای اجداد خود یعنی پدران اموی و عباسی خود فضیلتی بتراشند ... وگرنه کدام موّرخ با انصافی است که نداند عباس بن عبدالمطلب که تا سال هشتم و تا ماجرای فتح مکه در میان مشرکین و در مکه بسر میبرده و در جنگ بدریکی از چند نفر ازسران قریش و ثروتمندان معدود مکه بود که مخارج لشکر قریش را بعهده گرفته و میپرداخت، و از این طریق بزرگترین کمک مالی را به لشکر کفر مینمود، و خود نیز در جنگ شرکت کرده و بالأخره نیز بدست مسلمانان اسیر شد ... و حتی در فتح مکه نیز با هر تدبیری بود ابوسفیان یعنی سرسختترین دشمنان اسلام را از مرگ نجات داد ... و از دست سربازان اسلام و شمشیر خشم ایشان او را رهانید و از رسول خدا برای آن دشمن خدا امان گرفت .... و ... و با اینحال او را جزء مسلمانان صدر اسلام دانسته و حتی مسلمانی خالص و متعهد بحساب آورد و جالب اینجا است که بسیاری از اهل تاریخ معتقدند او در همان سالهای قبل از هجرت مسلمان شده بود و بدستور رسول خدا پس از هجرت در مکه ماند و اسلام خود را پنهان میداشت تا بتواند از اخبار قریش مطلع شده و برای رسول خدا جاسوسی کند و خبرها را به آنحضرت گزارش کند ... و در جنگ بدر هم از روی اکراه شرکت جست و قلباً نمیخواست شرکت جوید ولی برای همرنگ جماعت شدن در آنجا حضور یافت[4]... اما ابوطالب با آنهمه ایثارگریها و فداکاریها و حمایتهای علنی و تحمل سختیها و شدائد در راه دفاع از اسلام و رسول خدا(ص) در داستان صحیفه ملعونة و پناه بردن به شعب و مشکلات دیگر و تا ساعات پایانی عمر و در بستر مرگ نیز لحظهای از حمایت بیدریغ خود از آنحضرت دریغ نکرد و در بسیاری از موارد برای دفاع از رسول خدا(ص) جان خود و عزیزانش را بخطر انداخت با اینحال آن جناب بگفته اینان کافر از دنیا رفته و در آخرت نیز در «ضحضاحی» و گودالی از آتش میباشد؟! و اینهمه دچار حقکشی و بیمهری اینان قرار گیرد و برای اینکه سخن را کوتاه کنیم و شما را برای تحقیق بیشتر در این باره بجای خود موکول کنیم همینقدر میگوئیم جناب ابوطالب در این باره جرمی نداشته جز اینکه پدر علی بن ابیطالب علیهالسلام بوده، و چون دشمنان اموی و عباسی امیرالمؤمنین در صدد محو نام علی علیه السلام و فضائل آنحضرت بودهاند کسانی هم که با آنحضرت رابطه و خویشاوندی نزدیک داشتهاند مشمول این حقکشی و دشمنی شدهاند و از ترکش گلولههای خشمگین و بغضآلود آنان جان سالم بدر نبردهاند! ... و سیلعم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون. اکنون که سخ بدینجا رسید این قسمت را نیز از روایت این شهر آشوب در مناقب آل ابیطالب بشنوید: «روی أبوأیّوب الأنصاریّ أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله وقف بسوق ذی المجاز فدعاهم إلی الله، والعبّاس قائم یسمع الکلام فقال: أشهد أنّک کذّاب، و مضی إلی أبی لهب وذکر ذلک فأقبلا ینادیان إنّ ابن أخینا هذا کذّاب؛ فلایغرنّکم عن دینکم، قال و استقبل النبیّ صلی الله علیه وآله أبوطالب فاکتنفه، واقبل علی أبی لهب و العبّاس فقال لهما: ما تریدان تربت أیدکما؛ والله إنّه لصادق القیل، ثمّ أنشأ أبوطالب: أنت الأمین أمین الله لا کذب والصادق القول لالهو و لا لعب أنت الرسول رسول الله نعلمه علیک تنزل من ذی العزّة الکتب [5] یعنی ابوایوب انصاری روایت کرده که رسول خدا(ص) در بازار «ذی مجاز»[6]ایستاد و مردم را به خدای یکتا دعوت کرد و عباس نیز ایستاده بود و سخنان آنحضرت را گوش میداد، و (چون این سخن را شنید) گفت: گواهی یدهم که تو براسی دروغگو هستی! و نزد ابولهب (عموی دیگر آنحضرت) رته و ماجرا را به او باز گفت و در اینوقت هر دوی آنها پیش آمده و فریاد میزدند: براستی که این برادر زاده ما دروغگو است شما را از آئینتان فریب ندهد! ابوایوب گوید: ولی از آنسو ابوطالب به استقبال رسول خدا(ص) آمده و او را تحت حمایت و لطف خویش قرار داده و به سوی ابولهب و عباس رو کرده بدانها گفت: (از او) چه میخواهید؟ ای بدبختها[7]! بخدا سوگند که او راستگو است، سپس این دو شعر را سرود (که ترجمهاش چنین است). تو براستی امین هستی، امین خدا نه دروغگو، و راستگو هستی و از روی هوا و هوس سخن نمیگوئی تو رسول هستی رسول خدا که ما آنرا میدانیم، و بر تو از سوی خدا دارای عزت کتابها نازل میشود، و اکنون خود قضاوت کنید! سران قریش در حضور ابوطالب باری بزرگان قریش و سران ایشان بنزد ابوطالب آمده و بصورت خیرخواهی و دوستانه سخنانی گفته و در مورد جلوگیری از تبلیغات رسول خدا(ص) پیشنهاداتی به او دادند که ابن هشام داستان را این گونه نقل کرده و میگوید: چون سران قریش دیدند رسول خدا(ص) بکارهای تبلیغی خود مشغول است و ابوطالب نیز از وی حمایت میکند و مانع از آن است که کسی به او آزاری برساند ... چندتن را برای اتمام حجت بنزد ابوطالب فرستادند و آنها عبارت بودند از: عتبة و شیبة پسران ربیعة، أبوسفیان بن حرب- که نامش صخر بوده- ابوالبختری که نامش عاص بن هشام یا عاص بن هاشم است- اسودبن مطلب، ابوجهل- که نامش عمرو بوده، و بأبوالحکم نیز مکنی بوده است- ولیدبن مغیرة، نبیه و منبه پسران حجاج بن عامر، عاص بن وائل. اینان بنزد ابوطالب آمده گفتند: ای ابوطالب این برادرزادهات بخدایان ما ناسزا گوید! از آئین ما عیبجوئی کند، دانشمندان ما را بیخرد و سفیه میخواند، پدران ما را گمراه داند! اینک یا خودت از او جلوگیری کن و یا جلوگیری او را بما واگذار، زیرا تو نیز همانند ما هستی و ما کفایت او را خواهیم کرد؟ ابوطالب آن روز با خوشروئی و ملایمت آنان را ساکت کرده و از نزدش بیرون رفتند. رسول خدا صلیالله علیه وآله همچنان بکار تبلیغ دین اشتغال داشت و مردم را بخدای یگانه دعوت مینمود تا اینکه رفته رفته کار مخالفت قریش با آن حضرت بالا گرفت و نزاع و جدال میان طرفداران آنجناب با مخالفین او شروع شد، و قریش نیز مردم را برعلیه آن حضرت تحریک میکردند. سران قریش برای بار دوم بنزد ابوطالب رفتند و بدو گفتند: ای ابوطالب تو در میان ما مردی بزرگوار و شریف هستی و ما یکبار درباره برادرزادهات بنزد تو آمدیم و از تو خواستیم جلوی او را بگیری ولی تو بسخن ما ترتیب اثری ندادی و بخدا سوگند طاقت ما تمام شد و بیش از این نمیتوانیم نسبت بپدران خود دشنام شنیده و ببزرگان ما بد بگویند، برخدایان ما عیب گیرند. اینک یا خود جلوی او را بگیر یا ما با تو کارزار میکنیم تا یکی از دو طرف از پای درآید و بهلاکت رسد و امثال این سخنان را گفته و از نزدش بیرون رفتند، این جریان بر ابوطالب گران آمد زیرا دشمنی و جدا شدن قریش از او برایش سخت و مشکل بود و از آنسو نمیتوانست رسول خدا صلی الله علیه وآله را نیز بدانان تسلیم کند و یا دست از یاریش بکشد. از اینرو بنزد آن حضرت فرستاده و چون پیش او بیامد بدو گفت: ای فرزند برادر این قریشند که بنزد من آمده و چنین و چنان گویند، اکنون بر جان خود و جان من نگران باش و کاری که از من ساخته نیست. و طاقت آنر ندارم بر من تحمیل مکن. رسول خدا صلی الله علیه وآله گمان کرد که عمویش میخواهد او را واگذار و دست از یاری او بردارد از اینرو فرمود: بخدا اگر خورشید را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من قرار دهند من دست از این کار نخواهم کشید تا اینکه در این راه هلاک گردم یا اینکه خداوند مرا نصرت داده و بر آنان غالب آیم، سپس اشک در چشمان آنحضرت حلقه زد و گریست و از جابر خاسته بطرف در رفت ابوطالب او را صدا زده گفت: فرزند برادر بازگرد، چون حضرت بازگشت ابوطالب گفت: برو و هرچه میخواهی بگو که بخدا هرگز دست از یاری تو بر نخواهم داشت. عمارة را بگیر و محمد را بما واگذار ابن هشام دنباله ماجرا را اینگونه نقل کرده که گوید: قریش که دیدند ابوطالب دست از یاری رسول خدا صلی الله علیه وآله برنمیدارد و حاضر نیست او را بدست آنها بسپارد، عمارة بن ولید مخزومی را که زیباترین جوانان قریش ونیرومندترین انها بود بنزد ابوطالب آورده گفتند: ای ابوطالب این عمارة را که در میان جوانان قریش از همه نیرومندتر و زیباتر است بگیر و بجای او محمد را بما بده، آن محمدی که با آئین تو و پدرانت بمخالفت برخاسته و میان قریش اختلاف و جدائی انداخته، و بدانشمندان و بزرگان ما نسبت سفاهت و نادانی میدهد. محمد را بما واگذار تا ما او را بقتل برسانیم و در عوض عمارة را بفرزندی خود بگیر؟! أبوطالب گفت: بخدا پیشنهاد زشتی بمن کردید! آیا پسر شما را بگیرم و بزرگ کنم و فرزند خویش را بشما بسپارم تا او را بکشید؟! بخدا هرگز اینکار را نخواهم کرد! مطعم بن عی بن نوفل گفت: ای ابوطالب بخدا سوگند قوم تو از راه انصاف با تو سخن گفتند و تا جائیکه میتوانستند سعی کردند تا آزاری بتو نرسانند ولی گویا تو نمیخواهی پیشنهاد دوستانه و سخن منصفانه ایشان را بپذیری؟ ابوطالب گفت: ای مطعم بخدا سوگند سخنانشان منصفانه نبود بلکه تو میخواهی با این سخن اینان را بدشمنی با من تحریک کنی، حال که چنین است پس هر چه میخواهی بکن! و بدین ترتیب کار دشمنی میان ایشان سخت شد و نزاع و مخالفت آنها آشکار گردید. و در اینجا بودکه ابوطالب اشعاری درباره دشمنی مطعم بن عدی و سایر قریش گفت.[8] این ملت بزرگ این است که با قامتی استوار بر بام بلند شهادت و ایثار ایستاده است و هر روز نشاط و تحرک و فریاد او برای ادامه راه بیشتر میشود. «امام خمینی»
[1] - سیره ابن هشام ج 1 ص 265. [2]- سیره ابن کثیر ج 1 ص 461. [3] - مرحوم علامه امینی از کتاب «أسنی المطالب» سید احمد زینی دحلان (ص 14) نقل کرده که گفتهاند: این یک شعر جزء اشعار ابوطالب نبوده و مجعول است (الغدیر ج 7 ص 235)
[4] - و این متن عبارت «الاصابة فی معرفة الصحابه» استکه میگوید: «و حضربیعة العقبه مع الانصار قبل ان یسلم و شهد بدراً مع المشرکین مکرهاً فاسرفافتدی نفسه و افتدی ابن اخیه عقیل بن ابیطالب و رجع الی مکه یقال انّه اسلم و کتم قومه ذلک وصاریکتب الی النبیّ بالأخیار ...» (الاصابة ج2 ص 263). و در «تهذیب التهذیب» گوید: «... و عن عکرمه عن ابن عباس اسلم العباس بمکه قبل بدر ...» (ج 5 ص 122) و روایات دیگری که در کتابهای تاریخی در این زمینه هست و از چند جهت مورد سؤال و تردید است. [5] - مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 51. بحارالانوار ج 18 ص 203 [6] - اعراب زمان جاهلیت در هر سال چند بازار مهم در جاهای مختلف سرزمین حجاز ترتیب میدادند که یکی از آنها «بازار ذیالمجاز» بوده و ذیالمجاز نام جائی است در نزدیکی عرفات. [7] - شیخ طریحی درمعنای جمله «تربت یدیک» تحقیق جالبی دارد که بری اهل تحقیق مراجعه بدان لازم است و ما دراینجا مناسبترین معنا را بنظر خود انتخاب کردیم. [8]- سیره ابن هشام ج 1 ص 267-268 . | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 237 |