تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,225 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,145 |
سخنیر پیرامون ولایت فقیه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 75، اسفند 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سخنی پیرامون ولایت فقیه قسمت دوّم در شماره گذشته اندکی درباره ولایت فقیه و منبع قدرت حکومتی فقها در پرتو سخنان نورانی حضرتامام دام ظله توضیح دادیم و سه نکته از نکاتی را که در نامه ایشان به ریاست محترم جمهوری اسلامی آمده بود مورد مطالعه قرار دادیم. و اینک ادامه بحث: 4- تعبیر ولایت مطلقه که در نامه حضرت امام آمده است موردتاخت و تاز دشمنان اسلام از داخل و خارج قرار گرفته و فریاد شیوان برای مرگ دموکراسی در ایران بر پا کردهاند و این را نوعی دیکتاتوری و حکومت فردی و سلطهجوئی دانستهاند یا چنین وانمود کردهاند. و لذا لازم است در اینجا نوع حکومت در ولایت فقیه را بیان کنیم و آن را با حکومتهای رایج جهان مقایسه نمائیم. کلمه ولایت مطلقه در نامه حضرت امام دام ظله در چهار مورد آمده است: 1- «حکومت را که به معنای ولایت مطلقهای که از جانب خدا به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم واگذار شده...» 2- «حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم...» 3- «حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است...» 4- «آنچه گفته شده است تاکنون و یا گفته میشود ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است...» حکومت را در موردی به معنای ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و در جای دیگر شعبهای از ولایت مطلقه آن حضرت شمردهاند و ولایت مطلقه را گاهی ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و گاهی ولایت مطلقه الهی و حکومت الهیه خواندهاند. در شماره گذشته توضیح دادیم که حکومت را اگر شعبهای از ولایت آن حضرت دانستیم به این لحاظ است که ولایت آن حضرت را به معنای عام مورد توجه قرار دادهایم که شامل ولایت تکوینی و ولایت تشریع در مورد سنن واصل شریعت نیز میشود. و طبیعی است که حکومت را شعبهای از ولایت به این معنی بدانیم. و اگر حکومت را به معنای ولایت مطلقه دانستیم منظور فقط ولایت حکومتی و رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه است. و اما این که گاهی تعبیر به ولایت رسو لالله صلی الله علیه و آله و سلم میشود و گاهی تعبیر به ولایت الهی به لحاظ این است که اصل در این ولایت همان ولایت و حکومت الهی است که به آن حضرت واگذار شده و همین نکته پاسخ همه اعتراضها است. و اما توضیح مطلب: بدون شک بشریت پس از تشکیل زندگی اجتماعی نیاز به نظامی دارد که اداره کننده شئون جامعه باشد و این نظام بطور طبیعی خواه ناخواهد در جامعه به وجود میآید و اگر مردم با اختیار خود آن را به وجود نیاورند، قدرتمندان و زورمداران سلطه خود را تحمیل خواهند کرد. در اصل نیاز جامعه به حاکم و مدبر امور را امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ خوارج که خواهان نفی حکومت بطور مطلق بودند و فریاد«لا حکم الا لله» این بودکه کسی بجز خداوند حق حکمرانی را ندارد و این را از آیه«ان الحکم الا الله» گرفته بود. امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ آنها فرمودند این سخنی حقی است که اینان از آن منظور باطلی دارند. آری حکم(تقدیر در آفرینش و تشریع در قانون) از آن خداوند است ولی اینان (خوارج) میگویند که امارت و سرپرستی برای کسی بجز خداوند نیست و حال آن که جامعه بشری ناگزیر است که امیر و فرمانروایی داشته باشد چه نیکوکار باشد و چه تبهکار که درآن حکومت، مؤمن به اعمالی(که موجب تکامل او است) میپردازد و کافر در این چند روز دنیا از زندگی بهره میبرد و خداوند پایان هر موجودی را میرساند و در سایه نظم و حکومت است که مالیات(برای صرف در مصالح عمومی جامعه) جمعآوری و به دشمنان مبارزه میشود، امنیت راهها تأمین شده و حق ضعیف از قوی گرفته میشود تا زمانی که فرمانروای نیکوکار از تحمل مسئولیتها راحت شود و مردم از شر فرمانرای تبهکار و ظالم راحت شوند. نکته جالب در این سخن والا این است که منافع حکوت را(اعم از حق و باطل) در چهار چیز شمرده ست: 1- جمع اموال، که طبعا ملازم است با صرف آن در مصالح عمومی. 2- جنگ با دشمن. 3- امنیت. 4- عدالت. و اگر حکومتی در این جهات نارسائی داشته باش باید برکنار شود. عمل مؤمن و استمتاع کافر و رسیدن هر چیز به اجل محدود خویش را حضرت به تعبیر«به». ظرف آن ه چیز حکومت است هر چند دخالتی در آن ندارد و این چهار چیز باید در سایه حکومت و به وسیله آن تأمین شود. بنابراین اصل حکومت لازمه زندگی اجتماعی انسان است و بدون آن زندگی براساس قانون جنگ خواهد بود و برای انسان چنین زندگی ممکن نیست. مسئلهای که در اینجا مورد توجه است، این است که چه کسی و به چه معیاری حق حکومت دارد؟ جامعه بشریت در طول تاریخ بجز در موارد نا در پاسخ این سؤال را در یک کلمه دیده و همیشه از آن نالیده است، «زور». آری! تنها معیاری که تاکنون ملاک تشکیل حکومتهای بشری و غیر الهی بوده زور است. ولی چهرهها مختلف است. گاهی نام سلطنت و پادشاهی به آن میدهند و شاه را ظل الله و سایه خدا بر مردم میدانند و با زور و فریب و تطمیع بر مردم حکومت میکنند و گاهی نام سلطنت مشروطه بر حکومت مینهند و بصورت ظاهر حکومت مردم بر مردم تکیل میدهند و نوعی دموکراسی برقرار میسازند و گاهی حکومت را جمهوری میخوانند. جمهوری یعنی عامه مردم. حکومتهای جمهوری بر این اساس پایهگذاری شده است که مردم حاکم خود را تعیین میکنند. ولی این تنها یک اسم بیمسمی است. بسیاری از حکومتها با یک کودتا قدرت را بدست میگیرند و فردی که رهبر گروه است خود را به نام رئیس جمهور بر مردم تحمیل میکند و هیچ انتخابی صورت نمیگیرد. مانند جمهوری عراق و گاهی انتخابات صوری و ظاهری بطوری که همه جهان میدانند جز فریب چیزی در آن نیست برقرار میشود و در نتیجه همان شاه به نام رئیس جمهور به قدرت خود ادامه میدهد مانند جمهوری مصر. و گاهی انتخاب تنها به وسیله حزب و گروهی که با کودتا قدرت را بدست گرفته انجام میشود مانند بسیاری از حکومتهای بلوک شرق. و گاهی انتخابات به وسیله مردم است ولی با لطایف الحیل و به زور تبلیغات سیار قوی و گیج کننده، فردی که حافظ منافع گروه زورمدار است به کرسی قدرت نشانده میشود نام رئیس جمهور بر او گذاشته میشود مانند رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا. و لذا با کمال تعجب ملاحظه میشود که هرگز تغییری در سیاست کلی آمریکا با تغییر ریاست جمهوری پیدا نمیشود بجز بعضی تصرفات جزئی که ناشی از تصمیمگیریهای شخص رئیس جمهور یا بعضی اطرافیان است. مثلا هرگز شنیده نشده است که رئیس جمهوری آمریکا در اسرائیل و مشکل خاورمیانه یا مشکل آفریقا و مسئله نژاد پرستی و سایر مسائل جهانی تصمیم جدید بر خلاف سیاست سلطه جویانه گذشتگان بگیرد و اگر کسی احیانا پیدا شود که کمترین تمایلی به تغییر روش نشان دهد مانند کندی فورا از سوی دستان مخفی گروه حاکم اصلی(غولهای اقتصادی) که همان شاه آمریکا است ترور میشود. منظور از این مطالب بحث در جزنئیات نیست بلکه از راه مثال میخواهیم این مطلب را روشن کنیم که معیار در حکومتهای بشری از نظر واقعیات خارجی تنها زور است. و اما از نظر تئوری و در مرحله ثبوت حکومتها را با همه اسمهای مختلفی که دارند میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: 1- حکومت دیکتاتوری و سلطه فردی ایننوع حکومت دراکثر دورانهای جامعه بشری و در اکثر نقاط زمین رایج بوده است. فردی به نام شاه یا سلطان یا امیر یا خلیفه یا شیخ عشیره یا رئیس قبیله یا خان یا کدخدا و هرگونه عنوانی از این قبیل به هر دلیل بر مردم حکمرانی میکند. از بیچارگان با زور و اعراب مالیات میگیرد و افراد زیرک و مؤثر در جامعه را سیر میکند و با فریب عدهای را اغفال میکند. گاهی خود را سایه خدا میداندد و گاهی هم پیشروی کرده خود را خدای زمین میدانه و چیزی به جز زمین هم قائل نیست در نتیجه مردم را به پرستش خویش وا میدارد. همچنانکه فرعون و نمرود امثال آنها ادعا کردند. اداره حکومت در چنین رژیمی تنها طبق میل و دلخاه اعلیحضرت است. آنچه اراده کند باید انجام بگیرد. هرچند موجب کشتن هزاران زن و مرد و کودک بی گناه باشد. زورمداران فاسد و مفسد فرصت را غنیمت شمرده به گردش جمع میشوند و خون عامه مردم را زالو صفت میمکند. واضح است که در چنین حکومتی حتی اگر شخص شاه بداندیش نباشد، ظلم و تباهی جامعه را فراخواهد گرفت. 2- سلطنت مشروطه تئوری سلطنت مشروطه از اینجا سرچشمه میگیرد که حکومت سلطنتی ممیزاتی دارد و زیانهائی. زیرا از جهتی تمرکز قدرت در دست شاه موجب منسجم بودن ملت و وحدت ملی و قدرتمند بودن دولت و ثبات حکومت است و تأمین امنیت و سرکوبی دشمنان خارجی و از جهتی دیگر چون رأی شخص شاه ملاک حکومت است خودخواهی و جلب منافع شخصی و خانوادگی همراه با طمع بیپایان انسان، عدالت را نابود وجامعه را گرفتار و ستم و فساد میکند. و برای اینکه جامعه از آن منفعت برخوردار و از این زیان مصون بماند این تئوری مطرح میشود که شاه باشد اما حکومت نکند. و حکومت در دست مجلس نمایندگان باشدو مردم مستقیما نمایندگان خویش را انتخاب کنند، تا هم مقررات نظارت را تصویب نمایندو هم بر روند کار دولت نظارت داشته باشند. و بدین ترتیب دموکراسی محفوظ میماند و عدالت برقرار میشود و منافع ملت تأمین میشود و به اصطلاح حکومت مردم بر مردم خواهد بود. در عین حال نظام از انسجام و قدرت کافی برای مقابله با دشمن خارجی و آشوبگران داخلی برخوردار است. ولی این گونه حکومت گذشته از اشکالهایی که بر اصل دموکراسی وارد است و توضیح آن خواهد آمد اجرای دقیق آن در همه جامعهها ضمانتی ندارد. و در اکثر موارد نظام حاکم و شخص شاه اعمال نفوذ کرده و مجلس را منحل میکند. و بر فرض که مجلسی باقی باشد در انتخابات دخالت نموده و نمایندگان را طبق دلخواه به مجلس راه میهد. معروف است که در یکی از دورههای مجلس شورای ملی مرحوم آیت الله مدرس در انتخابات هیچ رأیی نیاورد. ایشان در مقام اعتراض فرمودند اگر هیچ کس به من رأی نداده باشد خودم به خودم رأی دادهام، حداقل یک رأی باقی میگذاشتید(یا چیزی به همین مضمون) تقلب در انتخابات از مشکلات حل نشدنی نظامهای سلطهجو است و بر فرض که نمایندهای با رأی صحیح ملت به مجلس راه یابد معمولا با تطمیع یا تهدید او را از ابراز نظر خویش منع میکنند. و همه این مسائل و امثال آنها در مجلس شورای ملی ایران و مجالس شورای ملی ایران و مجالس مشابه در کشورهای منطقه که رژیمهای مشابهی دارند که کاملا مشهود بوده و همه بر آن آگاهند و نیازی به ذکر شاهد و مثال نیست. گذشته از این دخالتها و اعمال نفوذهائی که شخص شاه و خانواده سلطنتی در مؤسسات اجرائی دارند و چپاول و فساد مالی که لازمه لا ینفک حرص بیپایان انسانهای بیایمان است(والذین کفروا یتمتعون و ید کلون کما تأکل الانعام) راه را برای گسترش ظلم و ستم در جامعه باز میکند و عملا ثابت شد. که این گونه تغییر نام و شکل ظاهری رژیم هرگز تحولی در درون حکومت برای برقراری عدالت بوجود نمیآورد. 3- جمهور به معنای مردم است. و مجموهری نظام حکومتی را گویندکه رئیس و گرداننده آن بوسیله مردم انتخاب میشود و این بهترین راه حکومت مردم بر مردم است مشروط بر اینکه تنها یکعنوان و نام فریبنده برای مشروع جلوه دادن حکومت نباشد. اکثر جمهوریهای جهان در عصر حاضر بدون انتخاب یا با یک انتخاب تقلبی صورت میگیرد و بعضی از رؤسای جمهور با کمال بیشرمی خود را رئیس جمهور مادام العمر اعلام میکنند. واضح است که این یک عنوان مسخره و تقلبی است. و اما جمهوریهای واقعی که ملت در تعیین رئیس و حاکم خود واقعا نقشی دارد با اختلافاتی که در نحوه اداره نظام و حدود اختیارات رئیس جمهور و نخست وزیر مجلس نمایندگان هست بدون شک از سایر رژیمهای حکومتی ساخته فکر بشر به برقراری عدالت و نظم نزدیکتر و از گسترش ظلم و فساد مالی دورتر است. ولی باز هم سلطهجویان و زورمداران از پشت پرده دستهای مخفی خود را دراز میکنند و تا حدی که ممکن است گلوی ملت را میفشارند. در عین حال باید اعتراف کرد که آسایش و آزادی و عدالت اجتماعی تا حدودی تأمین میشود. البته در این جهت نظام اقتصادی نیز اثر بسیاری داردو اکثر بیعدالتیها در جامعه ناشی از سیستم اقتصادی است. بهر حال بحث اما اکنون درباره نظام جمهوری از نظر تئوری است وگرنه عملا حتی در کشورهائی که به قول معروف مهد آزادی است گذشته از تأثیرات شگرف تبلیغات که باید گفت بطور سحرآمیزی آزادی را سلب میکند نظام انتخاباتی طوری مقرر شده است که رئیس جمهور به جای اینکه نماینده اکثریت باشد نماینده اقلیت است. مثلا در در دوره اول ریاست جمهوری ریگان طبق گزارش خبرگزاریها تقریبا 49% از مردم آمریکا در انتخابات شرک کردند و از آنها فقط 51% به ریگان رأی دادند نتیجه میگیریم که ایشان فقط از سوی یک چهارم مردم آمریکا انتخاب شده است ولی بر همه حکومت میکند.چنین حکومتی را نباید حکومت مردم بر مردم خواند. و این مسئله در اکثر دموکراسیهای حاکم مشهود است. چه در نتخابات ریاست جمهوری و چه در انتخابات نمایندگان مجلس. مسئله دیگری که حکومت مردم بر مردم را از اعتبار ساقط میکند این است که به چه دلیل باید اکثریت بر اقلیت حکومت کنند. بر فرض که همه مردم در انتخابات شرک کنند و از آنها 51% یا بیشتر به یک نفر رأی بدهند چه دلیلی دارد که رئیس جمهور حاکم برآن 49% باشد گو اینکه غالبا مجموع آرا مخالف با آراءِ ممتنع(چه آنان که رأی سفید دادهاند و چه آنان که شرکت نکردهاند) اکثریت را تشکیل میدهند. ولی بر فرض که اقلیبت باشند دلیلی ندارد که نماینده اکثریت بر سرنوشت اقلیت نیز حاکم باشد. به خصوص اگر فرق مختصر باشد. مثلا نماینده 51% از کل جامعه بر همه مردم حکومت کند. 4- حکومت تک حزبی مارکسیستها و پیروان آنها با توجه به نقصهای نظام دموکراسی چنین وانمود کردند که دموکراسی حقیقی تنها با به قدرت رسیدن طبقه پرولتاریا(طبقه کارگر) محقق میشود و جمهوری واقعی همین است و بر این اساس حزب کمونیست یا حزب مشابه آن مانند حزب بعث با یک کودتا که نامش را انقلاب طبقه کارگر میگذارند قدرت را در شور بدست میگیرند و رئیس جمهور را حزب تعیین میکند و همه قدرت به دست حزب است. اگر رهبر چندان خودکامه نباشد که مانند استالین یا صدام همه قدرتمندان حزب را از بین ببرد و خود مانند یک شاه با دیکتاتوری مطلق قدرت را بدست بگیرد. این هم نوعی حکومت است که نام آن جمهوری ولی واقع آن دیکتاتوری محض است. و گاهی رهبران کمونیست خود نیز اقرار دارند که دیکتاتوری پروتالریا مرحلهای است ضروری برای رسیدن به دموکراسی مطلق. اینها همه نظامهای حکومتی ساخته فکر بشر است که به منظور تأمین سعادت و عدالت اجتماعی مقرر شده است ولی از نظر ادیان آسمانی هیچکس ابتدا بر دیگری حق حکومت و ولایت را ندارد و ولایت از آن خدا است که به افرادی واگذار میکند. تصور اینکه بیعت در اسلام در حکم انتخابات ریاست جمهوری است یک اشتبها است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم و جانشین منصوبآن حضرت بر مردم ولایت دارند. چه بیعت کنند و چه بیعت نکنند. اصولا جامعه نمیتواند برای خود ولی امر تعیین کند زیرا اولا اجماع و اتفاق همه افراد بر تعیین یک ولی امر تقریبا غیر ممکن است و دلیلی نیست که خواسته اکثریت بر اقلیت تحمیل شود و ثانیا بر فرض که براساس یک قرارداد هیچ دلیلی بر نفوذ و لزوم پیروی و تعهد نسبت به آن ندارد.حتی اگر یک فرد خود اعلام کند و تعهد نماید که تحت ولایت و سرپرستی کسی قرار دارد و از اوامر او تخلف نخواهد کرد. هیچ دلیلی او را الزام به تعبیت از این قرار داد نمیکند زیرا اصولا قراردادها چه اجتماعی و چه فردی امور اعتباری هستند و امور اعتباری واقعیت خارجی ندارد تا براساس قوانین فلسفی و عقلی استوار باشد و بتوان بر صحت و نفوذ آنها دلیل عقلی اقامه کرد و ذاتا هیچ حجیتی برای بیان عقلا نیست و لذا از نظر اصول فقه حجیت بنای عقلا براساس امضای شارع و تنفیذ خداوند مبتنی است هر چند سکوت و عدم ردع و جلوگیری نیز دلیل تنفیذ شمرده شده است. ولی بهر حال نیازمند تنفیذ شارع است و از خود هیچ ارزشی ندارد و ثالثاً بر فرض که اینگونه قراردادها واجب الاتباع باشد، بدون شک نمیتواند با جعل ولایت از سوی خداوند که ولی مطلق است مقابله کند. وخداوند ولایت را منحصر فرموده ست: «انّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون». همانا ولی و سرپرست شما خدا و رسول او است و آن مؤمنانی که نماز بر پا میارند و در حال رکوع زکات میدهند. طبق روایات عامه و خاصه منظور از این مؤمنان فقط امیرالمؤمنین علیه السلام است و این ولایت برای ائمه هدی علیهم السلام به نصب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است و همچنین برای فقیه جامع الشرایط از سوی آن اولیاء خدا ثابت شده است. کلمه انّما» طبق گفته ابدا مفید حصر است یعنی ولایت فقط برای خدا و رسول صلی اللهعلیه و آله و سلم و اوصیای او است و هر که ولایت دارد از سوی آن باید نصب شود و هیچ کس را بر دیگری ولایتی نیست. و بر فرض که کسی حق داته باشد برای خود ولی امری تعیین کند ولایت او در برابر ولایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ارزشی ندارد. زیرا آن حضرت طق فرمان الهی از خود آن شخص برخود او اولی است. «النبی أولی بالمؤمنین من انفسهم» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اولی و سزاوارتر است بر مؤمنان از خود آنها بنابراین هیچکس بر خودش آنگونه ولایتی را که برای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر خود او ثابت است را ندارد. بهر حال از نظر ادیان و قانون آسمانی ولایت دراصل فقط برای خداوند است و او هر که را صلاح بداند براساس قانونی ولایت می دهد. اینگونه حکومت پشتوانه حقیقی دارد و هیچ نیازی به رأی مردم و انتخابات نیست و اگر در این زمان از سوی ولی فقیه رفراندوم یا درخواست انتخابات برای تعیین رئیس جمهور یا نمایندگان و غیره صورت میگیرد از باب«و شاورهم فی الأمر» تا حکومت پشتوانه مردمی خود را در جهان حفظ کندو قدرت و نیروی مادی او تأمین شود، نه اینکه رأی مردم به آن مشروعیت و قانونیت بخشیده است. زیرا پس از نصب و جعل الهی هر چند به واسطه دیگری نیازی به تنفیذ نیست. «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنهة اذا قضی الله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم» آنگاه که خدا ور سول او حکمی صادر کنند هیچ مرد و زن مؤمنی اختیاری در برابر آنها(از لحاظ قانونی) ندارند. اینگونه حکومت هرگز دچار خودکامگی و دیکتاتوری نمیشود زیرا در مورد معصومین علیهم السلام عصمت مانع هرگونه لغزش و خطا است. و در مورد فقیه جامع الرایط در صورتی که حکومت و ولایت ثابت میشود که فقیه طبق تشخیص اهل اطلاع مورد اعتماد عامه مردم، واجد شرایطی باشد که یکی از آنها عدالت است. فقاهت و عدالت در بالاترین حد خود دو مشخصه بارز و مهم برای ولی فقیه است. که او را از هر جهت در بالاترین حدی که برای غیر مصعوم ممکن است از انحراف و خطا نگه میارد. و او هرگز مصالح خود را در تصمیمگیریها مدنظر ندارد بلکه مصالح اسلام و مسلمین را مورد توجه قرار میأدهد و بر این اساس عدالت اجتماعی به بهترین وجه و مطمئنترین راه تأمین میشود. بو با کمک مردم کراشناسان را برای بهتر اداره کردن کشور بکار میگیرد و وحدت و انسجام جامعه نیز در پرتو قدرت و ولایت او محفوظ میماند. همچنانکه برکات این ولایت الهی هم اکنون در ایران مورد توجه دوست و دشمن قرار گرفته است. نکته قابل توجه این استکه در این حکومت نقش مهمی که مردم دارند تشخیص ولی امر واقعی است چه او امام معصوم باشد و چه فقیه جامع الشرایط و لذا نیاز دارد به بالا بودن سطح فرهنگی و مذهبی جامعه در مسائل امامت و ولایت. و این مسئله به برکت فرهنگ غنی و پر بار شیعه براساس اخبار و احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام که در ایران اسلامی طی قرنها ریشه دوانیده است به بهترین وجه تأمین شده. و همین بیداری و هوشیاری جامعه انقلابی و مؤمن و موالی اهل بیت علیهم السلام بود که انقلاب را از همه دسیسههای استعماری نگه داشت. «و الحمد لله اولاً آخراً» ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 172 |