تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,315 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,261 |
سران قریش به تلاش خود ادامه میدهند و... | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1366، شماره 75، اسفند 1366 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سران قریش به تلاش خود ادامه میدهند و... حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی قسمت نهم بخش سوم بزرگانق ریش که دیدند از دیدار با ابوطالب نتیجهای نگرفتند و او همچنان به حمایت قاطع و بیدریغ خود از رسول خدا(ص) ادامه میدهد بنزد ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعه رفتند و از آنها برای مبارزه با رسول خدا(ص) و خاموش کردن ندای حق طلبانه آنحضرت چارهجوئی کردند و پاسخی را که شنیدند و اقدامی را که از طرف اینان صورت گرفت ذیلا میخوانید: ولید بن مغیرة چه گفت: ولید بن مغیرة(پدر خالد بن ولید) از ریش سفیدان و بزرگان قریش بود و بلکه بگفته ابن هشام سالمندترین آنها بود[1]، که در کارهای مهم و دشواریهائی که برای آنها پیش میامد قرشیان نزد او میامدند و از او برای رفع مشکل و گرفتاریها استمداد میطلبیدند، و غالبا نیز رأی او مشکلگشا بود،چنانچه در داستان تجدید بنای کعبه خواندیم که در آغاز قریش جرئت ویران کردن کعبه را نداشتند تا او اقدام به اینکار کرد... و هنگامی هم که میان آن درباره نصب حجر الاسود اختلاف پدید آمد نظریه او مورد تصویب قرار گرفت و به رأی او عمل کردند و اختلاف برطرف گردید... و بهر صورت ابن هشام مینویسد: «قرشیان که از دیدار با ابوطالب نتیجهای نگرفتند و از سوی دیگر ایام حج نزدیک میشد و قریش نگران کار پیغمبر اکرم(ص) بودند که با آمدن حاجیان بمکه ممکن است تبلیغات آنحضرت در ایشان اثر بخشد. از اینرو و بنزد ولید بن مغیرة که مرد سالمند و بزرگی در میان قریش بود رفتند، ولید گفت: شما میدانید که آوازه محمد در اطراف پیچیده و اکنون نیز موسم حج نزدیک شده و کاروانهائی از اعراب در این ایام بشهر شما میآیند، درباره او سخن خود را یکجهت کنید، و همه بیک ترتیب دربارهاش سخن بگوئید و چنان نباشد که هر دسته بطوری سخن گوید؟! گفتند: هر چه تو بگوئی ما همگی همان را درباره محمد خواهیم گفت. ولید ـ شما سخنی را انتخاب کنید تا من هم با شما همراهی کنم! قریش ـ ما میگوئیم: محمد کاهن است! ولید ـ نه بخدا او کاهن نیست ما کاهنان را دیدهایم، ولی سخنان محمد بزمزمه کاهنان و اوراد آنان شباهت ندارد! قریش ـ پس میگوئیم: دیوانه است! ولید ـ نه دیوانه هم نیست، زیرا ما دیوانگان را دیدهایم حرکات و سخنان محمد بدیوانگان نمیماند! قریش ـ میگوئیم: شاعر است. ولیدـ شاعر م نیست زیرا ما انواع شعر را از رجز و هزج و مبسوط و غیره دیده و شنیدهایم ولی سخنان او شعر نیست. قریش ـ پس میگوئیم: ساحر است! ولید ـ ساحران و سحر آنها را نیز ما دیدهایم و محمد ساحر هم نیست زیرا سخنان او بکار ساحران که ریسمانی را گره میزنند و سپس در آن میدمند شباهت ندارد! گفتند: پس چه بگوئیم؟ ولید گفت: «و الله انّ لقوله لحلاوة، و انّ اصله لعذق و ان فرعه لخباة، و ما انتم بقائلین من هذا شیئاً الاّ عرف انّه باطل، و انّ اقرب القول فیه لئن تقولوا ساحر جاء بقول هو سحر، یفرّق بین المرء و أخیه و بین المرء و زوجته، و بین المرء و عشیرته. بخدا گفتارش با حلاوت است، و اصل و ریشهاش محکم و پا بر جاست است و میوه آن پاکیزه و نیکو است، هر چه بگوئید مردم میدانند که سخن شما بیهوده و باطل است، ولی باز هم از همه بهتر همان است که بگوئید: ساحر است زیرا سخنانش سحر و جادو است که بوسیله آنها میان پدر و پسر و برادر و زن و شوهر و فامیل و عشیره جدائی میاندازد. قریش از نزد ولید بیرون رفته و سر راه کاروانیان نشسته و بهر که برخورد میکردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا(ص)بر حذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش میساختند. پس خدای تعالی آیات زیر را درباره ولید بن مغیرة و سخن او نازل فرمود: ذَرْنیِ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً، وَ جَعَلْتُ لَهُ، مَالاً مَمْدُوداً وَ بَنِینَ شُهُودا وَ مَهّدتُّ لَهُ، تَمْهِیداً ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزیدَ کَلاَّ إنَّهُ کانَ لِآیاتِنَا عَنِیداً سَأُرْهِقَهُ صُعُوداً إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ یَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ یُؤثَرُ إِنْ هَذا إلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ».[2] «مرا واگذار با کسی که او را تنها آفریدم، و برایش مالی بسیار و پسرانی گواه، قرار دادم و آماده ساختم برایش آمادگیها، سپس آرزو دارد که زیادتر گردانم، نه چنان است او آیات ما را دشمن است زود است که او را بعذابی سخت رسانیم، همانا او اندیشید و سنجید، پس کته شود که چگونه سنجید، سپس کشته شود چگونه سنجید، پس بگریست سپس چهره درهم کید و روی درهم کرد آنگاه پشت کرده و کبر ورزید، و گفت این نیست مگر سحری که در رسد و نیست آن مگر گفتار بشر». و درباره قریشیان که نزد ولید بن مغیرة آمدند نیز این آیات نازل گشت: «کَما اَنْزَلْنا عَلیالمُقْتَسِمینَ، اَلَّذینَ جَعَلُوا القُرآن عِضینَ، فَوَربِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمعینَ، عَمّا کَانُوا یَعْمَلونَ».[3] «بدانسان که فرستادیم بر قسمت کنندگان، آنانکه قرآنرا بخشهائی گردانیدند، پس بپروردگارت سوگند که از آن همکیشان بپرسیم از آنچه که انجام میدادند». ابوطالب که چنان دید قصیده معروف خود را درباره جلب محبت قریش و شخصیت خود در میان ایشان سرود و در آن تذکر داده که بهیچوجه رسولخدا صلی الله علیه و آله را بآنان تسلیم نخواهد کرد، و تا پای جان از آنحضرت دفاع خواهد کرد. و از همین قصیده است شعر معروف ابوطالب که در مدح رسولخدا صلی الله علیه و آله گوید: «وابیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل»[4] عتبة ربیعة نزد رسول خدا(ص) میآید: عتبة بن ربیعة نیز یکی از بزرگان قریش و خردمندان ایشانب ود که در جنگ بدر به اتفاق برادرش شیبه و پسرش ولید شرکت جستند و هر سه بدست سرداران رشید اسلام کشته شدند(بشرحی که در جای خود مذکور است) و از همان سخنان و نظرات او در جنگ بدر درایت و خردمندی او در مسائل سیاسی و اجتماعی بخوبی روشن میشود. ابن هشام مینویسد: روزی عتبة که در انجمنی از بزرگان قریش در مسجد الحرام نشسته بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در گوشه دیگر نشسته بود قریش هم چنان از تبیلغات رسولخدا صلی الله علیه و آله رنج میبردند عتبة بحاضران گفت: ای گروه قریش خوبست من بنزد محمد بروم و با او صحبت کنم و پیشنهاداتی باو بدهم شاید یکی را بپذیرد و دست از سخنان خود بردارد؟ حاضران سخنش را پذیرفته و او را بنزد آنحضرت فرستادند عتبة برخاست و بنزد آن حضرت آمده پیش رویش نشست آنگاه عرض کرد ای فرزند برادر[5] تو مقامت در میان ما چنانست که خود میدانی چه از نظر شرافت فامیلی و چه از جهت شخصیت نسبی، و اینک دست بکار بزرگی زدهای دو دستگی میان مردم انداختهای، بزرگانشان را بنادانی و سفاهت نسبت دهی درباره خدایان ایشان و آئینشان عیبجوئی میکنی، پدران گذشته ایشان را بکفر و بیدینی نسبت دهی! اکنون پیشنهادهای مرا گوش کن شاید یکی از آنها را بپذیری و از اینکارها دست بازداری؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای عتبة پیشنهاداتت را بگو تا من گوش فرا دارم عتبه گفت: ای برادرزاده اگر منظورت از این سخنان که میگوئی اندوختن ثورت و بدست آوردن مال است، ما حاضریم آنقدر برای تو مال و ثروت جمعآوری کنیم تا آنجا که ثروت تو بدارائی تمامی ما بچربد! و اگر مقصودت آن است که کسب شخصیتی کنی ما حاضریم(بدون این سخنان) تو را بزرگ خود قرار داده و هیچکاری را بدون اذن تو انجام ندهیم! و اگر هدفت سلطنت و ریاست است ما تو را سلطان و رئیس خود قرار میدهیم، و اگر جن زده شدهای که نمیتوانی آنرا از خود دورسازی برایت طبیبی بیاوریم تا تو را مداوا کند و هر چه مخارج مداوای تو شد ما از مال خو بپردازیم تا بهبودی یابی وامثال این سخنان کلماتی گفت و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز گوش میداد تا چون سخنش بپایان رسید فرمود: ای عتبه سخنت تمام شد؟ گفت: آری. حضرت فرمود: اکنون سخن مرا بشنو! عتبة گفت: فگو. رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع بخواندن سوره«فصلت» کرد عتبة هم پنجههای خود را بر زمین نهاده و بدانها تکیه کرده و گوش میداد، رسول خدا صلی الله علیه و آله این سوره مبارکه را هم چنان قرائت فرمود تا بآیه سجده رسیده سجده کرد، آنگاه برخاسته فرمود: پاسخ مرا شنیدی اکنون خود دانی! عتبة از جاب رخاست و بسوی رفقای خویش براه افتاد، قریش از دور دیدند عتبة میآید نگاهی بدو کرده گفتند: عتبه عوض شده، و آن عتبه که رفت نیست چون نزدیک شد و در انجمن ایشان نشست بدو گفتند: چه شد؟ گفت: من سخنی شنیدم که بخدا سوگند تاکنون نشنیده بودم، بخدا نه شعر است، نه سحر است نه کهانت و جادوگری است. ای رفقای قرشی من بشما سخنی گویم از من بشنوید: این مرد را بحال خود واگذارید زیرا این سخنی که من از او شنیدم سخن بزرگی بود و آینده مهمی دارد اکنون او را بحال خود واگذارید تا اگر اعراب او را از بین بردند که مقصود شما بدست دیگران انجام شده، و اگر عرب را مطیع خود ساخت برای شما افتخاری است، زیرا سلطنت و ریاست او سلطنت شما است، و عزت او عزت شما است، و آن هنگام شما بوسیله او بمنصب بزرگی نائل خواهید شد! حاضران باو گفتند: بخدا محمد تو را با زبانخود سحر کرده! عتبة گفت: رأی من این است اکنون خود دانید!».[6] مرحله جدید مبارزه رسول خدا با مشرکین: پرتو آئین مقدس اسلام روزبروز در خانههای مکه و میان قبائل قریش شعاع بیشتری را روشن میکرد و نور آن بجاهای تازهای میافتاد، هر روزی که مردم مکه از خواب برمیخاستند با مرد مسلمان و یا زن مسلمان جدیدی روبرو میشدند، مشرکین مکه در برابر این موفقیتهائی که نصیب پیغمبر اسلام میشد مانند کلافه سردرگمی شده است دست و پای خود را گم کرده بودند، میخواستند بهر وسیله شده مردم را از گرویدن باین دین باز دارند، بهر مسلمانی دست مییافتند او را حبس کرده شکنجه میکردند، یااگر از اینراه نمیشد با مال و ثروت او را تطمیع میکردند. همانگونه که در گفتارهای پیشین از نظرتان گذشت. و چون از طریق دیدار با ابوطالب و نظرخواهی بزرگانی چون ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعة نیز نتیجهای نگرفتند اینبار به فکر افتادند که خودشان مستقیما بطور دسته جمعی با رسول خدا«ص» دیدار کرده و از راه مناظره و محاجه با آن بزرگوار شاید بتوانند او را محکوم ساخته، و یا حداقل یک حربه تبلیغاتی جدیدی علیه آنحضرت بدست آورند و بهمین منظور تصمیم به اینکار گرفتند. و بالاخره روزی پس از اینکه خورشید غروب کرده بود سران قبائل قریش مانند: عتبة بن ربیعة، ابوسفیان، نضر بن حارث، ابوالبختری(برادر ابوجهل) اسود بن مطلب، زمعة بن اسود، ولید بن مغیرة، ابوجهل، عبدالله بن امیة، عاص بن وائل(پدر عمرو بن عاص) نبیه، منبه، امیة بن خلف ... و دیگران در پشت خانه کعباه گردهم جمع شده با هم گفتند: کسی را بنزد محمد بفرستید و او را بدیناجا احضار کنید و با او صحبت کنید تا از این پس اگر کاری نسبت باو انجام دادید معذور باشید! پس کسی را بنزد آنحضرت فرستاده گفتند: بزرگان قبیله تو در اینجا اجتماع کرده تا با تو سخن گویند بنزد ایشان بیا! رسول خدا صلی الله علیه وآله که پیغام آنها را شنید گمان کرد آنها دست از مخالفت با آن حضرت کشیده و فکر تازهای بنظرشان رسیده است، و چون بهدایت و رشد آنان کمال علاقه را داشت و گمراهی ایشان آن حضرت را رنج میداد از اینرو با شتاب بانجمن آنان آمده در کنار ایشان نشست، آنان بدان حضرت رو کرده گفتند: ای محمد ما تو را در اینجا حضار کرده تا با تو راه عذر را ببندیم، چون بخدا سوگند ما کسی را سراغ نداریم که رفتارش با قوم خود مانند رفتار تو نسبت بما باشد: پدران ما را دشنام دهی، از دین ما عیبجوئی کنی، بخدایان ما ناسزاگوئی، بزرگان و خردمندان را بسفاهت و نادانی نسبت بدهی، میان مردم اختلاف انداختهای! و خلاصه آنچه کار ناشاسیت بوده است انجام دادهای آیا منظورت از این کارها چیست؟ اگر اینکارها را بمنظور پیدا کردن مال و ثروتی انجام میدهی ما حاضریم آن قدر مال و ثروت برای تو جمع کنیم که داراترین ما شوی و اگر بدنبال شخصیت و ریاستی میگردی ما بدون آنکه این سخنان را بگوئی تو را بزرگ خود قرار میدهیم، و اگر طالب سلطنت و مقامی هستی ما تو را سلطان خویش گردانی، و اگر جن زده شدهای ـ ما اقدام بمداوای تو کنیم تا بهبودی یابی؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله ساکت بود و چون سخنان ایشان بپایان رسید فرمود: اینها نیست که شما خیال میکنید، نه آمدهام که مال و ثروتی از شما بگیرم، و نه میخواهم شخصیتی در میان شما کسب کنم، نه سلطنت بر سر شما را میجویم، بلکه خدای تعالی مرا برسالتب سوی شما فرستاده و کتابی بر من نازل کرده، و بمن دستور داده تا شما را(از عذاب او) بترسانم و(بنعمتها و لذائذ بیپایان آنجهان) بشارت دهم، من نیز بدین کار اقدام کرده رسالت خویش را بشما ابلاغ کردم، پس اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شما است، و اگر نپذیرفتید من در برابر شما صبر میکنم تا خداوند میان من و شما حکم کند...! گفتند: ای محمد حال که هیچکدامیک از پیشنهادات ما را نپذیرفتی پس تو میدانی که در میان شهرها جائی تنگتر و بیآب و علفتر از شهر ما نیست و مردمی تنگدستتر از ما نیستند، اینک از آن خدائی که تو را برسالت برانگیخته درخواست کن تا اینکوهها را از طرف شهر ما دور سازد و زمی ما را مسطح کند و مانند سرزمین شام و عراق نهرها و چشمهها در آن جاری سازد، و پدران گذشته ما و بالخصوص قصی بن کلاب را که مرد بزرگ راستگوئی بود زنده سازد تا ما از آن بپرسیم: آیا سخنان تو حق است یا باطل؟ پس اگر آنچه ما گفتیم انجام دادی و آنان را زنده کردی و تصدیق تو راکردند ما نیز تو را تصدیق خواهیم کرد و میأانیم که مقام و منزلت تو در نزد خدا زیاد است، و چنانکه میگوئی تو را برسالت برانگیخته؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من برانگیخته نشدهام تا کارهائی که شما میگوئید انجام دهم بلکه من مأمورم تا آنچه خدا بمن دستور داده بشما ابلاغ کنم پس اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شما است وگرنه صبر میکنم تا خدا میان من و شما حکم کند!گفتند: پس از پروردگار خویش بخواه تا فرشته ای بهمراه تو بفرستد که گفته های تو را تصدیق کند و ما را از تو بازدارد، و نیز از او بخواه برای تو باغها و قصرها و گنجهائی از طلا و نقره قرار دهد تا از تلاش روزی آسوده خاطر شوی و مانند ما برای امرار معاش باین طرف و آنطرف نروی؟ در اینصورت ما میدانیم که تو فرستاده خداوند هستی و نزد او فضیلت و منزلتی داری! پیغمبر اکرم صلی الله عیله و آله فرمود: من چنین چیزی زاخدا درخواست نمیکنم و برای مثال اینها مبعوث نشدهام، ولی مبعوث گشته ام تا شما را(از عذاب) ترسانده و(بنعمتهای ابدی) مژده دهم، (و همان است که گفتم:) اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شما است... وگرنه صبر میکنم تا خدا میان من و شماحکم کند! گفتند: پس پارههائی از آسمان را بر ما فرود آر، چنانچه تو پنداری که اگر خدا بخواهد اینکار را خواهد کرد چون تا تو اینکار را نکنی ما بتو ایمان نخواهیم آورد! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اینکار با خدا است، اگر خواهد نسبت بشما انجام خواهد داد. گفتند: ای محمد آیا خدای تو نمیدانست که ما چنین انجمنی خواهیم کرد و چنین درخواستهائی از تو خواهیم نمود، پس چرا قبلا این جریان را بتو اطلاع نداد و پاسخ سخنان ما را بتو نیاموخت، تا ما بدین ترتیب گفتار تو را بپذیریم زیرا ما با این گفتارهای تو سخنت را نمیپذیریم. ای محمد ما شنیدهایم تو از مردی که در شهر یمامة است و نامش رحمان است تعلیم میگیری، و بخدا سوگند ما هرگز به رحمان ایمان نخواهیم آورد. ای محمد ما راه عذر را بر تو بستیم و بخدا رهایت نخواهیم کرد تا اینکه یا تو را بهلاکت رسانیم یا تو ما را هلاک کنی! یکی از آنها گفت: ما فرشتگان را که دختران خدا هستند میپرستیم! دیگری گفت: ما بتو ایمان نیاوریم تا خدا و فرشتگان را رودر روی برای ما بیاوری!»[7] سخن قریش بپایان رسید و رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن مجلس برخاست. عبدالله بن ابی امیة که عمه زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود بدنبال آن حضرت برخاسته گفت: ای محمد! این جماعت پیشنهاداتی بتو کردند و هیچکدام را نپذیرفتی، سپس درخواستهائی کردند تا مقام و منزلت تو را در پی خدا بدانند و در نتیجه بتو ایمان آوردند آنها را هم انجام ندادی، مجددا درخواست کردند برای خودت از خدا چیزی بخواه بتا بدینوسیله برتری و فضیلت تو بر آنها معلوم گردد آنرا هم انجام ندادی، پس از همه اینها از تو خواستند تاب رخی از آن عذابی که آنان را از آن میترساندی برایشان فرود آر، اینکار را هم نکردی... عبدالله بن ابی امیه دنباله سخنان خود را ادامه داده گفت: بخدا من هرگز بتو ایمان نخواهم آورد تا نردبانی بگذاری و بآسمان بالا روی سپس با چهار فرشته از آنجا بازگردی و آنف رشتگان گواهی دهند که تو راست میگوئی، و بخدا اگر اینکار را هم انجام دهی من گمان ندارم بتو ایمان آورم! ولی بد نیست بدانید که با همه این احوال این عبدالله بن ابی امیه قبل از فتح مکه به رسول خدا ایمان آورده و مسلمان شد چنانچه در جای خود ذکر خواهد شد.
[1]- سیره ابن هشام ج 1 ص 197. [2]- سوره مدثر آیات 11- 25. [3]- سوره حجر آیات 90- 93. [4]- سیره ابن هشام ج 1 ص 270- 271. [5]- چون عبته فرزند ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف بود و نسبش در عبد مناف به نسبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میرسید از این رو آن حضرت را برادرزاده خطاب میکند. [6] - سیره ابن هشام ج 1 ص 293. [7]- ترجمه سیره ابن هشام بقلم نگارنده ج 1 ص 178- 180. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 235 |