تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,178 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,100 |
دوران بعثت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 77، اردیبهشت 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از نهجالبلاغه خطبه 233 قسم سوم آیة الله العظمی منتظری دوران بعثت و منشئهم بحکمه، بلا اقتداء و لا تعلیم، و لا احتذاء لمثال صانع حکیم، و لا إصابة خطأ، و لا حضرة ملأ، و أشهد أن محمد عبده و رسوله ابتعثه و الناس یضربون فی غمرة، و یموجون فی حیرة، قد قادتهم أزمة الحین، و استغلقت علی أفئدتهم أقفال الرین. خطبه 233 نهجالبلاغه با ترجمه فیض الاسلام مطرح است. بحث در رابطه با حمد الهی بر نعمتهای بیشمارش مطرح است. در قسمت گذشته به اینجا رسیدیم که حضرت میفرماید:ۀ »مبتدع الخلائق ببعلمه» ـ خداوند ایجاد کننده مخلوقات و آفریدگان است به سبب علمش که این علم، علم فعلی است و علمی است که علت موجودات است. اکنون به ادامه بحث میپردازیم: «و منشئهم بحکمه». خداوند ایجاد کننده خلائق است به حکم و فرمانش و یا به حکمتهایش. آفرینش و حکم الهی این فراز از خطبه حضرت ایمر علیه السلام نیز عطف بر جمله گذشته است که در رابطه با خلقت موجودات بحث میفرماید. منشئهم: یعنی خداوند ایجاد کننده آنها است. بحُکمه یا بحِکَمِه: اگر«بحُکْمِهِ» با ضم حاء باشد مقصود حکم و فرمان الهی است و اگر«حِکَمه» با کسر حاء و فتح کاف باشد، جمع حکمت است یعنی انشاء و ایجاد مخلوقات طبق مصحلت و حکمت است. در هر صورت حکم الهی همان فرمان او است که در قرآن در هشت مورد با تعبیرهای مختلف کلمه«کن فیکون» را آورده است، در آیه 82 سوره یس میفرماید: «انما أمره اذا اراد شیئا أن یقول له کن فیکون« ـ امر و فرمان خدا چنین است که بمحض اراده کردن چیزی، میگوید موجود باشد بلافاصله موجود میشود. و در آیه 40 از سوره نحل میفرماید: «انّما قولنا لشیءٍ اذا اردناه ان نقول له کن فیکون»ـ ما با حکم نافذ خود برای ایجاد هر شی و چیزی را که اراده کنیم، با گفتن موجود شو، فورا موجود میشود. و اگر حِکَمه باشد که جمع حکمت است بدین معن یاست که کارهای خداب ر طبق حکمت و مصلحت است و نظام خلقت بیهوده و عبث موجود نشده است. «بلا اقتداءٍ و لا تعلیم». بدون پیروی کردن یا یاد گرفتن از دیگران. همانگونه که عرض شد، یک نفر مهندس قبل از اینکه نقشه ساختمان را روی کاغذ آورد، آن را در ذهن خود مطرح میسازد، سپس در خارج ایجاد می کند، پس آن علم مهندس ـ در حقیقت ـ علت است برای ساختمان. علم الهی نیز علت ایجاد عالم است ولی درمورد مهندس گرچه نقشه را در ذهنش ترسیم کرده است اما بیگمان از استادان پیش از خود آموخته و این علم را فراگرفته است و گویا از آنهاپیروی کرده هر چند ابتکارهایی نیز به کار ببرد. و در مورد خدای متعال چنین نیست که قبل از او خدائی بوده و آسمان و زمین و بندگانی را خلق کرده باشد و خداوند از او یادگرفته و پیروی کند بلکه خدای بینیاز از کسی چیزی را فرا نگرفته و درسی را نیاموخته است. خداوند نه معلم دارد و نه استاد و نه دانشگاه رفته است و نه از کسی چیزی را فرا گرفته است. «و لا احتذاءٍ لمثال صانع حکیم». و بدون استفاده از الگوی یک سازنده حکیم. احتذاء معنای واگیر کردن و الگو گرفتن است و این جمله نیز عطف بر جمله گذشته است بدین معنی است که خداوند از الگو و نمونه یک سازنده حکیم و مدبری، الگو نگرفته و واگیر نکرده است، و آنچه آفرید، ابتداع است و اصلا نمیشود خالقی غیر از او تصور کرد تا از او استفاده کرده و الگو گرفته باشد. «هو الاول و الآخر» ـ خداوند، اولین و آخرین است یعنی جز او خدائی نیست و او احد است و صدم، یکتا و بینیاز از دیگران و همیشه بوده و ابدی و ازلی است. «و لا اصابة خطأ و لا حضرة ملأ». و بدون برخوردکردن با اشتباهی یا جمع نمودن افرادی(برای مشورت). همیشه ملاحظه کردهاید که هر چیزی را میسازید، پس از پایان یافتنش بنظر میرسد که چندجای آن ـ مثلا ـ اشتباهب وده یا اگر طوری دیگر درست میشد بهتر بود و از این قبیل اشتباهات در تمام نقشهها و برنامهها و ساختمان های بنیآدم، زیاد به چشم میخورد ولی در مورد خداوند چنین چیزی هرگز متصور نیست. من یادم میآید، در گذشته خانهای داشتیم، بنا میخواست راه پله را درست کنند، طرحش را کشید و شروع کرد به ساختن. اینطور که از طرح برمیآمد تمام پلهها با هم مساوی بودند ولی بس از ساختن، ملاحظه کرد که آخرین ردیف پله با سایر ردیفها هماهنگ نیست بلکه مقداری پهنتر شده است. او خیلی تعجب کرده و ناراحت بود که کارش خوب انجام نپذیرفته است ولی من به او گفتم: طوری نیست، ناراحت نشو. سپس به اصفهان رفتیم و در بازگشت دیدیم آن پله درست شده است. از او پرسیدیم که چه کار کردهای؟ گفت: هر کس این راه پلهها را میدید، از شما میپرسید: بنایتان کی بوده است؟ و آن وقت آبروی من میرفت لذا شما که رفتید با هزینه خودم آن را خراب کردم از نو ساختم تا همه ردیفها هماهنگ شوند. پس در اینجا حضرت میفرمایند: چنین نیست که خداوند در خلتقش خطا و اشتباهی کرده باشد که بخواهد آن را تعدیل و ترمیم نماید و همچنین نیاز به مشورت با افراد کارشناس و متخصص ندارد که آنها را جمع کند و با مشورت آنان کاری را انجام دهد بلکه به صرف ارادهاش هر چه میخواهد محقق و موجود میشود. ملأ: از ماده«ملائت» و «امتلاء» به معنای پر بودن است. و لذا به جمعیت، ملأ میگویند. درهر صورت خداوندی که و تنها و بدون مشورت با دیگران و بدون هیچ خطأ و اشتباهی، به محض ارادهاش این عالم پهناور و عظمی را با این نظم و ترتیب ساخته و ایجاد کرده است. «و أشهد أنَّ محمدا عبده و رسوله». و گوهی میدهم ک محمد«ص» بنده و فرستاده او است. «ابتعثه و الناس یضربون فی غمرة، و یموجون فی حیرة». او را براگیخت درحالی که مردم در گرداب(جهل)سیر میکردند و در گمراهی و سردرگمی غوطهور بودند. مردم در زمانب عثت خداوند پیامبر و رسولش را در حای که فرستاد که مردم در گردابی از گرفتاریها و شدتها و جهالتها سیر میکردند و در بدبختی و بیچارگی به سر میبردند و گناهان و زشتیها و اخلاق جاهلی آنان را فرا گرفته بود و در حیرت و سردرگمی غرق شده بودند. جنگها و خونریزیها و ظلماها و حقکشیها از یک سو آنان ر فرا گرفته بود، و جهالت و گمراهی از سوی دیگر گریبانگریشان بود؛ سنگی را با دست خود میتراشیدند و آنگاه در برابر سجده میکردند. خرما را به شکل بت درمیآوردند و هنگام قحطی و گرسنگی خدای خود را می خوردند! در تاریخ نقل شده است که یکی از اعراب بتی داشت که هر بامداد برای آن سجده میکرد، روزی دید دو روباه آمدند بر طرف چپ و راست آن بت ادرار کردند، به شدت عصبانی شد و آن بت را شکست و آنگاه گفت: «أرب یبول الثعلبان بوجهه!» ـ این چه خدائی است که روباهان بر سر و رویش بول میکنند؟! همین جاهلان و از خدا بیخبران بودند که گاهی بر سر یک مد طعام با هم به جنگ و خونریزی میپرداختند و چه بسا سالها و سالها کشتار و درگیری و ستیز در بین دو طایفه با چنین عذرهای سست وب هانههای واهی ادامه می یافت. و بهمین دلیل این زمان را زمان«جاهلیت» مینامند چرا که اعراب ان دوران از علم و سواد بیبهره بودند و در جوی از خشونت و بدبختی و فلاکت و اخلاق سوء میگذراندند و مین نادانی آنان بود که آنها را وادر به پرسیتدین بتهای از سنگ و چوب ساخته شده نموده بود. در چنین دوران تاریکی بود که خداوند بنده و پیامبر بزرگ خود را برای هدایت و راهنمائی مردم فرستاد. ابتعث: باب افتعال است، از ماده بعث بمعنای برانگیختن. و الناس: واو حالیه استیعنی در حالی که مردم در گرداب بدبختی و فلاکت بسر میبردند. یضربون: ضرب معنای سیر کردن است. وقتی گفته میشود ضرب فی الارض، بهمان معنای سیر کردن در زمینه و زمین را طی کردن می باشد. غمره: بمعنای گرداب و کنایه از شدت و سختی و گرفتاری است. یعنی مردم در حال سختی و بدبختی بسر میبردند و ممکن است به این معنی باشد که مردم در گردابی از گناهان و زشتیها و فسادها میگذراندند چرا که عرب جاهلیت غوطهور در جنگ و فساد و خونریزی و غارت و زد و خورد بود. یموجون فی حیرة: یعنی مردم درحیرت و سرگردانی موج میزدهد و کنایه از گمراهی و ناامنی آنان است. «قد قادتهم ءزمة الحین». افسارهای هلاکت، آنها را میکشاند. افسارهای هلاکت اگر فرض کردیم کسی افسار شتری را در دست گرفته است و به سوئی میرود، شتر ناچار است که به دنبال آن شخص برود زیرا افسارش بدست او است و هر جا او را بکشند، به همان طرف روانه میشود. شرایط آن دوران جاهلیت نیز بگونهای شده بود که ابوسفیانها و ابوجهلها و مردمان مستکبر و فاسد، افسار مردم بیچاره را در دست گرفته بودند و بهر جا که میخواستند، آنان را میکشاندند؛ به لجنزارهای فساد و گردابهای زشتیها پلشتیها سوق میدادند، و این عاقبت و نتیجهای جز هلاکت برای آنان نداشت. این چه شباهت دارد به حزب بعث عراق که افسار خود را بدست صدام فاسد داده است و او هم آنان را به هلاکت در دنیا و آخرت میکشاند؛ در جبههها روانه مرگ میکند و در آخرت به سوی جهنم سوق میدهد. آن همه سرتیپها و سرهنگها و سربازهای عراقی که در جبههها به هلاکت میرسند، فدای اغرا و امیال نفسانی یک جنایتکار فاسد میشوند و در آخرت نیز جز خسران وز یان چیزی عایدشان نخواهد شد. اری! اگر افسار دست فاسدانی چون صدام افتاد، ملت را در دنیا و آخرت به خسران و زیان وا میدارد«خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین». ازمة: جمع زمام است بمعنای افسار و لجام. قادتهم: قاد از ماده قیادت بمعای راهنمائی و رهبری است. عربها رهبر را قائد مینامند و شاید واژه(GUIDE) در انگلیسی نیز از همین کلمه گرفته شده است، چرا که بمعنای دلیل و راهبر است. بنابراین«قادتهم ازمة الحین» یعنی میکشاند آنها را افسارهای هلاکت. حین: بمعنای هلاکت است. حضرت دراین جمله، مردم آن زمان را تشبیه کرده است به شترهائی که افسارشان در دستدیگران است و آنان را به کشتارگاه میکشانند، چرا که گمراهی و فساد در دنیا از هر هلاکتی بدتر و زیانبارتر است. «و استغلقت علی افئدتهم اقفال الرین». و قفلهای زنگار فساد و تباهی بر دل آنان بسته شده بود. زنگارهای فساد اینقدر چرک به دلشان نشسته بود که گویا دلهایشان قفل شده و حجای بر آنها پوشیده که حق در آنها راه نمی یابد. انسان به حسب فطرت، زیربار حق میرود ولی اگر به انحراف و فساد کشیده شد و گناه بسیار مرتکب گردیدف بسا دلش مهر شود بگونهای که دیگر حرف حق در آنه راه پیدانکند. در قرآن هم آمده است: «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» ـ خداوند بر قلوب آنها مهر زد(چرا که با ارتکاب گناهان زیاد، قلب سیاه و تاریک میشود و جائی برای نور در آن پدید نمیآید) و بر گوشها و چشمهایشان پردهای(که حرف حق را نمیشنوند و حق را نمیبینند). اگر انسان را در راه باطل انداختی و تعصبهای جاهلان را به او تلقین نمودی، چشم و گوشش بسته خواهد شد و قلبش قفل میشود که حق در آن راه نیابد. تبلیغات سوء و افکار غلط، به مرور ایام عقل را نیز از انسان میگیرد تا جائی که خلاف فطرت خدادادیش عمل کند و جنبه ناسیونالیستی و ملیگرائی را بر دین و مذهب و خدا ترجیح دهد. استغلق: یعنی بسته شده و قفل گردیده. افئدتهم: افئده جمع فؤاد بمعنای قلب است. اقفال الرین: اقفال جمع قفل است و رین بمعنای زنگار و چرک میباشد. در قرآن آمده است: «بل ران علی قلوبهم» یعنی زنگار بر قلوبشان گرفته است. وقتی که حجاب پیدا شد و زنگار کفر روی قلب انسان گرفت، فطرت از یادش میرود و مسیری که حق وارد دل انسان شود باقی نمیماند. و مردم عربستان در زمان بعثت بقدری در کفر و زندقه توحش و بر بریت فرو رفته بودند که دیگر امید اینکه به سادگی حق در دلشان راه پیدا کند، نبود. و خلاصه شرایط بقدری دشوار شده بود که بر خداوند به حسب لطفش واجب بود کسی را بفرستد تا مردم را ارشاد و راهنمائی نماید و آنان را به فطرت اولیه خود بازگرداند و راه خداشناسی را بر آنان بگشاید. ادامه دارد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 78 |