تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,344 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,295 |
عرش و کرسی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 77، اردیبهشت 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن تفسیر سوره«رعد» آیة الله جوادی آملی قسم نهم عرش و کرسی وجوه تفسیر استواء علی العرش چنانکه گفتیم عرش و کیفیت استوای علی العرش مورد بحث فریقین ـ شیعه و سنی ـ قرار گرفته است. عدهای میگفتند تفسیر قرآن و از آنجمله«ثم استوی علی العرش» همان تلاوت آن است و دسته ای الفاظ قرآن را به معانی حسی و ظاهریش حمل مینمودند جز در مواردی که دلیلی مخصوص وجود داشت، مانند«ید الله» و «جاء ربک» و امثال آن میگفتند تأویل آنها جایز میباشد، و قول دیگری، این بود که«ثم استوی علی العرش» تمثیل و تصویر است نه واقعیت. و کنایه از مقام فرمانروائی خداوند است که گفته زمخشری در کشاف میباشد. ولی شارح کشاف گفته: تمثیل بر پایه تخیل است و این کاری شاعرانه میباشد و قرآن منزه از خیالبافی و کارهای شاعرانه است. وجه چهارم این بود که: عرش به معنی تخت و امثال آن نیست و کنایه از یک امر اعتباری هم نیست، بلکه ناظر به یک امر حقیقی است، مثلا اگر بگوئیم فلان رئیس به تخت فرمانروائی نشست، تختی در کار نیست بلکه کنایه از مقام اعتباری است که تعبیر به عرش و تخت شده است، ولی یک وقت مقام فرمانروائی حضرت ربوبیت مطرح است که در این صورت مقام تکوین منظور است نه اعتبار، و بنابراین آن مقام واقعا مقام تدبیر و فرمانروائی و اداره عالم است منتهی تختی در کار نیست، و«استوی علی العرش» کنایه از آن مقام تکوینی است نه اعتباری. مثلا اگر بگوئیم قلب انسان، عرش فرمانروائی بدن و قوای انسان است، قلب و قوای دیگر بدن و مسأله فرمانروائی و تدبیر قوا، هر سه حقیقتاند و هیچ یک کنایه و مجاز و اعتبار نیست، بلکه این تعبیر که قلب، عرش بدن است، کنایه از یک مقام واقعی است، ولی اگر گفتیم: زید، رئیس این اتحادیه است و دیگران اعضاء میباشند، این تعبیر تمامش مجاز است، زیرا نه ریاست یک امر واقعی است، و نه عضویت آن افراد که هم چون عضویت دست و پا برای بدن، واقعیت دارد و نه تدبیر، تدبیر حقیقی است که بمنزله قوای ادراکی و تحریک بدن باشند، بلکه دیگران میتوانند ازامر زید اطاعت نمایند و میتوانند مخالفت کنند، برعکس وقتی عقل و قلب بخواهد، دست و دیگر اعضاء بوظائف خویش عمل مینمایند، این چنین نیست که قلب بخواهد و پا قدم بر ندارد، بدین ترتیب روشن شد که«استوی علی العرش» کنایه از یک مقام واقعی حقیقی است. پنجمین بحثی که در این زمینه مطرح است این است که آیا عرش دارای مصادیقی است که استعمال آن در همه مصادیق بطور حقیقت است یا نه؟ اگر گفتیم«عرش» و منظورمان تخت فلزی و چوبی هم نبود، بلکه اشارهب ه حقیقتی بود که از آن فرمان تکوینی صادر میشد باز استعمال حقیقیاست. توضیح این مطلب این است که اگر لفظ برای روح معنی وضع گردیده باشد نه برای خصوصیتهای مصداق، در هر مصداقی استعمال شود استعمال لفظ در موضوع له، بطور حقیقت است، گرچه این مصایدق با هم فرق داشته باشد. مثلا اگر حیات در حد حیات جسمانی و گیاهی نباشد و مفهومی وسیعتر از آن داشتهب اشد، میتوانیم بگوئیم قلب انسان هم زنده است، چنانچه انسان و درخت و گیاه هم زنده است چرا که«حیاة کل شیءٍ بحسبه» ـ حیات هر موجودی متناسب با خود آن موجود است، حیات گیاه و درخت این است که بروید و بار بدهد، و حیات روح به این است که علم و حکمت داشته باشد، بنابراین روح به علم و حکمت حیات دارد وگرنه مرده است، گرچه حیات حیوانی داشته باشد، لذا در سوره مبارکه«یس» میفرماید: «لینذر من کان حیا» تا آنکس را که زنده است بیم و انذار بدهد، یعنی کسی که دارای علم و حکمت است و ایمان میآورد او زنده است و استعمال لغت حی و زنده درباره او حقیقت است نه مجاز، تا برسد به ذات اقدس«الله» که«هو الحی الذی لا یموت». پس در مفهوم حیات میان این موارد فرقی نیست و اگر تشکیک و تفاوتی باشد در مصداق است نه در مفهوم، مثل معنی نور که بر نور ضعیف شمع گفته میشود و بر«نور السموات والارض» هم اطلاق میشود، مفهوم یکی است و تفاوت در مصداق است؛ یکی مصداقش ازلی و ابدی و نور بالذات است و یکی هم حادث و در نهایت ضعیف میباشد. بنابراین«و کان عرشه علی الماء» واقعیتی است که هم قوام عرش را تبیین مینماید که«عرش» بر«ماء» استوار است و هم سمت عرش را بیان میکند که تدبیر است، و این چنین نیست که مجاز و کنایهای در کار باشد. داود رقی میگوید: از امام صادق(ع) از تفسیر«و کان عرشه علی الماء» سؤال مینمودم، امام فرمود: آنها چه میگویند؟ عرض کردم، میگویند: عرش بر روی آب است و پروردگار بالای آن قرار دارد! حضرت فرمود:«کذبوا، من زعم هذا، فقد صیر الله محمولا و وصفه بصفة و المخلوقین ولزمه ان الشیء الذی یحمله اقوی منه» ـ دروغ گفتهاند، کسی که چنین پندار خدا را محمول قرار داده و عرش را حامل او، و او را به صفت مخلوقات توصیف نموده و لازمه آن این است که عرش چون حامل خدا است پس باید قویتر از او باشد!! عرض کردم: تفسیرش را برایم بیان فرمائید فرمود: ان الله حمل دینه و علمه الماء قبل ان یکون ارض او سماء او جن او انس او شمس او قمر»[1] ـ خداوند دین و علمش را بر آب حمل نموده پیش از آنکه زمین و آسمان، جن و انس و خورشید و ماه باشد. زیرا علم و دین است که حیات نسان را تأمین مینماید و اگر کسی علم و دین نداشته باشد حیات انسانی ندارد، چنانچه آب حامل حیات است به این معنی است کهحیات در خویش دارد نه بردوش، اینکه حضرت امیرمؤمنان(ع) فرمود: «ان هیهنا لعلما جما لواصبت له حملة» ـ در اینجا علم فراوانی است اگر برای آن حاملانی مییافتم با آنها در میان میگذاشتم، به این معنی است که به آنها بیاموزد نه اینکه بردوش آنها بگذارد. بنابراین«و کن عرشه علی الماء» آن آب که حامل علم و دین است، همین آبهای ظاهری چشمه و چاه نیست، چطور میگوئیم هرکس که دارای دین باشد زنده است، و انسان بیدین مرده و خدای متعال در همین رابطه به رسول(ص) میفرماید: «انک لا تسمع الموتی» ـ سخنت را نمیتوانی به مردکان برسانی؛ پیامبر برای مردگان گورستان موعظه نمینمود، بلکه کسانی بودند که برای سخنان حضرت گوش شنوائی نداشتند، امیرمؤمنان (ع) هم میفرماید: کسی که منکر را با دل و زبان انکار نکند مرده ای میان زندگاناست، زیرا از آنچه که به انسانیت او حیات میدهد بیبهره است. بنابرایناگر گفتیم انسان مؤمن، حی است وانسان کافر، میت، مجاز نگفته ایم چنانچه اگر بگوئیم این درخت و این پرنده حی است باز حقیقت است، چنانچه اگر به علم گفته شود آب، مجاز نیست، بارانی که باعث حیات گیاهان است آب است، علم و معرفتی هم که مایه حیات انسانی است آب است، لذا اگر کسی در خواب آب زلال ببیند، میگویند تعبیرش این است که علم نصیبش میشود، و در ادبیات عرب و فارس هم که ماء الحیاة و آب زندگانی آمده این استعمال هم حقیقت است نه مجاز گرچه منظور آب ظاهری نیست، چراکه آب زندگانی نه از ابر میبارد و نه از چشمه و چاه میجوشد، بلکه آب زندگانی و«ماء الحاة»همان علم و ایمان است و کسی که به آن دست یابد برای همیشه زنده است، و آن داستان آب زندگانی که هر کس از آن یک قدح بنوشد نمیمیرد، هم بر خلاف عقل است و هم بر خلاف وحی، قرآن کریم میفرماید: «کل نفس ذائقة الموت» و نیز خطاب مرگ را درمییابد و برای کسی ـ ای پیامبر ـ پیش از تو جاودانی و خلود قرار ندادیم. «انک میت و انهم میتون» ـ تو میمیری آنها هم میمیرند، اگر خلود هست در آخرت است و دنیا جای خلود و جاودانگی نیست. نور نیز مصادیق زیادی دارد و یک مصداق آن قرآن است و انسان هنگامی که اهل قرآن شد، نورانی میگردد«قد جائکم نور من ربکم» بنابراین اگر به قرآن نور گرفته شود مجاز نیست، چرا که انسان یک بصر دارد کهب رای آن نور لازم است، جانی هم دارد که برای آن بصیرت لازم است، چنین نیست که برای نور فقط چراغ و فتیله و نفت لازم باشد تا از آن نور بگیریم، قرآن وعلم هم نور است ولی تا کدام صحنه را روشن نماید؟ چنانچه انسان نابینا از نور بهرهای برای راه رفتن نمیبرد، جاهل هم از علم و بیایمان از قرآن بهرهمند نمیشود، انسان اگر عالم و حکیم نباشد مانند انسان نابینا است«لهم قلوب لا یفقهون بها» ـ بعضی دارای دلهائیاند که به آن درک نمیکنند و در سوره«حج» میفرماید: «ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور»، ـ اینگونه افراد چشمهایشان میبیند ولی دلهایشان کور است، و روز قیامت کور محشور میشوند و این درون در آن روز ظاهر میشود؛ پس حیات و نور برای اجسام مادی وضع نشدهاند و مصادیق دیگری هم دارند، چنانچه«عرش» هم تنها برای عرش مادی که از چوب و فلز باشد منحصر نیست واستعمال آن در آن مقام که فرمان تکوینی صادر میگردد حقیقت است. کرسی در قرآن در قرآن کریم ازعرش فراوان سخن بمیان آمده که یک جا سخن از عرش و تخت مادی است. هدهد، آن پیک پرنده حضرت سلیمان(ع) به آن حضرت عرض مینماید: من زنی رادیدم که.. دارای عرشی عظیم بود. و از کرسی هم درآیاتی یاد گردیده است، یکی در سوره«ص» آیه 34 میفرماید: «و القینا علی کرسیه جسدا» ما بر کرسی او جسدی افکندیم، این کرسی ظاهرش این است که کرسی جسمانی است ولی مهمترین ذکر کرسی در آیة الکرسی است، که در فضیلت آن روایات فراوانی وارد شده است، و بررسی و دقت در آیه الکرسی بما در رسیدنب هاین مطلب کمک مینماید که عرش و کرسی دو یا یک حقیقت ازحقایق جهان خارج و از موجودات مجردند و فرشتگان، حاملان آنها میباشند. در آیة الکرسی میخوانیم: «الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فی السموات و ما فی الأرض من ذا الذی یشفع عنده الا بأذنه یعلم ما بین ایدهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیءٍ من علمه الا بماشاء وسع کرسیه السموات و الأرض و لایؤده حفظهما و هو العلی العظیم»[2] ـ هیچ معبودی جز خدای یگانه زنده که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او میباشند نیست، و خواب سبک و سنگینی او را فرا نمیگیرد، آنچه در آسمانها و در زمین است از اوست، کیست که نزد او به غیر اذن او شفات نماید، آنچه را پیش رو و پشت سر آنها است میداند، و جز به مقداری که خواست او است کسی به علم او واقف نشود، کرسی او آسمانها و زمین را در بر گرفته و حفظ آنها برای او مشکل نیست و بلندی مقام و عظمت مخصوص او است. سر اینکه کرسی باید با عرش کنار هم مطرح گردد این است که در روایات«عرش» زراره میگوید: از حضرت صادق(ع) درباره آیه:«وسع کرسیه السموات و الأرض» پرسیدم که فاعل«وسع» سماوات است یا کرسی و کدام دیگری را در برگرفته؟ امام فرمود: «بل الکرسی وسع السماوات و الارض و العرش و کل شیءٍ وسع الکرسی»[3] ـ بلکه کرسی آسمانها و زمین و عرش و هر چیزی را در برگرفته و فاعل«وسع» میباشد گرچه ابتدا چنین بنظر مییسد که آسمان و زمین کرسی را در برگرفته باشد، و این در صورتی استکه کرسی عبارت از تخت باشد و این تخت در آسمان و زمین باشد. حاملان عرش و در روایت ششم همین باب ابی حمزه از امام صادق(ع) چنین روایت مینماید: «حملة العرش ـ و العرش: العلم ـ الثمانیة: اربعة منا و اربعة ممن شاءالله» ـ حاملان عرش ـ که عرش عبارت از لم است ـ هشت نفرند، چهار نفر آنان از ما می باشند و چهار نفر از کسانی که خواست خداست. بدین ترتیب میبینیم از عرش به علم تفسیر گردیده است. عظمت آیة الکرسی در آیات چه قبل از ذکر عرش و چه بعد از آن سخن از علم و یاد مقام تدبیر به علم آمده و در آیة الکرسی نیز سخن از علم و تدبیر است، در قرآن کریم هیچ آیهای به عظمت آیة الکرسی نیست، چون هیچ آیهای به اندازه آن، توحید الهی را در بر ندارد. و در امالی مرحوم شیخ طوسی نقل شده است که علی بن ابی طالب(س) از رسول خدا(ص) روایت نموده که آنحضرت فرمود: چطور میشود یک انسان بخوابد و یک بار آیة الکرسی را قرائت نکند؟! سپس حضرت امیرمؤمنان(ع) اضافه نمود که: من دیگر از این دستور سرپیچی نکردم وهر شب آن را قرائت نمودم. و در تفسیر کشاف آمده که حدود شانزده یا هفده اسم از اسماء حسنی حق تعالی بطور مبسوط آمده، نخست از وحدت الوهیت شروع نموده و سپس از حیات خداوند سخن بمیان آورد، آنگاه قیمومیت او را مطرح ساخته که خداوند«قیوم» استو تمام اسماء حسین که در مقام فعل خدای متعال است، به قیومیت ختم میشود، رازق بودن، محیی و ممیت بودن، شافی و کافی بودن، تمام این اسماء حسنی در مقام فعل به قیوم بودن ختم میگردد و هیچ لحظهای از قیوم بودن آرام نمی گیرد، «لا تأخذه سنة و لا نوم» سنة که مقدمه خواب است برای او نیست، خواب هم نمیرود، پس دائم القیوم است«له ما فی السموات و الارض» ملک و ملک آسمانها و زمین مال خدا است«من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه» واحدی در حضور خدای متعال قدرت شفاعت ندارد مگر به اذن خدا. در قرآن کریم چهار امر را مطرح فرموده که سه تای آن را بطور کلی نفی نموده است، و یک امر را اثبات نموده آنهم مشروطا، امر اول ـ این است که احدی مالک بالإستقلال نمیباشد. دوم ـ اینکه احدی حتی ذرهای بالإشتراک مالک نیست که در مالکیت، شریک خداوند باشد، سوم ـ ذره ای از ذرات هستی پشتیبان خدا نمیباشد و در تدبیر جهان هستی دستیار او بحساب نمیآید، ولی مسأله شفات را نفی نکرده است اما بطور مشروط اثبات نموده است، و آن شرط این است که خداوند اذن شفاعت را به کسی بدهد، «الا باذنه» و در آیه 28 سوره«انبیا» میفرماید: «و لا یشفعون الا لمن ارتضی» ـ و آنها جز برای کسی ک خداوند از او خشنود است شفاعت نمینمایند. و در سوره«سبأ» آیه 22 و 23 درباره امور فوق میفرماید: «قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله لا یملکون مثقال ذرة فی السموات و لا فی الأرض و ما لهم فیهما من شرک و ماله منهم من ظهیر. و لا تنفع الشفاة عنده الا لمن اذن له..» بگو کسانی را که غیر از خدا(معبود خویش) میپندارید بخوانید، آنها باندازه ذرهای در آسمانها و زمین مالک نیستند و نه در آنها شریکند و نه یاور او بودهاند؛ هیچ شفاعتی نزد او جز برای کسانی که اذن داده سودی ندارد. بدین ترتیب در این دو آیه، مالکیت بالأستقلال یا بالاشتراک و یا بالمظاهره نفی شده است و نیز به شفاعت مشروط اشاره گردیده است. «یعلم ما بین ایدهیم و ما خلفهم« خداوندگذشته و آینده را می داند از این جمله معلوم میشود که مقام، مقام جمع است، چرا گذشتهای که سپری گردیده و آیندهای که هنوز نیامده، همه را یک جا میداند، و چیزی را که هنوز نیامده در علم او میباشد، چرا که علم او منزه از تاریخ و زمان است«و لا یحیطن بشیءٍ من علمه الا بماشاء» علم و دانشی که نصیب دیگران است تنها گوشهای از علم خدا است که به آنها داده است، و نمیتوان گفت که خداوند عالم است، دیگران هم عالماند، علم خداوند نامحدود است و علم دیگران شعاع علم او است نه اینکه در مقابل علم خدای متعال باشد و علم خدا زیاد باشد و علم ما کم، علم ما عاریه است و علم خداوند بالأصاله میباشد، چنانچه شمعی که روشن است میتوان گفت که این شمع دارای نور است، خورشید هم دارای نور است، ولی اگر نوری نامحدود باشد دیگر جا برای نور شمع شعاعی از آن نور نامحدود است چنانچه اگر جسمی را نامحدود فرض کردیم جسم کوچک را هم در برمیگیرد، دیگر جسمی در مقابل آن نخواهد بود، بلکه یک شعاع از آن جسم نامحدود است که بصورت جسم کوچکی چون میز مثلا درآمده است، درمسأله علم خدا هم، علمش نامحدود است پس از این علم نامحدود میفرماید: «وسع کرسیه السموات و الارض». روایاتی درباره کرسی وارد شده که در تفسیر نور الثقلین ذکر شده است.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 264 |