تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,402 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,346 |
عرش و کرسی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 78، خرداد 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن «تفسیر سوره رعد» عرش و کرسی قسمت دهم آیت الله جوادی آملی در روایات اهل بیت(ع) مسأله عرش و کرسی کنار هم ذکر شده ولی در قرآن کریم گرچه کرسی بصورت مسألهای جدا و مستقل مطرح گردید اما در عین حال به مسأله عرش مرتبط میباشد و ما در اینجا نخست آیاتی را که عنوان عرش و کرسی در آنها آمده است بررسی مینمائیم و سپس به تحقیق درباره روایات مربوطه میپردازیم. آیاتی که درباره عرش تاکنون ذکر شد، یا مقام قدرت و سلطنت الهی را تبیین مینماید، یا ناظر به مقام علم فعلی حق تعالی است و علم فعلی خداوند با سلطنت و مالکیت او یکی است، چرا که علم ذاتی و قدرت ذاتی حضرت باریتعالی عین هم است. در آیة الکرسی سخن از سلطنت و احاطه علمی حق است. قرآن کریم هنگامی مطلبی را در آیهای عنوان مینماید. اسماء حسنائی را که در تحقق آن مطلب دخیل و مناسب است در آغاز یا پایان آیه ذکر نموده یا شروع و ختم آن را به این اسماء مینماید، مثلاً آیهای که محتوای آن رحمت است در پایان آیه غفور و رحیم مطرح است و در آیهای که از انتقام و غضب الهی سخن رفته در آخر آیه عزیز حکیم یا عزیز قهار منتقم و مانند آن آمده است. اصمعی میگوید: من در بیانات قرائت آیه «السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من الله» را با «والله غفور رحیم!» پایان میدادم، زنی از اعراب بادیهنشین از من خواست آن را تکرار نمایم و من چند بار تکرار نمودم ولی در هر بار به اشتباه، در اخر آیه «والله غفور رحیم» ذکر میکردم، ناگهان به اشتباه خویش واقف شدم و آیه را تلاوت نموده و در آخر «والله عزیز حکیم»[1] که دنباله آیه است قرائت نمودم، زن گفت: حالا درست خواندی. پرسیدم: از کجا فهمیدی که من آیه را اشتباه خواندم؟ زن در پاسخ گفت: اینکه تو خواندی کلامی متقن و متین بود، و من برای نخستین بار آن شنیدم ولی دیدم آنطور که اول خواندی صدر و ذیلش با هم تناسبی ندارد، صدر آن در مورد مغفرت و رحمت نیست بلکه عزت و حکمت است و بنابراین نمیتواند با «غفور رحیم» خاتمه یابد بلکه با «عزیز حکیم»تناسب دارد. در آیة الکرسی، صدر آیه به الوهیت حق اشاره دارد: «ª!$# Iw tm»s9Î) wÎ) uqèd ÓyÕø9$# ãPqs)ø9$# 4 w ¼çnäè{ù's? ×puZÅ wur ×PöqtR 4 ¼çm©9 $tB Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# $tBur Îû ÇÚöF{$# 3 »[2] - هیچ معبودی جز خداوند یگانه زنده که قائم بذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند، وجود ندارد، هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرا نمیگیرد، و هرگز سستی و فتور در حریم حیات و قیمومیت حقتعالی راه ندارد، آنچه در آسمانها و در زمین است از آن او است. اینکه در اینجا سخن از «مابینهما» نشد برای این است که منظور مجموعه نظام خلقت است، ولی آنجا که خصوص سماوات و ارض منظور است نه مجموعه نظام آفرینش، «مابینهما» آمده است، پس تمام نظام، ملک و ملک او است واحدی در ان نقش ندارد. علم الهی تأثیراتی که ممکن است یک فرد نظام طبیعت داشته باشد، چهارگونه قابل تصور است که سه نحوه آن در سوره «سبأ» ابطال گردیده است و در شماره گذشته بیان شد، اینکه کسی مالک بالأستقبال یا بالأشتراک با حق تعالی باشد و یا ظهیر و پشتیبان او باشد در این آیه نفی گردیده است، مانند مسأله شفاعت که برای هر کس شفاعت نمیشود «الا من اتخذ عندالرحمن عهدا»[3] مگر کسی که پیش خداوند عهد و پیمانی دارد «الا من ارتضی»[4] و جز آنکه خداوند از او خشنود است. پس شفاعت را قرآن کریم در صورتی که شفیع و مشفوع له باشد اثبات مینماید و شفاعت هم باید به اذن پروردگار باشد لذا میفرماید: «من ذالذی یشفع عنده الا باذنه» کیست که نزد او جز به اذن او شفاعت نماید، مانند دنیا نیست که هرکس بتواند شفیع کسی بشود «یعلم مابین ایدیهم و ماخلفهم» آنچه پیش روی او و پشت سر انها است میداند، از گذشته و آینده خبر دارد، و این سعه علم الهی است، نه تنها خداوند به تمام اسرار بندگان عالم عالِم است بلکه بندگان هم اگر علمی دارنداز علم «الله» است که به مقدار مشیت خویش به آنها عطا فرموده است لذا میفرماید «ولایحیطون بشیء من علمه الا بماشاء» و جز به مقداری که خواست او است کسی به علم او واقف نگردد. علم خداوند نامحدود است بطوری ک دیگر جائی برای علم غیر او باقی نمیماند، پس چگونه ممکن است بگوئیم خداوند «علیم» است، انسان هم علم دارد منتهی علم انسان محدود است و علم «الله» نامحدود میباشد؟ مگر در برابر علم نامحدود علم دیگری هم میتوان فرض کرد؟ چرا که اگر در برابر علم خدا، علم دیگری فرض شود و هر دو محدود میشوند، با این تفاوت که یکی کمتر و یکی بیشتر است، چنانچه بگوئیم این نهر آب و این قطره در مقایسه با اقیانوس بسیار اندک است و اقیانوس چندین برابر عظیمتر و بزرگتر است، و در اینصورت هر دو محدود خواهند بود ولی علم بشر در برابر علم حق تعالی محدود است، و نظیر قطره در براب دریا نیست، و یا مثل نم در مقابل یم نمیباشد، نم آن است که اگر کسی سوزنی در دریا فرو برد سوزن رطوبتی پیدا مینماید ولی قطرهای به آن نمیچسبد، زیرا سوزن بدقت عقلی که بسنجیم چیزی از دریا به نام نم بهمراه دارد و به همین اندازه از آن کم میشود و در نتیجه دریا بالقیاس به این نم محدود میگردد بلکه علم الهی مانند موج نسبت به دریا است، هنگامی که دریا طوفانی میشود و موج در آن پدید میآید، موج چیزی جدای از دریا نیست و با ظهور موج چیزی از دریا کم نمیگردد، بلکه موج ظهور همان دریا است. علم انسان هم جدای از علم خداوند نیست، نظیر موج و دریا، با اعتراف به اینکه تنها این یک مثال و برای تفهیم و تقریب ذهن است و گرنه «لیس کمثله شیء ولیس کمثل علمه شیء» علم او عین ذات او است، بنابراین اگر علمی برای بشر پیدا شود، موجی از ظهور علم حقتعالی است، این علم دادنی و تفویضی نیست که مثل امر مادی یک قسمتش بدیگری منتقل گردد و اصولاٌ فیض خداوند چنین است که چه بیشتر باشد ظهورش بیشتر است «الذی لایزیده کثرة العطاء الا جودا و کرما» هرچند بیشتر نه تنها کم نمیشود بلکه عطایش افزایش می یابد. چرا که اگر عطائی کرد زمینه بخشش و فیض بعدی فراهم می گردد و انسان مور لطف، شایسته دریافت عطای بیشتری میشود و بدین ترتیب استعداد و آمادگی جدید برای لطف الهی در او پیدا میشود، اگر استعداد پیدا شد، خداوند که «دائم الفضل علی البریه» است، با استعداد جدید، فیض جدید افاضه مینماید به این ترتیب که با یک فیض استعداد میدهد و فیض دیگر به استعداد داده شده پاسخ میدهد، بنابراین نه تنها لطف و فیض خداوند کاهشپذیر نیست، بلکه ظهورش خواهد شد. علم خداوند متعال چنین است که کم و کاستی در آن پدید نمیآید، و اگر علم حقتعالی نامحدود است- چنانچه چنین است- انسان موجی از آن علم نامحدود را دارا است، و لذا در قیامت از انسان سؤال میشود با این فیض حق که در تو ظهور نمود چه کردی؟ و کسی نمیتواند در پاسخ مدعی گردد که فیض حق نبوده بلکه نتیجه زحمت و تلاش خود من بوده است چنانچه قارون در موردمال و ثروت خویش می گفت: «انما اوتیته علی علم عندی» لذا فرمود: «ولا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء» و نیازی نیست که ما علم ر در این آیه به معنی معلومات بگیریم، بلکه علم، مصدر مضاف به ضمیر است که افاده اطلاق مینماید، یعنی از آن علم نامحدود کسی جز بمقداری که خاست و اراده خدا است بهرهمند نمیگردد، لذا بعضی را حامل علم اندک و بعضی را حامل علم متوسط و بعضی را حالم علم فراوا مینماید، و تنها معصومین علیهمالسلاماند که حاملان عرش علماند، و به اذن الهی به هر چه در جهان امکان وجود دارد آنها عالماند. معنای کرسی در قرآن تا اینجا سخن از قدرت و سلطنت و علم حقتعالی و از احاطه علمی آن ذات مقدس بود، بدنبال آن فرمود: «وسع کرسیه السموات و الأرض» کرسی او آسمانها و زمین را در برگرفته است «ولا یوده حفظهما» ضمیر «یؤده» به الله باز میگردد، حفظ آنها برای او مشکل نیست. البته کرسی چنانچه گفتیم به معنی تخت نیست، بلکه منظور همان سلطنت و علم الهی است که حافظ سماوات و ارض است، گرچه بعضی احتمال دادهاند که ضمیر «یؤده» به کرسی برگردد زیرا فاعل وسع «کرسی» است ولی صحیح این است که تمام ضمائر در این آیه به «الله» برمیگردد چنانچه «هو»، در «وهو العلی العظیم» مرجعش نیز «الله» است. «علیّ» و «عظیم» دو اسم از اسماء حسنی است، در کعبه در محل اثر دو پای ابراهیم(ع) این جمله مبارکه «ولا یؤده حفظهما» حک شده است، هر کس برای حک در حاشیه آن سنگ چنین جملهای را انتخاب کرده، انتخابی خوبی است، خدا این اثر را حفظ کرده و حفط آن برخداوند سنگینی ندارد، و او را خسته نمینماید چرا که او «علیّ و عظیم» است، و اگر خداوند علیّ وعظیم است و بلندی مقام و عظمت مخصوص به او است پس «بکل شیء محیط» هم میباشد. و «له ما فی السموات و الارض» هم هست و هم دیگران اگر بخواهند «علیم» باشند علم آنها موجی از علم او است، بنابراین محتوای این آیه مبارکه سلطنت و قدرت الهی است، پس کرسی جز مقام علم و سلطنت چیز دیگری نخواهد بود، لذا در روایات کرسی به علم تفسیر شده است و چون عرش و کرسی در کنار هماند، یک مقدار از روایات مربوط به این دو را مرحوم کلینی و یک مقدار از آن را مرحوم صدوق در کتاب «توحید» نقل نموده است، ما روایاتی را که در هر دو، آمده است از کافی نقل مینمائم. معنای کرسی در روایات در کتاب پر ارزش «کافی» پس از اینکه مسأله حرکت و انتقال را بعنوان صفات سلبیه از ساحت مقدس خداوند نفی نموده است و بهمین مناسبت عنوان باب مربوط به آن را «باب الحرکة و الأنتقال» نام نهاده، سپس «باب العرش و الکرسی» را مطرح نموده است. در روایت چهارم از «باب الحرکة و الانتقال» چنین آمده است: عن محمد بن عیسی «قال : کتبت الی بی الحسن علی بن محمد علیهالسلام: جعلنی الله فداک یا سیدی! قد روی لنا: ان الله فی موضع دون موضع علی العرش استوی، و انّه ینزل کل لیلة فی النصف الأخیر من اللیل الی السماء الدنیا، و روی: انه ینزل فی عشیة عرفة ثم یرجع الی موضعه، فقال بعض موالیک فی ذلک: اذا کان فی موضع دون موضع فقد یلاقیه الهواء و یتکنف علیه و الهواء جسم رقیق یتکنف علی کل شی بقدره، فکیف یتکنف علیه جل ثناؤه علی هذا المثال؟ فوقع علیهالسلام: علم ذلک عنده و هو المقدر له بما هو احسن تقدیرا و اعلم انه اذا کان فی السماء الدنیا فهو کما هو علی العرش والأشیا کلها له سواء علما و قدرة و ملکا واحاطة».[5] محمد بن عیسی گوید: به امام علی النقی علیهلسلام نوشتم: خداوند مرا فدای شما گرداند، بمرای ما روایت نمودهاند که خدا در موضع معینی از عرش قرار دارد، و نیمه دوم هر شب به آسمان پائین فرود میآید، و روایت شده که در شب عرفه (شامگاه نهم ذیحجه) نازل میشود و سپس بجای خود باز میگردد، (شما که حرکت و انتقال را از خدای متعالی بعنوان صفت نقص، سلب کردید، پس این رفت و آمدها چیست؟)بعضی از شاگردان شما در این باره گفتهاند: اگر خداوند در موضع معینی جای داشته باشد، در برخورد و مجاورت هوا قرار میگیرد، در صورتی که هوا جسم رقیقی است که بهرکس باندازه خودش احاط مینماید، پس چگونه در این صورت هوا به خداوند احاطه میکند؟ حضرت مرقوم فرمود: خداوند به این مسأله خود عالم است، و او است که خوب تقدیر و اندازهگیری مینماید، مینماید، بدانکه او چنانچه در آسمان دنیا باشد، هم چنان در عرش است و علم و قدرت و سلطنت و احاطه او بر همه چیز یکسان است. مرحوم شیخ طوسی رضوان الله علیه در ذیل آیه شریفه «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب[6]» میگوید: چنانچه بعضی معتقدند که تفکر و اندیشه در قرآن حرام است، چنین نست و این آیه دلیل بر آن است. بدین ترتیب این بزرگان داشتند ثابت میکردند که قرآن به ما اجازه فکر میدهد و چنین نیست که تفسیر قرآن عبارت از همان تلاوتش باشد. و در روایت فوق هم میبینیم که شاگردان معصومین علیهمالسلام با سؤال حضوری و با ارسال نامه، مشکلترین مسائل را در مورد آیات قرآن کریم که برایشان پیش میآمد، مطرح مینمودند. ملاحظه مینمائید که ائم معصومین ما درباره تفسیر آیات، چه ارائه داده اند و آنها چه دارند، آنجا که سخن از اخلاقیات و مواعظ است دست به قلم زیاد است ولی در زمینه اعتقادات و معارف بین تفاسیر عامه و تفاسیر ما تفاوت زیاد است. معنی استواء علی العرش بنابراین نزول و رف و امد و تجافی نسبت به حقل تعالی، از صفات سلبیه است، مشابه سؤالی ک در روایت یاد شده به عمل آمده درباره آیه شریفه «الرحمن علی العرش استوی» نیز انجام گرفته و حضرت پاسخ دادهاند که به معنی «استوی علی کل شیءٍ» میباشد چرا که «العرش هو کلی شی» چون عرش همه چیز است پس آیه به این معنی است که خداوند رحمان بر هر چیز احاطه و قدرت و سلطنت دارد، نه اینکه عرش به معنی تخت باشد. بنابراین، عرش عبارت از مقام علم، احاطه و قدرت عملی و علمی خداوند است و خداوند براین مقام استوا یعنی احاطه دارد. امام هادی علیهالسلام در آخر فرمود: چنین نیست که چیزی نسبت به او نزدیکتر از چیز دیگر باشد. و اگر قرب و بعدی مطرح است، قرب و بعد معنوی است اگر بگوئیم این دیوار سمت شرق از دیوار طرف غرب پنج متر دور است، چنین نیست که فاصله آن دیوار تا دیوار شرقی کمتر باشد قرب و بعد زمانی هم همین طور است، اما در قرب و بعد معنوی ممکن است یکی به دیگری نزدیک باشد ولی دیگران از همان اولی دور باشد؛ خداوند متعال نسبت به همه نزدیک است ولی مؤمنان اگر کارهای خیری انجام دهند بخداوند نزدیک و نزدیکتر میشوند و کفار از خداوند بدورند. چرا که در این جا قرب و بعد معنوی مطرح است نه مادی، لذا در یک سو قرب وجود دارد و از سوی دیگر بعد است. قرب و بعد در امور مادی، اضافههای متوافقة الأطرافند، مثل اخوت، یعنی قریب با قریب، قریب است و بعید با بعید، بعید است زیرا اضافات را به دو قسم تقسیم کردهاند. متوافقة الأطراف: مانند محاذات، مساوات، مماثله، مقاربه و مباعده، و متخالف الأطراف: نظیر ابو و بنوت، علیت و معلولیت، که در ای موارد مانند اخوت هر دو طرف همسان نیستند، چرا که در اخوت هر دو برادر یکدیگرند، قرب و بعد هم از قسم نخست میباشند اما در امور مادی، ولی در قرب و بعد معنوی احیانا متخالف الأطراف خواهند شد، چنانچه یکی از دو طرف قریب است، و طرف دیگر بعید، خداوند نسبت به هر کس «اقرب من حبل الورید» است ما کافران از خداوند دورند «ینادون من مکان بعید» از فاصلهای دور خوانده میشود. این است که حضرت در پاسخ سؤال از معنی «الرحمن علی العرش استوی» میفرماید: «و الأشیاء کلها له سواء علما و قدرة و ملکا و احاطه» علم و قدرت و احاطه و سلطنت او بر همه چیز یکسان است، پس او در همه جا حضور دارد. امام سجاد علیهالسلام در دعای 47 صحیفه سجادیه[7] میفرماید: «الدانی فی علوه والعالی فی دنوه» خداوند در عین حالی که نزدیک است بلندمرتبه و عالی است و با اینکه عالی است نزدیک میباشد چرا که نامحدود است، و چون نامحدود است در همه جا حضور دارد. چنانچه عالی باشد ولی دانی نباشد، محدود خواهد بود و نیز اگر دانی باشد ولی عالی نباشد محدود است. در متناهی، قرب و بعد فرض نمی شود و در حدیث دیگری از امام ششم حضرت صادق(ع) از تفسیر «الرحمن علیالعرش استوی» سؤال میشود، حضرت در پاسخ میفرماید: «استوی علی کلی شیء فلیس شی اقرب الیه من شی»[8] و در حدیث بعد نیز امام در پاسخ چنان سؤال مشابه نیز همان جواب فوق را میدهد، و در حدیث سوم بدنبال آن اضافه مینماید: «.... لم یبعد منه بعید ولم یقرب منه قریب، استوی فی کل شی» او بر همه چیز مسلط است و چیزی به او نزدیکتر از چیز دیگر نیست، هیچ دوری از او دور نمیباشد و هیچ نزدیکی به او نزدیک نمیباشد، زیرا در نامتناهی، قرب و بعد قابل فرض نیست، بلکه در محدود قابل فرض و تحقق است و میتوان گفت فلان جسم نسبت به یک شی نزدیک است و نسبت به شی دیگر دور است، ولی نامحدود همه جا حضور دارد و قرب و بعد نسبت به او بیمعنی است. خداوند محدود و محصور نیست در حدیث نهم که بعد از حدیث فوق آمده است، ابوبصیر از امام صادق علیهالسلام چنین روایت مینماید: «قال من زعم ان الله من شی او فی شی، او علی شی فقد کفر، قلت فسرلی، قال: اعنی بالحوایة من الشی له او بامساک له او من شی سبقه». اگر کسی پندارد که خداوند از چیزی تشکیل شده یا در چیزی حلول کرده، یا بر چیزی استقرار دارد، و از آنجا که لازمه این همه، مادیت و جسمیت است و خداوند منزه از این صفات نقص میباشد، معتقد به آن کافر است. سپس ابوبصیر از امام میخواهد تا آنچه را فرموده تفسیر و توضیح دهد. امام میفرماید: مقصودم این است که چیزی خدا را در برنگرفته و حاوی او نیست و یا او را نگه نداشته و یا چیزی بر او سبقت نگرفته است که خداوند مسبوق به امری باشد. «و فی روایة اخری: من زعم ان الله من شی فقد جعله محدثا و من زعم انه فی شی فقد جعله محصورا و من زعم انه علی شی فقد جعله محمولا» و در روایت دیگری است: هر کس گمان نماید، خدا از چیزی است، او را حادث قرار داده و هر کس گمان برد در چیزی است، او را در حصار قرار داده و هر کس گمان نماید بر چیزی است او را قابل حمل قرار داده است. چون خداوند قدیم است نه حادث، نامحدود است نه محدود و محصور، و حامل کل شی است نه محمول، لذا نه «علی شی»، و نه «من شی» و نه «فی شی» است، این حرفها پس از هزار چهارصد سال ممکن است مقداری روشن شده باشد، اما در اوائل ظهور اسلام جزء مسائل نظری بود که حتی برای افرادی چون هشام و ابوبصیر مورد سؤال بود. گاهی در قضایای شخصی پاسخ سؤالی را برای اسکات یا برای اقناع در حد نازل از معصومین علیهمالسلام میشنویم، مانند قرآن کریم ک هر مسألهای را که در معارف بیان مینماید، برای آن برهان اقامه مینماید و مثال سادهای ذکر مینماید تا توده مردم از آن بیبهره نمانند. چرا که قرآن سفره و خوان گسترده الهی است و در کنار آن همه کس جای دارند و اوساط و ضعاف از مردم هم نشستهاند، علما و بزرگان هم قرار گرفتهاند و همان مطلبی را که یک دانشمند به آن پی میبرد، باید ضعاف هم در حد یک مثل درک نمایند. معصومین علیهم السلام هم که قرآن ناطقاند، همانگونه با شاگردانشان مطالبی را مطرح میسازند که گاهی بسیار عمیق است مانند روایت فوق که امام صادق علیهالسلام به ابیبصیر فرموده است و گاهی در حد متوسط و نازلتر است. ابوشاکر دیصانی که شبهات الحادی فراوانی داشت به هشام بن حکم می گوید: در قرآن آیهای است که حرف ما را تأیید مینماید، پرسید آن آیه کدام است؟ گفت: «و هو الذی فی السماء اله و فی الأرض اله»[9] و این آیه میفهماند که خداوند گاهی در آسمان است و گاهی در زمین، و من جوابی برای او نداشتم، تا اینکه موسم حج به مکه رفتم و جریان را با امام صادق علیهالسلام در میان گذاشتم، حضرت فرمود: این سخن زندیق خبیثی است، چون بازگشتی از او بپرس: نام تو در بصره چیست؟ در پاسخ میگوید: فلان (ابوشاکر) سپس بپرس اسم تو در کوفه چیست؟ خواهد گفت: همان فلان (ابوشاکر) «فقل : کذلک الله ربنا فی السماء اله و فی الأرض اله و فی البحار اله و فی القفار اله و فی کل مکان اله» پس بگوید: چنین است «الله»: پروردگار ما که در آسمانها و در زمین و در دریاها و در صحراها و در همه جا اله و معبود است. هشام میگوید: من از مکه بازگشتم و به نزد ابوشاکر آمدم و آنچه را تعلیم دیده بودم به او گفتم، ابوشاکر گفت: «هذه نقلت من الحجاز».[10] این پاسخ از حجاز آمده است. در ضمن میبینیم که رفتن به مکه تنها برای انجام مراسم حج نیستل، بلکه برای حل اشکالات و مشکلات نیز هست و لذا در روایت وارد شده است که: «تمام الحج لقاء الأمام» زیارت و دیدار با امام متمم حج به شمار میرود. ادامه دارد.
[1] - سوره مائده- آیه 38. [2] - سوره بقره- آیه 255 [3] - سوره مریم- آیه 87 [4] - سوره انبیا- آیه 28 [5] - کافی- جلد 1- 171 [6] - سوره آل عمران- آیه 59 [7] - صحیفه سجادیه از کتابهای بسیار ارزندهای است که هرچندگاه یک بار باید انسان آن را از اغاز تا پایان مطالعه و از خرمن معنوی آن فیض و توشه گیرد، این کتاب از کتب اولیه شیعه است، و از این رو باید با آن ارتباط و انس برقرار نمود. بزرگان ما امثال این کتابهای دعا را، نزد اساتید، بعنوان کتابهای درسی فرا میگرفتند و جز درس خود قرار میدادند. زندگی تمامش در حیات مادی و لذت جوئی و دنیاطلبی خلاصه نمیشود، و تنها بوسیله دعاهائی چون ادعیه صحیفه است که انسان میتواند خود را تحت تأثیر جاذبههای مادی آزاد نموده و در آن فضای ملکوتی که این دعاها برای انسان پدید میآورد، اوج گیرد و بخداوند نزدیک تر گردد. صحیفه سجادیه یکی از گنجینهها و ذخائر گرانقدر اسلام است و از این رو شرح آن از شروح سنگینی کتابهای امامیّه به حساب میاید. [8] - کافی- جلد 1- ص 173. [9] - سوره زخرف- آیه 84. [10] - کافی- جلد 1- ص 174 | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |