تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,337 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,290 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 78، خرداد 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتهها و نوشتهها مرگ سه خلیفه روزی هارون الرشید به بهلول گفت: آیا دوست داری خلیفه شوی؟ بهلول گفت: هرگز. چرا؟ چون من با وجود این عم کم مرگ سه خلیفه را دیدهام، اما شما مرگ یک بهلول را ندیدهاید! بار سنگین کشیدن موری را دیدند بزورمندی کمربسته و ملخی را دهبرابر خود برداشته، متعجب گفتند: این مور را ببنید که با این ناتوانی باری را به این گرانی چون میکشد! مور چون این بشنید، بخندید و گفت: مردان بار را به نیروی همت و بازوی حمیت کشند نه به قو تن و ضخامت بدن. باری که آسمان و زمین سرکشید از آن مشکل توان بیاوری جسم و جان کشید هم قوی کن از مدد رهروان عشق کان بارا به قوت همت توان کشید «جامی» هرجا که رود بازآید آن شنیدم که از کمآزاری رندی اندر بود دستاری ان دوید از نشاط زیبستان وین دوان شد گورستان آن یکی گفتش از سرسردی که بدیدم سلیم دل مردی توبدین سوهمی چه پوئی تفت کانکه دستاربرد، آنسورفت گفت ایخواجه گرچه زانسو شد نه زبند زمانه بیرون شد که بدینجا خود از سرای مجاز مرگ سیلی زنانش آرد باز زود باشد که از سرای سپنج آوردنش به پیش من بیرنج «سنائی» بهترین نعمت بوذرجمهر گوید: از تقرب پادشاهان و امیران و بذل و بخشش آنان، در زندگی خود بهره بسیا و بردم ولی بهتر از خلاصی و دوری از آنان، هرگز نعمتی نیافتم. تسمع المعیدی ... معیدی از جمله فصحای عرب بود. او به غایت حقیر جثه و ریزادام بوده است. چون در نزد هارون وصف او را بسیار کردند، هارون ندیده برای او احترام خاصی قائل شد و به احضار او فرمان داد. چون معیدی را به بارگاه درآوردند و چشم هارون به جثه کوچک او افتاد، درنظر او حقیر و بیقدر نمود و گفت: تسمع بالمعیدی خیر من ان تراه- شنیدن نام و صفت تو، معیدی را بهتر نشان میدهد تا آنکه او را ببینی. معیدی فوری پاسخ داد: مرد، مرد است به دو عضو ریز و کوچک خود یعنی به دل و زبان که دل او ساخت همت است و زیان او مایه فصاحت، هارون از آن کلام موجز و جامع متحیز شده او را اکرام بسیار نمود. آرزوی دارز شاعری مدح کسی را گفت، چیزی ندادش، هجوش کرد بازهم چیزی به او نداد و اعتنایی نکرد. پس به درخانهاش نشست. آن مرد گفت: مدح کردی چیزی ندادم، هجو کردی اعتنا نکردم، دیگر به چه امی اینجا نشستهای؟ گفت: به امید اینکه بمیری و برایت مرثیه بگویم! شریک جرم! روزی یحیی بر مکی وزیر هارون الرشید دستور داد، شخص قلمتراشی را حاضر سازند تا چند عدد قلم برای او بتراشد. مرد قلمتراش حاضر شده قلمها را تراشید. یحیی نام خود را روی کاغذ بطور آزمایشی نوشت، دید خوب تراشیده، به او انعامی داد و رفت. زمان کمی از رفتن مرد قلمتراش نگذشته بود که بازگشت و گفت: جناب یحیی! قلمها را به من بدهید تا اصلاح کامل کرده به شما برگردانم. قلمها را گرفت و سرآنها را شکست و پول و زیر را پس داد. یحیی برمکی از او علت سؤال نمود. قلمتراش گفت: ترسیدم با این قلمهائی که من برای شما تراشیدم، حکم عزال صالحی و یا قتل بیگناهی را صادر کنید و در این کار من شما را یاری کرده باشم. من از خیر انعام شما گذشتم تا در این گناه، در روز جزا، شریک جرم شما نباشم. دوستدار فتنه و ...! خلیفه دوم از شخصی پرسید: چگونهای؟ آن مرد پاسخ داد: از کسانی هستم که فتنهای را دوست دارند و از حق خوششان نمیآید و بر چیزی که ندیدهاند گواهی میدهند! خلیفه دستور داد او را زندان ببرند. خبر به حضرت امیر علیهالسلام رسید، دستور داد آزادش کنند، عمر پرسید: چرا آزادش میکنید؟ پاسخ فرمود: برای اینکه راست میگوید! عمر با تعجب از راست گفتن آن مرد سؤال کرد؛ حضرت فرمود: اومال و فرزند را دوست دارد و خداوند می فرماید: «انما اموالکم و اولادکم فتنه»- همانا اموال و فرزندانتان فتنهاند (یعنی مایه امتحان شمایند) و مرگ را خوش ندارد با اینکه مرگ حق است و گواهی میدهد که محمد«ص» پیامبر خدا است با اینکه آن حضرت را ندیده است. شرط دوستی امام صادق علیهالسلام میفرماید: دوستی را شرایطی است، کسی که همه این شرایط را دارا نباشد، او را دوست کامل خود مشمار و کسی که هیچ یک از این شرایط در او نیست، او را به هیچ مرتبه از دوستی نسبت مده: اولین شرط آن است که پنهان و آشکارش برای تو یکسان باشد. آراستگی تو را آراستگی خود بداند و سرافکندگی تو را سرافکندگی خویشتن. ثروت و مقام، پول و منصب، روحیه او را نسبت به تو تغییر ندهد. در سختیهائی روزگار تو را رها نکند. کار یا درس؟! مرحوم شیخ مرتضی انصاری«ره» استاد بزرگ فقه و اصول، روزی از یکی از شاگردانش که روز قبل غیبت داشت، پرسید: چرا دیروز در جلسه درس حاضر نشدی؟ شاگرد پاسخ داد: کار داشتم. شیخ فرمود: بعد از این به درس مگو کار داشتم! به کار بگو؛ درس دارم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 155 |