تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,344 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,296 |
عرش و کرسی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 80، مرداد 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن تفسیر سوره رعد عرش و کرسی آیة الله جوادی آملی در چند شماره گذشته راجع به تفسیر عرش و کرسی مطالبی بیان شد و اینک همان بحث را با ذکر روایاتی که در آن از عرش و کرسی سخن به میان آمده است، ادامه میدهیم: امام صادق(ع) در روایتی که گذشت[1]، به حنان بن سدیر فرمود: چون خدای متعال بدلیل اینکه رب العرش است، خویش را از توصیف توصیف کنندگان منزه دانسته، معلوم میشود که عرش، جسمی از اجسام طبیعی نیست، چرا که تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است، آنگاه در پایان فرمود: «والله المثل الأعلی» یعنی عالیترین وصف، مال خداست هر وصف کمالی، کال ترینش از ان خداوند است «وله الأسماء الحسنی» و برای او اسامی حسنی است، چه اینکه اسم دو قسم است، اسم حسن و نیکو و اسم قبیح و نکوهید، اسم قبیح که در آنها نقض نهفته است از برای «الله» نیست، اسم حسن هم که دلیل بر کمال است برای او نیست، بلکه احسن الأسماء، بهترین و عالیترین اسامی به او اختصاص دارد. «الذی لایشبهه شی ولایوصف ولایتوهم فذلک المثل الأعلی» چیزی همانند خدا نیست، و کسی نمیتواند او را توصیف نموده و ادراک کند، فقط یک عده را استثناء نمود «الا المخلصون» مگر بندگان مخلص که شایستهاند برای اینکه او را توصیف کنند، و این از عالیترین مقامهای مخلصین است که حق توصیف خداوند، جز به آنان داده نشده است. البته برای آنها در قران کریم ویژگیهای دیگری هم ذکر گردیده است، مثلا درباره آنها فرموده که شیطان به حریم آنها راه ندارد «الا عبادک منهم المخلصین»[2] و نیز فرموده: خداوند در قیامت همه را برای محاسبه احضار مینماید «الا عبادالله المخلصین»[3] مگر بندگان مخلص الهی. توصیف کننده حق کیست؟ در اینحا این سؤال مطرح میشود که آیا بندگان مخلص که توصیف خداوند را مینمایند با لسان خویش توصیف میکنند و یا از زبان دیگری و بدیگر سخن آیا توصیف کننده بنده مخلص است و یا توصیف کننده خود معدود است ولی به زبان عبد؟ درباره تقرب بسوی خداوند بوسیله ادای فرائض و انجام نوافلی حدیثی از رسول خدا(ص) در جوامع روائی اهل سنت و شیعه ذکر شده است که آنحضرت فرمود: ما تقرب الی عبد بشی احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها، ان دعانی اجبته وان سألنی أعطیته»[4] هیچ بندهای به من تقرب نجوید، به چیزیکه محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام و همانا او بوسیله نماز نافله به من نزدیک میشود تا آنکه او را دوست بدارم من گوش او باشم، گوشی که با آن میشنود و چشم او گردم، چشمی که با آن مینگرد، و زبانش شوم، زبانی که با آن سخن میگوید، و دستش گردم، دستی که با آن میرزمد، اگر مرا بخواند اجابتش کنم و چنانچه از من چیزی بخواهد، به او عطا نمایم. بنابراین توصیف کننده، بنده مخلص نیست، بلکه چنین انسانی به مقامی رسیده است که خداوند- در مقام فعل نه در مقام ذات- با لسان او سخن میگوید. واصف و توصیف کننده «الله» است و موصوف هم «الله» است و وصف هم وصف «الله» میباشد، که در مقام فعل ما از زبان عبد صالح، توصیف خدا را میشنویم. اگر با این دید، خطبههای نهجالبلاغه را مطالعه نمائید، خواهید دید که دیگری به لسان علی بن ابی طالب(ع) آن کلمات بلند را میگوید. مرحوم شیخ بهائی رضوان الله علیه در رسالهای کوچک در تفسیر سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» دارد که در پایان کتاب «فلاح السائل» چاپ شده از امام صادق(ع) نقل میکند که گویا «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را آنقدر تکرار کردم تا آن را از گوینده آن شنیدم، گوینده این کلمه در حال نماز کیست؟ خود جعفربن محمد علیه السلام است یا اینکه گوینده آن دیگری است ولی به لسان آن عبدالصالح و بنده مخلص امام صادق(ع) سخن گفته است اگر چنین است که گوینده «الله» است در مقام فعل نه در مقام ذات، ولی بلسان عبد شایستهاش، آن عبد حق توصیف را دارد، چون در حقیقت «الله» است که خود را وصف میکند، و این حق توصیف عالیترین مقامی است برای بندگان مخلص که در قرآن کریم تبیین گردیده است، چرا که چون زبان آدمی است که تنها مجرای سخن خدا است در مقام فعل، و بزبان این بندگان مخلص، سخن میگوید، لذا فرمود: «لا یوصف ولایتوهم فذلک المثل الاعلی» و سپس چنین اضافه نمود که: «و وصف الذین لم یؤتوا من الله فوائد العلم فوصفوا ربهم بادنی الأمثال و شبهوه بالمتشابه منهم فیما جهلوا به فلذلک قال: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» فلیس له شبه و لا مثل و لاعدل و له الاسماء الحسنی التی لایسمی بها غیره» آنانی که از جانب «الله» بهرهای از دانش نصیبشان نگردیده از روی جهل، پروردگارشان را به پائین ترین مثلها توصیف نموده و با صفات تشبیه متصف ساختهاند، و از اینرو خداوند فرمود: شما را جز اندکی از علم نصیب نشده است، نه خداوند به اسمی که شائبه نقص در آن است، متصف میباشد و نه دیگران به اوصاف الهی موصوفاند، و اسماء حسنی مخصوص خدای متعال است. مشرکان جاهل «وهی التی وصفها فی الکتاب فقال: «فادعوه بها و ذروم الذین یلحدون فی اسمائه» جهلا بغیر علم، فالذی یلحد فی اسمائه یغیر علم یشرک و هو لا یعلم و یکفر به و هو یظن انه یحسن فلذلک قال: «و ما یؤمن اکثر هم بالله و هم مشرکون» فهم الذین یلحدون فی اسمائه بغیر علم فیضعونها فی غیرمواضعه» و همان اسامی حسنی را در قران توصیف نموده و فرموده با آنها خدا را بخوانید و کسانی را که جاهلانه و بدون مایه علمی در اسماء خداوند الجاد میورزند رها نمائید. «لحد» به معنی کنار قبر است و ملحد کسی است که از بستر صراط مستقیم کناره گرفته، آنها که در اسماء الهی بدون بهره علمی الحاد میورزند ندانسته شرک و کفر میورزند، در حالی که این عملش را خوب میپندارند و لذا در قرآن فرموده: بیشتر آنان به خداوند ایمان نیاورده و مشرکند. البته در بعضی آیات آمده که اکثر افراد موحد نیستند ولی این مسألهای جداگانه است، اما رد این آیه 106 از سوره مبارکه یوسف میفرماید: اکثرشان مشرک میباشند، از امام صادق(ع) سؤال شد، چگونه در عین اینکه مؤمناند مشرکاند؟! امام فرمود: اینکه میگویند: «لولا فلان لهلکت، ولولا فلان لاصبت کذا و کذا، و لولا فلان لضاع عیالی، الا تری انه جعل لله شریکا فی ملکه یرزقه و یدفع عنه، قال: قلت: فیقول: لولا ان من الله علی بفلان لهلکت؟ قال: نعم لا بأس بهذا»[5] اگر فلانی نبود، از بین رفته بودم، اگر فلانی نبود؛ چنین وچنان میشدم، اگر فلانی نبود خانوادهام از دست میرفت؟! آیا مشاهده نمینمائی که برای خدا در ملکش دیگری را شریک ساخته که او را روزی رسان و عامل دفع مشکلاتش میپندارد؟! راوی میگوید: پرسیدم: وقتی می گوید: اگر خداوند بوسیله او به من لطف و منت ننهاده بود، هلاک میشدم، چطور؟ امام فرمود: اینطور، مانعی ندارد. آن تعبیری هم که رائج است که اول خدا دوم فلان شخص، از قبیل همین گفتار شرک الود است. اگر به «لله جنودالسموات و الأرض» ایمان داریم، دیگر جای چنین سخنی باقی نمیماند خداود، دومی ندارد، بلکه باید گفت خدا را شکر که بوسیله آن شخص به ما احسان نمود و «من لم یشکر المخلوق» از این جهت که مخلوق خدا است در این روایت مطرح است، نه اینکه در برابر خالق قرار گرفته باشد، و وسیله توجیهی برای شرک ورزی واقع شود! چرا ائمه علیهم السلام فرمودهاند، وقتی به مستمندی احسان نمودی دست خود را ببوس، چون گیرنده صدقه دیگری است. اگر انسان اسماء فعلیه حق تعالی را از اسماء ذاتبه او جدا ساخت، میداند که همه موجودات در مقام فعل جنود الهی باشند، و دیگر برای هیچ کس حساب مستقلی باز نمینماید. «یا حنان ان الله تبارک و تعالی امر ان یتخذ قوم اولیاء فهم الذین اعطاهم الفضل و خصهم بمالم یخص به غیرهم فارسل محمدا صلی الله علیه و اله فکان الدلیل علی الله باذن الله عزوجل حتی مضی دلیلا هادیا فقام من بعده وصیه علیهالسلام هادیا علی ما کان هو دل علیه من امر ربه من ظاهر علمه ثم الأئمة الراشدون علیهم السلام». ای حنان! خدای تبارک و تعالی امر فرمود که مردم، جمعی از بعنوان اولیاء انتخاب نمایند، و همانهایند که خداوند فضل خویش را به آنان عطا فرموده و آنچه را که دیگران را نداده به آنها اختصاص داده است، آنگاه امام بعنوان نمونه میفرماید خداوند محمد صلیالله علیه و اله را فرستاد که باذن او مردم را بسوی «الله» دلیل و راهنما باشد تا در حال راهنمائی و هدایت جامعه درگذشت و پس از او وصیش همین مسئولیت راهنمائی و هدایت را بعهده گرفت و به مقتضای علمش عمل نمود و سپس ائمه راشدین عهدهدار آن شدند. امام صادق علیهالسلام شاگردانش را بصورت تخصصی در رشتههای مختلف علمی تربیت نموده بود، بعضی در فقه کار میکردند، بعضی در تفسی و بعضی در مسائل عقلی و بعضی در مناظرات. و حنان بن سدیر نیز در رشته ای خاص تخصص داشت و لذا از امام در همان بخش سؤال مینماید. تفسیر سبحان الله نتیجهای که از این روایت بدست میآید این است که عرش تخت نیست و میبینیم امام صادق علیه السلام این قرآن ناطق، چگونه این معنا را از رب العرش بودن استفاده نمود، چون در کنار آن تسبیح قرار دارد. «فسبحان الله رب العرش علما یصفون»[6] و سبحان الله تنزیه خداوند است. در توحید صدوق بابی هست بنام باب «معنی الله اکبر» و بابی هست بنام باب «معنی سبحان الله» در این باب آمده که مردی از عمربن خطاب از تفسیر «سبحان الله» سؤال نمود، عمر گفت: ان فی هذا الحائط رجلا کان اذا سئل انبأ واذا سکت ابتدء ... در این باغ مردی است اگر بحضورش برسی و از او مطلبی بپرسی جواب میدهد و چنانچه ساکت بمانی او خود شروع به بحث غلمی مینماید، یعنی محضر او چون محضر رسول خدا(ص) محضر علم و بهرهگیری است و چنین نیست که با سخنان معمولی وقت را بهدر دهد. در آغاز مسلمین به این واقعیت آگاه نبودند، بر در سرای آنحضرت میآمدند و فریاد میزدند «اخرج یا محمد» محمد! از خانه بیرون بیا، قرآن آنها را تربیت نمود و دستور داد آنها که در خانه آنحضرتاند و از آنحضرت استفاده نمودهاند، جا را برای آمدن دیگران خالی نمایند یا جمعتر بنشینند تا باری تازه واردان هم جا باز شود، لذا وقتی بر در خانه پیامبر میامدند آهسته با ناخن بدر میزدند تا آن حضرت را متوجه نموده و اجازه بطلبند، و دیگر فریاد «اخرج یا محمد» بلند نمی نمودند. محضر امیر مؤمنان علیهالسلام نیز چنین محضر پربرکتی بود. آن مرد وارد باغ شد و علی بن ابیطالب(ع) را در آنجا یافت و پرسید: «یا اباالحسن ما تفسیر سبحان الله؟ قال: هو تعظیم جلال الله عزوجل و تنزیه عما قال فیه کل مشرک فاذا قالها العبد صلی علیه کل ملک»[7] ای اباالحسن! تفسیر سبحان الله چیست؟ امام فرمود: سبحان الله تعظیم مقام جلال خدای عزوجل و تنزیه و مبرا داشتن او از هر چیزی است که مشرکی دربارهاش بگوید، و هنگامی که بنده ای سبحان الله بگوید، هر فرشتهای بر او صلوات و درود میفرستد، و همین معنا در حدیث دوم و سوم همین باب از امام صادق علیهالسلام روایت شده است، پس «سبحان» صفت تنزیه است. نکتهای که در نخستین حدیثی که از توحید صدوق نقل کردیم وجود دارد این است که امام صادق(ع) به جنان بن سدیر فرمود: «و بمثل صرف العلماء و یستدلوا (لیستدلوا) علی صدق دعواهما (دعواهم)» وقتی علماء بخواهند سخن بگویند با مثل برای اثبات مدعای خود، مطلب را تفهیم مینمایند. خاصیت مثل زدن آن است که هم، سطح مطلب را پائین میآورد و هم، سطح فکر مستمع را بالا میبرد تا دست فکر بدامنه مطلب برسد، چون علم، سطح افکار انسان را ارتقاء و رشد میبخشد «یرفع الله الذین آمنوا اوتوالعلم درجات» خداوند مؤمن را یک درجه و مؤمن عالم را چندین درجه بالا میبرد. عرش و کرسی مثل است و چنین نیست که تخت و میزی درکار باشد و خداوند بر آن استوار داشته باشد، این مثل در مودر آن مقام علم و عزت، مایه تنزیه است نه تشبیه. عرش از باب تمثیل است یا حقیقت مرحوم فیض (ره) در کتاب «وافی» باب عرش و کرسی را مبسوط بیان نموده و در پایان میفرماید: در این گونه مسائل آیا سخن زمخشری صاحب «کشاف» و هم فکرانش صحیح است که از باب تمثیل و تخییل است یا خیر، کنایه از یک امر واقعی است؟ سپس میگوید: آنچه را که آنها گفتهاند همان مسلک ظاهریین است اما به مسلک راسخین فی العلم، یک امر حقیقی است و شهادت روایات هم این بود که عرش، نور است و کرسی، علم فعلی خدا است. مرحوم فیاض هم که مانند مرحوم فیض از شاگردان مرحوم صدرالمتألهین است در مقدمه کتاب «شوارق» که موضوع و تعریف علم کلام را مطرح مینماید، مینویسد: ما اگر در معارف عقلی یک سلسله پیش داوریها داشته باشیم، نخست مدلول را پذیرفته و سپس در گوشه و کنایه به سراغ دلائل آن برای اثباتش بپردازیم، این گونه علم، علم نقلی است نه عقلی، آن علمی که از اول مدلولش ثابت است بعد از ادله اش فحص و بحث میگردد به علم نقلی شبیهتر است تا علم عقلی، علم عقلی آن است که بحث و دلیل آزاد مدلول را تعیین نماید، نه اینکه اول مدلول را پذیرفته و بعد بسراغ دلیل برویم. آنگاه میفرماید: اکثر آنچه در قرآن در مورد عرش و کرسی و لوح و قلم و صراط آمده بیشتر آنها از باب مثل برای بیان حقایق و دقائق بیان شده که نباید به ظاهرشان اکتفا نمود، زیرا در معارف عقلی، ظاهر حجت نمیباشد چرا که با استفاده از ظاهر آنها مسأله تشبیه و تجسیم، پیش میآید، چنانچه در ظاهر «الرحمن علی العرش الستوی» مشاهده میشود، همانگونه که در روایتی که اهل سنت نقل مینمایند دیده میشود که: «انکم سترون ربکم یوم القیامة کما ترون القمر لیلة البدر!!» شما در قیامت خدا را همچون ماه لیلة البدر خواهید دید!! ولی مرحوم صدوق در کتاب «توحید» باب «ماجاء فی الرؤیة» نقل میکند که ابوبصیر از امام صادق (ع) پرسید: هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟ آیا مؤمنان، خدا را در قیامت میبینند؟ امام «نعم وقد رأوه قبل یوم القیامة» آری! پیش از قیامت نیز خدا را دیدهاند. ابوبصیر- کی خدا را دیدهاند؟ امام: «حین قال لهم «الست بربکم قالوا بلی» هنگامی که خداوند به آنها فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، پروردگار ما میباشی، سپس امام در پایان میفرماید: «ولیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین، تعالی الله عما یصفه المشبهون و الملحدون»[8] رؤیت با دل همانند دیدار با چشم نیست، خداوند از توصیف مشبهین و ملحدین بالاتر است. باقی ماند روایاتی که در این زمینه وارد گردیده که عرش اعظم است از کرسی که جنبه محکمات این مسأله را بعهده دارد و اگر در بعضی از روایات آمده که کرسی اعظم است یا از باب سهو و اشتباه راوی است که جابجا نقل کرده و یا مسأله دیگری است زیرا روایات فراوانی است که کرسی جزئی از نور عرش است و در روایاتی که خواندیم عرش را غیر از کرسی معرفی نمودهاند و از آنها چنین برمیآید که کرسی نسبت به عرش، آن احاطه ندارد و عرش ما فوق کرسی است، مضافا به اینکه در همان روایت گذشته، کرسی و عرش را ظاهر و باطن یک واقعیت دانست، بنابراین آنچه که از روایات استفاده میشود عظمت عرش در مقایسه با کرسی مطرح است. ادامه دارد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 180 |