تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,214 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,135 |
عرش و کرسی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 81، شهریور 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن «تفسیر سوره رعد» قسمت سیزدهم آیة الله جوادی آملی عرش و کرسی در ادامه بحث و بررسی درباره «ثم استوی علی العرش» به این نتیجه رسیدیم که دلائل مربوط به عرش، یا بطور صراحت، به نفی جسمیت و تخت بودن عرش اشاره دارند و یا تصریح می کنند که: «العرش هوالعلم»- عرش مقام علم پروردگار است که قهراً در این ادله هم مسأله جسم بودن و هیئت تخت بودن مطرح نیست، چنانچه وقتی در ضمن بحث از علم و عزت سخن از عرش به میان می آید، ظهور سیاقی نشان می دهد که عرش، مقام علمی و مقام معنوی است، نه تخت جسمانی و امثال ذلک، روایاتی هم که درباره کرسی وارد شده است، دارای همین اقسام سه گانه می باشد؛ بعضی صریح در این است که کرسی علم است، و بعضی لسانش نفی تخت بودن است و قسم سوم ظاهر سیاقش تبیین مقام عزت و علم و امثال ذلک است. و گذشته از اینها سایر آیات محکمات قرآن کریم دلیل بر این است که خداوند منزه از این است که جسم بوده و یا بر جسمی تکیه نماید. و در بین روایات عرش و کرسی، قسمت مهم روایات ناظر به این است که عرش اعظم از کرسی است، و در بعضی از روایات استفاده می شود که کرسی اعظم از عرش است که ممکن است از باب غفلت راوی، کرسی و عرش جایشان در نقل روایت عوض شده باشد و در نتیجه کرسی به جیا عرش و عرش بجای کرسی ذکر شده باشد، چرا که ادله فراوانی در دست است که عرش اعظم از کرسی است، یعنی یک مقام علمی که نام آن عرش است فوق دیگر مقام علمی که نامش کرسی است می باشد. عرش اعظم از کرسی است در تفسیر نورالثقلین از کتاب توحید صدوق نقل شد هاست که امام صادق (ع) فرمود: «الکرسی جزء من سبعین جزءاً من نورالعرش»[1]- کرسی جزئی از هفتاد جزء نور عرش است، ادعیه نیز مانند روایات یا در آنچه گفتیم ظهور مانند نص دارد که عرش و کرسی مقام عزت و علم است و خدا در آن دعاها به عرش و کرسی قسم داده می شود و یا لسانشان لسان نفی جسم بودن عرش و کرسی است و یا سیاقشان راجع به مقام سلطنت و مقام علم و عزت خداوند می شوند،روایاتی که در این رابطه در جلد اول نفسیر نورالثقلین در صفحات 258 تا 262 آمده است همه دلیل بر این حقیقت است که عرش و کرسی منزه از تخت بودن و جسمیت می باشد. امام صادق(ع) بواسطه پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) نقل می نماید که فرمود: «لما اراد الله عزوجل ان ینزل فاتحة الکتاب و آیة الکرسی و «شهدالله» و قل اللهم مالک الملک- الی قوله- بغیر حساب» تعلقن بالعرش و لیس بینهن و بین الله حجاب و قلن یا رب تهبطنا دار الذنوب و الی من یعصیک و نحن معلقات باطهور و بالقدس، فقال: و عزتی و جلالی مامن عبد قرأ کن فی دبر کل صلاة الا اسکنته حظیرة القدس علی ما کان فیه و الا نظرت الیه بعینی المکنونة فی کل یوم سبعین نظرة و الا قضیت له فی کل یوم سبعین حاجة ادناها المغفرة و الا اعذته من کل عدو و نصرته علیه و لا یمنعه دخول الجنة الا ان یموت»[2]. هنگامی که خدای عزوجل اراده فرمود، (سوره حمد) و آیة الکرسی و آیه شهد الله (آیه 18 آل عمران)و قل اللهم مالک الملک....بغیر حساب (آیه 26 آل عمران) را نازل نماید، در حالی که میان آنها و خداوند فاصله و حجابی نبود، به عرش در آویخته و گفتند: ما را به سرای معصیت و بسوی کسانی که به گناهت آلوده اند می فرستی در صورتی که ما با طهارت و قدس وابسته ایم؟ خداوند فرمود: سوگند به عزت و جلالم، بنده ای نیست که تلاوت کند شما را در تعقیب هر نماز، جز آنکه او را در حظیره قدس بهشت بر همان حالت معنویت که هست، جای دهم، و اگر به آن درجه نرسانم و یا او نرسیده با دید مرحمت خویش در هر روز هفتاد نظر به او افکنم و گرنه در هر روز هفتاد حاجتش را برآورم که کمترین آنها مغفرت و بخشش او می باشد و گرنه از شر هر دشمنی او را پناه دهم و بر او پیروزش گردانم و از ورودش به بهشت به مجرد مردنش، ممانعت ننمایم. از این روایت چنین معلوم می شود که فاتحة الکتاب و شهد الله انه لا اله الا هو و قل اللهم مالک المکل، حقیقتی دارند که به این عالم تنزل کرده اند و در آن عالم به حق تعالی- چنان که در روایت است0 عرضه داشته اند، بنابراین سخن از تخت نیست بلکه حقیقت آیة الکرسی مطرح است. «و سخر الشمس و القمر»- تسخیر آفتاب و ماه تا اینجا بحث درباره «ثم استوی علی العرش» پایان یافت و اینک می پیردازم به دیگر جمله های آِه. «سخر و الشمس و القمر»: قرآن کریم در عین حال که کل نظام آفرینش را مسخر معرفی می نماید، درباره شمس و قمر- در این آیه بخصوص تصریح می کند که آنها مسخرند. البته درباب تسخیر بحثی پیش خواهد آمد که آیا منظور این است که آنها مسهر خداوند می باشند و یا مسخر انسان و انسان می تواند بر آنها تسلط داشته باشد یا خیر؟ آنچه که از جمع آیات بر می آید این است که نظام لا یتغیر نظام سماوی است. نظام در قرآن گاهی به صورت عموم تبیین گردیده مانند: «تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر»- پربرکت و زوال ناپذیر است کسی که حکومت عالم وجود به دست او است و بر هر چیز قادر می باشد. و در آیه سوم و چهارم همین سوره مبارکه «ملک» می فرماید:«الذی خلق سبع سموات طباقاً ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر»- همان کسی که هفت آسمان را بر روی هم خلق فرمود. در آفرینش خدای رحمان هیچ گونه تفاوتی مشاهده نمی نمائید [تفاوت به این معنی است که حلقه های وجود بعضی هم آهنگ با بعضی دیگر نباشند، ولی اگر همه در جای خود قرار داشته باشند تفاوتی در کار نیست چون فوت و کمبودی اتفاق نیفتاده] بار دیگر نگاه کن[نگاه دوباره به معنی این نیست که دو بار بنگر بلکه مکرر بنگر، سه بار، چهار بار، صد بار و هزار و هزارها بار نگاه کن] بی نظمی و فطوری در آن نمی بینی، دید تو خسته شد و بدون مشاهده تفاوت و بی نظمی بسویت باز می گردد. این آیه مربوط به کل نظام خلقت است. و در خصوص جریان شمس و قمر در آیه 37 سوره مبارکه «یس» این چنین فرموده: «و آیه لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون» و آیه دیگری برای اثبات قدرت خداوند، وجود شب است. «نسلخ» یعنی چون این روکش و پوشش روشن را که روز نام دارد از آن برگیریم «فاذا هم مظلمون» در تاریکی فرو می روند، بنابراین معلوم می شود که درون عالم، مظلم و تاریک است و سپس بدنبال این آیه می فرماید: «و الشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم»- آفتاب در جریان است که منظور جریان انتقالی خورشید است نه حرکت وضعی آن، چرا که حرکت وضعی را جریان نمی گویند، مانند حرکت سنگ آسیاب بدور محورش که حرکت وضعی است و شاید به آن جریان گفته نشود. «لمستقر لها» از روایات اهل بیت (ع) چنین بر می آید که شمس در این جریان به آن قرارگاه ابدیش می رسد و قرارگاه او بی قراری است یعنی آن نقطه پایان شمس است که در قرآن به تکویر تعبیر گردیده یعنی نقطه سقوط و تنزل شمس. منازل و درجات ماه «و القمر قدرناه منازل» برای ماه منزلهائی مقدر ساختیم یعنی اندازه گیری نمودیم و در سوره (بقره، آیه 189) آمده است: «یسئلونک عن الأهلة قل هی مواقیت للناس و الحج» درباره هلال های ماه از تو می پرسند، بگو آنها بیان اوقات برای مردم و تعیین وقت حج می باشد. و در سوره «یونس» آیه 5 می فرماید: «و قدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب» و برای آن (ماه) منزل هائی مقدر نمود تا عدد سالها و حساب را بدانید، و این بهترین تقویم محسوس است زیرا با وجود آن دیگر نیازی به مراجعه به تقویم و نجوم و امثال آن نیست، و برای همه قابل استفاده می باشد ولی جریان شمس بدون دانستن تاریخ و ضبط و تنظیم و حساب دقیق امکان پذیر نمی باشد. قمر به حسب دید ما سیرش از مغرب به مشرق است، زیرا ما اول ماه، قمر را در کرانه غرب می بینیم بصورت هلال باریک و در شب هفتم ماه، آن را بصورت یک چهارمش در ربع غربی نزدیک بالای سرمان مشاهده می کنیم، و در شب چهاردهم در اوایل شب تمام نیمرخ روشن قمر را بالای سرمان می بینیم، و در اواخر شب هنگام سحر ماه را در افق شرق ملاحظه می نمائیم که بتدریج رو به محاق می رود، پس ماه در آغاز هلال است، بعد بدر و سپس محاق. «حتی عاد کالعرجون القدیم» عرجون شاخه خرمای قدیم و کهن است که شکل هلالی دراد، و چون کهنه است زرد رنگ می باشد، نه شاداب و سرسبز، ماه هم سیرش را هم چنان ادامه می دهد تا برسد به شکل عرجون قدیم. تا اینجا نظام خورشید و ماه بصورت انفرادی بود، اما نظام مجموع این دو را در آیه بعد یعنی در آیه 40 سوره «یس» چنین تبیین فرموده است: «لا الشمس ینبغی لها آن تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار و اکل فی فلک یسبحون» نه برای خورشید سزاوار است که به ماه برسد و نه شب برروز سبقت می گیرد، و هر یک در مسیر خویش شناور است. نظام سیر شمس و قمر این چنین است که خورشید و قمر بدنبال یکدیگرند و بر هم سبقت نمی گیرند و شب و روز هم چنین است. و هر یک در مدار خود و طبق نظام تعیین شده به سیرشان ادامه می دهند، نه ماه می تواند بر سرعت خود بیفزاید و از خورشید جلو بیفتد و نه خورشید قادر است چنین کند، و نه شب مجاز است که روز را پشت سر بگذارد و نه روز می تواند نگذارد که شب برسد، بدنبال هر روز شبی است و بدنبال هر شب روزی، و همه اجرام سماوی در فلک شناور و سرگردانند. بنابراین اینکه در سوره «رعد» فرمود: «و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی» برابر است با آن اصل کلی که در سوره «ملک» و در سوره «یس» آمده است ولی در خلال بحثهای بعد، باید این مسأله را روشن ساخت که آیا خداوند آنها را مسخر ما کرده یا اینکه بشر به آنها دسترسی ندارد، و آن اجرام، مسخرات خدای متعالی می باشند تا خداوند چه اندازه قدرت به انسان داده باشد که از آنها استفاده کند؟ تدبیر امر «یدبر الأمر یفصل الأیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون»- هرجا سخن از عرش است، سخن از تدبیر نیز هست، چه مصداق تدبیر که تسخیر شمس و قمر و امثال آن است و چه عنوان تدبیر که همین «یدبر الأمر» است که در پایان آیه آمده است، و آیات تکوین را بطور منظم و گسترده تفصیل و تبیین می کند تا با مشاهده و تدبر در آیات خلقت انسان به هدف و راز خلقت پی برد، و به روز لقاء که روز فصل است یقین پیدا نماید، چرا که در آنجا حق و باطل جمع نیست و لذا یوم الفصل گفته می شود. در دنیا ممکن است آراء گوناگون یک جا مطرح شود که معلوم نباشد حق کدام است و باطل کدام؟ ولی در آن روز روشن می شود که کدام یک حق است و جائی برای شبهه نیست. «لعلکم بلقاء ربکم توقنون» قسمت اعظم مسائل توحیدی برای تذکر معاد است، زیرا یاد قیامت مسئولیت و تزکیه و تهذیب بهمراه دارد، ولی اعتقاد به اینکه انسان مبدئی دارد، آنطور در احساس مسئولیت برای انسان مؤثر نمی باشد. یکی دیگر از اسامی قیامت، «یوم التلاق» است که در سوره «زمر» آمده است که روز ملاقات مردم با یکدیگر می باشد و یا از این جهت که روز ملاقات با خدا است و یا ممکن است هر دو منظور باشد. در سوره «غافر» می فرماید: «لینذریوم التلاق» تا مردم را از روز تلاقی و برخورد بترساند. اکثر مردم برای ترس از عذاب قیامت معصیت نمی کنند، و لذا قرآن کریم گرچه رسول خدا(ص) را به دو وصف «بشیر و نذیر» معرفی فرموده، اما در هیچ آیه ای نیامده که: ان انت الامبشر!!! اما «ان انت الانذیر» آمده است و در طلیعه بعثت «یا ایها المزمل، قم فانذر» مطرح شده است نه «قم فبشر!!» و نیز وظیفه ای که برای مبلغین و روحانیون در قرآن آمده است «و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم» است، ترس از قیامت و از عذاب ظاهری و باطنی و یا ترس از یکی از این دو عذاب است و این کار وظیفه انبیاء است و لذا در قرآن به لسان حصر بیان گردیده: «ان انت الا نذیر» در مورد علماء هم مسأله انذار مطرح است، به ما نگفته اند درس بخوانید تا برای مردم سخنرانی کنید، بلکه «لینذروا» تامردم را انذار نمائید. یک آدم ترسو می تواند مردم را بیم دهد، ولی کسی که خودش نمی ترسد و علامت خوف در رنگ چهره و آهنگ گفتارش پیدا نیست، سخن و انذارش احساس خوف در مردم به وجود نمی آورد. در قرآن نیز به یک سلسله از انبیاء عظام بهاء می دهد و آنها را بندگان خاص خود می خواند، برای یک ویژگی یاد قیامت بودن است. درباره حضرت ابراهیم و آل ابراهیم(ع می فرماید: «انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار» آنها بندگان مخلص بودند ما آنها را خالص کردیم بخاطر یادآوری سرای آخرت. آنها برگزیدگان ما هستند، آنجا در حقیقت دار است دنیا دار و سرانیت، بلکه مسافرخانه است که موقتاً در آن قیامت دارد و از آن بنا گزیر کوچ خواهد نمود، و اگر به آن «دار» گفته شده از روی مجاز است نه حقیقت، قرآن آخرت را «دار» معرفی می نماید، کسی که به فکر منزل هست، در فکر زاد و توشه و وسیله هم هست، ولی کسی که به فکر آن نیست به فکر تهیه چیزی هم نیست. «و هو الذی مد الارض و جعل فیها رواسی و انهارا و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشی اللیل النهار ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون. و فی الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب وزرع نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و نفضل بعضها علی بعض فی الأکل ان فی ذلک لآیات لقوم یعقلون» و او کسی است که زمین را گسترد و در آن کوهها و نهرهائی قرار داد و از تمام میوه ها در آن دو جفت آفرید، شب را بر روز می پوشاند و در اینها آیاتی است برای آنها که اندیشه و تفکر می نمایند، و در روی زمین قطعاتی مجاور هم قرار دارد که با یکدیگر متفاوتند و باغهائی از انگور، و زراعت و نخلها که گاهی از یک ریشه و اصل می رویند و گاهی از دو اصل، تمام آنها با یک آب آبیاری می گردند، و با این حال برخی از آنها را از جهت میوه بر بعضی برتری می بخشیم، در آنها آیات تو نشانه هائی است برای آنان که تعقل می نمایند. در این دو آیه کریمه گاهی از وحدت به کثرت و گاهی از کثرت به وحدت استدلال می نماید که این استدلال بمنظور تتمیم برهان ربوبی است، کل نظام را خالق نظام اداره می نماید واحدی در تدبیر آن نقش ندارد. در بعضی از سوره ها ظهور وحدت قوی تر از ظهور کصرت و از ظهور قانون علیت و معلولیت عام است. و در بعضی از سوره ها مسأله علیت و معلولیت عامه بیشتر مطرح است. در این دو آیه کریمه سخن از این است که خدا مستقیماً این کارها را انجام می دهد، تمام این ضمیرها فعلها مفرد است مگر در ذیل آیه دوم که «نفضل» به صورت متکلم مع الغیر آمده است گرچه، در این آیات تدبی امور بطور مستقیم به خداوند نسبت داده شده است ولی نظام علی و معلولی انکار نمی شود، زیرا در آِات دیگر، همین امور را به جنود الهی نسبت می دهد که آنها باذن پروردگار، انجام می دهند و اگر این کارها را به خود نسبت می دهد برای این است که او علة العلل است و دیگر عوامل باذن او انجام دهند «و لله جنودالسموات و الأرض و ما یعلم جنود ربک الا هو» تمام موجودات جندی و مأمور خدایند که جز خود کسی از آنها آگاه نیست، و لذا در سایر سوره ها به ضمیر متکلم مع الغیر آمده است و ضمیر متکلم مع الغیر در این موارد بار تفنن در تعبیر و یا برای صرف تفخیم و تعظیم نیست اگر اینجا فرمود: «هو الذی مد الارض» در سوره «حجر» آیه 19 می فرماید: « و الارض مددناها» ما زمین را گسترش دادیم، چرا که مأموران الهی باذن او انجام آن امور نقش دارند ولی وقتی که صحبت از الوهیت و ربوبیت است که عظیم ترین مقام تدبیر است و شایسته تعظیم و تکریم می باشد متکلم وحده به کار رفته و فرموده: «لا اله الا انا» و متکلم مع الغیر نیامده است، بنابراین آنجا که متکلم مع الغیر مطرح است برای اشعار به این مطلب است که دخالت مأموران الهی به اذن الهی است، چرا که نظام، نظام سبب و مسبب است تا برسد به مسبب الاسباب که مبدأ نخستین است و تمام افعال از این نظر به او استناد دارد، و لذا اگر در سوره «رعد» فرموده «و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین» در سوره «حجر» می فرماید: «و انبتنافیها من کل شیء موزون» و از هر چیز موزون و مناسب در آن (زمین) رویاندیم چنانچه در سوره «رعد» فرموده: «یغشی اللیل النهار» و به فعل و ضمیر مفرد تعبیر نموده ولی در سوره «اسراء» آیه 12 متکلم معل الغیر آورده و فرموده: «و جعلنا اللیل و النهار آیتین» شب و روز را دو آیه و نشانه قرار دادیم، بنابراین نظام، نظام علی و معلولی است، گاهی کاری را مستقیماً به غیر خود نسبت می دهد و گاهی به جمع نسبت داده و می فرماید مائیم که چنین می نمائیم و گاهی به شخص خودنسبت می دهد و می فرماید من این کار را می کنم، ولی در هر صورت دیگران اگر کاری می کنند بعنوان جندالهی و مدبرات امورند باذن خداوند. «و ان تعجب فعجب قولهم ءاذا کنا تراباً ائنا لفی خلق جدید» اگر از چیزی به شگفت می آیی سخن آنها تعجب آمیز است، مرحوم امین الاسلام در مجمع البیان چنین تفسیر نموده که اگر تعجب می کنی از انکار توحید کفار و از انکار معادشان تعجب مکن گرچه این هر دو عجیب است، بلکه از این سخنشان تعجب کن که می گویند وقتی ما مردیم و پوسیده و خاک شدیم دوباره زنده می گردیم؟! ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 180 |