تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,252 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,164 |
فرستادگان قریش به حبشه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 81، شهریور 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام بخش سوم فرستادگان قریش به حبشه قسمت پانزدهم حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی در مقاله گذشته، سخنان جعفر به ابی طالب را در حضور نجاشی بیان کردیم که در مورد وضع زمان جاهلیت و مبعوث شدن پیامبراکرم(ص) و شکنجه ها و اذیت و آزار قریش، مطالب بسیار جالب و ارزنده ای را با شهامت تمام در آن مجلس مهم ایراد فرمود. پس از تمام شدن سخنان جعفر، آنچه در آن مجلس گذشت، در اینجا یادآور می شویم: نجاشی- که سخت تحت تأثیر سخنان جعفر قرار گرفته بود- گفت: آنچه گفتی همانست که عیسی بن مریم برای تبلیغ آنها مبعوث گشته و بدانها دستور داده... سپس بجعفر گفت: آیا از آنچه پیغمبر شما آورده و خدا بر او نازل فرموده چیزی بخاطر داری؟ جعفر- آری. نجاشی- پس بخوان. جعفر شروع کرد بخواندن سوره مبارکه مریم[1]و آیات آنرا خواند تا رسید به این آیه مبارکه: «و هزی الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطباً جنیاً...» نجاشی و حاضران که سرتاپا گوش شده بودند از شنیدن این آیات چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که سیلاب اشکشان از چهره سرازیر گشت و قطرات اشک از محاسن انبوه نجاشی سرازیر شد و کشیشان نیز بقدری گریستند که اشک دیدگانشان روی صفحات انجیلهائی که در برابرشان باز بود بریخت... آنگاه نجاشی لب گشوده گفت: بخدا سوگند سخن حق همین است که پیغمبر شما آورده و با آنچه عیسی آورده هر دو از یک جا سرچشمه گرفته است، آسوده خاطر باشید که بخدا هرگز شما را به این دو نفر تسلیم نخواهم کرد. عمروعاص گفت: پادشاها! این پیغمبر مخالف با ما است آنها را بسوی ما بازگردان! نجاشی از این حرف چنان خشمناک شد که مشت خود را بلکند کرده بسختی بصورت عمروعاص کوفت چنان که خون از روی او جاری گردید، سپس بدو گفت: بخدا اگر نام او را ببدی ببری جانت را خواهم گرفت. آنگاه رو بجعفر کرده گفت: شما در همین سرزمین بمانید که در امان و پناه من خواهید بود. عمروعاص که دیگر درنگ در آن مجلس را صلاح نمی دید برخاسته و با چهره ای درهم و افسرده بخانه آمد و هر چه فکر کرد نتوانست خود را راضی کند که بمکه باز گردد، و در صدد برآمد تا بهانه تازه ای برای استرداد مهاجرین نزد نجاشی پیدا کرده درخواست خود را مجدداً نزد او عنوان کند،و بهمین منظور روز دیگر دوباره بدربار نجاشی رفته اظهار کرد: پادشاها! اینان درباره مسیح سخن عجیبی دارند عقیده آنها درباره آنحضرت برخلاف عقیده شما است آنها را حاضر کنید و عقیده شانرا در اینباره جویا شوید! فرستاده نجاشی بنزد مهاجرین آمد و پیغام شاه را باطلاع آنها رسانید: آنان که تازه خیالشان آسوده شده بود دوباره بفکر فرو رفته و برای پاسخ نجاشی انجمن کرده و با هم گفتند: درباره حضرت عیسی چه پاسخی به نجاشی بدهیم؟ همگی گفتند: ما در پاسخ این پرسش نیز همانی را که خداوند در قرآن بیان فرموده میگوئیم اگر چه به آوارگی و بازگشت ما بیانجامد! و پس از آن تصمیم برخاسته بنزد نجاشی آمدند، و چون از آنها درباره عیسی پرسید باز جعفر بن ابیطالب بسخن آمده گفت: ما همان را میگوئیم که پیامبر ما از جانب خدای تعالی آورده، یعنی ما معتقدیم که حضرت عیسی بنده خدا و پیامبر او و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول القاء فرموده است. نجاشی در اینوقت دست خود را بطرف چوبی که روی زمین افتاده بود دراز کرده و آنرا برداشت و گفت: بخدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی با آنچه حقیقت مطلب است از درازی این چوب تجاوز نمی کند و سخن حق همین است که تو میگوئی. این گفتار نجاشی بر صاحب منصبان مسیحی که در کنار وی ایستاده بودند قدری گران آمد و نگاهی بعنوان اعتراض بهم کردند، نجاشی که متوجه نگاههای اعتراض آمیز ایشان شده بود رو بدانها کرده و بدنبال گفتار خود ادامه داده گفت: - اگر چه برشما گران آید! سپس رو به مهاجران کرده گفت: شما با خیالی آسوده بهر جای حبشه که می خواهید بروید، و مطمئن باشید که در امان ما هستید، و کسی نمی تواند بشما گزندی برساند و این جمله را سه بار تکرار کرد که گفت: - بروید که اگر کوهی از طلا بمن بدهند هرگز یکتن از شما را آزار نخواهم کرد! آنگاه بأطرافیان خود گفت: هدایای این دو نفر را که برای ما آورده اند به آنها مسترد دارید و پس بدهید چون ما را به آنها نیازی نیست. دنباله داستان و انتقام عمروعاص از عمارة فرستادگان قریش با کمال یأس و افسردگی آماده بازگشت بمکه شده و دانستند که نمی توانند عقیده نجاشی را درباره دفاع از مهاجران تغییر دهند، در اینجا عمروعاص در صدد انتقام عملی که عمارة درباره او انجام داده بود افتاد و در خلال روزهائی که در حبشه بسر می بردند و رفت و آمدی که بمجلس نجاشی کرده بودند متوجه شده بود که عمارة نسبت به کنیزک زیبائی که هر روزه در مجلس عمومی نجاشی حاضر میشد و بالای سر او می ایستاد متمایل گشته و از نگاههای کنیزک نیز دریافت که وی نیز مایل به عمارة شده است. بفکر افتاد که از همین راه انتقام خود را از عمارة بگیرد و از اینرو وقتی بخانه برگشتند به عمارة گفت: - گویا کنیز نجاشی به تو علاقه ای پیدا کرده و تو هم به او دل بسته ای؟ گفت: آری. عمروعاص او را تحریک کرد تا وسیله مراوده بیشتری را با او فراهم سازد و برای انجام اینکار نیز او را راهنمائی کرد تا تدریجاً وسیله دیدار آندو با یکدیگر فراهم گردید، و عمارة پیوسته ماجرا را برای او تعریف میکرد، و عمروعاص نیز با قیافه ای تعجب آمیز که حکایت از باور نکردن سخنان او می کرد بدو میگفت: گمان نمی کنم به این حد در اینکار توفیق پیدا کرده باشی تا روزی بدو گفت: اگر راست میگوئی به کنیزک بگو: مقداری از آن عطر مخصوص نجاشی- که نزد شخص دیگری یافت نمی شود- برای تو بیاورد، آنوقت است که من سخنان تو را باور میکنم. عمارة نیز از کنیزک درخواست کرد تا قدری از همان عطر مخصوص بدست عمروعاص رسید به عمارة گفت: اکنون دانستم که راست میگوئی! و پس از آن مخفیانه بنزد نجاشی آمد و اظهار کرد: ما در این مدتی که در حبشه بوده ایم بخوی از خوان نعمت سلطان بهره مند و برخوردار گشته و پذیرائی شدیم و شما حق برزگی بگردن ما پیدا کرده اید اکنون قصد بازگشت داریم خواستم بعنوان قدرداین و نمک شناسی مطلی را- که با زندگی خصوص پادشاه ارتباط دارد- بعرض برسانم و طبق وظیفه ای که دارم آنرا بسمع مبارک برسانم، و آن مطلب این است که این رفیق نمک ناشناس من که برای رساندنن پیغام بزرگان قریش بدربار شما آمده شخص خیانتکاری است و نسبت به پادشاه خیانت بزرگی را مرتکب شده و با کنیزک مخصوص شما روابط نامشروعی برقرار کرده و نشانه اش هم این عطر مخصوص پادشاه است که کنیزک برای او آورده است! نجاشی عطر را برداشته و چون استشمام کرد بسختی خشمگین شد و در صدد قتل عمارة برآمد اما دید این کار برخلاف رسم و آئین پادشاهان بزرگ است که فرستاده و پیغام آور را نمی کشنداز این رو طبیبان را خواست و به آنها گفت کاری با این جوان بکنید که بقتل نرسد ولی از کشتن برای او سخت تر باشد، آنها نیز داروئی ساختند و آنرا در آلت عمارة تزریق کرده داخل نمودند و همان موجب دیوانگی و وحشت او از مردم گردید و مانند حیوانات وحشی سر به بیابان نهاد و در میان آن حیوانات با بدن برهنه بسر میبرد و هرگاه انسانی را میدید بسرعت میگریخت و فرار میکرد، عمروعاص نیز بمکه بازگشت تو ماجرا را باطلاع بزرگان قریش رسانید و پس از مدتی نزدیکان عمارة بفکر افتادند که او را در هر کجا هست پیدا کرده بمکه بازگردانند و بدین منظور چند نفر بحبشه آمدند و در بیابانها بدنبال عمارة بجستجو پرداختند و بالاخره او را در حالیکه ناخنها و موهای بدنش بلند شده بود و بوضع رقت باری در میان حیوانات وحشی بسر می برد در سر آبی مشاهده کردند و هر چه خواستند او را بگیرند و با او سخن بگویند نتواستند و بهر سو که میرفتند او میگریخت تا بناچار بوسیله ریسمان و طناب او را به دام انداختند ولی همینکه بدست ایشان افتاد شروع بفریاد کرد و مانند حیوانات وحشی دیگر که گرفتار میشود همچنان فریاد زد و بدنش می لرزید تا در دست آنها تلف شد. و بدین ترتیب ماجرا پایان یافت و ضمناً این ماجرا درس عبرتی برای شرابخواران و شهوت پرستان گردید و در صفحات تاریخ ثبت شد. *** نگارنده گوید: بر طبق پاره ای از روایات که در دست هست نجاشی پس از این ماجرا به رسول خدا(ص) ایمان آورد و بدست جعفر بن ابیطالب مسلمان شد، و هدایای بسیاری برای پیغمبر اسلام فرستاد که از آنجمله بود «ماریه قبطیه» که رسول خدا(ص) از آن کنیز دارای پسری شد و نامش را ابراهیم گذارد و در کودکی از دنیا رفت بشرحی که انشاءالله در حالات فرزندان آنحضرت خواهد آمد، و هنگامی که نجاشی از دنیا رفت رسول خدا(ص) در مدینه بود و مرگ او را به اصحاب خبر داد و از همانجا بر او نماز خواندند، بشرحی که در جای خود مذکور خواهد شد. انشاءالله تعالی ادامه دارد.
[1] - و در بسیاری از تواریخ بجای سوره مریم سوره کهف ذکر شده ولی آنچه ذکر شد مطابق روایات شیعه در کتاب مجمع البیان و غیره است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 366 |