تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,181 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,105 |
استعداد و گرایش به زیبائی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 81، شهریور 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اسلام، مکتب انسان سازی قسمت پنجم استعداد و گرایش به زیبائی حجة الاسلام محمد حسن رحیمیان روح زیبا نکته دیگر آنه بهر نسبتی که روح انسان به زیبائی آراسته گرددف از زشتیها گریزان تر و ذائقه او زشتیها نفرت انگیزتر می شود. مثلاً غیبت و بدگوئی از دیگران که یک عمل زشت است هرگز از انسانی که دارای روح زیبا است سر نمی زند، چرا که دیگر زشتی با چنین روحی سنخیت نداشته و همان اندازه غیبت و بدگوئی پشت سر برادر دینی در ذائقه باطنی او نامطبوع و نفرت انگیز است که خوردن گوشت مرده برادر در ذائقه حسی او. این یک، گزیدن جسم است- آهم جسمی بی روح- و آن گزیدن روح و شخصیت معنوی است که آزارش بسی ناگوارتر و تلختر است. خلد گر به پا خاری آسان برآید چه سازم به خاری که در دل نشیند قرآن با بیان این مطلب همراه با تشبیهی ظریف به زشتیهای حسی، انسانها را به سوی کمال مطلوب و شکوفائی و آیاستن روح در پرتو تقوی و بازگشت به خدای توبه پذیر که جز با تهذیب و تطهیر روح از زشتیها امکان پذیر نیست متذکر میشود: «...و لا یغتب بعضکم بعضاً ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتاً فکرهتموه و اتقوالله ان الله تواب رحیم». (سوره حجرات 12) هرگز همدیگر را غیبت نکنید، آیا شما دوست دارید که گوشت میته برادر خود را بخورید که بی گمان کراهت دارید، تقوای الهی داشته باشید که همانا خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است. و شکوفائی زیبا دوستی و آراستگی و زیبائی روح، انسان را به جائی می رساند که حتی اگر ثواب و عقابی بر صفات و اعمال زیبا و زشت مترتب نباشد بازهم خود را به صفات و اعمال نیک می آراید و از صفات و اعمال زشت اجتناب می کند. زیبائی واقعیتی است گسترده و دارای مراتب، و منطبق با مراتب هستی و کمال، که از زیبائیهای مادی گرفتهتا زیبائیهای معنوی و عقلی و ازکمترین مرتبه تا زیبائی و جمال مطلق را شامل می شود. هر چه زیبائی یک موجود که متناسب است با درجه هستی و کمال آن، افزونتر و شدیدتر شود از زشتی و نیستی و کاستی در آن راه ندارد و هر چه زیبائی و جمال مطلق است و هیچگونه زشتی و نیستی و کاستی در آن راه ندارد و هر چه زیبائی است از اوست. و میل به زیبائی نیز همچون میل به حقیقت است که هر دو- اگر آنها را دو میل فرض کنیم- منتهی به زیبائی مطلق که همان حقیقت و کمال مطلق است، می شود و شاید حقیقت این دو میل یکی باشد همچنانکه متعلق آنها یکی است و هر دو به یک کانون منتهی می شوند. همانگونه که قبلاً نیز متذکر شدیم میل عبارت است از نیروئی که انسان را به کانونی خارج از وجود خود پیوند می دهد پس یک طرق روح و حقیقت است و طرف دیگر محوری است خارج از وجود انسان و میل کانالی است بین این دو و هنگامی که طرفین قضیه در دو یا چند کشش یکی باشد یعنی در هر دو مورد انسان همان انسان و کانون مقابل آن که متعلق میل و کشش است هم در هر دو مورد یکی- یعنی خدا- باشد پس دو میل یعنی دو کانال که می توان آنها را به دو خط مستقیم بین دو نقطه نامید نمی تواند واقعاً دو میل باشند همچنانکه خط مستقیم بین دو نقطه مشخص نیز نمی تواند بیش از یکی باشد و اگر بخواهیم خطوط فرضی دیگری ترسیم کنیم باز هم منطبق با یکدیگرند و غیر قابل تعدد و تکثر. تجاذب متقابل در هر صورت هر جا سخن از میل است، درانده میل، مجذوب و متعلق میل، جاذب است مثلاً در حیطه میلهای مشترک غذا جاذب است و جاندار گرسته مجذوب آن. گرسنه تحت تأثیر این جاذبه احساس می کند که غذا را دوست می دارد و این کشش و گرایش به او شوق و نیروی حرکتی می بخشد تا به غذای «مطلوب» دست یابد. گرچه مستلزم عبور از صخره ها و پشت سر گذاشتن گردنه ها و سختیها باشد و آنگاه که وصال دست داد و طعم «مطبوع» غذا با ذائقه او آشنا شد و کام از آن برگرفت احساس لذت و کامروائی می کند. وبهمین گونه است در مورد میلهای ویژه از باب مثال هر نوع زیبائی جاذب انسان است و انسان مجذوب آن و همین جاذبه و کشش است که دوستی و عشق و پرستش را در انسان می آفریند و او را به ستایش بر می انگیزاند و در شوق وصال، شور حرکت و نیروی تلاش و کوشش می بخشد و با دست یافتن به «مطلوب» احساس آرامش و لذت به او دست می دهد. با کمی دقت در مثال فوق در می یابیم، گرچه در بدو امر متعلق میل، جاذب و دارنده میل مجذوب است لکن با فعلیت یافتن و شکوفائی این میل، نسبت معکوس می شود و فاعل و مفعول جای خود را عوض می کنند یعنی آن که «مجذوب» بود، «طالب» می شود و آنچه «جاذب» بود، «مطلوب» می گردد. این مطلب در زمینه میلهای مشترک که متعلقات آنها از مقوله مادیات است چیز بیشتر از تجاذب بین غریزه- که ضامن بقاء حیات مادی جانداران است- و ماده که فاقد شعور و آگاهی است به دست نمی دهد. در حالی که در رابطه با میلهای ویژه از آنجا که متعلق آنها در حقیقت هستی مطلق، حقیقت مطلق، کمال مطلق و جمال مطلق است که همان ذات مقدس باری تعالی است، این تجاذب که محصول شکوفائی شخصیت راستین و هویت واقعی انسان است تجاذبی است بین فطرت خداجوی انسان و آفریدگار او که صفات او عین ذات او است. تجاذبی که از نشأه «الست بربکم قالوا بلی»[1] نشأت گرفته و با «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»[2] فعلیت یافته و ثمره محبت و رضای متقابل را به بار می آورد و آهنگ دلنواز «یحبهم و یحبونه»[3] و «راضیة مرضیة»[4] به گوش دل می نشاند. حال برگردیم به ادامه بحث پیرامون میل به زیبائی: زیبائی و محبت گفتیم که میل به زیبائی در غایت و منتهای خود انسان را به خدا که زیبائی مطلق و آفریدگار همه زیبائیها است پیوند می دهد و آنگاه که انسان این کانال فطری را با کمک چراغ عقل و نور وحی پیمود و خدا را با صفات جمال و جلالش شناخت و نور هستی و زیبائی مطلق از این درچه به آئینه قلبش تابیدن گرفت، شعله عشق و محبت در جان او برافروخته می شود و همه محبتهای دیگر را که نشأت گرفته از غرایز هستند تحت الشعاع خود قرار می دهد: «و الذین آمنوا شد حبالله»[5] و اگر نسبت به مخلوقات احساس محبتی داشته باشد همه در طول محبت به خدا است و اگر زیبائی و جمالی در آنها می بیند همه را پرتوی از زیبائی و جمال بی پایان او می نگرد. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست چنین انسانی دیگر همه هستی را زیبا می بیند و دوست می دارد. برای او هر چیزی که به محبود نزدیکتر و نزد او محبوبتر باشد، زیباتر و دوست داشتنی تر است. طبعاً خانه او، کتاب او، پیغمبر او، بندگان خاص اوو بالاخره خواسته ها و دستورات او از زیبائی و محبوبیت بیشتری برخوردار است. این محبت است که انسان را به طور طبیعی به تبعیت از محبوب سوق می دهد که اصولاً تبعیت و پیروی از خواسته های محبوب دلیلی است روشن بر اثبات محبت و نشانی است مسلم که چهره محب صادق را از مدعی کاذب، آشکار می سازد! و این سخن خدا است که میفرماید:«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»[6] ای پیامبر بگو: اگر خدا را دوست می دارید باید مرا پیروی کنید که در این صورت خداوند شما را دوست می دارد. پس شناخت خدا و ایمان به او ملازم است با محبت شدید به او و محبت ملازم است با تبعیت و پیروی از خواسته ها و دستورات الهی که محبت متقابل را از سوی خداوند همراه دارد و این تجاذب و محبت متقابل و تبعیت محض تا آنجا پیش می رود که گوئی محب در محبوب ذوب می شود و نه آنکه خدا و پرستش او را برای خود نمی خواهد که دیگر« خودی» نمی بیند که از روی ترس وطمع رو بسوی او آورد. بلکه خدا را برای خدا می خواهد و او را می پرستد چون شایسته پرستش است و آنچه را از اعمال قبیله و قالبیه درجهت اطاعت از او و رضایت حضرتش انجام می دهد نه از «خود» می پندارد که هستی و اعمال و بود و نمود خویش را از او و فیض سرمدیش می بیند. بعبارت دیگر چون برای خویش «خودی» نمی یابد نه عمل خویش را عمل «خود» می داند و نه در ازاء عمل خویش استحقاق پاداشی باری «خود» تصور می کند. این محب درفضای محبت برای تقرب و نزدیک شدن به محبوب به فرائض و دستورات واجب بسنده نمی کند بلکه با دو بال فرائض و نوافل بسوی او به پرواز می آید و متأثر از شدت محبت به او نه فقط واجبات را- که الزامی است- بلکه کارهائی را که خدای محبوب دوست می دارد- مستحبات- و الزامی در آنها نیست نیز مشتاقانه انجام می دهد و اینجا است که محبت و تبعیت به اوج می رسند و در پرتو محبت متقابل محبوب، به مقامی می رسد که در حدیث صحیح مشهور چنین آمده است: امام صادق(ع) از پیغمبر اکرم(ص) نقل می کند که خداوند عزوجل فرمود: «من اهان لی ولیاً فقد ارصد لمحاربتی و ما تقرب الی عبد بشیء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه، فاذا احبیتهکنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها، ان دعانی اجبته و ان سألنی اعطیته...»[7] «هرکس به دوست من اهانت کند به تحقیق برای جنگ با من کمین کرده است و هیچ بنده ای به من تقرب نجوید به چیزی که نزد من محبوبتر از آنچه بر او وجب کرده ام باشد- هیچ چیزی بسان واجبات نمی تواند بنده را به خدا نزدیک کند- و همانا بنده بوسیله «نافله» به من تقرب جوید تا او را دوست بدارم و آنگاه که او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشی که با او می شنود و چشم او گردم همان چشمی که با آن می بیند و زبانش شوم همان زبانی که با آن سخن گوید و دست او گردم همان دستی که با آن بگیرد اگر مرا بخواند پاسخش گویم و اگر از من خواهشیکند به او بدهم...» زیبائی و ستایش از آنجا که زیبائی و کمال ستایش برانگیز است آنگاه که زیبائی و کمال مطلق چشم دل انسان را پر کند ستایش را به طور مطلق مخصوص اویافته و همه ستایشها را ستایش از او می بیند. او که پروردگار و پرورش دهنده تمام جهانیان است «الحمدلله رب العالمین» و اگر زیبائی و شایستگی ستایشی را در مخلوقات و پرورش یافتگان او ببیند در حقیقت جلوه زیبائی را می ستاید او را ستوده است و زیبائی او را. پس همانگونه که تمام زیبائیها پرتوی از زیبائی او است دوست داشتن و ستودن تمام زیبائیها نیز در حقیقت دوست داشتن و ستودن او است حتی اگر نسان از مبدأ زیبائی و منتهای ستایش غافل باشد و یا حتی آن را جحد و انکار کند. زیبائی و پرستش انسان در برابر زیبائی وکمال که همواره ملازم با عشق و محبت و ستایش است احساس فروتنی و تواضع می کند و هر نوع زیبائی ولو کمترین مرتبه آن که زیبائیهای مادی هستند این احساس فروتنی را در انسان نسبت به خود پدید می آورند ولی آنگاه که میل به زیبائی با شناخت و دریافت کانون زیبائی یعنی زیبائی و کمال مطلق، به اوج شکوفائی رسید، احساس فروتنی و تواضع نیز در برابر آن به اوج خود میرسد و حقیقت پرستش تحقق می پذیرد و همین حقیقت است که با کمک وحی در اشکال گوناگون عبادات متجلی می شود و گاهی در قالب الفاظ و اذکار و گاهی در شکل قیام، خم شدن و پیشانی به خاک سائیدن و... ظهور می یابد و درمفهومی گسترده تر تمام شئون زندگی را در بر می گیرد: «ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین». و از آنجا که در واقع و نفس الامر تمام زیبائیها و کمالات، تجلیات زیبائی و کمال مطلق اویند حتی آنگاه که میل به زیبائی و کمال در انسان به کانون اصلی آنها دست نیافته باشد هر نوع گرایش و ستایش و خضوعی که انسان نسبت به موجودات که برخوردار از زیبائیها و کمالات نسبی و اضافی و حتی موهوم هستند، احساس می کند، باز هم ناآگاهانه و به طور غیر مستشعر او را ستایش و پرستش می کند. او که زیبائی و کمال مطلق است و تمام هستی ها و زیبائی ها و کمالات پرتوی از او است پس در حقیقت همانطور که هیچ حمد و ستایشی در جهان- حتی از سوی منکرین و کافران به خدا- برای غیر خدا واقع نمی شود، همچنین هیچ پرستش و خضوعی هم جز برای او تحقق نمی پذیرد و همین طور است در مورد کمک جستن از او که وقتی می گوئیم: «ایاک نستعین» معنای فقط از تو کمک می جوئیم کامل نیست بلکه حقیقت امر آنست که هیچ استعانتی جز استعانت از او نیست و بنابراین حتی اگر انسان راه گم کرده از هر کس و هر چیز دیگری هم استعانت کند باز هم استعانت از اوست گرچه خود نفهمد. کنم حاجت از هر کسی جستجوی چو یابم توام داده باشی نه اوی «نظامی گنجوی» آری آنها که به شکوفائی شایسته انسانیت دست نیافته اند، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. و این است معنی «الحمدلله» و «ایاک نعبد» و «ایاک نستعین» که هیچ ستایش و پرستشی جز برای او و هیچ استعانتی جز از او انجام نمی گیرد و لیکن آنانکه در شکوفائی فطرت و کششهای تکوینی خودتقصیر کرده اندو در نیمه راه وامانده یا آنکه در تطبیق مصداق به اشتباه و ضلالت افتاده اند، مستحق سرزنش و کیفر هستند. و بر همین اساس هدف وحی و رسالت این است که بشر را در مسیر صحیح رشد و شکوفائی استعدادهای ویژه اش- تزکیه- قرار دهد و علم کتاب و حکمت حقیقت مبدأ، معاد، انسان و جهان را به انسان بیاموزد و انسانها را از کجروی و انحراف از مسیر کمال و اشتباه در تشخیص هدف و عبادتهاو معبودهای نادرست بازداشته و عبادت و معبود واقعی را به او نشان دهد. و به تعبیر دیگر کشش و محرک اصلی در رابطه با عبادت و معبود به طور تکوینی در انسان قرار داده شده است لکن عقل و وحی توام با یکدیگر او را در شناخت راه صحیح و مستقیم (عبادت) و هدف نهائی و مقصد اصلی (معبود) هدایت می کنند. پس نقطه آغاز کار انبیاء القاء اصل عبادت و معبود در انسانها نیست بلکه نقطه آغاز ارائه شکل صحیح عبادت و کمک در شناخت معبود واقعی است و اگر فرضاً در واقعیت وجود انسان چنین کششی نسبت به پرستش و زمینه ای نسبت به شناخت خدا به طور تکوینی وجود نداشت صدو بیست و چهار هزار پیغمبر هرگز نمی توانستند حتی یک نفر را خداشناس و خداپرست کنند. و به همین جهت است که اولین اصل از اصول دین را توحید دانسته اند نه خداشناسی و اولین سخن لا اله الا الله است که نفی شرک و ثنویت و تثلیث و... و نفی هرگونه خطا و اشتباه در تشخیص مصداق است و بیان یگانگی او است نه اخبار به این که معبودی هست و در پی آن هدایت به راه مستقیم است که انسان را به سوی معبود می برد نه اصل این که باید به راه افتاد: «و ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله».[8] و همانا این راه مستقیم من است، پس آن را بپیمائید و از دیگر راه ها پیروی نکنید که شما را از راه خدا دور می سازد. که اصل عبادت- راه- و اصل شناخت او- هدف و مقصد- امری است که در خلقت انسان قرار داده شده است و انسان بر این اساس آفریده شده است: «و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون»[9] و اگر «لیعبدون» به «لیعرفون» تفسیر شده است بدین جهت است که این دو متلازمان هستند و عبادت بدون عرفان معبود و بالعکس غیر ممکن است. این است هدف از خلقت انسان که رسیدن به آن مستلزم شناخت حقیقت خویش است که «من عرف نفسه عرف ربه»- هر که خود را شناخت، خدایش را شناخت. 1- میل به فضائل اخلاقی یکی دیگر از استعدادها و کششهای ویژه انسانی میل و گرایش به فضائل اخلاقی است که به طور تکوینی و فوق انگیزه جلب منفعت و رفع ضرر، انسان را به سوی فضائل اخلاقی سوق می دهد. از آنجا که فضائل اخلاقی از یک جهت از مقوله زیبائیها به شمار می آیند و از جهت دیگر ریشه آنها را در پرستش و عبادت- تکویناً و تشریعاً- می دانیم و بعداً این مطلب را اثبات خواهیم کرد. بنابراین همانگونه که قبلاً اشاره کردیم که میل به حقیقت و دانائی و میل به زیبائی حقیقتی یگانه دارند و انسان از کانال آنها به خدا می رسد در مورد میل به خیر اخلاقی نیز همان نکته صادق است و هر سه میل انسان را به خدا که حقیقت، هستی، زیبائی و کمال مطلق است راه می برند. 2- میل به پرستش میل به پرستش و تقدیس ازمهمترین ویژگیهای ممتاز انسان است و تاریخ زندگی بشر از دورترین زمانها و تحقیقات وسیع و عمیقی که در این باره انجام گرفته و آثاری که به دست آمده است نمودار این واقعیت است. اختلافها و تفاوتها همه در مورد شکل عبادت بوده نه اصل عبادت، همانگونه که اختلافها در مورد شخص معبود بوده نه اصل معبود و کار پیامبران این بوده که شکل و چگونگی عبادت صحیح را بیان کنند همانگونه که در مورد اصل معبود نیز انسانها را به معبود یگانه دعوت کردند. وقتی که میل به حقیقت، زیبائی و خیر اخلاقی را راه به سوی خدا و منتهی به سوی او دانستیم و از این طریق حقیقت، زیبائی و کمال مطلق را در او یافتیم، پس هرگونه حرکتی هم که از این پایگاه به سوی آن هدف انجام گیرد و انسان را به او نزدیک کند پرستش و عبادت محسوب می شود و بر این اساس هرگونه علم، زیبائی و محاسن اخلاقی موجب کمال و ارتقاء مقام واقعی انسان بوده و او را به غایت از خلقت خویش که همانا پرستش و معرفت خدا است نزدیک تر می کند. و بدینسان می توان گفت تمام این استعدادها- که به لحاظ تعدد جهات، چندگانه می نمایند- در واقع مکمل یک حقیقت اند و آن حقیقت چیزی جز فطرت خداشناسی و خداپرستی نیست که با شکوفائی آن حقیقت و شخصیت انسان شکل می گیرد و آن همه تأکید بر خودشناسی و تفکر و تعقل در آن برای توجه به همین ویژگیها و تلاش برای شکوفائی همین استعدادها است که نتیجه آن معرفت و پرستش خدا است و غفلت و ضایع کردن آنها یعنی از دست دادن و باختن تمام شخصیت واقعی انسان: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم».[10] بگو- ای پیامبر- که زیانکاران (حقیقی) آنهای هستند که خویشتن خویش را باختند. و آنکس که خویشتن خویش و حقیقت خود را از دست داده باشد هرگز نمی تواند به خدا راه یابد: «الذین خسروا انفسهم فهم لا یؤمنون».[11] آنها که خویشتن خویش را باختند، همانا آنان ایمان ندارند. پس در حالی که تمام سعادت و رستگاری انسان- قد افلح المؤمنون- در ایمان به خدا و پرستش او است از کانال شناخت و شکوفائی استعدادهائی که در او قرار داده شده است، تمام شقاوت و خسران او نیز نتیجه عدم ایمان و پرستش خدا است که نتیجه خسران نفس و باختن استعدادهای ویژه او است. ادامه دارد
[1] - سوره اعراف- آیه 172. (آیا من پروردگارم شما نیستم؟ گفتند: آری!). [2] - سوره عنکبوت- آیه 69. (آنان که برای ما جهاد می کنند، به تحقیق راهمان را به آنان می نمایانیم). [3] - سوره مائده- آیه 54. (...آنها را دوست دارد و آنها هم او را دوست دارند.) [4] - سوره فجر- آیه 28. (...تو خشنودی و خدا هم از تو راضی است). [5] - سوره بقره- آیه 165. [7] - اصول کافی- ج 2 ص 352. [8] - سوره انعام- آیه 153. [9] - سوره ذاریات- آیه 56. [10] - سوره زمر- آیه 15. [11] - سوره انعام- آیه 12. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 69 |