تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,195 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 82، مهر 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفته ها و نوشته ها آنکس که ز عاشقی خبر دارد آنکس که ز عاشقی خبر دارد دایم سرنیش بر جگر دارد جان را بقضای عشق بسپارد تن پیش بلا و غم سپر دارد گه دست بلا فراز دل گیرد گه سنگ تعب بزیر سر دارد هر چند که زهر عشق می نوشد آن زهر بگونه ای شکر دارد وان دیده بدست غیر بردوزد کو جز بجمال حق نظر دارد «سنائی» ده سخن بزرگ مردی به خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت، مرا پندی ده. حضرت فرمود: 1- اگر خدای تبارک و تعالی عهده دار روزی است، چرا غم آن را می خوری؟ 2- اگر روزی تقسیم شده است، پس حرص و ولع برای چیست؟ 3- اگر حساب روز رستاخیز حق است، جمع مال چرا؟ 4- اگر عوض آنچه در راه خدا داده شود، حق است، پس بخل ورزیدن برای چه؟ 5- اگر کیفری از آتش هست، گناه چرا؟ 6- اگر مرگ حق است، شادی برای چیست؟ 7- اگر نمایان بودن کارها بر خداوند حق است، حیله و مکر برای چیست؟ 8- اگر گذشتن بر صراط حق است، خودخواهی و غرور برای چه؟ 9- اگر همه چیز به قضا و قدر الهی است، اندوه برای چیست؟ 10- اگر دنیا گذشتنی است، دلبستگی به آن چرا؟ قسمت تلخ خیار را بخورید روایت عجیبی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: «اذا اکلتم القثاء فکلوا من اسفله»- هرگاه خواستید خیار بخورید، از قسمت ته و پائین آن بخورید! با اینکه این قسمت، معمولاً تلخ و بدمزه است و غالباً مردم این قسمت را نمی خورند. اکنون پس از گذشت هزارو چهارصد سال بر این سخن بزرگ، متوجه قدرت دفاعی گیاهان شده اند که چگونه با عوامل متجاسر و میکروبها و مخصوصاً قارچ ها می جنگند و همچنین متوجه شده اند که محل اتصال بوته به میوه بهترین راه نفوذ عوامل متجاسر است و همیشه در آن محل عناصر دیگری باعث می شوند ترکیب محل را آنچنان بهم بزنند که برای عوامل متجاسر، کشنده و خطرناک باشد و بهمین دلیل قسمت تحتانی میوه جات که محل اتصال به گیاه است، اغلب مزده ای ناملایم داردولی قدرت دفاعی فوق العاده ای درآن وجود دارد که با میکربها بخوبی می تواند مبارزه کند و آنها را نابود سازد. و لذا حضرت رسول(ص) سفارش می کنند که خیار را از این قسمت بخورید. گفتن و نوشتن نبشتن ز گفتن مهمتر شناس بگاه نوشتن بجای آرهوش سخن با قلم چون قلم راست دار به نیک و به بد در سخن نیک کوش دو نوک قلم را مدان جز دو چیز یکی صرف زهر و یکی محض نوش تو از نوش او زندگانی ستان ز زهرش مکن جان شیرین بجوش بگفتن ترا گر خطائی فتد زبربط فزونت نمالند گوش و گر در نبشتن، خطائی کنی سرت چون قلم دور ماند ز دوش «مسعود سعد سلمان» آئینه روزی زیب النسا در حضور پدرش عالمگیر- که از فرمانروایان معروف هند است- نشسته بود. ناگاه آئینه چینی سالن افتاد و شکست. بی اختیار این مصرع بر زبان عالمگیر گذشت: «از قضا آئینه چینی شکست». زیب النسا ارتجالاً گفت: «خوب شد، اسباب خودبینی شکست»! شیرینی نسیه مردی نزد شیرینی فروشی رفت و از او خواست که رطلی را نسیه به او بفروشد. فروشنده گفت: از آن مقداری بچش، چه شیرینی خوبی است! آن مرد گفت: روزه دارم، روزه سلا گذشته، فروشنده گفت: معاذ الله که شیرینی را نسیه به تو بفروشم، تو با خدایت یکسال است که تأخیر کرده ای، با من بیچاره چه می کنی؟ کم می گوید و کم می خورد حکیم سقراط کم سخن می گفت و کم غذا می خورد. یکی از فلاسفه هم عصر وی به او نوشت: تو می گویی که رحمت آوردن بر هر ذی روحی واجب است و تو با آنکه خود ذیروحی، به خود رحمت نمی آوری، اندک می خوری و در سخن گفتم بخل می ورزی و همیشه در سکوت بسر می بری! سقراط در پاسخ نوشت: مرا به کم خوری ملامت کردی، در حالی که من از آن رو غذا می خورم که زندگی کنم ولی تو می خواهی زندگی کنی که غذا بخوری! و اما در مورد خاموشی و سکوت من، خدای تعالی مرا دو گوش داده و یک زبان یعنی که دو بشنو و یکی بگو! همت نادرشاه روزی نادرشاه با سید هاشم خارکن از عرفای نجف، ملاقات کرد. نادر به سید هاشم رو کرد و گفت: شما واقعاً همت کرده اید که از دنیا گذشته اید. سید هاشم با سادگی تمام گفت: برعکس، همت را شما کرده اید که از آخرت گذشته اید! شرایط مهمانی لقمان حکیم را کسی دعوت کرد، گفت: می آیم، به سه شرط. گفتند: هر چه باشد به جان منت داریم. گفت: با علم به اینکه می دانم به حرفم گوش نمی دهید، می آیم: شرط اول- آنکه اذیتم نکنید! شرط دوم- اینکه مریضم نکنید! و شرط سوم- اینکه محبوسم ننمائید! گفتند: چنین فکری از خیال هیچ ناجوانمردی هم خطور نمی کند. سرانجام رفت و مهمانی برگزار شده در آخر سر گفت: دیدید که هر سه شرط را عمل نکردید؟ گفتند: چطور؟ گفت: اول که آمدم گوشه متناسب با حال خود و مقام مجلس نشستم ولی شماها مرتب جایم را عوض کردید و هر کس آمد خواست در محلی بنشیند، اشخاص زیادی که در مجلس بودند بناچار از جا بلند شده مرتب جای خود را عوض می کردند و بهمان ترتیب مرا هم تغییر مکان می دادند و بالاتر می نشاندند در حالیکه شرف المکان بالمکین است. بعد موقع ناهار خوردن بقدری با اصرار و ابرام به من خورانیدید که حتماً به جهاز هاضمه من تحمیل شده و بیمار خواهم شد. و اما شرط سوم، موقعی که خواستم بدنبال کار خود بروم، نگذاشتید و گفتید: حالا زود است! و چندین ساعت زندانی شما بودم در حالی که خود شخص مهمان باید بداند که زیاد نشستن، خسته کننده است. تجربه های یک عمر جهانگردی مردی از حکمای پیشین چندین سال گرد جهان می گشت و این شش پند را به مردمان می آموخت و می گفت: 1- هر که را حلم و بردباری نیست، او را عزت دو جهان نیست. 2- هر که را صبر نیست، او را سلامت دین نیست. 3- هر که را علم نیست، او را از عمل خویش سودی نیست. 4- هر که را پرهیز نیست، او را نزد خدای کرامت نیست. 5- هر که را سخاوت نیست، او را از مال خویش بهره نیست. 6- و هر که را نصیحت نیست، او را به نزد خدای تعالی حجت نیست. تیرباران حوادث قفس ما نشود هر چه احسان تو دادست به ما آن داریم ما چه داریم ز خود تا ز تو پنهان داریم تیرباران حوادث قفس ما نشود ما که شیریم چه پروای نیستان داریم خیمه در مصر چو پیراهن یوسف زده ایم جلوه ها در نظر مردم کنعان داریم دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل خارخار سر دیوار گلستان داریم روزی ما نبود غیر دل ما صائب خبر عافیت از نعمت الوان داریم «صائب تبریزی» سایهات را از سرم دور کن! نوشته اند: روزی اسکندر به دیدن افلاطون- معلم اول- رفت، دید که پشت بر دیوار نشسته و رو به آفتاب کرده است. اسکندر در برابر او ایستاد و گفت: هر حاجتی داری از من بخواه تا آن را برای تو برآورده سازم و منتظر بود افلاطون در خواست مال و باغ و خدم و حشم از او کند! ناگهان افلاطون سر بلند کرده گفت: حاجت من آن است که سایه خود را از من دور کنی که مرا از رفاقت آفتاب مانع شدی! حمایت از حیوانات!!! در حالی که هر روز صدها نفر از گرسنگی در آفریقا جان می دهند، هر ساله یک میلیارد و نیم دلار در ایالات متحده آمریکا، به مصرف تغذیه حیواناتی چون سگ و خوک می رسد. جالب اینجا است که این مبلغ معادل چهار برابر مصرف تغذیه کودکان در آمریکا است. خوردن با یک گوشه چشم! صهیب رومی که از فضلای اصحاب پیامبر(ص) بود، می گوید: آمدم نزد رسول (ص) وقتی که نزول فرموده بود در قبه و پیش آن حضرت خرمای تر و خشک نهاده بود و یک چشم من به رَمَد مبتلا بود و درد بسیار می کرد و من پرهیز نکرده خرما خوردن گرفتم. حضرت فرمود: ای صهیب، خرما می خوری و حال آنکه چشم تو درد می کند! گفتم: یا رسول الله، به آن جانب چشم می خورم که درد نمی کند. حضرت چنان تبسم فرمود که دندانهای نواجذ مبارکش نمودار شد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 62 |