تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,137 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,052 |
تاریخچه خاندان حضرت امام مدظله | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1367، شماره 86، بهمن 1367 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تاریخچه خاندان حضرت امام مدظله از زبان آیة الله پسندیده قسمت سوم خلاصه مطالب گذشته اینکه سید دین علیشاه تا آنجا که ما می دانیم و به ما اطلاع رسیده از نیشابور به کشمیر مهاجرت کرده ولی فرزند ایشان مرحوم سید احمد (جد ما) ساکن کربلا بوده و از آنجا به دعوت بعضی زوار که از خمین به کربلا رفته بودند به خمین می آید و در آنجا ازدواج می کند و بجز مرحوم شهید سید مصطفی (پدرما) که قبلاً ماجرای ایشان را گفتم، سه دختر هم داشت که عبارت بودند از: سلطان خانم، آغا بانو خانم و صاحب خانم. صاحب خانم همانگونه که ذکر شد، مرحوم سید احمد (جدّ ما) سه دختر داشت که عبارت بودند از: سلطان خانم، آغا بانو خانم و صاحب خانم. در مورد مرحومه صاحب خانم نیز گفتیم که نه از شوهر اول و نه از شوهر دوم، صاحب اولاد نشد. ایشان پس از شهادت پدرمان، به منزل ما آمد و به پرستاری و نگهداری من و اخویم مرحوم هندی و امام خمینی و خواهرانمان مولود آغا خانم و فاطمه خانم و آغا زاده خانم و مادرمان- که در آن وقت جوان بود- پرداخت و به کارهای ملکی و غیر ملکی ما رسیدگی می کرد و خیلی با شهامت و فعال بود. او در سال 1336 قمری وفات کرد. اتفاقاً ماد ما هم در همین سال از دنیا رفت. مرحوم آخوند ملامحمد جواد هم که شوهر عمه مان بود، او هم در همین سال1336 درگذشت و گویا در اثر «مرض وبا» که منتشر شده بود، وفات کردند. عمه ما مرحوم صاحب خانم، شهامتش در فامیل، زبانزد همه بود؛ او هرگز از قول حق ابا نداشت و بدون رودربایستی مطالب را می گفت. آغابانو خانم تاریخ تولد عمه ما آغا بانو خانم نزد ما هست. ایشان در روز پنجشنبه 18 جمادی الاولی 1272 قمری متولد شده است. ایشان ازدواج کرد با شکر الله خان قلعه ای پسر مرحوم حاج باباخان و از او اولادی پیدا نکرد. بعد از وفات او، با مرحوم آخوند ملامحمد جواد خمینی- که اصلاً خوانساری است- ازدواج کرد و از او سه پسر داشت: 1-مرحوم حاج میرزا رضا که فامیلیش نجفی شد. 2-مرحوم آقا میرزا علی محمد که بعداً لقب امام جمعه ای گرفت ولی نماز جمعه نمی خواند. 3-حاج آقا صدرالدین. حاج میرزا رضا شوهر همشیره ما مولود آغا خانم شد و امام جماعت هم شد. سه دختر هم داشت: یکی- حلیمه خانم همسر مرحوم حاج میرزا محمد مهدی و دیگری- فرخنده خانم عروس امام جمعه جعفر آبادی شد و سوم- شایسته خانم بود که خیلی زن با کفایت و با شهامتی بود و او هم ازدواج کرد با حاج میرزا خلیل ماهورزانی... و از او اولادی پیدا نکرد جز یک پسر و پسری هم که داشت از پسرش اطلاعی نداریم. مرحوم حاج میرزا رضای نجفی تحصیلات زیادی داشت و شاید مجتهد هم بود. یک وقت من اصفهان بودم و او رساله عملیه اش را فرستاد که چاپ کنیم و ما هم به چاپخانه ای رفتیم و با 25 قران، تعدادی از رساله اش را چاپ کردیم. سلطان خانم سلطان خانم با کریم خان قلعه ای ازدواج کرد و از کریم خان دو پسر و دو دختر داشت. یکی از پسرهایش به نام میرزا یحیی خان بود میرزا یحیی خان از خمین به تهران رفت و در تهران، در مدارس جدید آنجا مشّاق خط بود و استخدام شد. او هم دارای چند اولاد شد که یکی از پسرهایش به اروپا رفت و هیچ خبری از او نیست و مفقود شد. دومین پسر مرحومه سلطان خانم، مرحوم امامقلی خان صارم لشکر بیگلربیگی (از خوانین متعین و محترم خمین) بود و او با خوانین خمین از جمله مرحوم غلامحسین خان، حاج جلال لشکر علی خان سالار قمشه و مرحوم حاج عباس قلی خان، خویشاوندی داشتند و با خواهر مرحوم حاج جلال لشکر ازدواج کرد ولی اولاد پیدا نکرد. امامقلی خان (صارم لشکر) به اتفاق امیر مفخم با تفنگدارها و سوارهایی که داشت به کرمان رفت و امیر مفخم والی کرمان شد. بعد نمی دانم چه شدکه مرحوم صارم لشکر از کرمان برگشت و در راه در حدود نائین محلی که باغات انار داشت، وفات کرد. البته قبل از اینکه به کرمان برود، بین او و دو برادرانش در مورد ارث اختلافی رخ داد و آنها سهمیّه خواهرشان را نمی دادند، او هم تفنگ کشی کرد و با عده ای به دهات آن خوانین رفت و مشغول زد و خورد شدند. طرف مقابل زورشان بیشتر شد و صارم لشکر بیگلربیگی را گرفتند و در محوّطه حیاط بستند و کتکش زدند. و این در صورتی بود که بیگلربیگی خیلی عنوان داشت و شدید العمل بود تا آنجا که حشمت الدوله نوه عباس میرزای معروف که بزرگترین رجل ایران بود، در حشمتیه در دهات خمین می زیست و به همه زور می گفت، این شعر را همواره برای امامقلی می خواند: اگر بشنود نام بیگلر بیگی شود کوه البرز یکی نعلبکی با این حال در همین منزلی که متعلق به پدرمان بود و بعداً سهم امام خمینی شد، حاج جلال لشکر در اینجا آمد، من یادم هست که در اتاقی نشسته بودیم و حاج جلال لشکر به امام خمینی رو کرد و گفت: صارم لشکر چه کار کرده بود که فلکش کردند؟ امام در ان وقت دو سه سال بیشتر نداشت و نمی توانست جوابش را بدهد، بعد خود حاج جلال لشکر گفت: او لقممه بزرگتر از دهانش گرفته بود، از این جهت ما فلکش کردیم! در اینجا لازم است تذکر دهیم در کتابی که آقای ربّانی خلخالی شرح حال شهدای صد سال اخیر را نوشته، به اختصار شرح حال پدر ما را می نویسد و نقل قول می کند از آقای حاج شیخ علی اکبر مسعودی خمینی به اینکه فلانی (یعنی من) گفته ام که بهرام خان، قاتل پدرم بوده، در حالی که بهرام خان قاتل نبوده و در آن وقت خودش هم کشته شده بود. و اشتباهات دیگری هم است که در صورت تجدید چاپ کتاب، باید این اشتباهات را تصحیح کنند، من جمله اینکه «صاحب خانم» خواهر حضرت آیة الله العظمی امام خمینی است، درحالی که ایشان عمه امام هستند نه خواهر. در این بخش مطالبی را در رابطه با حضرت امام خمینی بیان می کنیم: تاریخ ولادت قبلا در رابطه با زادگاه امام مطالبی عرض کردیم. در هر صورت در همان عمارت و اتاقی که حضرت امام متولد شدند، من و مرحوم اخویمان آقای هندی و دیگر خواهرانمان متولد شدیم، بجز خواهر بزرگمان مولوده خانم که نمی دانم در نجف یا خمین متولد شده بود. در شناسنامه امام که شماره اش 2744 می باشد، تاریخ تولد ایشان 1279 شمسی ذکر کرده ولی در واقع ایشان در روز بیستم جمادی الثانی 1320 قمری متولد شده اند، گرچه در کتاب جنات الخلود، 18 جمادی الثانیه نوشته است و این اشتباه است. پس امام در روز بیستم جمادی الثانیه 1320 هجری قمری چشم به جهان گشوده اند. نام خانوادگی: مصطفوی نام پدر: آقا مصطفی نام مادر: خانم هاجر. این مطالب شناسنامه ای در گلپایگان بوسیله جعفری نژاد رئیس آمار اداره ثبت گلپایگان صادر شده است و سال صدور شناسنامه 1305 شمسی بوده است. چهار ماه و بیست و دو سه روز از عمرشان گذشته بود که پدرمان برای اوضاع منطقه کمره به سلطان آباد اراک مسافرت کرد و به شهادت رسید. و روزی که قاتل پدرمان را کشتند روز چهارم ربیع الاول 1323 بود که امام تقریبا سه سال بیشتر نداشت. دوران کودکی امام دوران کودکی را در خمین گذراند، یک بانوی مؤمنه ای بود به نام «خاور» که به او «ننه خاور» می گفتیم، او دایه امام بود و امام را نگهداری می کرد و به او شیر می داد. ننه خاور از زنهای بسیار لایق و با شهامت بود. شوهرش کربلائی میرزاآقا تفنگدار و نوکر پدرمان بود، او هم بسیار رشید بود. خوب اسب سواری و تیراندازی می کرد. منزلشان نزدیک منزل ما بود و فاصله چندانی با ما نداشتند. تحصیلات امام در مکتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم تحصیل می کردند. ملا ابوالقاسم پیرمردی بود که مکتب خانه اش نزدیک منزل مابود. من هم پیش او درس خوانده بودم. هریک از ما بچه ها در مکتب خانه روزی نیم جزو قرآن می خواندیم و هر وقت کسی قرآن را ختم می کرد و به آخر می رسید، رسم بود که به سایر بچه ها و به ملا نهار بدهد. امام پس از ختم قرآن که سنّش هفت سال بود تقریبا برای فراگیری ادبیات و درس عربی، نزد شیخ جعفر پسر عموی مادر ما رفت و بعد از او پیش میرزا محمود افتخار العلما درسهای ابتدائی را خواند سپس مقدمات را نزد مرحوم حاج میرزا محمد مهدی (دائیمان) شروع کرد و سپس نزد مرحوم حاج میرزا رضا نجفی (که شوهر خواهرمان بود) منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سیوطی را نزد من خواندند. و ضمناً نزد من مشق هم می کردند چون من تا اندازه ای خط نستعلیق خوب می نوشتم ولی طوری شده بود که خطّ ایشان به خط من خیلی شبیه شده بود و به اندازه ای شبیه بود که یکبار من نصف کاغذ را نوشتم و نصف دیگرش را ایشان نوشتند و هیچ کس نمی توانست بین این دو خط فرق بگذارد. در هر صورت امام تا 16، 17 سالگی در خمین بود و بیشتر تحصیلات مقدماتی را نزد من خواندند سپس در سال 1339 به اراک رفتند. در آن وقت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در اراک بودند. مرحوم حاج آقا نور الله عراقی در نظر مردم مقدم بر حاج شیخ بود ولی حاج شیخ علماً بر همه مقدم بود. امام در آن سال به سلطان آباد اراک رفتند و نزد مرحوم شیخ محمد گلپایگانی منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراکی شرح لمعه می خواندند. مرحوم آیة الله حائری در رجب سال 1340 (نوروز 1300 شمسی) از اراک به قم هجرت کردند، امام هم به دنبال هجرت حاج شیخ، به قم رفتند. یعنی خمین آمدند و از خمین بقم تشریف بردند. امام در قم، مطوّل را نزد ادیب تهرانی که نامش مرحوم میرزا محمد علی بود خواندند. سطوح را نزد حاج سید محمد تقی خوانساری و بیشترش را نزد مرحوم سید علی یثربی کاشانی که از علمای بزرگ بود (برادر امام جمعه حالی کاشان) فرا گرفتند و سپس با آقای یثربی به درس خارج مرحوم آیة الله حائری می رفتند و عمده تحصیلات خارجشان را نزد حاج شیخ خواندند و در علوم عرفانی نزد مرحوم میرزا محمد علی شاه آبادی تحصیل کردند. تا وقتی که مرحوم حائری در حیات بودند (1355) ایشان به درس آن مرحوم حاضر می شدند ولی موقعیت علمی امام خیلی زیاد شده بود و خودشان فقه و اصول را تدریس می کردند. عرفان و فلسفه را هم خصوصی به بعضی از زبدگان درس می دادند. بعد از وفات مرحوم حائری، آیة الله بروجردی به قم آمدند و حضرت امام با اینکه از نظر علیمت در سطح بسیار بالایی قرار داشت، برای ترویج از آقای بروجردی، به درس ایشان می رفتند. و خودشان می گفتند که من از درس آقای بروجردی خیلی استفاده کردم با این حال در مسجد سلماسی با اصرار مرحوم آقای مطهری و بعضی از اشخاص، درس فقه و اصول را شروع کردند و دیگر تدریس عرفان را ترک نمودند. مجلس درس امام موج می زد از علمای زیادی که برای استفاده بدانجا می رفتند. امام از نبوغ و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود؛ با اینکه بیست سال اول عمرشان را در تحصیل ادبیات گذراندند و مدت زیادی به ادبیات پرداختند با این حال از سال 1340 تا 1347 جهش فوق العاده ای در ایشان پیدا شد که حتی اسفار را هم پشت سر گذاشت و از فضلا و شخصیتهای برجسته حوزه علمیه به شمار می آمد. ازدواج امام امام در سال 1308 با «خدیجه خانم» دختر مرحوم حجت الاسلام آقای ثقفی ازدواج کردند. خانم امام متولد سال 1292 شمسی است. مراسم ازدواج در تهران بود و در آن هنگام ما بر یکی از دوستان خودمان که افسر بود و افسر خیلی خوبی بود وارد شدیم و در منزل ایشان سکونت گرفتیم. پس از تمام شدن ازدواج، امام با همسرشان به قم آمدند. اولاد امام اولین فرزند امام، مرحوم حاج آقا مصطفی بود که در سال 1309 متولد شد که مرد بسیار منظم و با شهامت و فقیه و شجاع و وارد در مسائل سیاسی و اجتماعی بود. سه دختر هم امام دارند به نامهای «صدیقه خانم»، «فریده خانم» و «فهیمه خانم» دو دختر دیگر هم امام داشتند که فوت شدند به نامهای لطیفه خانم و سعیده خانم. فرزند دیگر امام آقای حاج احمد آقا است که ایشان هم در مسائل سیاسی و اجتماعی واردند و تحصیلاتشان هم خوب است الآن هم مشغول تحصیل هستند و امور سیاسی زیر نظرشان بررسی می شود. هم سنهای امام امام در تمام امور حتی در بازی های کودکانه و در امور تفریحی و ورزش بر تمام هم سالانشان برتر و از همه جلوتر بودند. امام نه تنها در درس و مشق، استعداد فوق العاده ای داشت که حتی در ورزش و بازی هم بر دیگر دوستانش تفوق داشت. اکنون بیش از سه نفر از هم سن و سالهایش زنده نیستند. 1- آقای میرزا اسد الله صابری که مدتی رئیس بلدیه خمین بودند 2- آقای میرزا حسن خان مستوفی که پسرخاله ما و حضرت امام است که ایشان هم در تهران هستند و مأموریتهای مهمی در مقامات گذشته داشتند. 3- یک نفر بود که در همسایگی ما در خمین بود و بنظرم نامش آقای سلیمی بود، هنوز هم هر وقت من به خمین می روم خیلی اظهار علاقه می کند که به زیارت امام برود. این سه نفر اطلاعات زیادی از دوران همبازی و همکلاسی با امام دارند. مبارزات سیاسی همانگونه که از پیام امام در بیش از چهل سال پیش برمی آید، مشخص است که موضعگیری سیاسی امام و مبارزات ایشان تازگی و به صورت ناگهانی شروع نشده بلکه از قدیم در جریان مسائل سیاسی بوده اند. کتاب کشف الاسرار هم دلیل بارز دیگری بر این معنی است. در آن اوقات که مرحوم آقای بروجردی زعامت حوزه را داشتند، در مسائل سیاسی با امام مشورت و صحبت می کردند و نظر ایشان را می پرسیدند. در هر صورت امام از قدیم مبارزات سیاسی داشتند و با برنامه های خلاف شرع با شهامت تمام به مبارزه می پرداختند. در مورد مبارزات علنی امام گرچه در کتابهای تاریخ بسیار نوشته اند ولی ممکن است در این موارد اشتباهاتی باشد و لذا من خاطراتی که در این مورد به یادم هست، بازگو می کنم: در آن هنگام که دکتر علی امینی- بر حسب تمایل آمریکائیها- نخست وزیر شد، شاه و انگلیس ها با نخست وزیری دکتر امینی موفاق نبودند. دکتر امینی انتخاب شده بود که اصلاحات ارضی را انجام بدهد و املاک را در ولایات ایران به کشاورزها انتقال بدهد. به این خاطر در قم به دیدار مراجع وقت رفت و بنا گذاشت خدمت امام هم برسد. در آن وقت من هم در آنجا بودم. آقای سعید پسر مرحوم حاج میرزا عبدالله چهلستونی هم درآنجا بود و با یکی از وعاظ تهران که خیلی معروف بود و با امینی هم ارتباط داشت آمده بودند که آقا را وادار کنند به امینی احترام نماید! آقای محمدی گیلانی هم در همان اطاق بیرونی، خدمت امام نشسته بود، هر دو دستهایش را از عبا بیرون آورده بود و خیلی مؤدب نشسته بود. من گفتم به آقای گیلانی که اینطور ننشین و دستهایت را از عبا بیرون نیاور وقتی که امینی می آید. امام گفتند که: آقای محمدی گیلانی همیشه اینطوری است، رسماً اینطور می نشیند و خیلی مودب است. حالا هم ایشان همینطور هستند، خیلی منظم و مرتب و خوش لباس و با اخلاق پسندیده رفتار می نمایند. در هر صورت دکتر امینی وارد شد. جلوی در اطاق که رسید، آقای سعید پسر مرحوم حاج میرزا عبد الله به امام اصرار کرد که بلند شوید، سر پا بایستید و احترام کنید!! ایشان گوش ندادند و اعتنا نکردند. امینی هم دم درب اطاق برای باز کردن بند کفش عمداً مقداری ور رفت تا مقداری طور بکشد و آقا بلند شود و از او احترام کند. بهرحال دکتر امینی با شریف العلماء خراسانی با هم بودند و وارد شدند. وقتی که به داخل اطاق آمدند و نشستند، آقا بلند شدند و فورا هم نشستند. ضمنا قبلا آقای مسعودی گفته بود که شیرینی تهیه کنیم و امام نپذیرفته و فرمودند: فقط یک ظرف گز بیاورید و جلویشان نگهدارید، دیگر شیرینی لازم نیست. وقتی امینی نشست، می خواست صحبت کند ولی آقا اصلا مجال صحبت کردن به او ندادند و خودشان شروع کردند به صحبت و نصیحت کردند، او هم خداحافظی کرد و رفت. دکتر امینی اردیبهشت 1330 نخست وزیر شد و تا تیرماه 1341 اشتغال داشت 19/10/1340 تصویب نامه صادر کرد. در هر صورت دکتر امینی با امضای تصویبنامه ای، برنامه اصلاحات ارضی را شروع کرد و هیچ اعتنایی به علماء ننمود. مرحوم آیة الله خوانساری علیه این جریان، اقدام کرد و پیشاپیش جمعیت به عنوان اعتراض در بازار راه افتاد ولی دولت وقت جلوی آقای خوانساری ایستاد و به ایشان اهانت شد و نتوانست فعالیت اعتراض آمیز خود را ادامه دهد. و دولت نیز قانون خود ا به مرحله اجرا گذارد (قانون نبود تصویب نامه وضع کردند). منظور آمریکائیها و بالتبع دولت وقت ایران از اصلاحات ارضی این بود که زمینهایی بین کشاورزها تقسیم کنند تا آنها دیگر تمایلی به کمونیست ها پیدا نکنند و اوضاع کمونیستی در ایران از میان برود و چنین برداشت کرده بود که هرگاه همه کشاورزان صاحب زمین شدند، با دولت سازش خواهند کرد و کسی مخالفت نخواهد نمود. دکتر امینی این عمل را انجام داد و از آن پس برای مسأله انجمن های ایالتی و ولایتی اقدام نمود، تا اینکه تمام مردان و زنان را وارد معرکه انتخاباتی بکنند وبرای انیکه هم نسبت به اسلام، اعلام بی تفاوتی کنند هم اصحاب دیگر ادیان را با خودشان وارد معرکه نمایند، حتی قسم به قرآن را مبدل کرده بودند به «قسم به کتاب آسمانی!». اینجا بود که علما قیام کردند و جدا اقدام نمودند، و حضرت امام نیز فعالیت زیاد و اقدامات چشمگیرتری در این زمینه داشتند. ادامه دارد *** تاریخ تولد آغابانو خانم 18 جمادی الاولی 1272 هجری قمری می باشد که در شماره 84 اشتباها 1279 چاپ شده بود.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 95 |