
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,341 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,552 |
تاریخچه خاندان حضرت امام مدظله | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1368، شماره 88، فروردین 1368 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تاریخچه خاندان حضرت امام مدظله از زبان آیة الله پسندیده قسمت چهارم دستگیری امام یکی از شب های همان ایام که فعالیت سیاسی و اعتراض های امام علیه دولت به اوج خود رسیده بود، من در قم در منزل ایشان بودم. آقا به من فرمودند شما امشب در این جا نمانید احتمالا امشب مرا دستگیر کنند، لذا بهتر است شما به منزل اخویمان مرحوم آقای هندی بروید. من هم شب به آنجا رفتم ولی خیلی مضطرب بودیم که بر سر آقا چه می آید! تا اینکه صبح شد، به منزل ایشان رفتیم و بحمدالله آن شب به خیر گذشته بود و کسی نیامده بود. چند روز بعد که مصادف با 12 محرم الحرام 1383 ـ 15 خرداد 1342 بود، مامورین به قم آمدند و ایشان را دستگیر کردند و به باشگاه افسران تهران منتقل نمودند. و غروب همان روز ایشان را به پادگان قصر تحویل دادند. و پس از نوزده روز که در پادگان قصر بودند، به پادگان عشرت آباد منتقل کرده در آن جا زندانی نمودند. قابل ذکر است، وقتی که امام در پادگان بودند، علمای زیادی از قم و سایر شهرستان ها به تهران آمده بودند تا اقداماتی را به نفع ایشان انجام دهند، اضافه بر علمای قم، از مشهد مرحوم آقای میلانی، از همدان مرحوم ملا علی همدانی در راس علمای همدان، از اهواز آقای رامهرمزی بهبانی که از علمای بزرگ آنجا بودف از اصفهان، شیراز و سایر شهرستان ها و ولایات، علمای برجسته به این مناسبت، به تهران آمده بودند. مرحوم آقای حاج سید علی رامهرمزی معروف به آیة الله بهبهانی به منزل مرحوم حاج آقا رضا زنجانی (برادر حاج سید ابوالفضل زنجانی) وارد شدند، من همه به دیدنشان رفتم، برخی دیگر از علما هم در آنجا بودند، در همان ساعاتی که ما آنجا بودیم، مامورین دولت آمدند و به آقای بهبهانی رامهرمزی فشار آوردند که باید برگردند، ایشان هم گفتند: من حرفی ندارم، آقای شریعمتدار هم بودند و تلفنی با یک مقامی که ظاهرا سازمان امنیت بود، صحبت کردند که آقای بهبهانی خودشان می روند و شما به مامورین بگوئید که متعرض ایشان نشوند. آنها هم دستور دادند به مامورین که متعرض ایشان نشوند. مامورین رفتند و آقای بهبهانی ماندند که پس از آن بروند. آقای شریعمتدار و دیگر آقایان رفتند و تنها من و مرحوم حاج شیخ فضل الله محلاتی و مرحوم آقای بهبهانی رامهرمزی و آقای حاج آقا رضا زنجانی در اتاق نشسته بودیم که من دیدم از پله ایوان منزل حاج آقا رضا زنجانی، یک روحانی به سوی ما می آید. آقای حاج شیخ فضل الله محلاتی که پیش من نشسته بود، گفت: شما بروید و در اینجا نمانید. گفتم: آخر این آقا دارد می آید. گفت: این آقا نمی بایست بیاید، او یکی از بهبهانی ها است که روابطش با دولت زیاد است و ملاقاتش با شما هیچ صلاح نیست. من هم بلند شدم و رفتم. در هر صورت، جلسات زیادی در این رابطه برگزار می شد و ما هم در آن جلسات شرکت می کردیم و ضمنا با امام هم روابط محرمانه ای داشتیم که گاهی پیغامی به ایشان می دادیم و ایشان هم پیغام به ما می دادند. مرحوم برادرمان آقای هندی هم با واسطه هایی توانستند در زندان با امام ملاقات کنند من تقاضای ملاقات کردم، موافقت نکردند. ولی به هر حال وقتی امام در عشرت آباد بودندف من هم به وسیله ارتباطی که با برادر زاده نصیری رئیس شهربانی وقت، داشتم، درخواست ملاقات کردم، نصیری هم موافقت کرد، و به اتفاق یکی از دوستان برای ملاقات امام به عشرت آباد رفتیم. وقتی به در پادگان رسیدیم، گفتند: ماشین حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بیاید. از ماشین پیاده شدیم و به داخل باغ رفتیم. اول باغ، دست چپ، ساختمانی بود که مامورین شهربانی در آنجا سکونت داشتند. وقتی وارد شدیم فقط دو صندلی در آنجا بود، که روی یکی از آنها، رئیس پادگان نشسته بود و من هم روی صندلی دیگر نشستم. از او خواستم که می خواهم با آقا ملاقات کنم. او گفت: اجازه بدهید، پسر آقای محلاتی آمده است که با پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت، نوبت شما می شود که بروید و با آقا دیدار نمائید. نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان برای ملاقات امام رفتیم. به من گفت: شما فقط احوالپرسی کنید و در امور سیاسی با آقا صحبت نکنید. گفتم: بسیار خوب، من خودم می دانم. وقتی وارد شدیم، یک محوطه ای بود که از باغ جدا شده بود ولی دیوار نداشت. رفتند که به امام اطلاع بدهند، و هنگامی که برگشتند گفتند: آقا مشغول نماز است. رئیس پادگان گفت ما می رویم در یکی از همین اتاق ها منتظر می شویم تا امام از نماز فارغ شوند. طولی نکشید که آمدند و گفتند: آقا از نماز فارغ شده اند. سپس ما به اتاق امام رفتیم. در اتاق تختی بود و امام روی تخت نشسته بودند، چند صندلی هم داخل اتاق بود. امام از تخت پائین آمدند و روی صندلی، نزد من نشستند، آن رئیس پادگان و دو مامور هم ایستاده بودند. من با امام صحبت کردم و تمام مطالب را به ایشان گفتم. و ضمنا گفتم که آقای شریعتمدار تقاضای ملاقات داشتند، موافقید یا خیر؟ گفتند: مانعی ندارد. گفتم: آقای نجفی مرعشی هم سلام رساندند. گفتند: مگر ایشان به تهران آمده اند؟ گفتم: آری! تازه آمده اند و منزل آیة الله خوانساری وارد شده اند. ایشان گفتند: چرا آمده اند؟ گفتم: کار داشتند! آن گاه گفتم آقای یاوری و آقای بحرالعلوم هم از رشت آمده بودند، آیة الله آملی (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقای میلانی هم آمده بودند و سلام رساندند و یک یک اسامی علما را گفتم که ایشان متوجه شوند همه در تهران جمع شده اند. آن گاه پرسیدم: اجازه می دهید شهریه طلاب قم را منظم بپردازم؟ گفتند: بله. گفتم: آقای آملی ظاهرا تقاضا داشتند اجازه بدهید بازارهای تهران و بازارهای شهرستان ها که تعطیل است، باز شود. امام گفتند: مگر تعطیل است؟ گفتم: آری! تعطیل است. گفتند: باز کنند، مانعی ندارد. گفتم: حوزه های درس هم تعطیل است، اجازه می دهید درس شروع شود؟ گفتند: آری! و غرض من از این سوال و جوابها این بود، که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهای دستگیری معظم له آگاه سازم، و ایشان هم کاملا از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظی کردیم و به منزل برگشتیم تا در جلسات شرکت کنیم. آقای میلانی در باغی در خیابان امیریه سکونت داشتندف ما به ملاقات ایشان رفتیم. آقای میلانی به پسرشان گفتند: به پاکروان ـ رئیس ساواک وقت ـ تلفن بزنید و پیغام بدهید که من می خواهم با او صحبت کنم. او رفت و آمد و گفت: پاکروان نبود! آقای میلانی گفت: بگوئید، پاکروان را پیدا کنند، من حتما می خواهم با او صحبت کنم. پاکروان را پیدا کردند و او گفت: من فلان روز ـ یک روزی را معین کرد ـ می آیم. آن گاه آقای میلانی به من گفت: شما هم در آن ساعتی که او می آید، به اینجا بیائید. من گفتم: در آن روز و در آن ساعت آقای خوانساری وعده کرده اند منزل من بیایند. ایشان گفتند:من به آقای خوانساری تلفن می زنم که ایشان هم به اتفاق شما بیایند. و همین طور هم شد آقای خوانساری با آقای رسولی آمدند و آقای میلانی هم تلفن کردند و به اتفاق رفتیم. روز موعود فرا رسید و ما همه در یک اتاقی در منزل آقای میلانی نشسته بودیم و آقای آملی، آقای علوی داماد آقای بروجردی آقای شریعت مدار و آقای جزایری هم بودند. ناگهان پاکروان وارد شد و آقایان احترام زیادی به او گذاشتند و او هم رفت و در صدر مجلس بین آقای میلانی و آقای شریعتمدار با تبختر و تکبر نشست. پاکروان با کمال شدت و تندی رو به آقایان کرده گفت: چرا به تهران آمده اید؟ چرا بر نمی گردید؟ بروید از تهران بیرون، اینجا حکومت نظامی است و اجتماعات در حکومت نظامی ممنوع است. شما باید به منزل هایتان برگردید، و اگر برنگشتید، حکومت نظامی به تکلیفش عمل خواهد کرد! آنها سکوت کردند. آقای شریعتمدار آهسته به آقای میلانی گفت صحبت بکنید ایشان صحبت نکردند. ناگهان آقای علوی داماد مرحوم آقای بروجردی با کمال شدت و عصبانیت به پاکروان حمله کرد و گفت: این چه اوضاعی است درست کردید؟ چه می خواهید بکنید؟ شما هرگز قادر نیستید آیة الله خمینی را تبعید کنید و به جائی بفرستید، این برای شما از محالات است! دست از کارهای زشتتان بردارید و و... پس از او آقای جزایری هم با کمال شدت با پاکروان صحبت کرد. پاکروان برخاست و از منزل بیرون می رفت. و طولی نکشید که دستور استخلاص امام و آقای قمی و آقای محلاتی صادر شد. آن دو آقا آزاد شدند، و بنا بود امام را هم آزاد کنند. ما بوسیله آقای پناهی که داماد همشیره مان بود و در عشرت آباد معلم بود (گر چه نظامی هم نبود ولی استاد نظامیها بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: شما را بنا است امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا می آید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست و شما صلاح نیست به آنجا بروید لذا موافقت نکنید. من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: ما راهی نداریم جز اینکه کنیم به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم و بعدا باید منزل بگیریم، و فعلا رفتن به آنجا اشکال ندارد. هنگامی که نزدیک بود امام آزتد شود مرحوم مهندس کشاورز دامادمان به اتفاق اخوی مرحوم آقای هندی را فرستادم به طرف عشرت اباد که دم درب ورودی منتظر امام بشوند ولی مامورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها هم برگشتند طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم. وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج می زند. مامورین شهربانی هم سواره پیاده در حرکتند و مراقب مردم ولی متعرض کسی نمی شوند. مردم روبروی ساختمانی که امام در آنجا بود جمع شدند. که من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عده ای از آقایا من جمله آقای فلسفی، آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند. من تا مدتی آنجا بودم و چون وقت نماز شده بود و من هم می خواستم دست و صورتم را آب بکشم و آب کر هم چندان در اختیار نبود ـ و من هم به اصطلاح آقایان وسواسی هستم ـ لذا خداحافظی کردم و به منزل بازگشتم. بار دیگر که می خواستم برگردم، مامورین جلوگیری کردند و من ناچار شدم برای ملاقات امام، به توسط خواهر زاده دکتر نصیری و مهندس محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهر زاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهر زاده نصیری با خود نصیری روابط خوبی نداشت ولی با مهندس محتشمی شریک بود. و چون می دانستم که اتومبیل او را نمی توانند جلوگیری کنند، لذا ناچار با آنها رفتیم. وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مامورین ممانعت کردند، مهندس محتشمی و یکی دیگر که ظاهرا مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مامورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات نمودم. از آن پس قرار شد امام از آن منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند در قیطریه، آقای حاج روغنی تقاضا کردند که امام به منزل ایشان بروند و امام هم به آنجا منتق شدند و ما چند نفر معدود بودیم که حق ملاقات داشتیم و دیگران را اجازه نمی دانند. مامورین هم مرتب جلو ساختمان ایستاده بودند و مراقب مردم بودند که کسی نزدیک نیاید. بعد از منزل حاج روغنی، امام منزل دیگری تهیه کردند و در آنجا هم ما با ایشان ملاقات می کردیم تا این که پس از مدتی، آزاد شدند و به قم بازگشتند. لازم به تذکر است که تاریخ انتقال امام از زندان به منزل نجاتی یعنی روز آزادی امام از زندان، دوازدهم ربیع الاول 1382 قمری و مصادف با یازدهم مرداد 1342 شمسی بود.
پیشامد برای آقای منتظری یکی از نکات مهمی که باید ذکر شود، پیشامدی بود که در تهران هنگام اجتماع علما، برای آقای منتظری رخ داد. جریان از این قرار بود که در یکی از جلسات که با آقایان علماء داشتیم، در منزل یکی از آقا زاده های علمای بزرگ کرمان بود آقای صالحی کرمانی، که پدرشان از کرمان به همین خاطر به تهران آ«ده بودند ولی ایشان ـ که در منزلشان جلسه بود ـ روابطی کم و بیش با دستگاه داشت و گویا در یکی از روزنامه ها ـ کیهان یا اطلاعات ـهمکاری می کرد. در آن جلسه آقای دستغیب، آقای مرعشی، آقای شریعتمدار، آقای خادمی اصفهانی و آقای منتظری هم بودند. در پشت بام نشسته بودیم و مشغول صرف شیرینی بودیم، مجلس تقریبا به آخر رسیده بود که آقای شریعتمدار و سایرین رفتند. ما و آقای منتظری نشسته بودیم و آقای منتظری هم اطلاعیه ای تهیه کرده بوند و مطالب زیادی در آن نوشته بودند و مشغول تکمیل آن بودند که ناگهان مامورین وارد شدند. فورا آقای منتظری آن کاغذها را تکه تکه کرده و خیلی ریز کردند و در همان چراغی که آنجا بود، ریختند. مامورین آمدند و گفتند: شما اینجا توقیف هستید و نباید بیرون بروید. سپس رفتند و مدتی به این طرف و آن طرف تلفن زدند، و بعد از تلفن هایی که زدند گفتند: شما آزادید، بروید. ما هم خداحافظی کردیم و از منزل خارج شدیم. البته در خیابان اهانت کردند ولی کار دیگری انجام ندادند. مطلب دیگری که در همان روزها رخ داد این بود که روزی به منزل آقای حاج میرزا عبدالله چهل ستونی سعید برای دیدار و جلسه با آقای خادمی اصفهانی رفتیم، علما هم طبق معمول به آنجا آمده بودند. وقتی به منزل رسیدیم درب منزل بسته بود، پسر آقای حاج میرزا عبدالله آمد و گفت: ما درب منزل را بسته ایم که مامورین نیایند. وارد منزل شدیم و سایرین هم آمدند و اتاق پر از آقایان و علماء بود. آقای شریعتمدار نمی دانم چه گفتند، ولی اجمالا سخنی گفتند که به نفع امام نبود. آقای هاشمیان سر پا بلند شد و با کمال تندی و شدت به آقای شریعتمدار پرخاش کرد و گفت که شما می خواهید امام از تهران به جای دیگری تبعید کنند و و ... آقای هاشمیان از اقوام آقای رفسنجانی هستند و خیلی با شهامت اند. از آن منزل هم که رفتیم، باز مواجه با اهانت و اذیی مامورین شدیم ولی هر چه اذیت مامورین بیشتر می شد توجه عموم مردم به آقایان و علما زیادتر می شد و هر چه آنها بیشتر بی احترامی می کردند، توجه مردم به مساجد و منابر و روحانیت بیشتر می شد. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |