تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,143 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,059 |
وفات ابوطالب و خدیجه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1368، شماره 89، اردیبهشت 1368 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام بخش سوم قسمت بیست و دوم وفات ابوطالب و خدیجه حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی مورخین عموما نوشته اند: سه سال قبل از هجرت رسول خدا به مدینه مرگ ابوطالب و خدیجه اتفاق افتاد،و رسول خدا (ص) در مرگ آن دو به اندوه سختی دچار شد و آن سال را «عام الحزن» نامیدند. ابوطالب و خدیجه دو پشتیبان بزرگ و کمک کار نیرومند و باوفائی برای پیشرفت اسلام و حمایت رسول خدا (ص)بودند، خدیجه با دلداری دادن رسول خدا (ص)و ثروت مادی خود به پیشرفت اسلام و دلگرم کردن آن حضرت کمک می کرد، ابوطالب با نفوذ سیاسی و سیادتی که در میان قریش داشت پناهگاه و حامی موثری در برابر آزار دشمنان بود. و معروف آن است که مرگ هر دو در سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت اتفاق افتاد، و ابوطالب پیش از خدیجه از دنیا رفت و برخی نیز مانند یعقوبی عکس آن را نوشته اند، و فاصله میان مرگ خدیجه و ابوطالب را نیز برخی سه روز و جمعی سی و پنج روز، و برخی نیز شش ماه نوشته اند، و در کتاب مصباح، وفات ابوطالب را روز بیست و ششم رجب ذکر کرده، و یعقوبی وفات خدیجه را در ماه رمضان نوشته و گوید: خدیجه دختر خویلد در ماه رمضان سه سال پیش از هجرت در سن شصت و پنج سالگی از دنیا رفت... . ـ و پس از چند سطر ـ گوید: و ابوطالب سه روز پس از خدیجه در سن هشتاد و شش سالگی از دنیا رفت و برخی هم سن او را نود سال نوشته اند. ابن هشام در سیره می نویسد: هنگامی که بیماری ابوطالب سخت شد قریش با یکدیگر گفتند: کار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دلیری چون حمزة بن عبدالمطلب نیز دین او را پذیرفته اند اگر ابوطالب از میان برود بیم آن می رود که محمد به جنگ ما برخیزد خوب است تا ابوطالب زنده است به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پیمانی (پیمان عدم تعرض) بگیریم که ما و او به کار همدیگر کاری نداشته باشیم و به دنبال این گفتگو عتبة و شیبة و ابوجهل و امیة بن خلف و ابوسفیان و چند تن دیگر به خانه ابوطالب آمده و پس از احوال پرسی و عیادت گفتند: ـ ای ابوطالب مقام و شخصیت تو در میانه قریش چنان است که خود می دانی، و اکنون بیماری تو سخت شده و بیم آن می رود که این بیماری تو را از پای در آورد، و از سوی دیگر اختلاف ما را با برادر زاده ات محمد میدانی، خواهشی که ما از تو داریم آن است که او را به اینجا دعوت کنی و از او بخواهی تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آئین ما بردارد، ما نیز مخالفت با او نخواهیم کرد و در مرام و آئینش او را آزاد خواهیم گذارد. ابوطالب به دنبال رسول خدا (ص)فرستاد و چون حضرت حاضر شد جریان را به او گفت، و رسول خدا (ص)در جواب فرمود: ـ من از اینها چیزی نمی خواهم جز گفتن یک کلمه که آن را بگویند و بر تمام عرب سیادت و آقائی کرده، عجم را نیز زیر قدرت و فرمان خود گیرند! ابوجهل گفت: به حق پدرت سوگند ما حاضرین به جای یک کلمه ده کلمه بگوئیم، بگو آن یک کلمه چیست؟ فرمود: آن کلمه این است که بگوئید: «لا اله الا الله» و به دنبال آن از بت پرستی دست بازدارید... . ابوجهل و دیگران نگاهی به هم کرده دست ها را (به عنوان مخالفت با این حرف) به هم زده گفتند: آیا می خواهی همه خدایان را یک خدا قرار دهی! به راستی که این کاری ــــ انگیز است! و به دنبال آن به یکدیگر گفتند: به خدا این مرد حاضر به هیچ گونه قول و پیمانی با ما نیست برخیزید و به دنبال کار خود بروید. هنگامی که خبر مرگ ابوطالب را به رسول خدا (ص)دادند اندوه بسیاری آن حضرت را فرا گرفت و بی تابانه خود را به بالین ابوطالب رسانده و جانب راست صوترش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست کشید آن گاه فرمود: عموجان در کودکی مرا تربیت کردی و در یتیمی کفالت و سرپرستی نمودی و در بزرگی یاری و نصرتم دادی خدایت از جانب من پاداش نیکو دهد، و در وقت حرکت دادن جنازه پیشاپیش آن می رفت و درباره اش دعای خیر می فرمود.
در بالین خدیجه هنوز مدت زیادی و شاید چند روزی از مرگ ابوطالب و آن حادثه غم انگیز نگذشته بود که رسول خدا (ص)به مصیبت اندوه بار تازه ای دچار شده بدن نحیف همسر مهربان و کمک کار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهی فراوان در کنار بستر او نشسته و مراتب تاثر خود را از مشاهده آن حال به وی ابلاغ فرمود آن گاه برای دلداری خدیجه جایگاهی را که خدا در بهشت برای وی مهیا فرموده به او اطلاع داده و خدیجه را خورسند ساخت. هنگامی که خدیجه از دنیا رفت رسول خدا (ص)جنازه او را برداشته و در «حجون» (مکانی در شهر مکه) دفن کرد، و چون خواست او را در قبر بگذارد، خود به میان قبر رفت و خوابید و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد، و خاک روی آن ریخت. در تاریخ یعقوبی است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه علیها السلام نزد پدر آمده دست به دامن او آویخت و با چشم گریان می گفت: مادرم کجاست؟ در این وقت جبرئیل نازل شد عرض کرد: به فاطمه بگو: خدای تعالی در بهشت خانه ای برای مادرت بنا کرده که در آن جا دیگر هیچ گونه دشواری و رنجی ندار. این دو مصیبت ناگوار آن هم در این فاصله کوتاه به مقدار زیادی در روحیه رسول خدا (ص)و بلکه در پیشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و کار تبلیغ دین را بر او دشوار ساخت تا بدان جا که از عروة بن زبیر نقل شده که گوید: روزی هم چنان که رسول خدا (ص)در کوچه های مکه می گذشت مقداری خاک بر سرش ریختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد، یکی از دختران آن بزرگوار که آن حال را مشاهده کرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گریه افتاد و با همان حال گریه مشغول پاک کردن خاک ها شد، پیغمبر خدا او را دلداری داده فرمود: دخترکم گریه مکن که خدا پدرت را محافظت و نگهبانی خواهد کرد، و گاهی نیز می فرمود: تا ابوطالب زنده بود قریش نسبت به من چنین رفتار ناهنجاری نداشتند، و ما در داستان ازدواج خدیجه شمه ای از فضائل آن بانوی بزرگوار را نوشته ایم که دیگر در اینجا تکرار نمی کنیم.[1]
و اینک چند جمله درباره ایمان ابوطالب در اینجا قبل از این که وارد بحث دیگری بشویم لازم است چند جمله ای درباره ایمان ابوطالب ـ که متاسفانه برخی از نویسندگان اهل سنت درباره اش تردید کرده اند[2] ـ ذیلا برای شما ذکر کرده و به دنبال بحث تاریخی خود برویم، گر چه مطلب از نظر ما و هر شیعه دیگری مسلم و جای بحث نیست. این مطلب مسلم است که چون پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع)دستگاه خلافت و زمامداری مسلمانان به دست بنی امیه و پس از آن به دست بنی عباس افتاد، و آنها نیز بنی هاشم و به خصوص فرزندان امیرالمومنین (ع)را رقیب خود در خلافت می پنداشتند و برای کوبیدن رقیب و استقرار پایه های حکومت خود از هیچ گونه تبلیغ به نفع خود و تهمت و افتراء و انکار فضیلت رقیب دریغ نداشتند اگر چه منجر به انکار فضیلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پیغمبر گرامی و شریعت مقدسه اسلام گردد. چون برای آنها هدف اساسی و مسئله اصلی همان حکومت و ریاست بود و بقیه همگی وسیله بودند، و این مطلب برای هر محقق و متتبع بی نظر و منصفی قابل تردید نیست. و ظاهرا برای هر کس که کمترین آشنائی با تاریخ اسالم داشته باشد برای اثبات این مطلب نیزای به اقامه دلیل و برهان، و ذکر شاهد تاریخی و حدیثی نباشد. تا جائی که می توانستند فضائل امیرالمؤمنین (ع)و هر کس را که به آن بزرگوار ارتباط و بستگی داشت انکار کرده و در برابر، حدیثی در مذمت ایشان به وسیله ایادی خود جعل می کردند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید:[3] معاویه مردم شام و عراق و دیگران را مامور ساخت تا در منابر و مجامع علی (ع)را دشنام داده و از او بیزاری جویند، و این کار عملی گردید، و در زمان بنی امیه این جریان سنتی شد تا این که عمر بن عبدالعزیز از آن جلوگیری کرد. و از أبی عثمان روایت کرده که جمعی از بنی امیه به معاویه گفتند: تو اکنون به آرزوی خود رسیدی خوب است جلوی لعن این مرد را بگیری! گفت: نه بخدا، تا وقتی که خردسالان به لعن او بزرگ شوند، و بزرگ سالان به آن پیر گردند. و سپس داستان هائی درباره کسانی که نسبت به علی (ع)عداوت داشته و از معاویه پول می گرفتند و در مذمت امیرالمومنین حدیث جعل می کردند نقل کرده و اسامی آنها را ذکر می کند مانند ابوهریره، و مغیرة بن شعبة، و عروة بن زبیر، و زهری و سمرة بن جندب، و انس بن مالک، و سعید بن مسیب و ولید بن عتبة و امثال ایشان [4] و از هر کدام نیز برخی از احادیث جعلی آنها را ذکر می کند. و در همین رابطه فضائل بسیاری را از فاطمه زهرا علیها السلام و بانوی محترم آن بزرگوار و حسن و حسین علیهما السلام و دیگر فرزندان آن حضرت و ابوطالب و جعفر و عقیل پدر و برادران آن امام مظلوم انکار کرده و علتی جز همین رابطه با امیرالمؤمنین (ع)نداشته است. و به گفته یکی از نویسندگان: «جناب ابوطالب هیچ جرمی و گناهی نداشته که این چنین مورد اتهام ناروای کفر و شرکت قرار گیرد جز آن که پدر امیرالمؤمنین (ع)بوده، و در حقیقت هدف واقعی در این اتهام شنیع و ناروا فرزند برومند او بوده که هم چون خاری در چشم امویان و فرزندان زبیر و همه دشمنان اسلام فرو می رفت، و از اعمال خلاف و ضربه هائی که می خواستند به پیکر اسلام جوان بزنند جلوگیری می کرد». «و بسیار عجیب و شنیدنی است که ابوسفیان پدر معاویه که در مجلس عثمان آشکارا گفت: سوگند بدان که ابوسفیان به او قسم می خورد که نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی! او مومن و پرهیزکار و عادل است، اما ابوطالب و پدر امیرالمومنین کافر، و مشرک، و در گودال آتش است...!!!»[5]. و گرنه کسی که با تاریخ اسلام و حمایت های بی دریغ ابوطالب از رسول خدا و آئین مقدس آن حضرت یعنی اسلام آشنا باشد، و آن همه فداکاری و ایثار او را در این راه از نظر بگذراند، و هر سخنان و اشعار زیاد او را که در دفاع از رسول خدا به عنوان پیامبر برگزیده از طرف خدا گفته است بشنود جای تردید برای او در این باره باقی نمی ماند که او والاترین مومنان و سابقه دارترین مسلمانان بوده است. کسی که وقتی پیغمبر و علی علیهما السلام را می بیند که نماز می خوانند و علی در طرف راست آن حضرت ایستاده به جعفر فرزند دیگرش نیز دستور می دهد تا با آن دو نماز بگذارد و در این باره بدو می گوید: «صل جناحَ ابْن عَمِکَ و صَلّ عَنْ یَساره».[6] و در این باره آن اشعار معروف را می گوید که از آن جمله است: اِنَّ علیّاً وَ جَعْفَراً ثِقَنی عِنْدَ مُسلم الزَّمان و النَّوْب لا تَخْذُ و انْصرا ابْنَ عَمَّکمُا اخی لامّی مِنْ بَینِهِمْ و ابی و الله لا اَخْذُلَ النَّبیّ و لا یَخْذُ له مِنّ بنیَّ ذُو حَسَب[7] و شخصیت بزرگواری که وقتی مسلمانان به حبشه هجرت می کنند قصیده ای انشاد فرموده و برای نجاشی پادشاه حبشه می فرستد و در آن قصیده می گوید: لِیَعْاَمْ خِیارُ الناس اَنَّ مُحمَّداً وَزیْر لِمُوسی و المَسیْحُ بنُ مَریم اَتانا بِهُدْیٍ مِثْلَ ما أَتیابِهِ فَکلٌ بِأمر الله یَهدی وَ یَعْصِم[8] و یا در قصیده دیگری که راویان شعر و حدیث نقل کرده اند درباره آن حضرت گوید: أَمینٌ حَبیْبٌ فی العِباد مَُسَوَّمٌ بِخاتَم رَب فاهِرٍ فی الخواتِمِ نَبِیٌّ اَتاهُ الوَحیُ مِنْ عِندِ رَبّه و مَنْ قالَ لا یَفرَعْ بِها سِنُّ نادِمِ[9] و یا در جای دیگر که گوید: أَلمْ تَعلَموا انّآ وَجَدنا مُحَمَّداً رَسُولاً کمُوسی خُطَّ فی اَوَّل الکُتب[10] و چون هنگام مرگ آن جناب فرا می رسد فرزندان عبدالمطلب را گرد آورده و بدان ها می گوید: «یا مَعْشَرَ بَنی هاشِم! أَطیعُوا مُحَّمَداً و صَدّقُوهُ تُفْلِحُوا و تُرْشِدوا».[11] و اشعار و سخنان بسیار دیگری که هر که خواهد باید به همان کتاب شریف الغدیر و شرح ابن ابی الحدید (ج 3، ص 310ـ 318) مراجعه نماید. و اگر بخواهیم همه را در اینجا به رشته تحریر در آوریم کتاب جداگانه ای خواهد شد.[12] و آیا کسی بعد از آن همه اشعار و سخنان بسیار می تواند برای تردید در ایمان ابوطالب محملی و توجیهی جز همان ــ بیابد. و مضمون سخن ابن ابی الحدید در اینجا جالب است که می گوید: این اشعار را وقتی به صورت مجموع بنگریم متواتر است ـ اگر چه آحاد آن متواتر نباشد ـ و مجموعه آنها دلالت بر امر واحد مشترکی دارد و آن تصدیق حضرت محمد (ص)است، چنان چه هر کدام از داستان های شجاعت علی (ع)به صورت خبر واحد نقل شده ولی مجموع آنها متواتر است و برای ما موجب علم بدیهی به شجاعت علی (ع)می گردد. و این تواتر مانند تواتر در اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذکاوت ایاس و غیر اینها است که جای تردید در آنها نیست.[13] اکنون پس از ذکر این مقدمه بد نیست بدانید روایاتی که درباره عدم ایمان ابی طالب و با ایمان او در پایان عمر و هنگام مرگ، و یا بودن او در گودال آتش و امثال آن رسیده سند آنها بیشتر به همان عروة بن زبیر و یا زهری و یا سعید بن مسیب باز می گردد [14] که دشمنی و انحراف آنها نسبت به امیرالمؤمنین (ع)آشکار و به اثبات رسیده، و یا از کسانی نقل شده که نزد خود اهل سنت نیز متهم به دروغ و وضع حدیث هستند.[15] و از نظر علماء شیعه نیز مطلب اجماعی و اتفاقی است چنان چه شیخ مفید «ره» در اوائل المقالات فرموده: «امامیة اتفاق دارند بر این که ابوطالب مومن از دنیا رفت».[16] و شیخ طوسی «ره» در تبیان فرماید: از امام باقر و صادق علیهما السلام روایت شده که ابوطالب مومن و مسلمان بود، و اجماع امامیة نیز بر آن است که در آن اختلافی ندارند.[17] و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار گوید: شیعیان اجماع دارند بر اسلام ابوطالب، و این که او در آغاز کار به رسول خدا (ص)ایمان آورد، و هیچ گاه بتی را پرستش نکرد، بلکه او از اوصیاء ابراهیم (ع)بوده است... .[18] و از نظر روایات نیز بیش از حد تواتر در این باره از رسول خدا و ائمه اطهار حدیث به ما رسیده که مرحوم علامه امینی «ره» بیش از چهل حدیث از آنها را در کتاب شریف الغدیر [19] نقل کرده و ما برای تیّمن و تبرک به ذکر سه حدیث از آنها اکتفا می کنیم: 1ـ از ابوبصیر روایت شده که گوید: به امام باقر (ع)عرض کردم:ای آقای من مردم می گویند: ابوطالب در گودالی از آتش است که مغز سرش از آن به جوش می آید؟ فرمود: دروغ گویند به خدا سوگند، به راستی اگر ایمان ابوطالب را در کفه ای از ترازو بگذارید و ایمان این مردم را در کفه دیگری؛ قطعا ایمان ابوطالب بر ایمان ایشان می چربد... .[20] 2ـ از امام سجاد (ع)درباره ایمان ابوطالب پرسیدند که آیا مومن بود؟ فرمود: آری! عرض شد: در اینجا مردمی هستند که می پندارند او کافر بوده؟ فرمود: خیلی شگفت است! آیا اینان به ابوطالب طعن زده و ایراد می گیرند یا به رسول خدا؟ با این که خدای تعالی پیغمبر خود را در چند جای قرآن نهی فرموده از این که زن با ایمانی را در نزد مرد کافری نگاه دارد! و کسی شک ندارد که فاطمه بنت اسد از زنهائی است که به ایمان به رسول خدا سبقت جست و او پیوسته در خانه ابوطالب و در عقد او بود تا وقتی که ابوطالب از دنیا رفت.[21] 3ـ شیخ مفید «ره» به اسناد مرفوعی روایت کرده که چون ابوطالب از دنیا رفت امیرالمؤمنین (ع)به نزد رسول خدا (ص)آمده و رحلت او را به اطلاع آن حضرت رسانید، رسول خدا (ص)سخت غمگین شد و به شدت محزون گردید سپس به علی (ع)فرمود:ای علی برو و کار غسل و کفن و حنوط او را به عهده گیر، و چون جنازه او را برداشتید مرا خبر کن! امیرالمومنین دستور رسول خدا را انجام داد و چون پیغمبر گرامی آمد اندوهناک گشته و فرمود:ای عمو جان صله رحم کردی و پاداش خیر و نیکو دادی! به راستی که در کودکی تربیت و سرپرستی کردی، و در بزرگی یاری و کمک دادی! سپس رو به مردم کرده فرمود: هان به خدا سوگند که من برای عموی خود شفاعتی خواهم کرد که اهل دو عالم را به شگفت اندازد.[22] و در پایان تذکر این نکته لازم است که چون طبق روایات بسیار جناب ابوطالب ایمان خود را مخفی می داشت و برای این که بهتر بتواند از رسول خدا (ص)دفاع و حمایت کند و مشرکین در برابر او موضع نگیرند و او را از خویش بدانند، اسلام خود را ظاهر نمی کرد و شاید همین امر برای برخی از برادران اهل سنت سبب اشتباه شده که نسبت کفر به آن جناب داده اند، و گاهی نیز شیعه را در مورد این عقیده زیر سوال برده اند که اگر ابوطالب مسلمان بود چرا هیچ کجا دیده نشد نماز بخواند و مانند فرزندانش و دیگر مسلمانان در نماز آنها شرکت جوید؟ و چرا در «یوم الدار» و ماجرای دعوت رسول خدا از خویشان سبقت به ایمان به آن حضرت نجست؟ و چرا در هیچ یک از مراسم اسلامی شرکت نمی کرد؟ و همان گونه که گفتیم پاسخ آن را ائمه اطهار داده اند چنان چه در یک حدیث است که امام صادق (ع)فرمود: به راستی که ابوطالب تظاهر به کفر کرد و ایمان خود را پنهان داشت، و چون وفات او فرا رسید خدای عزوجل به رسول خدا (ص)وحی فرمود که از مکه خارج شو که دیگر در مکه یاوری نداری، و رسول خدا به مدینه هجرت کرد.[23] و در حدیث دیگری از آن حضرت روایت شده که فرمود: حکایت ابوطالب حکایت اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفی داشته و تظاهر به شرکت کردند، و خدای تعالی دوبار به ایشان پاداش عنایت فرمود.[24] و این بود فشرده و خلاصه ای از این بحث که ما قبلا نیز در تاریخ زندگانی رسول خدا (ص) نگاشته ایم، و تحقیق و تحلیلی بیش از این در این باره از وضع تدوین این مقاله و بحث تاریخی ما خارج است و چنان چه بخواهید می توانید به جلد هفتم و هشتم الغدیر مرحوم علامه امینی (ره) و یا کتاب «ابوطالب مومن قریش» عبدالله خنیزی مراجعه نمائید. ادامه دارد
1ـ چنان چه ابن هشام در حدیثی که صدر آن در صفحه قبل گذشت دنباله حدیث را این چنین نوشته که گوید: آنان رفتند و رسول خدا (ص)را با ابوطالب در اطاق تنها گذاردند. ابوطالب به رسول خدا گفت: ای فرزند برادر به خدا سوگند پیشنهادی که تو به ایشان کردی پیشنهاد بیجا و زوری نبود! رسول خدا که این سخن را از ابوطالب شنید در اسلام او طمع بست و فرمود: عموجان آن کلمه را تو بگو تا تو را در روز قیامت شفاعت کنم! ابوطالب که اشتیاق محمد (ص)را در اسلام او دید گفت: ای برادر زاده به خدا اگر ترس آن نبود که قریش تو و فامیلت را سرزنش کنند و بگویند: من از ترس مرگ این کلمه را گفتم هر آینه آن را بر زبان جاری می کردم، و اکنون نیز فقط به خاطر این که تو خوشحال شوی آن را می گویم و چون مرگش نزدیک شد عباس بن عبدالمطلب دید لبان ابوطالب حرکت می کند، گوش فرا داد و به رسول خدا (ص)گفت: ای فرزند برادر به خدا سوگند آن کلمه را که تو می خواستی گفت، و بدین ترتیب ابوطالب از دنیا رفت (سیرةابن هشام ج 1،ص 418). و ابن کثیر در سیرة النبویه خود حتی در این حدیث هم تردید کرده و طبق روایتی که از بخاری نقل کرده این مطلب را که ابوطالب کافر از دنیا رفته است ترجیح می دهد. 6ـ مرحوم علامه امینی نام حدود بیست نفر از دانشمندان و علمای بزرگ شیعه و اهل سنت را در الغدیر (ج 7،ص 400) نقل کرده که درباره ایمان ابوطالب به طور جداگانه کتاب نوشته و برای کتاب های خود نام هائی گذارده اند مانند کتاب «اسنی المطالب فی ایمان أبی طالب» و کتاب «الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب» و کتاب «القول الواجب فی ایمان أبی طالب». و چنان چه می دانیم در سالهای اخیر نیز یکی از دانشمندان سعودی از منطقه أحساء و قطیف ـ استاد عبدالله خنیزی ـ کتابی در این باره نوشت و «ابوطالب مومن قریش» نام نهاد، و پس از انتشاربا سعایت علماء سعودی دولت آنجا او را به زندان افکنده و محکوم به اعدام کردند که با وساطت مرحوم آیة الله العظمی بروجردی «ره» از مرگ نجات یافته و آزاد گردید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 593 |