
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,275 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,546 |
محدودیت علم | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1368، شماره 90، خرداد 1368 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شرح دعای ابوحمزه ثمالی محدودیت علم آیت الله ایزدی نجف آبادی ـ قسمت بیستم در مقاله گذشته تذکر دادیم که یکی دیگر از حقوق الهی ـ علاوه بر حق عبودیت و غیر آن ـ که به عهده بندگان است، اقرار و اعتراف به جهل یا به تعبیر دیگر اقرار به محدودیت علم بنده است و این اقرار و اعتراف، از رسوخ و استواری در علم ناشی می شود. معنای اقرار و اعتراف به جهل و محدودیت علم، این است که: جهان هستی که از مبدا بی نهایت وجود ازلی حق نشات گرفته، وسعت آن بیش از آن است که به فکر ما درآید هر چند شعاع فکر ما وسعت داشته باشد. و حقایق آشکار و نهان عالم آفرینش پهناورتر از آن است که بشر بتواند با سفینه تندرو فکر به ساحل این دریا برسد و بلندای جهان بیش از آن است که عنقای بلند پرواز خیال به قله شامخ آن دست یابد هر چند به تمثیل نارسای بعضی از اهل معرفت، عالم آفرینش نمی از یم و دریای بیکران وجود آفریدگار جهان است. این حقیقت را امیرالمؤمنین (ع)در خطبه 90 معروف به خطبه اشباح چنین گوشزد فرموده است: «فما دلّک القرآن علیه من صفته فَأتمَّ به و استضیء بنور هدایته و ما کلفک الشیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه و لا فی سنّة النبی ـ (ص) ـ و ائمة الهدی اثره فکل علمه الی الله سبحانه فإنَّ ذلک منتهی حق الله علیک». ای سوال کننده (که خواستی خدا را از روی اندیشه ناقصت وصف کنی) بنگر هر صفتی از صفات او، تا آنجا که قرآن به تو یاد داده پیروی نما و به نور هدایت قرآن روشنی بدست آور. اما آن صفتی را که شیطان به آموختن آن تو را واداشته و در قرآن، دانستن آن بر تو واجب نشده و در طریقه پیغمبر اکرم (ص) و ائمه هدی علیهم السلام از آن اثری نیست، علم و دانستن آن را به خداوند سبحان واگذار زیرا نهایت حق خداوندی بر تو همین است. چنان چه ملاحظه می شود این واقف شدن و عهده دار نشدن در این گونه مطالب را امیرالمومنین (ع)نهایت حق خداوند سبحان قلمداد فرموده است. امام حسین (ع)در دعای عرفه عرض می کند: «الهی انا الجاهل فی علمی فکیف لا اکون جهولا فی جهلی» خداوندا، من در حال دانائی باز نادانم، چه رسد به وقت نادانی.
رسوخ و استواری در علم برای این که این گمان پیش نیاید که اقرار به جهل ـ که به عنوان یکی از حقوق الهی بر عهده بنده است ـ به معنای قناعت کردن از علم و دانش به کمی از آن است و در حقیقت انسان در سیر تکاملی خود در علم و عمل در نیمه راه واقف شده و مراحل بعدی ممکن را طی نکند. امیرالمؤمنین (ع)در دنباله کلام قبلی می فرماید: «واعلم ان الراسخین فی العلم هو الذین أغناهم عن اقتحام السُّدد المضروبة دون الغیوب، الإقرار بجملة ما جَهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله اعترافهم بالعجز عن تناوُل ما لم یحیطوا به علماً، و سمّی ترکهم التعمُّق فیما لم یکلّفهُم البحث عن کنهه رُسُوخاً»ۀ «و بدان که راسخین در علم و استواران در دانش، کسانی هستند که اقرار و اعتراف به آنچه پوشیده و در پرده است و تفسیر آن را نمی دانند، بی نیازشان کرده از داخل شدن به رهائی که جلوی آن پوشیده ها نصب شده است، پس خداوند تعای اقرار و اعتراف اینان را به عجز و ناتوانی از رسیدن به آن چه که از نظر علم و دانش به آنها احاطه ندارند، مدح کرده و آنها را راسخین و استواران در علم و دانش نامیده، و این فرو نرفتن در اموری که بحث و تعمق در آنها به آنان امر نشده، بلکه نهی شده اند، رسوخ در علم قلمداد نموده است».
چگونه اقرار به جهل، رسوخ در علم است؟ ممکن است از مطلب گذشته سئوالی پیش آید که چگونه تصور می شود که اقرار به جهل و محدودیت در علم، خود این اقرار از رسوخ و استواری در علم نشات گرفته باشد که به قول شاعر: نابجائی رسید دانش من که بدانم همی که نادانم جواب سوال چنین است: هر جهلی گر چه عیب و نقص است ولی بعضی از جهل ها، عیبشان کمتر است و آن جهلی است که توام با اقرار به آن جهل باشد که خود یک نوع دانش است، به اصطلاح جهل بسیط یعنی گر چه انسان درست است که نمی داند ولی می داند که نمی داند، که گفته اند: آن کس که نداند و بداند که نداند اسب شرف از گنبد دوّار براند در مقابل جهل مرکب یعنی با این که نمی داند، متاسفانه نمی داند که نمی داند. گفته اند: و آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند و در این نوشتار که صحبت از اقرار به جهل، به عنوان حقی از حقوق الهی به گردن بنده است، صحبت از اقرار به جهلی است که از دانشی نشات گرفته که اصل الاصول و حقیقة الحقایق است و آن اصل توحید می باشد.
اصل الاصول و حقیقة الحقایق هم چنان که در جهان هستی، اصل الاصول و حقیقة الحقایق، وجود بی منتهای ذات خداوندی است که از بی نهایتی محیط بحر وجود و منشا هر حقیقتی است، و سراسر هستی قائم به ذات او است، در عالم علم و ادراک و عقل و عاقل و معقول هم حق الحقائق صادق ترین مطالب همین مطلب است. از این جا است که از رسول اکرم (ص) نقل شده درباره شعر لبید شاعر که می گوید: الاکل شیء ما خلا الله باطل و کل نعیم لا محالة زائل ـ آگاه باشید که هر چیزی غیر خداوند، بی حقیقت است و هر نعمتی خواه ناخواه رو به زوال است، که حضرت فرمود: «اصدق شعر قالته العرب» ـ این راست ترین شعری است که عرب گفته است. خواه این حقیقت به فطرت روح (که در آیه فطرت ذکر شده) دریافت شده باشد یا به قوا و مدارک و ابزار علم حصولی ـ از قوه عقل و سایر ابزار ادراک ـ به دست آمده باشد. این ادراک نامبرده را که «حق الحقایق و اصدق المطالب» نام بردیم، اگر نادیده گرفته شود، هر چه در دستگاه ادراکی و ذهن هر کسی به عنوان دریافت از عالم خارج جلوه کند، خوابی و خیالی و فریبی بیش نیست که خود را به عنوان علم جا زده است. معروف است که نبی اکرم (ص) در مقام مناجات عرض می کند: «ربِّ أرنی الأشیاء کما هی» ـ پروردگارا، اشیاء جهان را همان طور که هست به من بنمایان. این مطلب را ناچار در ضمن مثالی باید بیان کرد: اگر ببینیم دودی را به بالا می رود، ممکن است که با به کار بردن تمام قوای ادراکی و چنگ زدن به قواعد علمی مربوطه به عنوان علم به این جسم نسبتا رقیق که به بالا متصاعد است، بسا صفحاتی را پر کنیم و اما از این حقیقت که دود از آتش است، غفلت داشته باشیم، در حقیقت دود را چنان چه هست نشناخته ایم. یا درباره نم کنار دریا و هوای مجاور را کاملا بررسی کنیم و نتیجه بگیریم که ذرات آب است مثلا اما غفلت داشته باشیم که از دریا است، در حقیقت به واقعیت نم این سرزمین ها و هواهای مجاور دریا را پی نبرده ایم. همچنین اگر چناچه صدها هزار کتاب و هزار کتابخانه از علم و دانش در رابطه با جهان هستی پر کنیم، معرفتی از جهان هستی ـ چنان چه باید ـ نیست مگر این که در عمق همه این ادراکات این این درک نام برده را ـ که حقیقة الحقایق نام گذاشتیم ـ به عنوان زیر بنای تمام علوم داشته باشیم، نتیجه این اصل توحیدی چنین می شود که هم چنان که هیچ کس هیچ چیز از خود ندارد مگر آن قدر که از ناحیه خداوند به او افاضه شده است، هم چنین هیچ عالمی از خود علمی ندارد مگر آن اندازه از علم که از ناحیه خداوند به او تعلیم شده باشد که در آیة الکرسی می فرماید: «و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء» ـ جز به مقداری که بخواهد کسی از علم او آگاه نمی گردد. پس او است که به همه چیز آگاه است و علم و دانش دیگران پرتوی از علم بی پایان و نامحدود او است. در این مطلب فرقی نیست بین انبیاء که به مبدا وحی ارتباط دارند و سنخ علم آنها از سنخ شعور فکری نیست با دیگران که از راه های عادی و فکری علم پیدا می کنند، چنان چه در آیه 49 سوره هود، خداوند بعد از ذکر قسمتی از داستان حضرت نوح می فرماید: «تلک من انباء الغیب نوحیه الیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومک من قبل هذا» ـ اینها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی می کنیم که نه تو و نه قوم تو قبل از این نمی دانستید. بلکه اگر وحی نمی شد، وضع خودتان و محیطتان اقتضاء نمی کرد که بدانید. ممکن است از این آیه استفاده شود که حتی این گونه مطالب که داستان تاریخی بیش نیست، در صورتی که راه عادی برای دانستن آنها در دست نیست، علم غیب است (من انباء الغیب) که به انبیاء و از جمله آنها خاتم النبیین (ص) و سلم داده می شود. در آیه 72 سورۀ جن می فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحداً الّا من ارتضی من رسول» ـ خدا آگاه به غیب است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند مگر رسولی را ـ برای این کار ـ بپسندد. در این جا بحثی اگر انجام بگیرید بی مناسبت نیست که آیا ممکن است خداوند علم به همه معلومات و به تعبیر دیگر به همه علوم بی نهایت به بنده و مخلوقی هم چون نبی اکرم و اوصیاء آن حضرت افاضه شود یا شده باشد، یا این که اینها اموری است که دانستنشان فوق طاعت مخلوق است و خداوند علمش را به خودش اختصاص داده است؟ اینجانب با توجه به بی بضاعتی علمی، به خود اجازه ورود در این بحث را نمی دهم. در هر صورت هم چنانکه تمام دستگاه هستی به عنایت حق پابرجا است و اگر لحظه ای عنایت او سلب شود تمام جهان هیچ در هیچ است و به قول مرحوم فیض: به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها هم چنین علمی که از افاضه حق حاصل شده است این است که به سلب عنایت او سلب شود، چنان چه در سوره اسراء آیه 86 می فرماید: «و لئن شئنا لنذهبنّ بالّذی اوحینا الیک» ـ اگر بخواهیم آن چه را به تو وحی کردیم، از تو می گیریم.
نتیجه بحث از آن چه تا کنون در این مقاله ذکر شد که اقرار به جهل از رسوخ و استواری در علم نشات می گیرد، نتیجه می گیریم: اولاـ مقتضای بندگی این است که احیانا اگر از ناحیه شرع و دین و خلاصه از ناحیه قرآن و پیشوایان دین، مطالبی به ما القاء شود که فهم قاصر ما از درک آن عاجز باشد حمل به قصور درک خود کنیم و به جان و دل بپذیریم. اشتباه نشود نمی خواهیم بگوئیم که عقل را بید از سمت خود عزل کرده و خط بطلان بر تمام مطالب عقلی و استدلالات آن بکشیم، بلکه هم چنان که در آغاز این مقاله متذکر شدیم، جهان هستی که از وجود بی نهایت حق، سرچشمه گرفته، وسیع تر از آن است که فکر و عقل ناقص ما به همه آن احاطه کند و باور داشته باشیم که اندکی از علم به ما رسیده است چنان چه در قرآن در سوره اسراء، آیه 85 می خوانیم: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» ـ از علم غیر از بهره کمی به شما داده نشده است. ثانیاـ حال که اقرار کردیم بهرۀ ما از علم در مقابل حقایق عالم ناچیز است ـ که یکی از حقوق بندگی همین می باشدـ به خود حق ندهیم که در مورد چیزهایی که احاطه علمی به آنها نداریم، آنها را تکذیب کنیم. این قرآن است که در آیه 39 از سوره یونس اشخاصی را که در اثر احاطه علمی، قرآن را تکذیب می کردند، مورد نکوهش قرار می دهد و می فرماید: «بل کذبّوا بما لم یحیطوا علمه و لما یأتهم تأویله» ـ آنها چیزی را که آگاهی از آن نداشتند و هنوز واقعیتش بر آنها روشن نشده است، تکذیب کردند. گذشته از این ممکن است در اثر کم ظرفی ما، دانستن بعضی از امور برای ما زیانبار و موجب ناراحتی ما گردد، چنان چه در آیه 101 سوره مائده می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لا تسألوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم» ـ ای کسانی که ایمان آوردید، از مسائلی سوال نکنید که اگر برای شما آشکار گردد شما را ناراحت می کند. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 135 |