
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,292 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,547 |
وصیت نامه امام «ره » و اسم مستأثر الهی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1368، شماره 94، مهر 1368 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت دوم وصیت نامه امام «ره » و اسم مستأثر الهی آیت الله محمدی گیلانی · مصبّ روایات گذشته، اسم اعظم الهی بوده که بر هفتاد و سه حرف مبتنی بوده. · حرف واحدی که نزد آصف بن برخیا بوده همان علم من الکتاب است که در قرآن آمده. · روایت سدیر از امام صادق علیه السلام که تمام علم الکتاب نزد عترت طاهرین است. · اسم اعظم چیست ؟ قول مشهور آن است که اسم لفظی است. · اشاره ای به کلام اصحاب عزائم و منتر و افسون و اسرار حروف و اعداد. · طائفه ای اسم اعظم را در حروف مقطّعه̾ قرآن پنداشته اند و نقل معقول ترین اقوال در این طراز. · حدیثی لطیف از امام صادق علیه السلام. · تأیید نظر اخیر از نظر برهان. اشاره ای به قول حق در این باره. چنانکه ملاحظه فرمودید، مصبّ روایات منقوله از کافی شریف در ارتباط با اسم مستأثر خدای تعالی، اسم اعظم است که مبتنی بر هفتاد و سه حرف بوده و فقط یک حرف از آن نزد آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان « علی نبینا و آله و علیه السلام » بوده که با خواندن آن، تخت ملکه بلقیس را از سباء یمن در کمتر از یک چشم به هم زدن نزد سلیمان آورد و ظاهرا تعبیر « حرف واحد » در روایت، عبارة اخرای « علم من الکتاب » است که در آیه چهلم از سوره̾ نمل آمده، که در عین تجلیل از مقام شامخ آصف و توصیف وی به موهبت علمی از کتاب، به ناچیزی و تقلیل این موهبت، نسبت به مجموع الکتاب نیز اشارت دارد، همان گونه که تعبیر « حرف واحد » در روایت نیز، به این تقلیل نسبتی اشارت دارد که امام صادق علیه السلام این نکته را برای گروهی از اصحاب خود تبیین می فرماید و در کافی شریف از سدیر روایت می کند که گفت : « کنت انا وابو بصیر و یحیی البزّاز و داود بن کثیر فی مجلس ابی عبدالله علیه السلام اذ خرج الینا و هو مغضب فلما اخذ مجلسه قال : یاعجبا لأقوام یزعمون انّا نعلم الغیب ! ما یعلم الغیب الّا الله عزّ و جلّ، لقد هممت بضرب جاریتی فلانه فهربت منّی، فما علمت فی أیّ بیوت الدّار هی،قال سدیر : فلما ان قام من مجلسه وصار فی منزله دخلت انا و ابو بصیر و میسّر و قلنا له : جعلنا فداک سمعناک و انت تقول کذا و کذا فی امر جاریتک، و نحن نعلم انک تعلم علما کثیرا و لا ننسبک الی علم الغیب، قال : فقال : یا سدیر، ألم تقرأ القرآن ؟ قلت : بلی، قال : فهل وجدت فیما قرأت من الکتاب الله عزّ و جلّ: ] قال الّذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتدّ الیک طرفک [. قال : قلت جعلت فداک، قد قرأته. قال : فهل عرفت الرّجل ؟ و هل علمت ما کان عنده من علم الکتاب ؟ قال : قلت : اخبرنی به ؟ قال : قلت : جعلت فداک ما اقل هذا، فقال : یا سدیر، ما اکثر هذا ان ینسبه الله عزّ وجلّ الی العلم الّذی اخبرک به یا سدیر، فهل وجدت فیما قرأت من کتاب الله عزّ وجلّ ایضا : ] قل کفی بالله شهیدا بینیو بینکم و من عنده علم الکتاب [ قال : قلت : قد قرأته جعلت فداک قال : أفمن عنده علم الکتاب کلّه أفهم ام من عنده علم الکتاب بعضه ؟ قلت : لابل من عنده علم الکتاب کلّه، قال : فأومأ بیده الی صدره و قال : علم الکتاب و الله کلّه عندنا، علم الکتاب و الله کلّه عندنا ». ( اصول کافی ـ ج 1 ـ ص 257 ) ـ من و ابو بصیر و یحیای بزّاز و داود بن کثیر در مجلس امام صادق علیه السلام بودیم که آن حضرت با حالت خشم وارد بر ما شد و وقتی که نشستند فرمودند : تعجب دارم از اقوامی که می پندارند ما غیب می دانیم، جز خداوند عزّ و جلّ، احدی غیب نمی داند، من اراده کردم که کنیزکم را بزنم و او فرار کرد در یکی از اطاق ها پنهان شد، و من ندانستم که در کدام اطاق پنهان گردیده است. سدیر می گوید : چون آن جناب برخاست و به اندرون منزل رفت، من و ابوبصیر و میسّر بر او داخل شدیم و عرض کردیم : فدایتان گردیم، درباره̾ کنیزت شنیدیم، چنین فرمودید! و حال آنکه ما می دانیم که علم بسیاری دارید و ما شما را به علم غیب نسبت نمی دهیم، فرمودند : یا سدیر قرآن خوانده ای ؟ عرض کردم بلی، فرمودند : آیا در قرآن این آیه را یافته ای ؟ : « قال الذی عنده علم من الکتاب... » عرض کردم : بلی، فرمودند : آن مرد صاحب این علم را شناخته ای ؟ و میدانی از علم الکتاب چه مقداری نزد او بوده ؟ عرض کردم : شما به من خبر دهید. فرمودند : به اندازه̾ قطره ای از آب در دریای اخضر، نسبت آن به علم الکتاب چقدر است ؟ عرض کردم : فدایتان گردم، بسیار کم. فرمودند : بسیار زیاد « برای تجلیل آن مرد است » از اینکه خدای تعالی آن علم را نسبت می دهد به علمی که اکنون از آن خبرت می دهم. یا سدیر ! در آنچه از قرآن قرائت کردی، آیا این آیه را نیز یافته ای ؟ : « قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب » که خداوند متعال به پیامبر فرمان می دهد تا به منکران رسالتش بگوید : انکارتان چه ارزشی دارد، بعد از آنکه خداوند متعال و آن کس که علم الکتاب نزد او است، به رسالتم گواهند، و گواهی کافی همین است و بس. سدیر می گوید : عرض کردم : بلی، فدایتان گردم. این آیه را خواندم، فرمودند : آیا آن کس که تمام علم الکتاب پیش او است أفهم و اعلم است یا آن کس که بعضی از علم الکتاب پیش او است ؟ عرض کردم : نه، بلکه آن کس که تمام علم الکتاب پیش او است. پس آن بزرگوار به سینه̾ مبارک خود بدست خویش اشاره کرده و فرمودند : علم الکتاب و الله تمامش نزد ما است، علم الکتاب و الله تمامش نزد ما است. اسم اعظم چیست ؟ آراء و اقوال در مورد اسم اعظم مختلف است. و قول مشهور در میان مردم این است که اسم اعظم اسمی است لفظی از اسماء حسنای ملفوظه̾ خداوند متعال، که هر کس بدان وقوف یابد، برای هر حاجتی که به آن تکلم نماید، نیازش برآورده می شود و این تأثیر عجیب در حروف این اسم است که با ترکیبی مرموز ساخته شده است. بر این رأی، اصحاب عزائم،و اهل افسون و منتر و علمای اسرار حروف اصرار می ورزند ؛ این طائفه گمان می کنند که مظاهر کمال اسماء، ارواح افلاک و ستارگانند و طبایع و اسرار حروف در اسماء ساری است و بنابراین طبایع و اسرار مزبور بر طبق همین نظام در کائنات هم جریان دارد، و نتیجه و ثمره̾ این علم در نزد آنان، عبارت از تصرف کردن نفوس ربّانی در عالم طبیعت به یاری اسماء حسنی و کلمات الهی است که از حروف ناشی می شوند و این حروف به اسرار ی که در کائنات جریان دارد، محیط می باشند، سپس در ماهیت و کیفیت راز تصرفی که در حروف وجود دارد، اختلاف کرده اند، و طائفه ای از این ها آن راز تصرف را در مزاج حاصل از ترکیب حروف پنداشته اند و طبق این پندار، حروف را بر حسب اقسام طبائع، مانند عناصر چهار گانه به چهار گونه تقسیم کرده اند و هر طبیعتی به صنفی از حروف اختصاص یافته که تصرف در طبیعت چه فعلی باشد یا انفعالی به سبب این صنف از حروف، پدید می آید، و بدین جهت، حروف را به قاعده ای که ـ در اصطلاح تکسیر می نامند به اقسام : هوائی و آتشی و آبی و خاکی تقسیم کرده اند... و طائفه ای سرّ تصرفی را که در حروف خیال کرده اند به نسبت های عددی مستند می کنند و می گویند : حروف ابجد چه از لحاظ طبع و چه از لحاظ وضع، بر اعدادی دلالت دارند که معمولا به آنها اختصاص یافته اند و از این رو، به خاطر تناسب بین اعداد میان حروف نیز تناسب مستقلی وجود دارد و احیانا تصرف حرفی و تصرف عددی با هم در می آمیزند... و امثال این ادعا ها را می کنند که تحصیل دلیل اگر چه اقناعی باشد بر آن دعاوی دشوار است و شما می توانید به کتب قوم مراجعه فرمائید. یکی از اقوال مربوط به لفظی بودن اسم اعظم، قول طائفه ای است که می گویند اسم اعظم در حروف مقطعه ای که در اوایل بعضی از سور قرآن آمده، مستور است و برای این مدعا روایت می کنند که هر گاه برای امیرالمؤمنین علیه السلام دشواری روی می داد، آن بزرگوار دعا می نمود و می گفت : « یا کهیعص یاحم یا عسق » و سعیدبن جبیر شهید می گفت : این حروف دو قسمند: قسمی که به کیفیت ترکیب آنها راه داریم مانند « راء » و « حم » و «ن » که مجموع آنها « رحمن » می شود و قسمی که راهی به کیفیت ترکیب آنها نداریم و اسم اعظم در میان آنها است. و طائفه ای می گویند : اسم اعظم خدای تعالی « هو » است و تعبیر کامل آن وقت دعاء « یا هو یا من لا هو الا هو » است. صدوق الطائفه در توحید صفحه 89 از امام باقر علیه السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : یک شب قبل از جنگ بدر، حضرت خضر علیه السلام را در خواب دیدم و از او خواستم چیزی به من تعلیم دهد که به سبب آن بر دشمنان پیروز شوم ؟ فرمود : « قل : یا هو یا من لا هو الا هو » چون صبح شد، خوابم را برای رسول الله صلی الله علیه و آله حکایت کردم، پس به من فرمودند : یا علی اسم اعظم آموختی و این ذکر در روز جنگ بدر بر زبانم بوده است. و گروهی می گویند : اعظم الاسماء همانا لفظ مبارک جلاله ( الله ) است و بر این مدعای خویش احتجاجاتی اقامه کرده اند و نظیر این آراء و اقوال، آراء و انظار دیگری است؛ به نظر می آید که معقول ترین همه̾ این اقوال قول طائفه ای است که می گویند : هیچ یک از اسماء الهی در « اعظم » بوده اند متعین نیست، بلکه هر اسمی از اسماء حسنای الهی که در ارتباط با حاجت عبد است، مورد التجاء قرار گیرد و حاجت مند به آن اسم انقطاع کامل پیدا کند، همان اسم به تناسب حال و حاجتش اسم اعظم است، زیرا « اسم » کلمه ای است که از حروف مخصوصی ترکیب شده و برای « مسمّی » وضع گردیده که جز مسمّی همگی اعتباری است و بنابراین شرافت و کرامت اسم از ناحیه̾ مسمّی است و بدیهی است که مدلول و مسمّای اسماء حسنای الهی، خدای تعالی است. پس هر اسمی که به گونه ای مسانخ با نیاز عبد است و قضاء حاجت وی به نحوی با آن مرتبط است، همان اسم، اسم اعظم است و روایت می کنند : « شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید که اسم اعظم را به او بیاموزد ؛ امام علیه السلام به او گفت : برخیز و داخل این حوض بشو و غسل کن تا اسم اعظم را به تو بیاموزم، پس آن شخص امتثال کرد ( این زمان، فصل زمستان بوده و آب حوض مزبور بسیار سرد ) و وارد حوض گردید و غسل بجا آورد، و چون خواست از آب، بدر آید، امام علیه السلام به اصحاب اشارت کردند و از خروجش از آب مانع شوند و آن بیچاره هرگاه اراده میکرد که از یک جانب حوض بیرون آید، اصحاب امام او را منع می نمودند و به آب پرتابش می کردند و هر چه تضرّع و لابه می کرد که به وی ترحم کنند سودی نداشت و مطمئن شد که آنها می خواهند به این وسیله او را هلاک کنند و چون از اسباب طبیعی نومید شد و حال اضطرار در او پدید آمد بالطبع به حضرت مجیب المضطرین منقطع شد و تضرّع و لابه کرد، و آنها چون زاری و ابتهال او را به خدای تعالی استماع نمودند، او را از آب بیرون آوردند و لباس در اندامش کردند و به حال خود گذاشتن تا به حال عادی برگشت. سپس به امام صادق علیه السلام عرض کرد : حالا به من اسم اعظم بیاموز، امام به او فرمودند : اسم اعظم را آموختی و خدای تعالی را بدان خواندی که اجابتت فرمود و از آب نجاتت داد. عرض کرد : چطور ؟ امام علیه السلام فرمودند : هر اسمی از اسماء خدای تعالی در نهایت عظمت است، النهایة انسان وقتی که اسم خدا را ذکر می کند و قلب او به غیر خدا تعلق دارد از نام الهی مذکور بهره ای نمی برد و هنگامی که خدا را نام می برد و از غیر خدا منقطع است، همان نام مذکور، اسم اعظم است، و تو چون مطمئن شدی ما تو را خواهیم کشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خدای تعالی چیزی نبود، در این حال هر اسمی را که در ارتباط با حاجت خود ذکر کردی، همان اسم، اسم اعظم است. » و راز آنکه این رای اخیر را معقول ترین آراء در این باب دانستم چون این رای قابل تطبیق با برهان است، زیرا در جای خود اقامه برهان گردیده که علیّت و معلولیّت و تأثیر و تأثر از شئون وجود است، و سنخیت بین علّت و معلول، ضروری است، و علی هذا اسم لفظی، اگر فقط لفظ مفروض را مورد اعتبار قرار دهیم روشن است که از کیفیات مسموعه است و در عداد معقولات عرضیه است و اگر مفهوم و معنای آن را ملاحظه کنیم، بدیهی است که صورت ذهنی است و در عداد کیفیات نفسانیه و مآلا عرض است و ممتنع است که صوتی یا صورتی که از اعراض و معلول ما هستند قاهر و غالب بر هر امر ممکنی گردند و مثلا سریر بالقیس ملکه سباء را از یمن به شام در کمتر از طرفةالعین انتقال دهند. بلی، اسماء الهیه خصوصا اسم اعظم در کون مؤثرند ولی به نحو اعداد یعنی خواندن این اسماء مبارکه با انقطاع تامّ به مسّمای آنها نفس خواننده را مهیا و قابل تامّ برای نزول مطلوب و خواسته اش از فاعل تام می کند. نظیر آنچه در استجابت دعا بحث کردیم. پس مؤثر به معنی فاعل مفیض، مسمّای اسم یعنی خداوند است و تکلم به این اسماء حسنای لفظی، جنبه عداد دارد و بس، آن هم با انقطاع الی الله و وارستگی از غیر خدای متعال. باری، نظر ادقّ در اسماء الله تعالی، و صفات حضرتش، غیر از آرائی است که در میان اهل کلام و حدیث، رایج است و آن نظر دقیق عرفانی مشفوع به برهان است که ما را به اسم « مستأثر » نزدیک می کند به این بیان : ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 107 |