تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,788 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,973 |
حوادث بعد از سفر طائف | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1368، شماره 98، بهمن 1368 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
بخش سوم درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام حوادث بعد از سفر طائف قسمت بیست و ششم حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی از جمله حوادثی که برخی از مورخین و اهل تفسیر در سالهای پس از سفر طائف ثبت کرده اند داستانی است که در تفسیر آیه مبارکه « انا کاشفوا العذاب قلیلا انکم عائدون»[1] ...نقل کرده و گفته اند: پس از آنکه مشرکین رسول خدا(ص) را تکذیب کرده و تحت فشار و آزار قرار دادند آنحضرت درباره ایشان نفرین کرده و بدرگاه خدا عرض کرد: «اللهم اجعل سنیهم کسنی یوسف». -خدایا سالهای ایشان را همچون سالهای زمان یوسف قرار ده...[2] و بدنبال آن باران از ایشان قطع شد و دچار خشکسالی قحطی شدند تا آنجا که بخوردن استخوانها و مردارها و گوشت سگها روی آوردند،و تا آنجا که گورها را می شکافتند و مرده ها را بیرون آورده میخوردند و زنها بچه های خود را خوردند... و تا آنجا که همانگونه که در آیات پیشین آمده بود و خدای تعالی فرموده: «یوم تاتی السماء بدخان مبین».[3] کار چنان سخت شده بود که از شدت گرسنگی و تشنگی آسمان در نظر مردم همچون دودی به چشم میخورد و هوا در نظرشان تیره و تاز گشته بود... مشرکان که خود را در معرض نابودی و هلاکت دیدند بنزد ابو سفیان آمده و از او چاره جوئی کردند، وی نیز بنزد رسول خدا(ص) آمده و او را سوگند داده عرض کرد: «یا محمد جئت بصلة الرحم و قومک قد هلکوا جوعا فادع الله لهم» ای محمد تو مردم را به صله رحمن دعوت میکنی و قوم و قبیله ات از گرسنگی نابود شدند پس درباره اینها بدرگاه خدا دعا کن... و بدنبال آن وعده داد که اگر این بلا و عذاب از آنها برطرف شود بدو ایمان آرند و رسول خدا(ص) نیز دعا کرد و خدای تعالی عذاب را از آنها برطرف کرد ولی متنبه نشده و باز به کفر و شرک خود اصرار ورزیدند و همانگونه که خدای تعالی در این آیات فرموده: «ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون». آنها باز هم روی گردانده و گفتند: او تعلیم داده ای دیوانه است... نگارنده گوید: باید دانست که تفسیر مزبور یکی از دو تفسیری است که از این آیات شده است و تفسیر دیگر آنست که این آیات مربوط به نشانه های قیامت و ظهور حضرت مهدی در آخر الزمان است، که از آنجمله است نزول عیسی بن مریم بر زمین، و ظهور دجال، و دابة الارض، و طلوع خورشید از مغرب، و یکی از آنها هم «دخان» است.و آن دودی است که در هوا آشکار گردد و مؤمنان را دچار حالتی شبیه زکام گرداند، و کافران را سرگیجه ای سخت گیرد... که برای توضیح بیشتر باید به تفاسیری که در این آیه نوشته و روایاتی که رسیده است مراجعه شود.[4] مطلب دیگری که از این تفسیر و تاریخ استفاده میشود، آنکه بر فرض صحت این روایت، این تفسیر میتواند شاهدی بر روایات دیگری باشد که بطور متواتر از رسول خدا(ص) نقل شده که میفرمود: هر آنچه در بنی اسرائیل و امتهای انبیاء سلف، گذشته بر شما نیز بی کم و کاست خواهد گذشت مانند روایت ذیل: «کل ما کان فی بنی اسرائیل یکون فی هذه الامة مثله حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة».[5] و داستان مزبور همانند داستان حضرت موسی و قبطیان و آیات نه گانه ای است که در قرآن کریم نقل شده که هر باریکی از آن آیات و عذابهای الهی بر آنها فرود میآمد بنزد موسی میآمدند و از آنحضرت میخواستند تا دعا کند و عذاب مرتفع گردد تا آنها ایمان آورند،و موسی دعا میکرد و عذاب برطرف میشد ولی آنها به وعده خود وفا نمیکردند و همچنان در کفر خود اصرار میورزیدند...به شرحی که در تاریخ انبیاء مسطور است.[6] استمداد رسول خدا(ص) از قبائل عرب و از جمله حوادث دیگری که در سالهای یازده و دوازده بعثت نوشته اند استمداد رسول(ص) از قبائل عرب و عرضه خود و دین اسلام را بر آنها بود که بر طبق روایات وارده آنحضرت مراقب بود تا ایام حج و عمره و یا موسمهای دیگر زیارتی و یا بازارهای تجاری عرب فرا رسد و از فرست استفاده نموده خود را به قبائل عرب که برای زیارت و یا تجارت در آن مراسم حضور یافته بودند برساند و دست بکار تبلیغ آئین جهانی اسلام، و استمداد از آنها برای یاری خود و تبلیغ اسلام در جهان گردد، که برخی هم کم و بیش تحت تاثریر سخنان جان بخش آنحضرت قرار گرفته و متمایل به اسلام میشدند بخصوص جوانان،ولی عموما با مخالفت بزرگان و سران خود مواجه میشدند و چیزی که به این مخالفتها نیز کمک میکرد تبلیغات خنثی کننده و سخنان زهر آگین ابو لهب عموی رسول خدا(ص) بود که همه جا سایه وار آنحضرت را تعقیب میکرد و چنان بود که از طرف مشرکات در اینکار ماموریتی داشت و یا خود را موظف و مامور به اینکار میدانست، که چون سخن رسول خدا(ص) با افراد قبیله ای به پایان میرسید، بلافاصله او خود را به آنها میرساند، و می گفت: ای مردم سخن این جوان را گوش ندهید که او برادر زاده من است و ما او را بزرگ کرده ایم و او دیوانه و دروغگو است، مبادا تحت تاثیر سخنان او قرار گرفته و دست از آئین خویش بردارید...و همین سبب میشد که از ایمان آوردن به رسول خدا(ص) و اسلام منصرف گشته و یا سکوت کنند که شاید به برخی از آنها ذیلا اشاره ای بشود.ولی رسول خدا(ص) از این تکذیبها و کارشکنیها خسته نمی شد، و همچنان بکار خود ادامه میداد تا بالاخره هم در اثر استقامت و پایداری و امدادهای غیبی و الهی از آنجا که خدا میخواست از همین طریق موفق شد که با افرادی از قبائل خزرج ساکن یثرب سخن گفته و افتخار یاری و نصرت رسول خدا و ایمان به آن حضرت نصیب آنان گردد- به شرحی که در صفحات آینده خواهیم خواند. از واقدی نقل شده که همه قبائلی را که رسول خدا(ص) اسلام را بر آنها عرضه کرد یکایک استقصائ کرده و نامهای آنها از اینقرار بوده: بنی عامر،غسان، بنی فزارة، بنی مرة، بنی حنیفه، بنی سلیم، بنی عبس، بنی نضر بن هوازن، بنی ثعلبه بن عکابة، کنده و کلب، بنی حارث بن کعب، بنی عذره، قیس بن حطیم، و دیگران...[7] از ربیعة بن عباد روایت شده که گوید: در جوانی من بهمراه پدرم در منی بودم که رسول خدا(ص) آمد و در برابر منزلگاه های عرب میایستاد و میگفت: « یا بنی فلان انی رسول الله الیکم، آمرکم ان تعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا، و ان تخلعوا ما تعبدون من دونه من هذه الانداد، و ان تؤمنوا بی و تصدقوا بی،و تمنعونی حتی ابین عن الله ما بعثنی به». -یعنی ای قبیله فلان من رسول خدا هستم بسوی شما که شما را دستور میدهم که خدای یکتا را بپرستید و چیزی را شریک او قرار ندهید، و جز او از هر چه از این بتها که پرستش میکنید دست بردارید و به من ایمان آورده و مرا تصدیق کنید و از من حمایت کنید تا ماموریت خود را ابلاغ کنم... گوید: و بدنال او مردی احول و گونه افروخته که دو گیسو داشت و جامه ای عدنی بر تن داشت بود که چون رسول خدا از گفتار و دعوت شما را دعوت میکند که دست از پرستش لات و عزی بردارید و به بدعتها و گمراهیهای او روی آرید سخنش را نشنوید و از او پیروی ننمائید. من از پدرم پرسیدم: این مرد کیست؟ گفت: عمویش ابو لهب است. و احمد بن حنبل از همین مرد- یعنی ربیعة بن عباد- روایت کرده که گوید: من در بازار ذی المجاز رسول خدا(ص) را دیدم که میگفت: « یا ایها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا». و مردم دور او گرد آمده بودند، و پشت سرش نیز مردی سرخ گونه که دو گیسو داشت ایستاده بود و بمردم میگفت: او از دین بیرون رفته و دروغگو است ... و چون پرسیدم: این کیست؟ گفتند: عمویش ابو لهب است. و ابن اسحاق در سیره خود از شخصی بنام طارق روایت کرده که گوید: من رسول خدا (ص) را دوبار دیدم، او را در بازار ذی المجار دیدم و من در کار تجارت بودم،آنحضرت را دیدم که جامه سرخ رنگی در تن داشت و شنیدم که میفرمود: « یا ایها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا». گوید: و بدنبال آنحضرت مردی او را دنبال میکرد و بر او سنگ میزد، و پاهای آنحضرت را خون آلود کرده بود. و آنمرد میگفت: مردم از این شخص پیروی نکنید که او دروغگو است و من پرسیدم: این مرد کیست؟ او جوانی است از فرزندان عبد المطلب. پرسیدم: اینکه او را سنگ میزد کیست؟ گفتند: عمویش ابو لهب[8]. دو حدیث جالب: از جمله روایات جالبی که در اینباب آمده و میتواند اساسی برای بحث امامت و خلافت طبق عقیده شیعیان امامیه باشد این دو روایت است: 1- از زهری و دیگران روایت شده که گفته اند: در همان روزها رسول خدا نزد قبیله بنی عامر بن صعصعه رفت و آنها را به پرستش خدای یکتا دعوت نمود، پس مردی از ایشان که نامش « بیحرة» بود گفت: بخدا سوگند اگر من این مرد را از قریش بگیرم عرب را بوسیله او خواهم خورد، سپس رو به آنحضرت کرده گفت: آیا تو این تعهد را میکنی که اگر ما با تو در این دعوتی که میکنی بیعت کنیم و یا ریت دهیم تا وقتی که خداوند تو را بر دشمنانت پیروز گرداند کار حکومت پس از خود را به ما واگذاری؟ حضرت فرمود:«الامر لله یضعه حیث یشاء». یعنی- کار بدست خدا است که در هر کجا بخواهد می نهد. «بیحرة»- با تعجب- گفت: آیا ما سینه های خود را سپر تو قرار دهیم تا وقتی خداوند تو را پیروز کرد، آنگاه حکومت پس از خود را بدیگری واگذار کنی؟ ما را نیازی به کار تو نیست... و بدین ترتیب از پذیرش دعوت آنحضرت سرباز زدند... و چون به محل خود بازگشتند نزد پیر و بزرگی که داشتند و بخاطر عمر زیاد نمی توانست بهمراه افراد قبیله در مراسم حج حاضر شود رفتند،و آنچه را دیده بودند باز گفتند... آنمرد دست بر سر گذارده گفت: ای بنی عامر! این را دیگر نمی شود جبران کرد، و از این چیزی مهمتر نبوده! سوگند بدانکه جانم بدست او است، این سخن را هیچ یک از فرزندان اسماعیل بناحق بر زبان نیاورده! پس چرا نپذیرفتید!...[9] 2- و ابو نعیم بسند خود از ابن عباس داستانی از رفتن رسول خدا(ص)نزد قبیله کنده نقل می کند که آنحضرت بنزد آنها آمده فرمود: شما از کدام محل هستید؟ گفتند- از یمن! فرمود: از کدام قبیله؟ - از بنی کندة. فرمود: پیشنهاد خیری برای شما دارم! گفتند: چیست؟ فرمود: «تشهدون ان لا اله الا الله و تقیمون الصلاة، و تؤمنون بما جاءمن عند الله». - گواهی دهید که معبودی جز خدای یکتا نیست و نماز بر پا دارید، و بدانچه از نزد خدای تعالی آمده ایمان آورید! « ان ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک»؟ -اگر پیروز شدی سلطنت پس از خود را برای ما قرار میدهی؟ رسول خدا(ص) در پاسخشان فرمود: « ان الملک لله یجعله حیث یشاء». -سلطنت از آن خدای تعالی است که در هر جا که بخواهد آنرا قرار میدهد! قبیله مزبور که این سخن را شنیدند پاسخ دادند: « لا حاجة لنا فیما جئتنا به». -ما را در آنچه بر ایمان آورده ای نیازی نیست![10] نگارنده گوید: از این روایت چند مطلب استفاده میشود: 1- نخستین مطلبی که از اینگونه روایات استفاده میشود وجود فرق کلی و امتیاز اساسی میان دعوت انبیاء الهی و سیاستمداران مادی روز و زورمداران متکی به زر و زور است، زیرا دنیا طلبان روز هنگامیکه ظهور میکند برای جلب افکار و آراء مردم و جذب نیرو از هر گونه وعده و وعید باکی ندارند و بخصوص اگر بتوانند آراء توده هائی پرجمعیت و پرقدرت را کسب کنند که در مبارزه، حریف را از میدان خارج کنند، و چون بر خر مراد سوار گشته و به هدف مادی خود رسیدند، عمدا یا سهوا همه وعده های خود را فراموش کرده و آنچه را نفع خود و ریاست شان باشد انجام میدهند... اما رسول گرامی اسلام بخاطر اینکه دو قبیله سنگین و پرجمعیت مثل بنی عامر بن صعصعة و قبیله کنده دعوتش را بپذیرند حاضر نیست یک وعده دروغین بدهد، و حقیقت را برای آنها بیان میدارد، خواه نپذیرند و خواه نپذیرند...! 2- از این دو روایت یک حقیقت دیگر نیز که قرنها است برای بسیاری از نویسندگان متعصب و بدور از انصاف پوشیده مانده و پرده تعصب مانع از دیدن آن گشته روشن میشود، و آن این مطلبی است که دانشمندان بزرگوار شیعه با بیانهای شافی و استدلالهای کافی در کتابهای خود در باب امامت و رهبری و خلافت پس از رسول خدا(ص) ذکر کرده اند که رهبری و امامت پس از رسول خدا بدست خدا است و خدا باید او را از طریق وحی و از زبان رسول خدا(ص) برای مردم تعیین کند...« و ان الامر لله یضعه حیث یشاء»... و بقالها و کفش دوزهای مدینه و یا پائین تر و بالاتر از آنها نیز نمی توانند در این باره نظر داده و یا انجمن کرده و با سخن پردازیها و صحنه سازیها کسی را تعیین و یا تحمیل کرده و بر دیگران هم تا قیامت تحمیل کرده و واجب باشد از آنها پیروی کنند، که البته این رشته سر دراز دارد، و باید گفت: این سخن بگذارد تا جای دگر... و بیش از این مقدار عقده گشائی شاید اکنون مصلحت نباشد. « حتی یاتی الله بامره، و هو علی کل شی ء قدیر». 3- هدف دیگری که رسول خدا(ص) از عرضه خود و اسلام بر قبائل عرب داشت- گذشته از اینکه میخواست تا بدینوسیله شاید آنها اسلام را بپذیرند- یک هدف سیاسی و تبلیغ عملی و گسترش اصل این خبر یعنی ظهور اسلام در مکه بود،که رسول خدا(ص) در عین اینکه میدانست بسختی ممکن است این قبائل دست از آئین ریشه دار و عمیق خود و تعصبها ی قومی و قبیله گی آمیخته با بافتهای اجتماعی خود بردارند، بخصوص با تبلیغات خنثی کننده امثال ابو لهب و دیگران... اما این دیدارها و برخوردها طبیعتا این هدف را برای آنحضرت تامین میکرد، که افراد قبائل مزبور این خبر را بعنوان یک خبر تازه و سوغات خبری مکه برای افراد دیگر قبیله و قبائل دیگر همجوار خود می بردند، و خود این مطلب زمینه ای برای آمادگی و گسترش و احیانا پذیرش اسلام میگردید، و چنانچه شواهد تاریخی نشان میدهد، این هدف رسول خدا(ص) از اینطریق بخوبی تامین شد، و زمینه ای برای تبلیغات اسلام و پذیرش آن از سوی قبائل عرب در جریانات بعدی گردید... نکته های دیگری هم در این گونه روایات هست که انشاء الله در جای خود روی آنها بحث خواهیم کرد. ادامه دارد
[1]- سوره دخان- آیه 15- یعنی ما کمی از عذاب را برطرف می کنیم شاید شما باز گردید...
[2]- و در نقل ابن اثیر در نهایه اینگونه « اللهم اعنی علیهم سنین کسنی یوسف»- یعنی خدایا مرا بر اینها کمک بده به سالهایی همچون سالهای خشکسالی مردم زمان یوسف. [3]- سوره دخان- آیه 10- یعنی روزی که آسمان به صورت دودی آشکار بیاید.ژ
[4]- تفسیر کبیر فخر رازی- ج 27 ص 241. [5]- بحار الانوار- ج 53 ص 108. و هر کس بخواهد مجموعه این روایات را ببیند می تواند در کتاب« الایقاظ من الهجعة...»شیخ حر عاملی که در اثبات رجعت نوشته مطالعه نماید. [6]- به کتاب تاریخ انبیاء- ج 2 ص 112-119 تالیف نگارنده مراجعه شود.
[7]- سیرة النبویه ابن کثیر- ج 2 ص 171. [8]- سیرة ابن اسحاق- چاپ قونیه ترکیه- ص 215. [9]- سیره ابن هشام- ج 1 ص 424. [10]- سیرة النبویه ابن کثیر- ج 2 ص 159. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 208 |