تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,052 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,999 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1369، شماره 103، تیر 1369 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتهها و نوشتهها زکوی تو رفتن خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند من و زکوی تو رفتن زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند «ادیب نیشابوری» *** حاشا که من ... حاشا که من از حاک درت برخیزم و زلعل لب چون شکرت برخیزم درآرزوی زلف خم اندر خم تو چون موی شدم که زسرت برخیزم «اوحد الدین کرمانی» اخلاق ستوده امام صادق(ع) فرمود: اخلاق ستوده ده تا است. اگر توانستی که آنها را درخود فراهم آوری، پس چنین کن زیرا گاهی در شخصی پیدا میشود که در فرزندش نیست و گاهی در فرزندش هست و در پدر نیست و گاهی در بنده و در آزاده نیست. آن ده خصلت عبارتند از: 1- راستی و صداقت همراه با جاعت. 2- راستگوئی و پرهیز از دروغ. 3- ادای امانت. 4- صله رحم و پیوستگی با خویشان. 5- مهماننوازی. 6- دادن غذا به سائلان و مستمندان. 7- کارهای نیک دیگران را پاداش دادن. 8- حمایت از همسایه. 9- پشتیبانی از دوستان. 10- حیا که سرآمد همه آنها است. سیر و سلوک سالکان بعضی از اهل وحدت میگویند: سالکان بر دو قسماند: قسمی ارضی و قسمی سماوی. یعنی قسمی سیر و سلوک در ارض میکنند و بعضی طیران و جولان در سما میکنند. مرکب سالکان ارضی، ذکر است و براق سالکان سماوی، فکر است. *** بالاترین آرزوی سقراط پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند، از وی پرسیدند: بزرگترین آرزوئی که در دل داری چیست؟ پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان«آتن» صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم: «ای دوستان! چرا با این حرص و ولع، بهترین و عزیزترین سالهای زندگی خود را به جمع ثروت و سیم و طلا میگذرانید، در حالی که آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان که مجبور خواهید شد، ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید، همت نمیگمارید؟!». صلیب یا الاغ به گردن! در زمان مامون، مردی مسیحی، صلیبی ساخته و به گردنش آویخته بود. ابن میثم که از دانشمندان بزرگ آن زمان بود، از او پرسید: چرا صلیب به گردنت آویختهای؟ گفت: برای اینکه این صلیب، شبیه آن چیزی است که عیسی(ع) را بر آن به دار کشیدند. ابن میثم گفت: آیا عیسی میل داشت که بر چنین چیزی سوار، یا آویخته شود؟ گفت: نه گفت: آیا عیسی سوار الاغ میشد و برای انجام کارهای خود از آن استفاده میکرد یا نه؟ گفت: آری. گفت: آیا عیسی دلش میخواست که الاغش زنده بماند و به او خدمت کند؟ گفت: آری! ابن میثم گفت: بنابراین چرا چیزی را که عیسی در زمان حیاتش با میل و رغبت بر آن سوار میشده، رها کردهای و چیزی را که هنگام مرگش بر آن آویخته شده و هیچ علاقهای هم به آن نداشته به گردن آویختهای؟! روی این حساب آیا بهتر نبود که بجای صلیب، یک الاغ به گردنت میآویختی و خاطره زندگی عیسی(ع) را همیشه زنده نگه میداشتی؟!. هر چیزی از خوب و بدی است هر چیزی از خوب و بدی است. باد: وقتی مطراگری حله بهاران کند و وقتی خرقه کهنه خزان از سر برکشد. آتش: وقتی از نزدیک، خرمن مجاوران خود سوزاند و وقتی از دور، سرگشتگان ره گم کرده را به مقصد خواند. آب: گاه سینه جگر تشنگان را تازه دارد و گاه سفینه را چون لقمه در گلوی امید مسافران شکند. خاک: در همان موضع که سر سنان خار تیز کند، سپر رخسار گل، مدور گرداند. خبری نیست که نیست شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست نه همین از غم او سینه ما صد چاک است داغ او لاله صفت بر جگری نیست که نیست موسئی نیست که دعوی انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست چشم ما دیده خفاش بود ورنه ترا پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست گوش اسرار شنو نیست وگرنه اسرار برش از عالم معنی خبری نیست که نیست «حاجی ملاهادی سبزواری» *** از خود بگذشتیم نه طالب دنیا و نه مشتاق بهشتیم با دولت وصلت ز کف این هر دو بهشتیم با او نرسیدیم و خود این عیب نباشد به زین هنری چیست که از خود بگذشتیم «قم ـ سید محمد طباطبایی» دیده در هجر تو خونابه ز مژگان میریخت دل شیدایی ما سخت گرفتار تو بود نه گرفتار، که دیوانه و بیمار تو بود گرچه از دیده نهان سیرت پاک تو ولیک دیده بر صورت و دل، واله دیدار تو بود هر که سر داشت چو منصور بصحرای جنون سر بدارت شده، شیدای سردار تو بود دیده در هجر تو خونابه ز مژگان میریخت هر دلی، سوخته از آتش غمبار تو بود تو و شبهای دراز و دل آکنده ز راز عالمی، بیخبر از عالم اسرار تو بود زاهد از ساغر و پیمانه، خبر هیچ نداشت ور نه او نیز کنون همسفر و یار تو بود راهیان ره میخانه تو را میخواندند غافل از آنکه می اندر کف خمار تو بود یوسفا! خال لبت بر سر بازار چه کرد که امید«دل» ما، نقد، خریدار تو بود «قم ـ سید محمد طباطبایی» یک لیره بدهید فرهاد میرزا به علم و فضل خود در زمینه ادبیات عجب کرد و با غرور گفت: هر کس یک غلط املائی از من بگیرد، یک لیره طلا به او خواهم داد. سپس کاغذی نوشت به نوکرش داد و گفت: این نامه را ببر خدمت حضرت حجة الاسلام آقای حاج ملاعلی کنی، ممهور کند و بیاور. شیخی از طلاب در حضورش نشسته بود. گفت: حضرت اجل! یک لیره بدهید! زیرا ممهور غلط است. مهر فارسی است و در صیغه عربی بر وزن اسم مفعول نمیآید. باید بفرمائید: مختوم کند. شاهزاده یک لیره داد. اما در این صدد بود که این اشتباه را جبران کند. خواست عذر آن را چنین بیاورد که وانمود سازد، مریض بود، توجهی به صحت و سقم کلام خود نداشته، لذا گفت: من امروز حالم خوب نبود و صبح، مقداری خاکشیر خوردم. شیخ گفت: یک لیره دیگر مرحمت فرمائید! خاکشیر غلط است و خاکشی صحیح است و شاهزاده یک لیره دیگر هم داد و باب سخن را گردانید و از این در داخل شد که شیخ را تجلیل کند و ادبیت او را تحسین نماید تا دلیل بر فضل خودش هم باشد. گفت: آقای شیخ! شما واقعا مرد دانشمندی هستید و من تا کنون غبن داشتم که از محضر شما استفاده کنم. شیخ گفت: لطفا لیره سوم را هم بدهید، زیرا بایستی غبن را به فتح باء بخوانید نه به سکون باء چنانکه نصاب هم میگوید: «غبن در زرها زیاد است و غبن در رأیها» شاهزاده با کمال انفعال و تعجب لیره سوم را داد و از جا برخاست و به اندرون رفت. بلاء و علاء! در مازندران زمانی«علاء» نام حاکمی بود سخت ظالم. خشکسالی روی نمود. مردم برای نماز استسقا و طلب باران از شهر بیرون رفتند. چون از نماز فارغ شدند، امام بر منبر دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم ادفع عنا البلاء و العلاء» ـ خداوندا، بلاء و علاء را از ما دفع کن! بیرق حضرت عباس موقعی که کنسول روس در آغاز قیام ستارخان، او را با وعده و وعید دعوت میکرد که دست از قیام بردارد و به حمایت از سیاست روس درآید و بیرق آن کشور را بر بالای خانه خود بزند! او در جواب با صدای بلند گفت: آقای کنسول! من میکوشم که دولتهای دیگر هم زیر بیرق اسلام و حضرت عباس درآیند، آن وقت شما مرا به زیر بیرق روس میخوانید؟! بازی روزگار مردی به دیوان محاسبات هارون الرشید راه یافت. دفتری را گشود، در یکی از صفحات نوشته شده بود: چهارصد هزار دینار بابت بهای خلعت جعفر برمکی. دفتر را ورق زد، در صفحه دیگری نوشته شده بود: ده قیراط جهت خریدن بوریا برای سوزاندن جسد جعفر! تاریخ این دو نوشته را مقایسه کرد، فقط چهار روز فاصله داشت. از سوز غمت... میهن از سوز غمت در هیجانست امام نضهتت مایه الهام جهانست امام بهر نابودی و ویرانی بنیاد هستم خون جوشان تو چون سیل روانست امام تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست وز قیام تو پیام تو عیانست امام! برق عدلت زند آتش به سیه خرمن ظلم که به قهر تو دو صد شعله نهانست امام رزم و عزم تو بما درس شهامت آموخت نقش اخلاص تو سرمشق جهانست امام تا شدی غرقه گل در چمن لطف و صفا بلبل از هجر رخت در طیرانست امام انقلاب به جهان درس فضیلت آموخت عالم از عزم تو انگشت دهانست امام شد«حمید» از غم تو خون به دل و پاره جگر داغ تو در دل هر پیرو جوانست امام «ملایر ـ حمید هنرجو» ـ (دانش آموز راهنمائی)
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 75 |