تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,788 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,973 |
مبانی رهبری در اسلام | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1369، شماره 104، مرداد 1369 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت دوم مبانی رهبری در اسلام حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری در قسمت گذشت سخن در مراتب رهبری بود، گفتیم مجموعا شش مرتبه برای رهبری با گفتار و رهبری با گفتار و کردار باشد قبلا توضیح داده شد و اینک تبیین مرتبه سوم: رهبری سیاسی بدون رهبری دینی سومین مرتبه از مراتب امامت، رهبری سیاسی امت است، در مراتب اول و دوم، امام حاکمیت سیاسی بر امت ندارد، تنها با سخن و نحوه عمل، مردم را به سعادت و کمال دعوت میکند ولی در این مرتبه، امام مسئول هدایت سیاسی جامعه است بدون اینکه رهبری دینی آنها را بعهده داشته باشد. مهمترین مسأله در تبیین این مرتبه از امامت این است که از نظر اسلام آیا اصول تفکیک رهبر سیاسی باشد ولی رهبر دینی نباشد؟ عکس قضیه ایرادی ندارد یعنی میشود کسی رهبر دینی(در بعضی مراتب آن) باشد ولی رهبر سیاسی نباشد، توضیح این نحوه از رهبری در تبیین مرتبه دوم از مراتب رهبری گذشت، اما رهبری سیاسی بدون رهبری دینی از نظر اسلام غیر قابل قبول است، زیرا اسلام برنامه تکان انسان است و رهبری سیاسی در این مکتب فلسفهای جز پیاده کردن این برنامه ندارد بنابراین تفکیک رهبری سیاسی از رهبری دینی ممکن نیست و لذا احاطه داشتن به مسایل دینی یکی از شرایط قطعی امامت از نظر اسلام است.[1] تأکید پیامبر اسلام(ص) در حدیث متواتر ثقلین که قرآن از عترت تفکیکناپذیر است بر همین مبنا استوار است که دین از سیاست جدا نیست و رهبری سیاسی را از رهبری دینی نمیتوان تفکیک کرد، جدا کردن رهبری سیاسی از رهبری دینی از دیرباز توطئهای بسیار پیچیده و کارساز برای ضربه زدن به اسلام ناب و خارج ساختن قرآن از صحنه اراده جامعه است، توضیح این مطلب در مباحث آینده خواهد آمد. رهبری سیاسی مجتهد چهارمین مرتبه از مراتب امامت، رهبر سیاسی جامعه اسلامی توسط مجتهد واجد شرایط رهبری است، در این مرتبه از مراتب امامت، رهبری سیاسی و دینی توأم هستند و امام علاوه بر اینکه حاکم سیاسی امت است، کارشناس دینی آنها نیز هست و هدایت دینی آنها را در امور حکومتی بعهده دارد. امامت امام در این مرتبه، ولایت فقیه نیز نامیده میشود، فقیه در اینجا همان کارشناس دینی و مجتهد واجد شرایط رهبری است که مردم با او بیعت کردهاند. ولی فقیه در صورتی که در مسایل فرعی صاحب فتوا بشاد و مردم از فتاوای او در مسایل فرعی تبیعت کنند، مرجع تقلید نیز هست مانند امام خمینی رضوان الله تعالی علیه که به حق در اوج قله این رتبه از امامت قرار داشت. رهبری سیاسی معصوم پنجمین مرتبه از مراتب امامت، رهبری سیاسی امت توسط امام معصوم است. فرق امامت به معنای چهارم و امامت به معنای پنجم این است که در امامت مجتهد واجد شرایط رهبری، خطا و اشتباه راه دارد ولی در رهبری معصوم اشتباه ممکن نیست. به عبارت دیگر مجتهد و معصوم هر دو کارشناس دین هستند ولی دو تفاوت اصولی دارند که نمیتوان آنها را با هم مقایسه نمود: 1- کارشناسی دینی مجتهد ریشه در مطالعه و تحقیق در منابع دینی که گفتههای معصومان است دارد ولی دینشناسی معصوم از جانب خداوند متعال است. 2- رهبر معصوم همانطور که از این عنوان پیدا است مصونیت از اشتباه دارد، بدین معنا که هر چه فرمان دهد حکم واقعی الهی است و همه موضعگیریهای فردی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی او، همان است که در واقع خداوند متعال میخواهد ولی رهبر غیر معصوم ممکن است در برخی از آراء و تصمیمات خود اشتباه کند و بر این مبنا در زمان حضور رهبر معصوم، رهبری غیر معصوم مشروع نیست. رهبری باطنی انسان کامل بالاترین مراتب امامت، هدایت و رهبری باطنی انسان کامل است، این مرتبه از امامت، رهبری یا گفتار و کردار و یا رهبری سیاسی نیست، بلکه نوعی ارتباط معنوی میان انسان کامل و انسانهای در راه کمال است که نقشی مؤثر و اساسی در شکوفائی استعدادهای انسانی و وصول او به کمال مطلق دارد نظیر نقش خورشید در رشد و تکامل موجودات زنده، بهمین جهت این مرتبه از امامت، ولایت تکوینی و یا ولایت معنوی نامیده میشود، چون رهبری و ولایت و هدایت امام و نقش او در تربیت و تکامل انسان در این مرحله تکوینی است. این مرتبه از امامت و رهبری بالاتر از نبوت و پیغمبری است، یعنی ممکن است کسی به مقام نبوت برسدی ولی دارای مقام امامت انسان کامل نباشد و لذا حضرت ابراهیم(ع) درمدت مدیدی از عمرش پیغمبر هست ولی امام نیست، و پس از گذراندن چندین آزمایش و طی کردن دورانهای تکامل به مقام امامت میرسد قرآن کریم در این باره چنین فرموده: «و اذا بتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلک للناس اماما.»[2] و هنگامی که خداوند ابراهیم را به شکلهای مختلف آزمایش نمود و او بخوبی ازعهده این آزمایشها برآمد«خداوند فرمود» که من تو را امام بریا مردم قرار دادم. امام باقر(ع) در تبیین این مرتبه از امامت که حضرت ابراهی بدان نایل آمد چنین میفرماید: «إن الله اتخذ ابراهیم عبدا قبل أن یتخذه نبیا و اتخذه نبیا قبل أن یتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل أن یتخذه خلیلا واتخذه خلیلا قبل أن یتخذه اماماً. فلما جمع له هذه الأشیاء ـ و قبض یده ـ قال له: یا ابراهیم«إنی جاعلک للناس اماما.»[3] خداوند ابراهیم را بنده خود قرارداد پیش از آنکه او را مقام نبوت دهد. و مقام نبوت داد پیش از آنکه او را به رسالت برگزیند. و مقام رسالت داد پیش از آنکه او را به عنوان خلیل انتخاب نماید. و خلیل خود گردانید پیش از آنکه به او مقام امامت عنایت نماید. پس از اینکه خداوند متعال همه این مراتب کمال را برای ابراهیم فراهم نمود، خطاب به او فرمود: «ای ابراهیم من تو را امام مردم قرار دادم». بنابراین انسان در بالاترین مدارج کمال و نزدیکترین مراتب صعود و وصول به کمال مطلق، به مقام امامت مطلقه میرسد و این مرتبه از امامت که موقعیت انسان کامل و ولایت کلیه الهیه است از همه مقامات معنوی حتی نبوت و رسالت و خلت بالاتر است، توضیح بیشتر این مطلب و نیز مرتبه سوم و چهارم رهبری در تبیین فلسفه امامت خواهد آمد. فلسفه رهبری فلسفه امامت اصلیترین مباحث در بررسی مبانی امامت و رهبری در اسلام است، سایر مباحث یا از مقدمات و یا از فروع و شاخههای این بحث است. مسأله این است که آیا اصولا جامعه انسانی نیاز به امامت و رهبی دارد یا ندارد، و اگر دارد کدام یک از مراتب امامت نیاز او را تأمین میکند؟ فلسفه امامت پاسخ به این دو سئوال است. نیاز جامعه به رهبر در نگاهی ابتدایی این مسأله نیاز به بررسی ندارد، چه اینکه نیاز جامعه به رهبر از نیازهای طبیعی آنست و لذا همه امتها و اقوام در همه زمانها و مکانها دارای امام و رهبر بودهاند. آنچه در مکاتب مختلف مورد اختلاف است این که رهبر و رئیس یک جامعه باید دارای چه مشخصات و ویژگیهایی باشد ولی اصل نیاز جامعه به رهبر قابل انکار نیست. ولی حقیقت این است که برخی از فرق اسلام این مسأله بدیهی را انکار کردهاند. «عموم فرق اسلامی بجز یک فرقه از خوارج و دو تن از رؤسای معتزله امامت را واجب میدانستند فرقه نجدات از خوارج میگفتند اصلا امامت واجب نیست، مردم خود باید بر سبیل حق و بحکم قرآن با یکدیگر معامله کنند، ابوبکر اصم از قدمای معتزله میگفت در مواقعی که عدل و انصاف بین مردم حاکم است بوجود امام احتیاجی نیست فقط وقتی که ظلم بروز میشود.[4]» ابن ابی الحدید معتزلی در این باره میگوید: «متکلمین امامت را واجب میدانند مگر آنچه از ابوبکر اصم از قدماء اصحاب ما حکایت شده که وقتی عدل و انصاف میان مردم حاکم باشد و آنها بیکدیگر ظلم نکنند، امامت واجب نیست، ولی متأخرین از اصحاب ما در صدد توجیه کلام او برامدهاند و گفتهاند از آنجا که امور مردم عادة بدون رئیس که بر آنها فرمانروایی کند درست انجام نمیگیرد، او معتقد است که در هر حال امامت واجب است، مگر اینکه ادعا کند که میشود امور مردم بدون رئیس درست انجام شود، و بعید است چنین بگوید.[5]» در جهان معاصر نیز مکتب ماتریالیسم منکر نیاز جامعه به هدایت و رهبری است، براساس منطق ماتریالیسم دیالکتیک حرکت جامعه جبری است و جامعه خودبخواه راه تکامل خویش را طی میکند، بنابراین نیازی به هدایت و رهبری و رهبر ندارد. براساس این منطق رسالت روشنفکر این است که تودهها را آگاه کند و ناهنجاریها تضادها و نابرابریها را بریا مردم توضیح دهد، وقتی مردم آگاه شدند حرکت جبری جامعه به سوی تکامل محقق میگردد. «یکی از نتایج منطق دیالکتیک این است که نیاز جامعه را به هدایت و رهبری نفی میکند، حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق این است که توده را واقف به ناهنجاریها و تضادها و نابرابریها کند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکی ایجاد شود و چون حرکت، جبری است و عبور از تز و آنتی تز به سنتز لا یتخلف است جامعه خود به خود راه خود را طی میکند و به تکامل منتهی میگردد.»[6] ما اکنون در صدد نقد این مبنا نیستیم، بحث ما درباره مبانی رهبری بر مبنای توحید و نبوت است، اصولا در مقطع کنونی عقاید مارکسیسم نیازی به نقد ندارد که تاریخ آنرا نقد و بطلان آنرا اثبات و موهومات این مکتب را در موزه خود بایگانی کرد، این مبنا بیش از آنکه یک اعتقاد مکتبی باشد، در حقیقت یک سیاست خطرناک و پیچیده برای جذب سادهلوحان سیاسی است و از آنجا که نیاز به رهبری از نیازهای فطری و طبیعی جامعه است حتی معتقدین به منطق دیالکتیک هم جز در عالم خیال نتوانستهاند عدم نیاز به رهبری را اثبات نمایند و در عمل حتی یک لحظه به این نظریه پایبند نبودهاند. نکته مهم در این رابطه این است نظریه نفی نیاز به رهبری که براساس منطق دیالکتیک استوار است در قالب نظریه«تعمیم امامت» و امثال آن به نوشتارهای به ظاهر اسلامی راه یافته است. نقد نظریه تعمیم امامت اوایل پیروزی انقلاب اسلامی نوشتهای منتشر شد تحت عنوان«تعمیم امامت»[7] این نوشتار در حقیقت تلاشی است که با گسترش دادن مهفوم رهبری و تعمیم امامت به همه مردم، نیاز به رهبری را نفی کند.[8] از مطالعه مجموعه مطالبی که برای اثبات نظریه تعمیم امامت در این کتاب آمده معلوم میشود که نویسنده ادعا دارد که امامت و رهبری در همه پدیدهها و به طریق اولی در انسان وجود دارد و برای اثبات مدعای خود به دو دلیل استناد کرده: دلیل اول بخشی از آیه 12 از سوره یس: «و کل شیء احصیناه فی امام مبین» با این ترجمه رسا و عالمانه! که در تاریخ ترجمه و تفسیر قرآن بینظیر است[9]: «در هر شیء امام آشکاری وجود دارد»!! دلیل دوم عبارت است از این برهان عقلی! که: «هر کس رهبر است اگر رهبری وجود نمیداشت انسانها چگونه میتوانستند با یکدیگر ارتباط بگیرند، وقتی یکجا جمع میشویم همه ما برای رهبری کردن جمع میشویم.»[10] و نتیجهای که مؤلف از این ادله عقلی و نقلی! میگیرد این است که: وقتی رهبری در همه چیز و از جمله انسان وجود دارد، بیمعنا است که بگوئیم باید آنرا ایجاد کرد، بلکه باید در تصحیح رهبری کوشید. هر کس منطق ماتریالیسم دیالکتیک را در ارتباط مبانی رهبری بداند و کمترین آشنایی با قرآن و مبانی اسلام در این زمینه داشته باشد با ملاحظه کتاب تعمیم امامت به سادگی به این نتیجه میرسد که مؤلف بسیار ناشیانه تلاش کرده که منطق دیالکتیک را در زمینه مبانی رهبری باق رآن تطبیق دهد و با این ترتیب سادهلوحان سیاسی را جذب نظریهپردازی خود درباره مبانی رهبری در اسلام نماید. برای این منظور جمله«احصیناه» را از آیه 12 سوره یس: «کل شی احصیناه فی امام مبین» حذف میکند!، و کلمه«فی» را از سر«امام» بر میدارد و بر سر«کل شیء» میگذارد و در نتیجه آیه را این طور معنا مینماید که: «در هر شیء امام آشکاری وجود دارد»! در صورتی که ترجمه صحیح آیه این است: «همه چیز را در امامی مبین شماره نمودیم.»[11] و اما این مطلب که«امامت در همه پدیدهها و به طریق اولی در انسان وجود دارد» به درستی معلوم نیست که مقصود از آن چیست؟ اگر مقصود هدایت و رهبری عام پدیدهها توسط خداوند متعال باشد، مطلب صحیح است[12] ولی ربطی به امامت و رهبری انسان و نظریه تعمیم امامت ندارد. و اگر مقصود این است که انسان خود راه تکامل خود را میداند و با تبادل نظر میتواند اشتباهات خود را تصحیح کند، نظریه تعمیم امامت به معنای انکار نیاز به وحی و در جهت پوشش اسلامی دادن به منطق دیالکتیک در ارتباط با مبانی رهبری است، زیرا اگر رهبری به این معنا در متن جود انسان بود، مانند سایر پدیدهها که رهبری و پیام تکامل در متن آنها است، انسان نیز نیاز به وحی و رهبری آسمانی و پیام برونی نداشت، و بدیهی است اینکه انسانها میتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند دلیل وجود اینکه همه راه تکامل خود را میدانند و میتوانند خود را رهبری کنند.[13] در زمینه نظریه تعمیم امامت و نظر کسانی که نیاز به امامت و رهبری را نفی میکنند، این جملات امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه جالب توجه است. «مفزعهم فی المعضلات الی انفسهم، و تعویلهم فی المهمات علی آرائهم کأنّ کل امریٍ منهم امام نفسه.»[14] پناهگاه آنها در مشکلات خودشان هستند و تکیهگاهشان در امور مهم آراء و نظریههای خویش است، گویا هر یک از آنان امام خود هستند! ادامه دارد زنده نگهداشتن عاشورا مسئله بسیار مهم سیاسی عبادی است. و عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیزش را در راه اسلام داد، یک مسئلهای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد. میگویند: ملت گریه!! ما ملت گریه سیاسی هستیم. ما ملتی هستیم که با همین اشکها، سیل جریان میدهیم و خرد میکنیم سدهائی را که در مقابل اسلام ایستاده است... (14/8/59) امام خمینی(ره)
[1]- توضیح این مطلب در مبحث شرائط امامت خواهد آمد. [2]- سوره بقره ـ آیه 124. [3]- اصول کافی جلد 1 ص 175. [4]- لغتنامه دهخدا واژه«امامت». [5]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2 ص 308. [6]- امامت و رهبری نوشته استاد شهید مطهری صفحه 23. [7]- نوشته ابوالحسن بنیصدر. [8]- در جزوه(از کجا آغاز کنیم ـ نوشته دکتر علی شریعتی) صفحات آخر بحث مفصلی تحت عنوان مسئولیت و رسالت روشنفکر طرح کرده است و در صفحه 39 میگوید: «مسئولیت و رسالت روشنفکر به طور خلاصه انتقال ناهنجاریهای درون جامعه به احساس و خودآگاهی مردم آن جامعه است، دیگر جامعه خود حرکتش را انجام خواهد داد» البته در چند سطر بعد جملههائی دارد که ضد این مطلب است، نیاز جامعه را به هدایت و راهنمائی تأیید میکند(از امامت و رهبری صفحه 24 نوشته استاد شهید مرتضی مطهری). [9]- تعمیم امامت صفحه 37. [10]- تعمیم امامت صفحه 38. [11]- مقصود از امام مبین که همه چیز در آن منعکس و احصاء شده است همانطور که در تفاسیر آمده، کتابی است مشتمل بر قضاء محتوم، و شاید راز اینکه آن کتاب«امام» نامیده شده این است که آفریدهها از مقدرات و قوانین آن کتاب که در قرآن کریم با نامهای«لوح محفوظ» یا «ام الکتاب» و یا«کتاب مبین» نامیده شده پیروی میکنند. ولی حقیقت این کتاب چیست؟ برای ما معلوم نیست. در تفسیر المیزان پس از نقل روایایت کهدلالت میکنند که مقصود از امام مبین، امیرالمؤمنین علی(ع) است آمده: در این دو حدیث اگر صحیح هم باشند بهیچ وجه آیه شریفه را تفسیر نمیکنند بلکه مضمون آنها از باطن قرآن و اشارات آن است، و مانعی ندار که خداوند به بندهای موحد و مخلص در عبودیت علم به آنچه را در «کتاب مبین» است عنایت فرماید، و او بزرگ اهل توحید پس از پیامبر اسلام است. (المیزان جلد 17 صفحه 74). [12]- الذی اعطی کلی شیءٍ خلقه ثم هدی ـ سوره طه ـ آیه 50. [13]- برای آشنائی با تفصیل این مطلب مراجعه شود به کتاب فلسفه وحی نوشته اینجانب. [14]- نهج البلاغه صبحی صالح خطبه 88. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 401 |