
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,214 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,536 |
نزول فیض الهی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1369، شماره 106، مهر 1369 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن قسمت سی و چهارم تفسیر سوره رعد نزول فیض الهی (2) آیه الله جوادی آملی «أنزل من السماء ماء فسألت أودیه بقدرها فاحتمل السیّل زبداً رابیاً و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه أو متاع زبد مثله، کذلک یضرب الله الحق والباطل فأما الزبد فیذهب جفاء وأمّا ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض، کذلک یضرب الله الأمثال». (سوره رعد- آیه 17) در بحث گذشته، قسمت اوّل این آیه مورد بررسی قرار گرفت، و این نتیجه گرفته شد که: فیض خدای سبحان که از مخزن غیب تنزّل میکند اندازهای ندارد. وقتی بعالم خلق آمد، به اندازههای گوناگون در میآید وگرنه آنچه از مخزن غیب نازل میشود اندازهای ندارد، تا گیرنده چه کسی باشد و آن قلبی که این فیض را دریافت میکند چه اندازه وسیع و ظرفیتش گسترش داشته باشد. ظرفیتها فرق میکند پس آب همانطور که از بالا نازل میشود، اندازه ندارد، در ظرفها به اندازه آن ظرفها جا میگیرد، فیض خدای سبحان نیز اینچنین است. میفرماید: «ان من شیء الا عندنا حزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» [1] چیزی نیست در جهان مگر اینکه خزائن آن پیش ما است و آنچه نازل میکنیم به اندازه معلومی است. پس آنچه در مخزن غیب است، اندازه ندارد، وقتی تنزل کرد، انسانها از آن فیوضات استفاده میکنند. بعضیها اصلاً ظرفیت ندارند، ولی برخی دیگر ظرفیت دارند آنان که ظرفیت دارند، ظرفیتهاشان گوناگون است. برخی مانند سنگهای خارا سخت هستند که آب هرگز در آنها قرار نمیگیرد ولی برخی مانند درهها و حوضها ظرفیّت دارند و آب را میپذیرند. برخی مانند کفّار اصلاً ظرفیّت ندارند. در آیه 74 از سوره بقره میخوانیم: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره أوأ شد قسوه»- آنگاه قلبهای شما قساوت پیدا کرد و سختدل شدید تا آنجا که دلهایتان از سنگ خارا هم شدیدتر و سختتر شد. بنابراین قلبی که مانند سنگ، سخت شده است، دیگر ظرفیت ندارد و قابلیت پذیرش هیچ فیضی از فیوضات حق ندارد. اینها همانهائی هستند که خداوند بر قلوبشان مهر زده است «ختم الله علی قلوبهم» [2] و وقتی قلبی مهر شد، دیگر نمیشود آن عقائد فاسد و اخلاق باطل را از آن بیرون کرد و نمیشود که سنتهای خوب جایگزین آنها ساخت. گروه دیگر کسانی هستند که قلبهایشان دارای ظرفیّت است و اینها نیز ظرفیتهایشان مختلف میباشد. امیرالمؤمنین (ع) به کمیل میفرماید: «إن هذه القلوب أوعیه، فخیرها أوعاها» [3] این دلها مانند ظرفها است و بهترین آنها ظرفهائی است که وسعت بیشتری برای دریافت علوم و معارف دارند. ظرفهای علم و دانش مرحوم کلینی رضوان الله علیه از امام مجتبی سلام الله علیه نقل کرده است که در اواخر عمر شریفش به برادرش محمد بن حنیفه جملههائی را گوشزد کرد و فرمود: این جملههای من مردهها را زنده میکند، تو از شنیدن این کلمات محروم نباش؛ یکی از آن جملههای نورانی این است که فرمود: «کونوا أوعیه العلم و مصابیح الهدی»- بکوشید که ظرفهای علم و دانش و چراغهای هدایت باشید. یعنی عالم بشوید تا راه خود را ببینید و چراغ هدایت بشوید تا راه دیگران را برایشان هموار سازید. بنابراین، آنها که از این فیض الهی، مقداری بهره بردند، نتیجۀ بهرهبرداریشان این است که قلبشان وسیع خواهد شد و شرح صدر، پیدا خواهند کرد که شرح صدر گسترش همین وعاء است. اگر صدر باز باشد، قلب، فیوضات تازهتر و بیشتری را دریافت میکند چون همواره خدای سبحان، دائم الفیض بر مخلوقات است. از این روی، فیض حق هرگز با باطل همراه نیست چون باطل مانند کفی است که روی سیل میآید. اگر ابری حامل باران باشد در مخزن ابر، کف نیست چون آنجا جای کف نیست و همه آبها آنجا است ولی اندازه ندارد، امّا کف روی سیلها است که در اثر جنب و جوش و خروش آبها پدید میآید. انسان وقتی به سراغ این کف میرود، میبیند اگر در این کف مقداری آب بود که همراه خود آب میماند، پس آن فضائی را که اشغال کرده تا خودش را نشان بدهد، آن هیچ است. و بدینسان است که جریان اعمال کفار را در قرآن مانند سرابی تشریح فرموده است که کفار بدنبال آن میروند بخیال اینکه آبی را دریافت کنند ولی چیزی جز سراب نمیبینند. «فسالت أودیه»- هر وادی و درّهای به اندازه ظرفیتش سیل آب شد. این اسناد سیل به وادی مثل اسناد جریان به نهر است، میگوئیم. نهر جاری است، در حالی که خود نهر جریانی ندارد بلکه آبی که در آن است، جریان دارد. این اودیه هم هر کدام به اندازۀ خود تا آنجا که ظرفیت داشته باشند، آب میگیرند. «فاحتمل السیل زبداً رابیاً»- این سیل بهمراه خود کف برجستۀ تهی مغزی را بدست گرفته است. این برجستگی و افزایش زائد است که پس از آرامی اوضاع، کف از بین میرود و آب میماند. و همچنین در مثال صنعت «و ممّا یوقدون علیه فی النّار». آنچه که در آتش افروخته میکنند یا برای تحصیل زینت مانند گداختن طلا و نقره و دیگر فلزات قیمتی یا برای تحصیل مصالح ساختمان و رفع نیازهای عادی مانند آهن و غیره «ابتغاء حلیه اومتاع». در این مثال نیز مانند کفی روی این مواد گداخته، خودش را نشان میدهد «زبد مثله». حق هرگز با باطل نمیسازد و اینچنین است حق و باطل «کذلک یضرب الله الحق و الباطل» حق مانند آبی است که میماند و باطل مانند کفی است که زائل میشود و از بین میرود و همچنین درباره مواد گداخته «فاما الزبد فیذهب جفاء» خود این آب، کم کم و بتدریج کفها را طرد میکند و به این طرف و آن طرف نهر پراکنده میسازد و اما آنچه را که به نفع مردم است- در مثال سیل یا در مثال فلزات گداخته- در زمین باقی میماند «فیمکث فی الأرض». «کذلک یضرب الله الأمثال» و بدینسان خداوند مثلی میزند تا مطالب تبیین شود. پس همانطور که کفهای روی آب ناپدید میشوند و از بین میروند، و فقط آب خالص و سودمند در زمین باقی میماند، حقها هم با هم هماهنگ و منسجم هستند و هیچ حقی با کف و باطل نمیسازد و با آن متحد نخواهد شد. این خاصیّت حق و خاصیّت باطل است. لذا در کریمۀ دیگر میفرماید: «قل جاء الحق و ما یبدئ الباطل و ما یعید» [4] بگو: حق آمد و چون حق آمد دیگر جا برای هیچ باطلی نیست چه باطلی تازه باشد و چه باطلی کهن و سابقهدار. چگونه باطل سرکوب میشود؟ در سوره انبیاء میفرماید: ما باطل را بدست حق از بین میبریم و با دست حق سرکوبش میکنیم. پس باطل را نمیشود با باطلی دیگر از بین برد بلکه باید حقی بیاید تا آن باطل نابود شود. «بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق» [5] اگر حق به جان باطل حملهور شد، آن را مغزکوب میکند و چون مغزش کوبیده شد، دفعتاً از بین میرود، چون دیگر تاب مقاومت را ندارد، مانند کفی است توخالی در برابر آب. از این مطالب قرآنی چنین بدست میآید که: باطل رفتنی است و جز از راه حق نمیشود باطل را از بین برد. اگر حق قیام کرد، باطل نمیتواند در برابرش مقاومت کند، زیرا همین که حق، مغز باطل را کوبید، فوراً در جا آن را نابود میسازد. هر جا نشان درگیری و تزاحم است، پیدا است که باطل در آنجا راه دارد، چون هیچ حقّی با حق دیگر درگیر نیست. باطل با هیچ حقّی پیوند ندارد که از راه باطل کسی به سراغ حق برود. پس هرگز هدف وسیله را توجیه نمیکند. دستور قیام، آن را حق میسازد در اینجا سئوالی ممکن است پیش بیاید که اگر گفته شود باطل با باطلی دیگر نابود نمیشود، پس این قسمت از دعا که میخوانیم: «اللّهم اشغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین» به چه معنی است؟ این که از خداوند خواسته میشود که ظالمین را به خودشان مشغول کند، بدین خاطر است که از قدرت آنها بکاهد و مزاحل حق نشوند. اگر یک باطلی با باطلی دیگر درگیر شود، این تبدیل باطل است به باطلی دیگر نه اینکه ازالۀ بطلان است، ولی حق که با باطل درگیر میشود، اگر حق ظهور کرد، جا برای باطل اصلاً نمیماند. خداوند دربارۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید: اگر احدی هم تو را در این قیام، یاری نکرد و تو تنها شدی، تنهائی تو عذر نیست، نمیتوانی بگوئی چون من یک نفر هستم و اینها همه کافرند، پس من رسالتی ندارم! اگر دستور قیام رسید، عهدهدار تضمین حق، خدای سبحان است زیرا خود فرموده است. «کتب الله لاغلبنّ أنا ورسلی» [6]. پس اینچنین نیست که انسان بدستور خودش و بمیل خودش قیام و قعود داشته باشد؛ قیام باذن الله است و قعود هم باذن الله. بنابراین هرجا دستور قیام آمد، حق است و هرجا دستور نیامد باطل است. مثلاً اگر خداوند به پیامبر دستور قیام را داد که اگر حتی تنها هم شدی باید قیام کنی و تنهایی عذر نیست، چنین دستوری را به امام حسن (ع) نداد، و نفرمود به اینکه اگر کسی تو را یاری نکرد تو هم خودت را به کشتن بده که معاویه تو را بکشد، بعداً لباس سیاه بپوشد و عوامفریبی کند و قتل لوث شود و این خون مطهّر از بین برود. شرایط زمان فرق میکند. در اینجا شرایط طوری بود که قیام به ضرر اسلام بود، لذا دستور نیز فرق کرد. و حتی در مورد حضرت سیدالشهدا (ع) نیز، تا آن وقت که معاویه بر قدرت مسلّط بود، حضرت دستور قیام نداشت زیرا عوامفریبی معاویه بگونهای بود که جریانی را نظیر کربلا به وجود نمیآورد، بلکه حضرت را ممکن بود مخفیانه مسموم کند و لباس عزا نیز در بر نماید! و شاید به بنی هاشم تسلیت هم میگفت. این بود که حضرت 10 سال خون دل خورد و تحمّل کرد چون دید مادامی که جوّ جوّ معاویه است و مادامی که مردم آنچنان به خواب فرو رفته بودند، قیام فایدهای ندارد. وقتی آن ملعون از بین رفت و یزید خام روی کار آمد، حضرت فرمود: الآن قیام میکنم و خون میدهم و ثارالله خواهم شد، یعنی این خون بهایش عنایت الهی و دین خدا است. نتیجۀ بحث: فیض الهی مانند آب زلال است که از بالا میآید و اندازهای ندارد و قلوب، ظرفهائی است که به اندازۀ ظرفیتشان، از آن فیض بهره میگیرند و هر که قلبش گستردهتر و واسعتر باشد، ظرفیّت پذیرش فیضش بیشتر و افزونتر است. انسان باید با ایمان و عمل صالح، ظرفیّت پذیرش فیض الهی را در خود فراهم سازد و هر چه گناه بیشتر و بعد از خدا بیشتر شود، ظرفیت کمتر میگردد تا آنجا که بکلّی از بین میرود مانند کفار که اصلاً ظرفیّت ندارند. «سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون» [7]- فرقی برای آنها ندارد چه آنها را از عذاب الهی بترسانی و چه نترسانی، هرگز ایمان نمیآورند. اینجا است که قلب از سنگ خارا نیز سختتر و شدیدتر میگردد. هرچند که خداوند فرموده است باطل رفتنی است. «ان الباطل کان زهوقاً»- ولی سرکوب کردن و نابود کردن باطل باید بدست حق و با استمداد از حق باشد، پس باطل به خودی خود از بین نمیرود بلکه باید باطل را با دست حق نابود کرد. باطل در برابر حق توان مقاومت ندارد مانند کف آبی است که در اثر سیل پدیدار میگردد و خود سیل آن را به این طرف و آن طرف پرتاب میکند و نابودش میسازد. تعیین حق و تشخیص حدود حق به اذن مسئول وحی است. پس اگر دستور قیام از سوی خداوند رسید ولیّ خدا باید قیام کند و آن همان قیام حق است، حال چه در برابرش همه باطل باشند و یک نفر همراه او نباشد و چه یارانی برای مقاومت همراه او باشد. و امّا آنجا که دستور قیام نیامده باشد مانند حالاتی که بر رسول خدا- صلی الله علیه و آله- در مکه گذشت، چون در آن جا قیام، حق نبود. پس اینچنین نیست که انسان به میل خودش قیام و قعود داشته باشد. بنابراین ولی الله مطلق اگر قیامش به اذن خدا است، قعودش هم به اذن خدا است، خوابیدن و سخن گفتن و تمام حرکات و سکناتش هم باذن الله است. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 175 |