تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,789 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
فراهم شدن مقدمات هجرت به مدینه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1369، شماره 107، آبان 1369 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام فراهم شدن مقدمات هجرت به مدینه قسمت بیست و هشتم حجه الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی پیمان عقبه دوّم مصعب که در انجام مأموریت خود بخوبی موفّق شده بود پس از چندی بمکه بازگشت و چون ایام حج فرا رسید گروهی از مسلمانان شهر مدینه نیز بهمراه کاروانی که برای حج حرکت کرده بود بمکه آمدند تا ضمن انجام مناسک حج از نزدیک پیغمبر بزرگوار خود را نیز زیارت کنند. اینان جمعاً هفتاد و سه مرد و دو زن بودند که در میان کاروان مدینه مانند حاجیان دیگر به انجام مناسک مشغول و بسیاری از ایشان نیز در افشاء دین خود احتیاط میکردند. چند تن از مردان آنها پیش از روز عید و رفتن بعرفات و منی رسولخدا- صلی الله علیه و آله- را در مسجدالحرام دیدار کرده و پیغمبر خدا با آنها قرار ملاقات و گفتگو را در شب دوّم تشریق (شب دوازدهم) در منی گذارد، و برای آنکه این ملاقات در خفاء انجام شود و مشرکین مکه از ماجرا مطلع نشوند بآنها فرمود: آخرهای شب که شد یکی یکی به خانه عبدالمطلب که در عقبۀ منی است بیائید. کعببن مالک- یکی از راویان حدیث- میگوید: ما آنشب را تا ثلثی از شب در چادرهای خود بسر بردیم، و پس از آن در کمال خفا یکی یکی بطرف میعادگاه براه افتادیم و همانند راه رفتن مرغ «قطا» گامها را آهسته آهسته برداشته و بر زمین میگذاریم و بدین ترتیب همۀ هفتاد و سه نفر و آن دو زن مسلمانی که همراه ما بود بمیعادگاه رفتیم. منظور از این دیدار چنانچه بعداً معلوم شد دعوت رسولخدا- صلی الله علیه و آله- بمدینه و عقد پیمانی در این باره بود. *** و از آنجا که این پیمان از نظر تاریخی پیمانی سرنوشتساز بوده و سر فصل حوادث بعدی گردیده و از هفتاد و پنج تن مرد و زنی که در آنشب در عقبۀ منی حضور یافتهاند بعنوان تاریخسازانی در آن مقطع تاریخ اسلام یاد شده، خوب است در آغاز نام ایشان را برای شما ذکر کرده سپس بدنبال ماجرا بازگردیم، بخصوص آنکه اکثر اینان در حوادث آینده اسلام و سیاستگذاریها و جنگها و صلحها و مأموریتهای مهم نقش مهمی را بعهده داشتند، و بسیاری از آنها نیز در جریانات بعدی بشهادت رسیدند، که ما انشاءالله تعالی هر کدام را در جای خود ذکر خواهیم کرد و در اینجا نیز اشارهای اجمالی خواهیم داشت. و بنابر نقل ابن کثیر در کتاب سیرۀ خود از تیرۀ اوس یازده نفر در عقبۀ دوم شرکت داشتند که عبارت بودند از: 1- اسیدبن حضیر- که پس از شهادت سعدبن معاذ ریاست این تیره را نیز بعهده گرفت... 2- ابوالهیثم بن تیهان- که از بدریّون است. 3- سلمه بن سلامه بن وقش- که او نیز از بدریّون است. 4- ظهیربن ابی رافع. 5- ابوبرده بن تیار. 6- نهیربن هیثم. 7- سعدبن خیثمه که یکی از نقباء بود و در جنگ بدر نیز شرکت داشت و در همان جنگ بشهادت رسید. 8- رفاعه بن عبدالمنذر- که او نیز از نقباء بود و از بدریّون است. 9- عبدالله ب جیبربن نعمان- که از بدریّون است، و در جنگ احد رسول خدا (ص) او را بر تیراندازان امیر ساخت، و بخاطر نافرمانی سربازان تحت فرماندهی او و خالی شدن سنگر، دشمن بر آنها حمله کرد و او و نه نفر دیگر را بشهادت رساند. 10- معن بن عدی که در جنگ بدر و جنگهای بعدی نیز شرکت داشت، و در جنگ یمامه [1] بشهادت رسید. 11- عویم به ساعده- که در جنگ بدر و جنگهای دیگر شرکت داشت. و از خزرجیان شصت و دو نفر بودند بشرح زیر: 1- خالدبن زید- که در جنگ بدر و جنگهای دیگر نیز شرکت داشت- و در زمان معاویه در یکی از جنگها در سرزمین روم بشهادت رسید. 2- 4- معاذبن حارث و دو برادرش عوف و معوّذ- که در جنگ بدر شرکت داشتند، و معوّذ همان کسی است که ضربهای کاری در همان جنگ به ابوجهل زد و در هلاکت او بسیار مؤثر بود. 1- عماره بن حزم- که از بدریّون است و در جنگهای دیگر نیز شرکت داشته و سرانجام در جنگ یمامه بشهادت رسید. 2- اسعدبن زراره- که اجمالی از شرح حال او را در مقالات گذشته قبل خواندید، و او چندی پس از ورود رسول خدا (ص) بمدینه در اثر بیماری از دنیا رفت و توفیق شرکت در جنگهای بدر و دیگر جنگها را پیدا نکرد. 3- 10- سهل بن عتیک، اوس بن ثابت، زیدبن سهل، قیس بن ابی صعصعه- که همگی از بدریّون هستند. 11- عمروبن غزیّه. 12- سعدبن ربیع که یکی از نقبیان بود، و در جنگ بدر و احد نیز شرکت داشت، و در همان جنگ احد پس از رشادت بسیاری بشهادت رسید. [2] 13- خارجه بن زید- که او نیز از بدریون است و در جنگ احد بشهادت رسید. 14- عبدالله بن رواحه- که او نیز از بدریون بود و در جنگ أحد و خندق نیز شرکت کرد، و در سال هشتم هجرت در جنگ موته بعنوان سومین فرمانده جنگ پس از فداکاریهای بسیار بشهادت رسید. 15- و 16- بشیربن سعد و عبدالله بن زید [3] که این دو نیز از بدریّون هستند. 17- خلادبن سوید- که او نیز در جنگ بدر و احد و خندق شرکت داشت و در جنگ بنی قریظه یهودیان سنگی بر سر او انداختند و او را بشهادت رساندند، و چنانچه گفتهاند: رسول خدا (ص) فرمود: وی اجر دو شهید دارد. 18- عقبه بن عمرو- که بگفتۀ ابن اسحاق جوانترین افرادی بود که در عقبه حضور داشت. 19- زیادبن لبید- که از بدریّون بود. 20- رافع بن مالک- که یکی از نقبیان بود. 21- خالدبن قیس- که او نیز از بدریّون بود. 22- ذکوان بن عبدقیس- که داستانش را در مقالۀ قبلی و ایمان او را به رسول خدا (ص) خواندید و نقل شده که به او «مهاجری، انصاری» میگفتند چون وی پس از اینکه ایمان آورد در مکه و در محضر رسول خدا (ص) ماند تا وقتی که آنحضرت هجرت فرمود، و او نیز از بدریّون است که در جنگ احد بشهادت رسید. 23- و 24- عبادبن قیس بن عامر و برادرش حارث بن قیس که هر دو در جنگ بدر شرکت داشتند. 25- براءبن معرور- که بعقیدۀ برخی- نخستین کسی بود که در عقبه با رسول خدا (ص) بیعت کرد، ولی قبل از آنکه رسول خدا (ص) بمدینه بروند وی از دنیا رفت و در هنگام مرگ وصیت کرد ثلث مال او را به رسول خدا (ص) بدهند، و آنحضرت نیز آنرا به ورثهاش بازگرداند. 26- فرزند او یعنی بشربن براءبن معرور- که در جنگهای بدر و احد و خندق حضور داشت و در جنگ خیبر نیز بهمراه رسول خدا (ص) بود، و در اثر خوردن از همان گوسفند بریان کرده مسمومی که بوسیلۀ زن یهودیه مسموم شده بود و برای رسول خدا (ص) آورد بشهادت رسید. 27- سنان بن صیفی- از بدریوّن است. 28- طفیل بن نعمان که او نیز از بدریوّن بود و در جنگ خندق بشهادت رسید. 29- 37- معقل بن منذر، و برادرش یزیدین منذر، ضحاک بن حارثه، جباربن صخربن امیه، طفیل بن مالک بن خنساء، سلیم بن عامر و برادرش قطبه بن عامر، و برادر دیگرش ابوالمنذر یزیدبن عامر و کعببن عمرو- که همگی از بدریوّن هستند. 38- 44- مسعودبن زید، یزیدبن حرام (یا خذام) کعب بن مالک، صیفی بن سواد، عمروبن غنمه، خالدبن عمروبن عدی عبدالله بن انیس. 45- ثعلبه بن غنمه، عبس بن عامر، که این هر دو نیز از بدریوّن هستند. 46 و 47- عبدالله بن عمروبن حرام که یکی از نقیبان بود و در جنگ بدر نیز حضور داشت و در جنگ احد بشهادت رسید، و پسرش جابربن عبدالله. 48- معاذبن عمروبن جموح- که در جنگ بدر شرکت داشت، و همان کسی است که از آغاز جنگ در پی فرصتی بود تا ابوجهل را از پای درآورد، و همچنان سایهوار او را تعقیب میکرد تا چنین فرصتی بدست آورد شمشیر خود را چنان بر ساق پای ابوجهل- که سوار بود و معاذ پیاده- بزد که قسمت جدا شده پای او (بگفتۀ خود معاذ) همچون هستۀ خرمائی که از مغز خرما جدا شود بهوا پرتاب شد، و بدنبال این ماجرا بود که عکرمه فرزند ابوجهل که این ماجرا را مشاهده نمود به معاذ حمله کرد و با شمشیر دست او را جدا کرد بطوری که به پوست آویزان شد... دنبالۀ ماجرا را معاذ اینگونه نقل میکند، که من با همان دست به پوست آویزان شده تا پایان روز میجنگیدم، و چون مشاهده کردم که آن دست آویزان شده جز مزاحمت فایدۀ دیگری برای من ندارد بکنار میدان آمدم و انگشتان دست را زیر پای خود گذارده و بدنم را با فشار به عقب کشیده و بدین ترتیب آنرا جدا کرده و خود را آسوده ساختم. 49- ثابت بن جذع- که او نیز بدری است و در جنگ طائف بشهادت رسید. 50- عمیربن حارث- بدرّی است. 51- خدیج بن سلامه- از همپیمانان قبیلۀ عمربن حارث. 52- معاذبن جبل- که در جنگ بدر و جنگهای دیگر شرکت داشت و در زمان خلافت عمربن خطاب در اثر بیماری طاعون وفات یافت. 53- عباده بن صامت- و او یکی از نقیبان بود که جنگ بدر و جنگهای دیگر پس از آنرا درک نمود. 54- عباس بن عباده بن نضلّه که پس از بیعت با رسول خدا (ص) در عقبه بمدینه نرفت و در همان شهر بماند تا وقتی که رسول خدا (ص) هجرت کرد، و از اینرو به او «مهاجری، انصاری» گویند، وی در جنگ احد بشهادت رسید. 55- عقبه بن وهب- که او نیز همانند عباس بن عباده بود و از اینرو به او نیز مهاجری انصاری گفته شده. 56 و 57- یزیدبن ثعلبه و عمروبن حارث بن لبده. 58- رفاعه بن عمروبن زید- بدری است. 59- سعدبن عباده- از نقیبان بود، و بعدها مقام ریاست خزرج را نیز عهدهدار شد، و همان کسی است که سقیفه را براه انداخت، بشرحی که در جای خود ذکر خواهد شد. انشاءالله تعالی. 60- منذربن عمرو- از نقیبان بود، و در بدر و احد نیز حضور داشت، و در جنگ بئر معونه بشهادت رسید. 61- فروه بن عمروبن وذفه. 62- عمروبن زیدبن عوف- که در جنگ بدر فرماندهی افراد دنبالۀ لشکر را بعهده داشت. و اما آن دو زن- یکی «نسیبه» بود که کنیهاش «ام عماره» است و دختر کعب بن عمروبن عوف است، و از زنان فداکار و با شهامت است که در جنگها بهمراه لشکر اسلام میرفت، و گاه همانند مردان میجنگید، و خواهرش نیز با او بود، و شوهرش زیدبن عاصم و دو فرزندش حبیب و عبدالله را نیز بجنگ با دشمنان اسلام میبرد، و پسرش حبیب را مسلمۀ کذاب به جرم دفاع از رسولخدا (ص) بطرز فجیعی پس از قطع دستها و پاهایش بشهادت رساند. اهل تاریخ نوشتهاند: نسیبه در جنگ احد با پسران و شوهرش بمیدان رفته بود و مشگ آبی با خود برداشت و به احد آمد تا زخمیان را مداوا کند و اگر آب خواستند به آنها آب بدهد. در گیرودار جنگ که مسلمانان رو به هزیمت نهادند ناگاه نسیبه یکی از دو پسر خود را دید که فرار میکند سر راه او را گرفت و بدو گفت: پسرم بکجا فرار میکنی آیا از خدا و رسول او میگریزی؟ پسر که این حرف را از مادر شنید بازگشت ولی بدست یکی از مشرکین کشته شد، نسیبه که چنان دید پیش رفته شمشیر فرزند خود را بدست گرفت و به قاتل او حمله کرد و شمشیر را بر ران او زده و او را کشت چنانچه رسولخدا صلی الله علیه و آله در حق او دعا کرد. آنگاه شروع به دفاع از رسولخدا صلی الله علیه و آله کرد و ضرباتی را که حوالۀ آن حضرت میکردند با سر و سینه دفع میکرد تا آنجا که به گفتۀ واقدی دوازده زخم کاری از نیزه و شمشیر برداشت و در همانجا رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی از مهاجرین را مشاهده کرد که سپر خود را به پشت سر آویزان کرده و میگریزد، حضرت او را صدا زده فرمود: سپر خود را بیانداز و به سوی دوزخ برو! آن مرد سپر را انداخته و گریخت، رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای نسیبه این سپر را بردار، نسیبه نیز سپر را برداشت و شروع به جنگ کرد. و هنگامی که «ابن قمئه»- یکی از مشرکان و دشمنان سرسخت پیغمبر- به رسولخدا صلی الله علیه و آله حمله کرد و ضربتی به شانۀ آن حضرت زد و دنبال آن فریااد زد: به لات و عزّی سوگند محمّد را کشتم! همین نسیبه بر او حمله کرد و ضرباتی بر او زد اما چون دو زره بر تن داشت کارگر نشد و او ضربتی بر شانۀ نسیبه زد که تا زنده بود جای آن بصورت وحشتناکی باقی ماند، و رسولخدا صلی الله علیه و آله دربارۀ او فرمود: «لمقام نسیبه الیوم افضل من مقام فلان وفلان». سهم نسیبه در آن روز و فداکاریهایش از فلان و فلان برتر و بهتر بود. ابن ابی الحدید معتزلی- پس از نقل این داستان- گوید: ای کاش راوی حدیث نام آن دو نفر را به صراحت میگفت و بطور کنایه بلفظ «فلان و فلان» نمیگفت تا همگان آن دو نفر را میشناختند و نسبت به دیگران گمانها نمیبردند، و از این بابت تأسّف میخورد که چرا راوی مراعات امانت حدیث را نکرده و نام آن دو نفر را به صراحت ذکر نکرده. [4] و دنبالۀ داستان را ابن ابی الحدید از واقدی نقل میکند که عبدالله بن زید پسر نسیبه گوید: من در آن حال پیش رفتم و دیدم مادرم مشغول دفاع از رسولخدا صلی الله علیه و آله است و روی شانهاش زخم گرانی برداشته، پیغمبر به من فرمود: پسر «ام عماره» هستی؟ عرض کردم: آری، فرمود: مادرت! مادرت را دریاب و زخمش را ببند، خدا به شما خانواده برکت (و پاداش خیر) دهد. مادرم رو به آن حضرت کرده گفت: ای رسولخدا از خدا بخواه که منزل ما با تو در بهشت یک جا باشد و ما را در آنجا رفیق و همراه تو قرار دهد و حضرت در آن حال دعا کرده گفت: «اللهمّ اجعلهم رفقائی فی الجنّه». مادرم که این دعا را شنید گفت: اکنون باکی ندارم از هر مصیبتی که در دنیا به من برسد. و اما آن زن دیگر نامش «اسما» دختر عمروبن عدی است. ادامه دارد [1] - جنگ یمامه در سال یازدهم هجرت، پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد که مسلمانان برای سرکوبی مسیلمۀ کذاب بدانجا رفتند، و پس از درگیری سختی که با او و طرفدارانش پیدا کرده و جمع زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند و بالاخره با پایداری و مقاومت کمنظیری که از خود نشان دادند به پیروزی رسیده و دشمن را از پای درآوردند. [2] - ابن هشام و دیگران نقل کردهاند که چون سر و صدای جنگ احد خوابید رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: کیست که از حال سعدبن ربیع ما را باخبر کند؟ مردی از انصار برخاست و گفت: من به دنبال این کار میروم، و سپس میان کشتگان آمد و او را در حالی که رمقی در تن داشت و دقایق آخر عمر را میگذرانید مشاهده کرده بدو گفت: رسولخدا صلی الله علیه و آله مرا فرستاد تا تو را پیدا کنم و وضع حال تو را بدو اطلاع دهم! سعد گفت: من جزء کشتگانم، سلام مرا به رسولخدا صلی الله علیه و آله برسان و بگو از خدا میخواهم تا بهترین پاداشی را که خداوند از سوی امّتی به پیغمبرشان میدهد آن را به تو عنایت کند، و به مردم نیز سلام مرا برسان و بگو: سعدبن ربیع میگوید: چشم برهم زدنی از حمایت رسولخدا صلی الله علیه و آله دست برندارید و از دفاع او غافل نشوید که اگر رسولخدا صلی الله علیه و آله کشته شود و یکی از شما زنده بماند هیچگونه عذری در پیشگاه خداوند ندارید! این را گفت و از دنیا رفت. و چون این سخن را به آن حضرت گفتند فرمود: «رحمه الله نصح لله و لرسوله حیّا و میّتا». - خدا سعد را رحمت کند که در حیات و مرگ از خیرخواهی و حمایت خدا و رسول او دست برنداشت. واقدی از مالک بن دخشم نقل کرده است که گفت: من بر سعدبن ربیع گذارم افتاد و دیدم دوازده زخم کاری برداشته که هر کدام برای مرگ او کافی بود بدو گفتم: میدانی که محمد کشته شد؟ سعد گفت: گواهی میدهم که محمد رسالت پروردگارش را بخوبی انجام داد، تو برو و از دین خود دفاع کن که خدای بزرگ زنده است و هرگز نخواهد مرد. و در نقل علی بن ابراهیم است که آن مردی که بسراغ وی آمده بود گوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله جائی را نشان داد و گفت: آن جا برو و او را پیدا کن زیرا من او را در آن جا دیدم که دوازده نیزه بالای سرش بلند شده بود، گوید: من همانجا آمدم و او را میان کشتگان دیدم دوبار او را صدا زدم پاسخی نداد بار سوم گفتم: رسولخدا صلی الله علیه و آله مرا برای تفحّص حال تو فرستاده، چون نام رسولخدا صلی الله علیه و آله را شنید سر بلند کرد و مانند جوجهای که با شنیدن صدای مادر به شعف میآید گویا جان تازهای گرفت دهان باز کرده گفت: مگر رسولخدا صلی الله علیه و آله زنده است؟ گفتم: آری، با خوشحالی گفت: «الحمدلله...» آنگاه پیغام و سلام او را- چنانچه در بالا ذکر شد نقل کرده- و در پایان گوید: در این وقت نفس عمیقی کشید که دیدم خون زیادی- مانند خونی که از گلوی شتر در وقت نحر بیرون میآید- از بدنش خارج شد و از دنیا رفت. و چون جریان را به رسولخدا صلی الله علیه و آله گفتم فرمود: «رحم الله سعداً، نصرنا حیّاً و أوصی بنامیّتاً». - خدا رحمت کند سعد را که تا زنده بود ما را یاری کرد و در مرگ نیز سفارش ما را نمود. [3] - عبدالله بن زید همان کسی است که اهل سنّت عقیده دارند اذان نماز در مابین خواب و بیداری به او تلقین شد، و او بنزد رسول خدا (ص) آمد و جریان را به عرض آن حضرت رسانید، و آن حضرت به بلال دستور داد بر طبق گفتۀ او اذان بگوید، که ما انشاءالله تعالی در جای خود روی آن بحث خواهیم کرد، و بطلان این عقیده را از روی روایات و شواهد دیگر به اثبات خواهیم رساند. [4] - نگارنده میگوید: شاید آن دو نفر از کسانی بودند که بعدها دارای منصبهای مهمّی شدند و راوی بخاطر مقامی که پیدا کردند نتوانسته نام آن دو را به صراحت بگوید و از روی تقیه به کنایه گفته است، چنانچه مجلسی (ره) و دیگران گفتهاند که کنایه از خلیفه اوّل و دوّم است، اگر چه پیروان ایشان حاضر نیستند چنین چیزی را دربارۀ آن دو بشنوند و آن را بپذیرند، و به همین جهت در گوشه و کنار تاریخ دیده میشود که گاهی نام آندو را در زمرۀ افرادی که در آن روز با پیغمبر (ص) پایداری کرده و ماندند ذکر کردهاند، امّا تعجّب اینجا است که معلوم نیست اگر آن دو نفر در کنار پیغمبر ماندند چطور شد که کوچکترین زخمی بدانها نرسید و هیچ تیر و نیزهای بکار نبردند، و هیچ کس را به قتل نرساندند، و چگونه میشود چند زخم و ضربه به صورت و شانه و بدن پیغمبر برسد، و یک زن مانند نسیبه که معمولاً مورد ترّحم جنگجویان قرار میگیرد دوازده زخم کاری بر بدنش برسد، و یا علی بن ابیطالب (ع) نود زخم بر میدارد و یا ابودجانه و دیگران آن همه زخم بردارند، امّا آن دو نفر خراشی هم برندارند ولی نام هر دوی آنها یا یکی از آنها جزء ثابت قدمان با رسولخدا در آن روز ثبت شده باشد! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 151 |