تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,296 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,222 |
گوشهای از سیره امام صادق علیه السلام | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 113، اردیبهشت 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گوشهای از سیره امام صادق علیه السلام روز 25 شوال مصادف با 20 اردیبهشت امسال، سالگرد شهادت امام جعفر صادق علیه السلام است که در مدینه در سال 148 هجری قمری، مسموم شد و در بقیع، کنار پدر و جدّش و عمویش امام مجتبی علیه السلام به خاک سپرده شد. آخرین سخنی که حضرت در لحظات پایانی عمر شریفش فرموده است، این جمله است: «انّ شفاعتنا لا تنال مستخفاً بالصلاة»[1]- شفاعت ما هرگز شامل حال کسی که نماز را سبک بشمارد، نمیشود. ما ضمن تسلیت این روز غمانگیز و این مصیبت بزرگ به مقام شامخ ولیالله الاعظم ارواحنا له الفداء، مقام معظّم رهبری، ملّت مسلمان ایران و شیعیان جهان، برای تیمّن و تبرک، به گوشهای از سیره آن حضرت اشاره میکنیم: رفتار امام در دوران قحطی: معتّب گوید: هنگامی که قیمت جنسها و موادّ غذائی در مدینه (در اثر قحطی) گران شده بود، حضرت مرا طلبید و فرمود: چه مقدار غذا داریم؟ عرض کردم: غذای چندین ماه ذخیره داریم. فرمود: آنها را ببر به بازار و بفروش. عرض کردم: شما میدانید که در مدینه غذا پیدا نمیشود! فرمود: بفروش! آنها را بردم به بازار و فروختم، سپس فرمود: همراه با مردم، هر روز غذای همان روز را تهیه کن. و از این به بعد، غذای خانواده مرا نیمی از گندم و نیمی از جو قرار بده زیرا دوست دارم که خداوند مرا ببیند که اندازهگیری در معیشت دارم و با احتیاط و میانهروی، زندگی را میگذرانم.[2] امام و منفعت زیاد در تجارت: امام صادق علیه السلام مبلغ هزار دینار به یکی از بردگانش به نام «مصادف» تحویل داد و فرمود: چون عائلهام زیاد شدهاند ( و نیاز به پول بیشتری برای مصرف دارم) پس شما هم با این مبلغ، کالائی تهیه کن و به مصر ببر تا آن را بفروشی. «مصادف» کالائی را تهیه کرد و همراه با برخی از بازرگانان به مصر رفت. نزدیک مصر که رسیدند، کاروانی را دیدند که از مصر آمدهاند، از آنها پرسیدند که آیا از این اجناس، چیزی یافت میشود؟ گفتند: نه! خوشحال شدند و با هم توافق کردند که جنسهایشان را به دو برابر بفروشند و هیچ یک، به نرخ ارزانتری، جنسها را نفروشند. معامله تمام شد و پولها را برداشتند و به مدینه بازگشتند. مصادف بر حضرت امام صادق علیه السلام وارد شد در حالی که دو کیسه داشت و در هر یکی هزار دینار موجود بود. به حضرت عرض کرد: قربانت گردم؛ یک کیسه سرمایه است و کیسه دوم سود. حضرت فرمود: این سود، بسیار زیاد است، چگونه جنسها را فروختهاید؟ مصادف داستان را برایش تعریف کرد. حضرت فرمود: سبحان الله! با هم قرار میگذارید و قسم میخورید که جنسها را دو برابر، آن هم به طایفهای از مسلمین بفروشید! آنگاه یکی از کیسهها را (که سرمایهاش در آن بود) برداشت و فرمود: ای مصادف! شمشیر خوردن آسانتر است تا روزی حلال بدست آوردن![3] امام و حقوق کارگران: شعیب گوید: امام صادق علیه السلام باغی داشت، روزی با چند نفر قرار گذاشتیم که حقوقی به آنها بدهیم و در باغ حضرت کار کنند. مدّت کار کردن تا عصر بود؛ هنگامی که از کار فارغ شدند، حضرت به «معتّب» فرمود: حقوق آنها را قبل از اینکه عرقشان خشک شود، بپرداز.[4] تلاش در طلب روزی حلال: شخصی به نام عبدالاعلی میگوید: در یکی از روزهای بسیار گرم تابستان، امام صادق علیه السلام را یافتم که مشغول کار بود، به آن حضرت عرض کردم: قربانت گردم، تو با این مقام و منزلت که نزد خداوند داری و با آن قرابت و خویشی که با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم داری، چرا در مانند چنین روزی، اینقدر خودت را به سختی و تعب میاندازی؟ فرمود: ای عبدالاعلی! برای طلب روزی حلال از خانه بیرون آمدم تا از مانند توئی، بینیاز گردم.[5] لباس نو پوشیدن: حماد بن عثمان گوید: در مجلسی امام صادق علیه السلام نشسته بودم، شخصی از حضرت پرسید: شما فرمودید که علی بن ابی طالب علیه السلام ، لباس خشن میپوشید و مثلاً لباسی میپوشید که قیمت آن بیش از چهار درهم نبود، ولی اکنون لباس نو بر شما میبینم؟ حضرت فرمود: علی بن ابی طالب علیه السلام آن لباس را در زمانی میپوشید که این طرز لباس پوشیدن، منکر و غیرمعمول نبود و اگر آن چنان لباسی را در این زمان میپوشید، منکر و غیرمعمول نبود و اگر آن چنان لباسی را در این زمان میپوشید، لباس شهرت میشد؛ پس بهترین لباس در هر زمان، لباس اهل آن زمان است هر چند قائم ما اهل بیت- علیه السلام – هنگامی که ظهور میکند، لباس علی را میپوشد و به سیره امیرالمؤمنین علی علیه السلام رفتار مینماید.[6] احترام حرم: ابان بن تغلب که یکی از یاران صدّیق امام صادق علیه السلام است میگوید: از مدینه همراه با امام صادق علیه السلام عازم خانه خدا بودیم، به مکّه رسیدیم، نزدیک حرم حضرت پیاده شد، غسل کرد، نعلین خود را بدست گرفت و با پای برهنه وارد حرم و مسجد الحرام گردید.[7] صدقه پنهانی: ابوجعفر خثعمی گوید: امام صادق علیه السلام همیانی به من داد که در آن پنجاه دینار بود و فرمود: این همیان را به فلان شخص که از بنی هاشم است بده و به او نگو که من به تو چیزی دادهام (و برای او مبلغی فرستادهام) . میگوید: من بر آن سیّد وارد شدم و آن پول را به او دادم. به من گفت: از کجا این پول را آوردهای؟ خدا جزای خیرش دهد، نمیدانم چه انسان خیّری است که هر سال مبلغی برای ما میفرستد و تا پایان سال، با آن مبلغ میگذارنیم ولی از جعفر (امام صادق علیه السلام ) یک درهم هم به ما نمیرسد با اینکه پول زیادی دارد![8] عطر در حال روزه: حسن بن راشد گوید: ابوعبدالله امام صادق علیه السلام هر گاه روزه میگرفتند، عطر میزدند و میفرمودند: « طِیب و عطر، تحفه و هدیه روزدار است.»[9] صدقه با دوستدارترین چیز: امام صادق علیه السلام بیشتر با شیرینی صدقه میداد. به حضرت عرض کردند: آیا با شیرینی صدقه میدهید؟ فرمود: آری! زیرا هیچ چیز بهتر از شیرینی نزد من نیست و من دوست دارم به محبوبترین چیز نزد خودم صدقه دهم.[10] تسبیح در رکوع و سجود: ابان بن تغلب گوید: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم در حالی که مشغول نماز بود، پس رکوع و سجودش را شمردم، دیدم شصت بار در حال رکوع و سجود، سبحان الله میگوید[11]. رضا به قضای الهی: قتیبه اعشی گوید: یکی از فرزندان امام صادق علیه السلام بیمار بود، برای عیادت فرزند، به منزل حضرت رفتم، دیدم حضرت دم در نشسته و بسیار دلتنگ و غمگین است. عرض کردم: قربانت گردم، بچّه در چه حالی است؟ فرمود: به خدا همان حال قبل است و هیچ بهبودی نیافته است. ساعتی گذشت، پس حضرت را یافتم که از اندرون آمد و بر ما وارد شد در حالی که غم واندوه از چهرهاش زدوده شده بود، من خوشحال شدم و امیدوار گشتم که حال بچّه خوب شده باشد، پس عرض کردم: فدایت شوم، حال بچّه چگونه است؟ فرمود: فوت شد! عرض کردم: قربانت گردم، چطور وقتی زنده بود، آنقدر غمگین بودید و نگران ولی اکنون که بچّه از دنیا رفته است، حالتان فرق کرده و آن نگرانی و اندوه برطرف شده است؟ حضرت فرمود: ما اهلبیتی هستیم که قبل از وقوع مصیبت (مرگ) جزع و نگرانی داریم ولی وقتی امر خدا واقع شد، راضی به قضایش شده و تسلیم امرش هستیم.[12] سخنی با اهل خراسان: گروهی از اهل خراسان بر آن حضرت وارد شدند. حضرت بدون مقدّمه فرمود: « من جمع مالاً من مهاوش، اذهبه الله فی نهابر» یعنی: هر که از راه سختگیری بر مردم، پولی اندوخته نماید، خداوند او را در دوزخ افکند ( و آن مال هم به نابودی رسد). آنها گفتند: قربانت گردیم، ما این سخن را نفهمیدیم. حضرت به زبان فارسی فرمود: « از باد آید بِدَم بشود». برخورد با سائلین: مسمع بن عبدلملک گوید: در خدمت امام صادق علیه السلام، در منی بودیم و در حال خوردن انگور. ناگهان سائلی بر ما وارد شد. حضرت فرمود: یک خوشه انگور به او بدهید! سائل گفت: من نیازی به خوشه انگور ندارم. اگر پول دارید به من بدهید! حضرت فرمود: خداوند به تو روزی بدهد (و چیزی به او نداد). سائل رفت و بازگشت. حضرت فرمود: همان خوشه انگور را به او بدهید. و به او گفت: و به او گفت: خدا به تو روزی دهد و چیز دیگری به او نداد. چندی نگذشت، سائل دیگری رسید. حضرت سه دانه انگور برداشت و به او داد. سائل از دست حضرت گرفت و عرض کرد: خدای جهانیان را سپاس که به من روزی داد. حضرت فرمود: یک لحظه صبر کند، سپس دست خود را پر از انگور کرد و به او بخشید. سائل از دست حضرت گرفت و بار دیگر خدا را بر آن روزی شکر کرد. حضرت، رو به غلام کرده فرمود: چقدر پول همراه داریم؟ عرض کرد: قریب بیست درهم. حضرت آن مبلغ را نیز به سائل بخشید. این بار نیز سائل در پاسخ گفت: خدایا! تو را شکر گویم که این نعمتها تنها از توبه من رسید. حضرت فرمود: همانجا باش! سپس پیراهن خود را بیرون آورد و به او داد و فرمود: این لباس را بپوش. او لباس را پوشید و عرض کرد: خدای را حمد وسپاس که مرا پوشانید. و تنها رو به حضرت کرده عرض کرده: خداوند جزای خیرات دهد. و آنگاه رفت. ما چنین اندیشیدیم که اگر برای حضرت هیچ دعائی نمیکرد، هر آینه باز هم چیزهائی را به او میبخشید، زیرا هرگاه او تنها خدا را شکر میکرد، حضرت به او احسان مینمود. غذای انبیا: یکی از اصحاب گوید: شبی پس از تاریکی هوا در کنار ابوعبدالله (امام صادق) علیه السلام نشسته بودم که برای او شام آوردند. در سفره شام دیدم روغن زیتون و سرکه و گوشت وجود داشت. حضرت گوشتها را قطعه قطعه کرد و به من داد و خودش روغن زیتون و سرکه تناول فرمود و گوشت نخورد. سپس فرمود: «این غذای ما و غذای انبیا است». یکی دیگر از اصحاب گوید: با امام صادق علیه السلام سر سفره نشسته بودم. حضرت به کنیزش فرمود: غذای معروف ما را بیاور. ظرفی را برای حضرت آوردند که در آن روغن زیتون و سرکه وجود داشت. ما هم با حضرت هم غذا شدیم. غذای بسیار خوشمزه: ابوحمزه گوید: همراه با گروهی از دوستان، در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم. حضرت دستور داد، غذائی برای ما آوردند که تا آن روز غذائی به آن لذّت و خوشمزگی ندیده بودیم و خرمای بسیار عالی آوردند که شروع کردیم به یکدیگر نگریستن، از بس آن خرما تمیز و روشن و خوب بود. یکی از حاضرین گفت: قطعاً خداوند شما را از این نعمت عالی که امروز نزد فرزند پیامبر، تناول میکنید، سؤال خواهد کرد!! حضرت فرمود: خداوند بزرگتر و اجل شأناً است از اینکه طعام خوشمزه و لذیذی را به شما تهیّه کند، سپس از آن غذا، شما را بازخواست نماید. ولی قطعاً از شما سؤال خواهد کرد نسبت به محمّد و آل محمّد که بر شما ارزانی داشته است. (یعنی از شما بازخواست خواهد کرد که نسبت به نعمت عظیم پیامبر و اهل بیتش، چگونه رفتار کردید و آیا با اطاعت و پیروی از آنان، حقّشان را ادا کردید یا با تمرّد و دوری، به آنها جفا کردید). رفتار با بینوایان: هشام بن سالم گوید: شب که فرا میرسید و دنیا تاریک میشد، امام صادق علیه السلام انبانی را پر از گوشت و نان و پول میکرد و بر دوش میکشید و به خانه مستمندان و بینوایان مدینه میرفت و بین آنان تقسیم میفرمود، بدون اینکه آنها او را بشناسند. ولی پس از وفات آن حضرت، چون آن شخص خیّر را گم کرده بودند، فهمیدند که او، ابوعبدالله علیه السلام بوده است. سفارش به تقوا و خودنگهداری: جریربنمرازم گوید: به ابوعبدالله علیه السلام عرض کردم: میخواهم به عمره بروم. مرا وصیّتی بفرما. حضرت فرمود: «تقوا داشته باش و عجله نکن». باز عرض کردم: سفارش دیگری ندارید. حضرت بیش از آن سخن چیزی نگفت. من از نزد حضرت رفتم، در میان راه با یک مرد شامی برخورد کردم که میخواست به مکّه برود، با من همراه شد. سفرهای داشتم آن را بیرون آوردم و باهم غذا خوردیم. در بین غذا خوردن، آن مرد شامی یادی از اهل بصره کرده و به آنها ناسزا گفت سپس اهل کوفه را نیز دشنام داد و به این اکتفا نکرده نام امام صادق علیه السلام را با بیادبی و جسارت برد. نزدیک بود دستم را بلند کنم و چنان محکم به صورتش بنوازم که بینیاش خُرد شود و حتّی خودم را قانع کرده بودم که او را به هلاکت برسانم ولی ناگهان به یاد وصیّت امام افتادم که فرمود: تقوا داشته باش و عجله نکن. و لذا بر آن فحش صبر کردم و بیش از دستور حضرت، کاری انجام ندادم.
[1] . ثواب الاعمال، ص 205. [2] . کافی، ج 5، ص 166. [3] . کافی، ج 5، ص 161. [4] . بحالارالانوار، ج 47،ص 57. [5] . کافی، ج 1، ص 423. [6] . کافی، ج 6، ص 444، به نقل از بحار، ج 47، ص 55. [7] . کافی، ج 4، ص 113. [8] . امای ابن الشیخ، ص 66 به نقل از بحار، ج 47، ص 54. [9] . کافی، ج 4، ص 113. [10] . کافی، ج 4، ص 61. [11] . بحارلانوار،ج 47، ص 50. [12] . کافی، ج 3، ص 225. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 155 |