تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,462 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
دستور مهاجرت به مدینه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 113، اردیبهشت 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام دستور مهاجرت به مدینه حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی و از آنجا که این هجرت یکی از مهمترین حادثههای تاریخ اسلام و سرنوشت سازترین ماجراهای تاریخی است، و به همین دلیل هم آن را مبدأ تاریخ اسلام قرار دادند، و کسانی هم که به این هجرت مبادرت کردند مشکلات سختی را متحمّل شده و فداکاری زیادی در این راه نمودند جای آن دارد که حدّاقل نام جمعی از آنها را که در تاریخ آمده ذکر نموده و سپس به دنبال بحث خود باز گردیم. و البته کسانی هم که در مدینه به این مهاجرین پناه و مسکن داده و از آنها در طول ماهها با کمال صفا و اخلاص پذیرائی کردند و در اجر و پاداش کمتر از آنها نیستند که در قرآن کریم نیز از آنها تقدیر و سپاسگزاری شده. و به هر صورت مهاجرانی که پیش از رسول الله صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت کردند و ما دسترسی به نام آنها پیدا کردیم عبارت بودند از: عامربن ربیعة با همسرش لیلی دختر ابی حثمة. عبدالله بن جحش با خانواده و برادرش عبد، و اینها که به بنی غنم بن دودان- یکی از اجدادشان- منسوب و معروف بودند، و همگی در مکه مسلمان شده و دست جمعی به مدینه هجرت کردند به جز عبدالله و برادرش عبارت بودند از: عکاشه بن محصن، شجاع و عقبة فرزندان وهب، أربدبن جمیرة، منقذبن نباته، سیعد بن رقیش، محرزبن نضلة، زیدبن رقیش، قیس بن جابر، عمروبن محصن، مالک بن عمرو، صفوان بن عمرو، ثقف بن عمرو، ربیعة بن اکثم، زبیربن عبیدة، تمام بن عبیدة، سنجرة بن عبیده، محمد بن عبدالله بن جحش... اینها مردان این قبیله بودند. و زنانشان نیز که به همراه ایشان هجرت کردند عبارت بودند از: زینب دختر جحش، حمة دختر جحش، امّ حبیب دختر جحش، جدامه جندل، امّ قیس دختر محصن، امّ حبیب دختر ثمامة، آمنة دختر رقیش، سنجرة دختر تمیم.... و اینها که همگی از یک قبیله و در یک محله در مکه سکونت داشتند، پس از اینکه تصمیم به هجرت گرفتند درهای خانههای خود را قفل کرده و دست جمعی مهاجرت کردند، و برای کسی که پس از این مهاجرت دسته جمعی به محله آنها میرفت و آن سکوت کامل و مرگبار را مشاهده مینمود هالهای از تأثّر و اندوه او را فرا میگرفت، و خودداری نمیتوانست... از این رو مینویسند روزی چنان شد که عتبة بن ربیعه و عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل که با یکدیگر به ارتفاعات اطراف مکّه رفته بودند گذارشان به محله آنها افتاد، و چون آن درهای بسته و آن سکوت مرگبار را مشاهده کردند عتبة بن ربیعة آه سردی از دل کشید و اشکش جاری شده و این شعر را که از أبی داود ایادی بود زمزمه کرد: وَکُلُّ دارٍ وإنُّ طالَتْ سَلامَتُها یَوماً سَتُدرِکها النکباءَ وَالحَوْبِ یعنی- هر خانهای اگر چه بیداری و سلامت آن طولانی شود ولی بالأخره روزی دچار نکبت و ویرانی خواهد شد. آنگاه گفت: به راستی که خانههای بنی جحش خالی و خاموش از ساکنان خود گردیده!... ابوجهل که چنان دید گفت: این چه تأثّر و گریهای است که برای اینان داری! انگاه رو به عباس بن عبدالمطلب کرده گفت: «هذا مِنْ عَمَل إبنِ اَخیکَ، هذا فَرَّقَ جماعَتنا وَشَتَّتَ اَمْرنا وَقَطعََ بیْنَنا.» - این کار پسر برادر تو است؛ که جماعت ما را پراکنده و کار ما را بهم ریخته و پیوند ما را برید! و بهر صورت عامربن ربیعة و قبیله بنی جحنش در مدینه به خانه مبشربن عبدالمنذر وارد شدند. و از آن جمله بودند: مصعب بن عمیر، و عبدالله بن امّ مکتوم، و عمّار، و بلال، و سعدبن أبی وقّاص، و زید بن خطاب، و عمرو و عبدالله پسران سراقة، و خنیس بن حذافه- داماد عمر و شوهر حفصة- و عموزاده عمر سعید بن زید، و واقدبن عبدالله تمیمی، و خولی بن ابی خولی، و مالک بن أبی خولی، و ایاس و خالد و عاقل و عامر پسران بکیر، که اینها همگی بر رفاعة بن عبدالمنذر در قبیله بنی عمروبن عوف وارد شدند. و حمزة بن عبدالمطلب و زید بن حارثه و ابی مرثد و فرزندش مرثد، و انسه و ابوکبشه که بر همان قبیله بنی عمر و بن عوف وارد شدند. و عبیدة بن حارث و دو برادرش طفیل و حصین و مسطح بن اثاثة و سویبط بن سعد و طلیب بن عمیر و خبّاب که بر عبدالله بن سلمة در قباأ وارد شدند. و عبدالرحمن بن عوف با جمعی دیگر بر سعد بن ربیع در آمدند. و زبیر و ابوبسره بر منذربن محمد درآمدند. و مصعب بن عمیر بخانه دوست قدیمی خود سعدبن معاذ وارد شد.د و ابوحذیفه و سالم مولای او بر سلمة درآمدند. عتبة بن غزوان بر عباد بن بشر، و عثمان بن عفّان بر اوس بن ثابت درآمد. و آنها که همسری نداشتند و به اصطلاح «عزَب» بر سعد بن خیثمه که او هم عزب بود وارد شدند. هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله اهل سنت به طور عموم نوشتهاند که مسلمانان عموماً به مدینه هجرت کردند و کسی جز رسول خدا و علی بن ابیطالب علیه السلام و ابوبکر در مکه نماند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز چشم به راه دستور اهلی در این باره بود تا اینکه آیه ذیل نازل شد: « @è%ur Éb>§ ÓÍ_ù=Åz÷r& @yzôãB 5-ôϹ ÓÍ_ô_Ì÷zr&ur yltøèC 5-ôϹ @yèô_$#ur Ík< `ÏB y7Rà$©! $YZ»sÜù=ß #ZÅÁ¯R »[1] - یعنی بگو پروردگارا مرا داخل گردان در جایگاهی نیک و بیرون آر از جایگاهی نیک و برای من از جانب خود دلیلی نصرت آور مقرّر دار. و در تفسیر آن گفتهاند یعنی مرا از مکه هجرت ده و در مدینه داخل گردان و کتاب خدا و فرائض و حدود را برای من دلیی نصرت آور مقرر فرما. و بدنبال آن بود که آن حضرت تصمیم به هجرت از مکه گرفت و به مدینه مهاجرت فرمود. ولی باید دانست که اوّْلاً برای این آیه تفسیرهای گوناگونی شده که به پنج تفسیر یا بیشتر میرسد و یکی از آنها تفسیر فوق میباشد.[2] و ثانیاً بگفته استاد فقید علامه طباطبائی آیه شریفه اطلاق دارد و وجهی ندارد که آنرا مقیّد و منحصر به مورد خاصی نمائیم، و خلاصه معنائی که از این آیه استفاده میشود این است که پروردگارا کار مرا سرپرستی فرما همانگونه که کار صادقان و نیکوکاران را سرپرستی فرمائی. و اگر کسی در این باره به آیه شریفه: « ÷É9ô¹$#ur 4n?tã $tB tbqä9qà)t öNèdöàf÷d$#ur #\ôfyd WxÏHsd »[3] استشهاد کند شاید بهتر باشد چنانچه برخی احتمال داده و بعید ندانستهاند.[4] و امّا اصل داستان: پیش از این در احوالات اجداد پیغمبر گفته شد: قصیّ بن کلاب جدّ اعلای رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از اینکه بر تمام قبائل قریش سیادت و آقائی یافت از جمله کارهائی را ه در مکّه انجام داد این بود که خانهای را برای مشورت در اداره کارها و حلّ مشکلات و پیش آمدها اختصاص داد، و پس از وی نیز بزرگان مکّه برای مشورت در کارهای مهم خویش در آنجا اجتماع میکردند و آن خانه را دارالندوة نامیدند. این جریان هم که پیش آمد، قریش بزرگان خود را خبر کرده تا برای تصمیم مقطعی درباره حضرت محمد صلی الله علیه و آله به شور و گفتگو بپردازند، و قانونشان هم این بود که افراد پائینتر از چهل سال حقّّ ورود به دارالندوة را نداشتند. محدّث بزرگوار مرحوم طبرسی(ره) دنباله ماجرا را اینگونه نقل کرده و مینویسد: برای مشورت در این کار چهل نفر از بزرگان در داراندوة جمع شدند و چون خواستند وارد شور و مذاکره شوند دربان دارالندوة پیرمردی را دید با قیافهای جالب و ظاهرالصلاح که دم در آمده و اجازه ورود به مجلس رسانده و اجازه ورود پیر نَجدی به مجلس صادر گردید. و این پیرمرد کسی جز شیطان و ابلیس نبود که طبق رویت به این صورت درآمده و خود را به مجلس رسانده بود. (و اگر شیطان واقعی هم نبوده شخصی بوده که پیشنهادات شیطانی او در روایت وی را به عنوان شیطان آن محفل معرّفی نموده است)! در این وقت ابوجهل به سخن آمده گفت: ما اهل حرم خدائیم که در هر سال دو بار اعراب به شهر ما میآیند و ما را گرامی دارند، و کسی را در ما طمعی نیست و پیوسته چنان بودیم تا اینکه محمدبن عبدالله در میان ما نشو و نما کرد و ما او را به خاطر صلاح و راستی و درستی «امین» خواندیم و چون به مقام و مرتبهای رسید مدّعی نبوّت شد و گفت: از آسمانها برای من خبر میآورند و بدنبال آن خردمندان را سفیه و بیخرد خواند، و خدایان ما را دشنام داد، و جوانانمان را تباه ساخت و جماعت ما را پراکنده نمود، و چین پندارد که هر که از ما مرده در دوزخ است و بر ما چیزی از این دشوارتر نیست و من درباره او فکری بنظرم رسید! گفتند: چه فکری؟ گفت: نظر من آنست که مردی را بگماریم تا او را به قتل رساند! در آن وقت بنی هاشم اگر خونبهای او را خواستند بجای یک خونبها ده خونبها میردازیم! پیرمرد نجدی گفت: این رأی درستی نیست! گفتند: چرا؟ گفت: بخاطر آنکه بنی هاشم قاتل او را هر که باشد خواهند کشت و هیچگاه حاضر نمیشوند قاتل محمد زنده روی زمین راه برود و در اینصورت کدامیک از شما حاضر است اقدام به چنین کاری بکند و جان خود را در این راه بدهد! وانگهی اگر کسی هم حاضر به این کار بشود اینکار منجّر بجنگ و خونریی میان قبائل مکه شده و در نتیجه فانی و نابود خواهید شد. دیگری گفت: من فکر دیگری کردهام و آن این است که او را در خانهای زندانی کنیم و هم چنان غذای او را بدهیم باشد تا در همخانه مرگش فرا رسد چنانچه زُهَیر و نابِغَة و اِمْرَیءُ القَِیْس (شاعران معروف عرب) مردند. پیرمرد نجدی گفت: این رأی بدتر از آن نظر اولی است! گفتند: چرا؟ گفت: بخاطر آنکه بنی هاشم هیچگاه اینکار را تحمّل نخواهد کرد و اگر خودشان به تنهائی هم از عهده شما برنیایند در موسمهای زیارتی که قبائل دیگر بمکه میآیند از آنها استمداد کرده او را از زندان بیرون میآورند! سوّمی گفت: او را از شهر بیرون میکنیم و با خیالی آسوده به پرستش خدایان خود مشغول میشویم. شیطان محفل مزبور گفت: این رأی از آن هر دو بدتر است! پرسیدند: چرا؟ گفت: برای آنکه شما مردی را با این زیبائی صورت و بیان گرم و فصاحت لهجه بدست خود به شهرها و میان قبائل میفرستید و در نتیجه، وی آنها را با بیان خود جادو کرده پیرو خود میسازد و چند نمیگذرد که لشکری بیشمار را بر سر شما فرو خواهد ریخت! در اینوقت حاضرین مجلس سکوت کرده دیگر کسی سخنی نگفت و همگی در فکر فرو رفته و متحیّر ماندند و رو بدو کرده گفتند: - پس چه باید کرد؟ شیطان مجلس گفت: یک راه بیشتر نیست و جز آن نیز کار دیگری نمیتوان کرد، و آن این است که از هر تیره و قبیلهای از قبایل و تیرههای عرب حتی از بنی هاشم یک مرد را انتخاب کنید و هر کدام شمشیری بدست گیرند و یک مرتبه بر او بتازند و همگی بر او شمشیر بزنند و در قتل او شرکت جویند، و بدین ترتیب خون او درمیان قبائل عرب پراکنده خواهد شد تو بنی هاشم نیز که خود در قتل او شرکت داشته اند نمیتوانند مطالبه خونش را بکنند و بناچار به گرفتن خونبها راضی میشوند و در آنصورت بجای یک خونبها سه خونبها میدهید! گفتند: آری ده خونبها خواهیم داد! این سخن را گفته و همگی رأی پیرمرد را تصویب نموده و گفتند: بهترین رأی همین است. و بدینمنظور از بنی هاشم نیز ابولهب را با خود همراه ساخته و از قبائل دیگر نیز از هر کدام شخصی را برای اینکار برگزیدند. ده نفر یا به نقلی پانزده نفر که هر یک نفر یا دو نفر آنها از قبیلهای بودند شمشیرها و خنجرها را آماده کرده و بمنظور کشتن پیامبر اسلام شبانه به پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند، و چون خواستند وارد خانه شوند ابولهب مانع شده گفت: در این خانه زن و کودک خفتهاند و من نمیگذارم شما شبانه با این وضع بخانه بریزید زیرا ترس آن هست که درگیرودار حمله به اطاق و بستر محمد بچه یا زنی زیردست و پا و یا شمشیرها کشته شود، و این ننگ برای همیشه بر دامان ما بماند، باید شب را در اطراف خانه بمانیم و پاس دهیم، و همینکه صبح شد نقشه خود را عملی خواهیم کرد. از آن سو جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و توطئه مشرکین را در ضمن آیه «øÎ)ur ãä3ôJt y7Î/ z`Ï%©!$# (#rãxÿx. x8qçGÎ6ø[ãÏ9 ÷rr& x8qè=çGø)t ÷rr& x8qã_Ìøä 4 tbrãä3ôJtur ãä3ôJtur ª!$# ( ª!$#ur çöyz tûïÌÅ6»yJø9$# »[5] به اطلاع آنحضرت رسانید، رسول خدا صلی الله علیه و آله که بگفته جمعی از مورخین خود را برای مهاجرت به یثرب از پیش آماده کرده و مقدّمات کار را فراهم ساخته بود تصمیم گرفت همان شب از مکه خارج شود، اما اینکار خطرهائی را هم در پی داشت که مقابله با آنها نیز پیش بینی شده بود. زیرا با توجه به اینکه خانههای مکه در آن زمان عموماً دیوارهای بلندی نداشته و مردم از خارج خانه میتوانستند رفت و آمد افراد خانه را زیر نظر بگیرند رسول خدا صلی الله علیه و آله باید مردی را به جای خود در بستر بخواباند تا مشرکین نفهمند او در بستر مخصوص خود نیست و کار به تعویق نیفتد، و انتخاب چنین فردی هم آسان نبود. زیرا کسی که در آن شب در بستر پیغمبر میخوابید باید شخصی فداکار و از جان گذشته و مؤمن باشد و از نظر خلقیّات و حرکات نیز همانند رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد و با تمام خطرهائی که اینکار برای او دارد آماده باشد. ادامه دارد نتیجه بینیازی رسول اکرم(ص) «عِزُّ المُؤمِن اسْتِغْناؤُهُ عَنِ النّاسِ وَفی القَناعَةِ الْحُرِّیَةُ وَالعِزُّ». (مجموعه ورّام ج 1 ص 169) عزت مردم باایمان در بینیازی از مردم است و آزادی و شرافت در پرتو قناعت بدست میآید.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 66 |