
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,313 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 113، اردیبهشت 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتهها و نوشتهها دنیا و آخرت قلندری را گفتند: دنیا و آخرت را چگونه میبینی؟ تگفت: نه آن را سنگی است و نه این را رنگی و طالب این هر دو مشتی هواپرستانند نه خداپرستان؛ چه هر دو مایل اکل و شربند نه طالب وصل و قرب. من همان رند مست بیباکم که ندارم زهر دو عالم باک راستی هر دو عالم ار این است باد بر فرق هر دو عالم خاک خود چو، یارب، ز کفر و دین پاکی ذاتم از قید کفر و دین کن پاک درویش قناعتگر و سلطان توانگر دیوجانس کلبی را که مقدّم یونان بود، اسکندر طلب کرد، عذر خواست و پیغام فرستاد که ترا کبر و مناعت است ن مرا صبر و قناعت؛ تا آنها با تو است نزد من نیائی و تا اینها با من است، پیش تو نیایم. درویش قناعتگر و سلطان توانگر پیوند نیابند به صد کاسه سریشم هرکس که تَنَد تار طمع پیش و پس خویش خود دشمن خویش آید چون کرم بریشم فرق اسلام و ایمان ابوبصیرگوید: خدمت امام محمد باقر علیه السلام بودم که مردی به حضرتش عرض کرد: در کوفه بعضی از مردم سخنی را از زبان شما نقل میکنند. فرمود: چه میگویند: عرض کرد: میگویند که ایمان غیر از اسلام است. امام باقر علیه السلام فرمود: آری، چنین است. آن مرد عرض کرد: برای من بیان بفرمائید. حضرت فرمود: کسی که گواهی دهد بر اینکه خدائی جز الله تبارک و تعالی نیست و محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده او است و به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خدا آورده، اقرار و اعتراف داشته باشد و نماز بگذارد و زکات بپردازد و روزه ماه رمضان را انجام دهد و حج خانه خدا برود، چنین کسی مسلمان است. من عرض کردم: پس ایمان چیست؟ فرمود: 1- کسی که گواهی دهد،خدائی بجز الله نیست. 2- و محمد صلی الله علیه و آله، فرستاده او است. 3- و به آنچه پیامبر از سوی خدا آورده است، قرار نماید. 4- و اقامه نماز کند. 5- و زکات را بپردازد. 6- و ماه رمضان را روزه بدارد. 7- و به حج خانه خدا برود. 8- و خدا را ملاقات نکند با گناهی که خداوند وعده آتش دوزخ بر آن گناه داده باشد. چنین کسی مؤمن است. ابوبصیر عرض کرد؛ قربانت شوم! کدام یک از ما با گناهی که وعده آتش به آن داده نشده باشد، خداوند را ملاقات نکردهایم؟ فرمود: آنچنان نیست که تو پنداشتهای! مقصود این است که: خداوند را ملاقات نکند با گناهی که خدا وعد آتش به آن گناه داده و در حالی که این شخص، از آن گناه که مرتکب شده است، توبه نکرده باشد. تیمّم از خاک خرابات ما جامه نمازی بسر خم کردیم از خاک خرابات، تیمّم کردیم شاید که در این بتکده دریابیم آنیار که در صومعهها گم کردیم «نظامی گنجوی» همه چیز را که داند؟ در زمان خسرو، در وقت وزارت بوذرجمهر، رسولی از روم آمد. کسری بنشست چنانکه رسم ملوک عجم بود و میخواست لاف بزند و بنا زد که مرا وزیری دانا است! در پیش رسول، با وزیر گفت: ای فلان، همه چیزها که در عالم است تو دانی؟ بوذر جمهر گفت: من ندانم! خسرو از آن سخن، سبک شد و از رسول خجل گشت. پرسید که: پس همه چیز که داند؟ بوذرجمهر گفت: «همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند». فروغ جلوه حسنت فروغ جلوه حسن نه جان آدم سوخت جهان و هر چه در آن بود، جمله در هم سوخت بسوزش پروبالی مناز، پروانه! که پیش شمع محبّت، تمام عالم سوخت «مخفی» پوستین مرا رها نمیکند! معلّمی از بینوائی در فصل زمستان درّاعه کتان (جامه بلند کتانی) یکتا پوشدیه بود. خرسی را سیل از کوهستان در ربوده بود، سرش در آب پنهان. کودکان پشتش را دیدند و گفتند: استاد! اینک پوستینی در جوی افتاده است و تو را سرما است؛ آن را بگیر. استاد از غایت احتیاج و سرما در جست که پوستین را بگیرد. خرس تیز چنگال در وی زد (او را گرفت). استاد در آب، گرفتار خرس شد. کودکان بانک میداشتند که ای استاد: پوستین را بیاور و اگر نمیتوانی رها کن و بیا! گفت: من پوستین را رها میکنم، پوستین مرا رها نمی کند! یک عمر خون خوردهایم... ما هوش خود به باده گلرنگ دادهایم گردن چو شیشه بر خط ساغر نهادهایم. یک عمر همچو غنچه در این میهمانسرا خون خوردهایم تا گره دل گشادهایم «صاحب تبریزی» من او را نفرستاده بودم! شخصی دعوی خدائی کرد. او را پیش خلفته بردند. خلیفه او را گفت: پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری میکرد، او را بکشتند! گفت: نیک کردهاند که من او را نفرستاده بودم!! وصل تو حیات جاودان شادم که غمت همره جان خواهد بود عشقت بادل در آن جهان خواهد بود هجران تو با کالبدم خواهد ماند وصل تو حیات جاودان خواهد بود. «فیض کاشانی» عقل ضعیف عقلی که بسی رهبر خود ساختمش در معرفت خدای بگداختمش عمرم برسید تابدین عقل ضعیف بشناختم اینقدر که نشناختمش «عطار نیشابوری» کشمکش عابد و ابلیس! گویند: در بنی اسرائیل عابدی بود، وی را گفتند: در فلان جایگه درختی است که قومی آن را میپرستند. آن عابد را از بهر خدا و تعصّب دین، خشم گرفت، از جای برخاست، تبر بر دوش نهاد و رفت تا آن درخت را از بیخ بردارد و نیست کند. ابلیس به صفت پیری به راه وی شد، از وی پرسید: کجا میروی؟ گفت: به فلان جایگه تا آن درخت برکنم. گفت: برو به عبادت خود مشغول باش که این از دست تو برنخیزد. با وی آویخت، ابلیس بیافتاد و عابد بر ینه وی نشست. ابلیس گفت: ای عابد! خدای را پیغمبران هستند، اگر این درخت بر می بیاد کند، پیغامبری را فرماید تا برکند، تو را بدین نفرمودهاند (دستور ندادهاند). عابد گفت: نه؛ که لابد است برکندن این درخت. ابلیس گفت: تو مردی درویشی و مئونت (مصرف) تو بر مردمان است؛ چه باشد که این کار در باقی کنی که بر تو نیست و تو را بدان نفرمودهاند و من هر روز دو دنیار در زیر بالین تو کنم (گذارم) هم ترا نیک بود هم عابدان دیگر را که بر ایشان نفقه کنی! عابد در این گفتِ (سخن) وی بماند؛ با خود گفت: یک دینار به صدقه دهم و یک دینار، خود به کار برم، بهتر از آنکه این درخت برکنم که مرا بدین نفرمودهاند و نه پیغامبرم تا بر من واجب آید!! پس به این سخن بازگشت. دیگر روز، بامداد، دو دینار در زیر بالین خود برگرفت، روز دیگر همچنین، تا روز سوم که هیچ چیز ندید. خشم گرفت، تبر برداشت و رفت تا درخت برکند. ابلیس به راه وی امد و گفت: ای مرد، از این کار برگرد که این هرگز از دست تو برنخیزد بهم برآویختند و عابد بیافتاد و بدست ابلیس عاجز گشت. عابد گفت: مرا رها کن تا بازگردم، لکن با من بگو که اول چرا من به آدم (غالب گشتم) و اکنون تو، به آمدی؟ گفت: از اینکه در اوّل از بهر خدای برخاستی و دین خدای را خشم گرفتی؛ ربّ العزّه مرا مسخّر تو کرد. هر که برای خدا با اخلاص کاری کند، مرا بر وی دست نبود. اکنون از بهر طمع خویش و از بهر دنیا خشم گرفتی، تابع هوای خود شدی، لاجرم بر من برنیامدی و مقهور من گشتی. پاسخ فخرالملک به مرد سخن چین فخرالملک از وزرای ارجمند آل بویه بود. مردی به او نامهای نوشت و نسبت به شخصی از مریدانش بدگوئی و نمّامی کرد. فخرالملک که مردی باایمان و خداپرست و وزری خردمند بود، پشت آن نامه، نامهای به این مضمون نوشت و برای آن شخص فرستاد: «سخن چینی و بدگوئی از مردم بسیار زشت و قبیح است هر چند دروغ نباشد. اگر شما این سخنان را از راه خیرخواهی به ما گفتهاید، زیانی که از این راه به تو خواهد رسید بیش از سودی است که به آن نظر داری، ضمناً ما سخن تو را که مردی پرده در و فاسد هستی درباره شخصی که هیچ پردهدری نکرده است، هرگز باور نخواهیم کرد اگر پیرمرد سالخورده نبودی تو را چنان مجازات و کیفر میکردیم که برای دیگران عبرت باشد و پس از این دیگر کسی اقدام به سخن چینی و نمّامی در حکومت ما نکند ولی تو را برای آخرین بار نصحیت میکنم که این عیب بزرگ را کنار بگذاری و از خشم خداوند بترسی. والسّلام.» (الکنی والالقاب) بیشتر دقّت کنید! «کلودبرنار» دانشمند بزرگ فرانسوی، هنگام، تدریس، اغلب شاگردانش را از عدم دقّت در مشاهدات و تجربیّات علمی سرزنش میکرد. یک روز ظرفی از یک مادّه شیمیائی بسیار بدمزه برداشت و گفت: باید در مشاهدات و تجربیّات علمی، حتّی از چشیدن بعضی مواد شیمائی خودداری نکرد. سپس انگشت به محتوای ظرف کرده، در دهان گذاشت و ظرف را به شاگردان رد کرد. وقتی همه دانشجویان آن تجربه را انجام دادند، کلودبرنار گفت: «یکبار دیگر در اثر عدم دقّت اصل موضوع را متوجّه نشدید: من انگشت دوّم را در ظرف بردم و انگشت سوّم را در دهان گذاشتم!»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 109 |