تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,143 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,059 |
دستور مهاجرت به مدینه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 115، تیر 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام دستور مهاجرت به مدینه(3) حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی قسمت سی و چهارم دعائی که رسول خدا(ص) هنگام حرکت به سوی غار ثور خواند در پارهای از روایات آمده که چون رسول خدا(ص) خواست به سوی مدینه هجرت کند این دعا را خواند: «الحمد لله الذی خلقنی و لم اک شیئا، اللهم اعنی علی هول الدنیا و بوائق الدهر، و مصائب اللیالی و الایام اللهم اصحبنی فی سفری و اخلفنی فی اهلی و بارک لی فیما رزقتنی، و لک فذللنی، و علی صالح خلقی فقومنی، و الیک رب فحببنیف و الی الناس فلا تکلنی. رب المستضعفین و أنت ربی. اعوذ بوجهک الکریم الذی اشرقت له السماوات و الارض، و کشفت به الظلمات و صلح علیه امر الاولین و الآخرین ان تحل علی غضبک، او تنزل بی سخطک، اعوذ بک من زوال نعمتک و فجاة نقمتک، و تحول عافیتک و جمیع سخطک، لک العتبی عندی خیر ما استطعت، لا حول و لا قوة الا بک».[1] یعنی ـ ستایش خدائی را است که مرا آفرید آنگاه که هیچ نبودم، بار خدایا مرا بر نگرانیهای هول انگیز دنیا و حوادث ناگوار روزگار و پیش آمدهای نگران کننده شبانهروزی کمکم کن، خدایا مرا در سفرم همراهی کن و در خاندانم جانشینی فرما، و در آنچه روزیم کردهای برکت ده، و در برابر خویش افتادهگیام ده، و بر اخلاق نیکم استواری ده، و محبتم را به سوی خودت متوجه فرما، و کارم را بمردم وامگذاری ای پروردگار ناتوانان که تنها توئی پروردگار من. پناه میبرم به جلوه کریمانهات که آسمانها و زمینها را روشن ساخته و تاریکیها بدان منکشف گشته و کار گذشتگان و آیندگان بدان اصلاح پذیرد از اینکه خشم تو مرا فراگیرد، یا غضب تو بر من فرو ریزد، بتو پناه میبرم از اینکه نعمتت از من زائل گردد و انتقام تو بر من ناگهانی در آید و نعمتت را دگرگون سازد و از همه آنچه موجب خشم تو است. تو را است که مرا مورد عتاب و مؤاخذه قرار دهی بدانچه توان آنرا دارم و قدرت و نیروئی جز بوسیله تو نیست. خروج از خانه و بهر صورت هنگامیکه قریش در اطراف خانه نشسته خود را برای قتل آن حضرت آماده میکردند رسول خدا(ص) نیز در میان تاریکی از خانه خارج شد و شروع کرد بخواندن سوره یس تا آیه«و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سد فاغشیناهم فهم لا یبصرون» آنگاه مشتی خاک برداشته و بر سر آنها پاشیده و رفت. در این وقت شخصی از آنجا گذشت و از آنها پرسید: ـ آیا اینجا منتظر چه هستید؟ گفتند: ـ منتظر محمد! گفت: خداوند ناامید و ناکامتان کرد بخدا محمد رفت و بر سر همه شما خاک ریخت مشرکین بلند شده از دیوار سر کشیدند و چون بستر آنحضرت را بحال خود دیدند با هم گفتند: نه! این محمد است که در جای خود خفته و این هم برد مخصوص او است و دیگری جز او نیست! مشرکین قریش چه کردند؟ قریش آن شب را تا بصبح پشت دیوار خانه پاس دادند و از آنجا که نمی توانستند آسوده بنشینند و کینه و عداوتشان با رسول خدا(ص) مانند آتشی از درونشان شعله میکشید گاهگاهی سنگ روی بستر پیغمبر میانداختند و علی(ع) آن سنگها را بر سر و صورت و سینه خریداری میکرد اما حرکتی که موجب تردید آنها شود و یا بفهمند که دیگری بجای محمد(ص) خوابیده است نمیکرد. گاهگاهی هم برای اینکه شب را بگذرانند با هم گفتگو میکردند و چون کار محمد(ص) را پایان یافته میدانستند زبان به تمسخر و استهزاء گشوده و گفتههای او را بصورت مسخره بازگو مینمودند، ابوجهل گفت: ـ محمد خیال میکند اگر شما پیروی او را بکنید سلطنت بر عرب و عجم را بدست خواهید آورد، و بعد هم که مردید دوباره زنده خواهید شد و باغهائی مانند باغهای اردن(و شام) بشما خواهند داد ولی اگر از او پیروی نکردید کشته خواهید شد و وقتی شما را زنده میکنند آتشی برایتان بر پا خواهند کرد که در آن بسوزید! و شاید دیگران هم در تأیید گفتار او سخنانی گفتند و بهر ترتیبی بود شب را سپری کردند و همینکه صبح شد و برای حمله بخانه ریختند ناگهان علی بن ابیطالب را دیدند که از میان بستر رسول خدا(ص) بیرون آمد و از جا برخاست، و بر روی آنها فریاد زد و گفت: چه خبر است؟ مشرکین بجای خود خشک شده با کمال تعجب پرسیدند: محمد کجاست؟ علی فرمود: مگر مرا به نگهبانی او گماشته بودید؟ مگر شما او را به بیرون کردن از شهر تهدید نکردید؟ او هم به پای خود از شهر شما بیرون رفت. اینان که در برابر عملی انجام شده و کاری از دست رفته قرار گرفته بودند ابتداء ابولهب را به باد کتک گرفته به او گفتند: تو بودی که ما را فریب دادی و مانع شدی تا ما سر شب کار را یکسره کنیم سپس با سرعت به اینطرف و آن طرف و کوه و درههای مکه در جستجوی محمد رفتند. تعقیب از طرف دشمنان و در پارهای از روایات آمده که در میان قریش مردی بود ملقب به«ابو کرز» که از قبیله خزاعة بود و در شناختن رد پای افراد مهارتی بسزا داشت از اینرو چند نفر بدنبال او رفته و از وی خواستند رد پای محمد را بیابد. ابو کرز اثر قدمهای رسول خدا(ص) را از در خانه آن حضرت نشان داد و بدنبال آن همچنان پیش رفتند تا جائی که ابوبکر به آن حضرت ملحق شده بود گفت: در اینجا ابی قحافة یا پسرش نیز به او محلق شده! بود گفت: در اینجا ابی قحافة یا پسرش نیز به او ملحق شده! اینان بدنبال جای پاها همچنان تا در غار پیش آمدند. و در روایات دیگری بجای ابو کرز نام سراقة بن مالک ذکر شده که او چنین کاری را کرد... ولی بر فرض صحت این روایات کیفیت پیدا کردن رد پای رسول خدا(ص) با این دقت و خصوصیات جای تردید و مورد بحث است زیرا اولا رسول خدا(ص) و ابوبکر پا برهنه نبودهاند که کسی بتواند جای آن را با این خصوصیات بشناسد، و ثانیا مقداری از این راه روی سنگها و قسمتهای کوهستانی بوده که اثری از رفتن و جای پا در آنها نمیامند... و الله العالم. در غار ثور از آن سو رسول خدا(ص) و ابوبکر در غار آرمیده و از شکافی که وارد شده بودند بیابان و صحرا را مینگریستند و بر طبق روایات خدای تعالی برای گم شدن رد پای رسول خدا(ص) عنکبوتی را مأمور کرده بود تا بر در غار تار به تند، و کبکهائی را فرستاد تا آنجا تخم بگذارند و بهر ترتیبی بود وقتی مشرکین به در غار رسیدند، ابوکرز و یا سراقة نگاه کرد دید ردپاها قطع شده از اینرو همانجا ایستاد و گفت: ـ محمد و رفیقش از اینجا نگذشته و داخل این غار هم نشدهاند زیرا اگر بدرون آن رفته بودند این تارها پاره میشد و این تخم کبکها میشکست، دیگر نمیدانم در اینجا یا بزمین فرو رفتهاند و یا به آسمان صعود کردهاند! مشرکین دوباره در بیابان پراکنده شدند و هر کدام برای پیدا کردن رسول خدا(ص) بسوئی رفتند و برخی در حوالی غار بجستجو پرداختند. اینجا بود که ابوبکر ترسید و مضطرب شد و چنانچه خدای تعالی در سوره توبه(آیه 39) فرموده است: رسول خدا(ص) برای اطمینان خاطرش بدو فرمود: «لا تحزن إن الله معنا...» محزون مباش که خدا با ما است و در پارهای از روایات است که با اینحال مطمئن نشد، در این وقت یکی از مشرکین روبروی غار نشست تا بول کند پیغمبر به ابوبکر فرمود: اگر اینها ما را میدیدند این مرد اینگونه برابر غار برای بول کردن نمینشست. و در روایت دیگری که اهل سنت نیز نقل کردهاند[2] آمده که چون دید ابوبکر آرام نمیشود بدو فرمود: بنگر ـ و از طریق اعجاز دریائی و کشتی را بدو نشان داد که در یکسوی غار بود ـ و بدو فرمود: اگر اینها داخل غار شدند ما سوار بر این کشتی شده و خواهیم رفت. باری رسول خدا(ص) سه روز هم چنان در غار بود و در این مدت چند نفر بودند که از محل اختفای رسول خدا مطلع بودند و برای آن حضرت و ابوبکر غذا میآوردند و اخبار مکه را به اطلاع آن حضرت میرساندند، یکی علی(ع) بود که مطابق چند حدیث هر روزه بدانجا میآمد و سه شتر و دلیل راه بمنظور هجرت بمدینه برای آن حضرت و ابوبکر و غلام او تهیه کرد و دیگری غلام ابوبکر عامر بن فهیرة بود چنانچه در پارهای از تواریخ آمد. راه أمن شد سه روز رسول خدا(ص) در غار ماند و در این سه روز مشرکین قریش جاهائی را که احتمال میدادند پیغمبر خدا بدانجا رفته باشد زیر پا گذاردند و چون اثری از آن حضرت نیافتند تدریجا مأیوس شده و موقتا از جستجو و تفحص منصرف شدند اما جایزه بسیار بزرگی برای کسی که محمد راب یابد تعیین کردند و آن جایزه«صد شتر» بود، و راستی هم برای اعراف آن زمان که همه ثروت و سرمایهشان در شتر خلاصه میشد جایزه بسیار بزرگی بود.[3] یأس مشرکین از یافتن محمد(ص) سبب شد که راهها أمن شود و پیغمبر خدا طبق طرح قبلی بتواند از غار بیرون آمده و به سوی مدینه حرکت کند. چنانچه قبلا اشاره شد برای اینکار به دو چیز احتیاج داشتند یکی مرکب و دیگری راهنما و دلیل راه، که آنها را حتی المقدور از بیراهه ببرد، مطابق آنچه«سیوطی» در کتاب«در المنثور» از ابن مردویه و دیگران نقل کرده علی(ع) این کارها را انجام داد و سه شتر برای آنها خریداری کرده و دلیل راهی نیز برای ایشان اجیر کرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا(ص) بدین ترتیب بسوی مدینه حرکت کرد، و مطابق نقل ابن هشام و دیگران ابوبکر قبلا سه شتر برای انجام این منظور آماده کرده بود و شخصی را هم بنام عبدالله بن ارقط(یا اریقط) ـ که خود از مشرکین ـ ولی بخاطر اینکه مورد سوءظن قرار نگیرد او را ـ اجیر کردند، و دختر ابوبکر «اسماء» نیز برای ایشان آذوقه آورد. اما همگی اینان با مختصر اختلافی نوشتهاند: هنگامی که رسول خدا(ص) خواست حرکت کند ابوبکر یا عبدالله ابن ارقط شتر را پیش آوردند که آن حضرت سوار شود ولی رسول خدا(ص) از سوار شدن خودداری کرد و فرمود شتری را که از آن من نیست سوار نمیشوم و بالاخره پس از مذاکره رسول خدا(ص) آن شتر را از ابوبکر خریداری کرد و آنگاه سوار آن شتر شد و براه افتادند. سراقة در تعقیب رسول خدا سراقة بن مالک ـ یکی از افراد سرشناس مکه و سوار کاران عرب در زمان خود بود ـ گوید: من با افراد قبیله خود دور هم نشسته بودیم که مردی از همان قبیله از راه رسید و در برابر ما ایستاده گفت: ـ بخدا سوگند من سه نفر را دیدم که بسوی یثرب میرفتند گمان من این است که محمد و همراهانش بودند! من دانستم راست میگوید اما برای اینکه آنها که این حرف را شنیدند به طمع جایزه بزرگ قریش به سوی یثرب براه نیفتند بدو گفتم: نه آنها محمد و همراهانش نبودهاند بلکه آنان افراد فلان قبیلهاند که در تعقیب گمشده خود میگشتهاند! آن مرد که این حرف را از من شنید باور کرد و گفت: شاید چنین باشد که میگوئی و بدنبال کار خود رفت و دیگران هم سرگرم گفتگوی خود شدند، اما من پس از اندکی تأمل برخاسته بخانه آمدم و اسب خود را زین کرده و شمشیر و نیزهام را برداشته بسرعت راه مدینه را در پیش گرفتم و بالاخره خود را به رسول خدا(ص) و همراهانش رساندم اما همینکه خواستم به آنها نزدیک شوم دستهای اسب بزمین فرو رفت و من از بالای سر اسب بسختی بزمین افتادم و این جریان دو یا سه بار تکرار شد و دانستم که نیروی دیگری نگهبان و محافظ آن حضرت است مرا بدو دسترسی نیست از اینرو توبه کرده بازگشتم. و در حدیثی که احمد و بخاری و مسلم و دیگران نقل کردهاند همینکه سراقة بدانها نزدیک شد ابوبکر ترسید و با وحشت به رسول خدا(ص) عرض کرد: یا رسول الله دشمن بما رسید! حضرت فرمود: نترس خدا با ما است! و برای دومن بار از ترس گریست و گفت: تعقیب کنندگان بما رسیدند! حضرت او را دلداری داده و درباره سراقة نفرین کرد و همان سبب شد که اسب سراقة بزمین خورده و سراقة بیفتد... تا بآخر. ادامه دارد
[1]- سیرة النبویة ابن کثیر ـ ج 2 ص 234. [2]- سیرة النبویة ابن کثیر ـ ج 2 ـ ص 243. [3]- جالب این است که در پارهای از روایات اهل سنت آمده که قریش برای دستگیری ابوبکر نیز یکصد شتر جایزه تعیین کردند... ولی بگفته اسکافی معتزلی(بر طبق نقل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ـ ج 13 ص 269) مجعول بودن اینگونه روایات روشن است، زیرا قریش نسبت به ابوبکر هیچگونه حساسیتی نداشتند که حاضر شوند صد شتر برای سدتگیری او بدهند، و هیچگاه در این حد از اهمیت قرار نداشت که آن مردم مال دوست بخیل برای دستگیری او حاضر شوند چنین بهای عظیمی را بپردازند... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 71 |