تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,177 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,099 |
چرا امام رضا (ع) ولایتعهدی را پذیرفت؟! | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 116، مرداد 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
چرا امام رضا (ع) ولایتعهدی را پذیرفت؟! در مقاله گذشته تذکر دادیم که مأمون با پیشنهاد ولایتعهدی و گرفتن بیعت برای امام رضا (ع)، نقشه هایی در سر می پروراند، از همه مهم تر، نجات خود و رهایی حکومتش از سقوط حتمی بود که در اثر کشتن برادرش، روا داشتن ظلم و ستم های فزون از حدّ به مردم و توجّه مردم به امام خلاصه می شد. بهرحال، او در نامه ای که به امام نوشت، انگیزه های سیاسی خود را از بیعت در دونکته گنجانده بود و بسیار بر آن دو نکته تأکید می کرد: 1- کسی رضایت الهی!! 2- صلاح حال امت اسلامی!! و با اصرار بر این دو نکته، می خواست فرزندان علی (ع) و سایر شیعیان و حتی غیر شیعیان را امیدوار سازد که او با انتخاب دشمن شماره ی عباسیان (امام رضا)، در حقیقت مصلحت مردم را در نظر گرفته و برای رضای خدا دست به چنین کاری می زند! ولی علویان که او را خوب می شناختند و از سابقه اش با خبر بودند، و همچنین برنامه های بسیار جالب امام رضا (ع)، نگذاشت که توطئه های خائنانه مأمون- تا اندازه زیادی- به ثمر برسد و مردم را غافلگیر سازد و در نتیجه مأمون در آستانه شکست قرار گرفت و برای حفظ خود این بار هدف اصلی خود را که به قتل رساندن امام بود، انجام داد و با علویان آنچنان خشن و شدید رفتار کرد که در نامه اش به عبدالله بن موسی یاد آور شد، انتقام از یک یک افراد علویان خواهد گرفت و به عاملش در مصر نامه ای مرقوم داشت که در آن پس از یادآور شدن وفات امام رضا (ع)، دستور داد منبرهایی که در آن منبرها، برای امام رضا (ع) دعا شده بود، همه را بشویند!! با این حال دیگر کار از کار گذشته بود، و مردم به خوبی او را شناخته بودند و او با چنین اقدام های جسورانه ای نتوانست، اهداف شوم خود را عملی ساخته و نام امام را محو و یاد گرامی او را از صفحه قلوب پاک سازد. و بدینسان معلوم می شود که در این نقشه از پیش طراحی شده مأمون برای نجات خود، کمتر از آن بهره بود و بعکس امت اسلامی با روی کار آمدن امام، استفاده فراوانی بردند و فرصت جالبی برای حضرت پیش آمد که در برابر سیل اندیشه های الحادی آن زمان بایستد و علوم آل محمّد را که با تلاش های وسیع هارون الرشید تعطیل مانده و به فراموشی سپرده می شد، بطور بی سابقه ای گسترش دهد تا آنجا که هزاران نویسنده در آنِ واحد، سخنان حضرتش را نوشته و زبان ها، احادیث عترت طاهره را پخش و منتشر سازند. پیشنهاد خلافت به امام قبل از بحث در موضوع ولایتعهدی امام رضا (ع)، متذکر می شویم که مأمون در آغاز اصرار داشت خلافت را به حضرت واگذار کند ولی هربار مواجه با ردّ شدید امام می شد و شاید بیش از دو ماه در مرو از امام درخواست می کرد که خلافت را پذیرا باشد و هر بار امام از قبول خلافت خودداری می ورزید تا اینکه روزی در جواب مأمون که به حضرت گفت: من می خواهم خود را از خلافت عزل و آن را به تو بسپارم، فرمود: «ان کانت هذه الخلافة لک، فلا یجوز أن تخلع لباساً البسکه الله و تجعله لغیرک، و ان کانت الخلافة لیست لک، فلا یجوز أن تجعل لی ما لیس لک.» اگر خلافت از آنِ توست، پس جایز و روا نیست، لباسی را که خدا بر تو پوشانده، بیرون آوردی و به دیگری بپوشانی و اگر خلافت از آنِ تو نیست، پس باز هم جایز نیست چیزی که تو حق در آن نداری، به من واگذار کنی! مأمون که مواجه با چنین سخن شدید اللحن و قاطعی از امام شده بود، در پاسخ گفت: باید این امر را بپذیرد! حضرت فرمود: من هرگز به چنین پیشنهادی تن در نمی دهم. آنچه مسلم است، مأمون که خود را به آب و آتش زده بود تا خلافت را بدست آورده بود و آن همه جنایت حتی نسبت به برادرش مرتکب شده بود تا این لباس غصبی را بر تن کند، هرگز به این سادگی حاضر به واگذاری آن نبود، و بدون شک حضرت نیز از نگیزه واقعی مأمون آگاه بود. پس مأمون چه غرضی در اصرار به واگذاری خلافت داشت؟ قطعا مأمون می خواست با این اصرار، از نیّت واقعی امام مطلع شود که آیا امام مایل به خلافت هست یا نه؟ و اگر امام جواب مثبت به او می داد، قطعا هم امام را به قتل می رساند و هم سایر علویان و خویشاوندان امام را. پس اصرار مأمون در خلافت چیزی جز یک آزمایش نبود ولی اصرار او بر ولایتعهدی خیلی جدی بود. همانگونه که قبلا نیز تذکر دادیم، انگیزه های زیادی بر این کار داشت که من جمله تثبیت حکومت خود و در امان شدن از فتنه علویان را می توان دو عامل مهم دانست. خلاصه، پس از ردّ صریح و قاطع امام در مورد خلافت، مأمون ناچار به پس گرفتن پیشنهاد خود شد ولی از پیشنهاد ولایتعهدی به هیچ وجه دست برنداشت و با تهدید به مرگ، امام را وادار به پذیرش آن کرد. و قطعا امام، مصالحی را در پذیرفتن ولایتعهدی در نظر گرفته بود وگرنه اگر هیچ فایده ای بر آن مترتب نبود، و اگر کشته شدنش در نپذیرفتن ولایتعهدی، مصلحت اسلام و مسلمین بود، دوّم را پذیرا بود. قبول ولایتعهدی از سوی امام ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین چنین می نویسد: مأمون، فضل و حسن فرزندان سهل را به سوی علی بن موسی روانه ساخت. آن دو ولایتعهدی را بر حضرت پیشنهاد کردند ولی حضرت نپذیرفت، و همچنین بر پیشنهاد خود اصرار ورزیدند و حضرت بر امتناع خود. تا اینکه یکی از آن دو گفت: اگر نپذیرفتی، می دانیم با تو چه کار کنیم! سپس دیگری روشن تر عرضه داشت: به خدا قسم به من دستور داده است در صورت ردّ شما گردن شما را بزنم! آنگاه خود مأمون حضرت را دعوت کرد و پس از تهدید به لزوم پذیرفتن منصب ولایتعهدی به حضرت عرض کرد: عمر شوری را در شش نفر قرار داد که یکی از آنها جدّت بود و گفت: هر کس مخالفت کند گردنش را بزنید. پس خود دیگر باید بدانی که چاره ای جز پذیرش نیست. امام رضا (ع) نیز چندین بار به این تهدیدها اشاره فرمودند، از جمله در جواب ابوالصلت هروی فرمود: من فرزند رسول خدا (ص) هستم و او مرا ناچار به این امر کرد و من با اکراه پذیرفتم. در جواب ریّان فرمود: «قد علم الله کراهتی لذلک، فلما خیرت بین قبول ذلک و بین القتل اخترت القبول علی القتل.» خدا می داند که من از این امر کراهت دارم ولی وقتی مرا بین پذیرفتن و قتل مخیّر کردند، قبول این منصب را بر قتل ترجیح دادم. امام رضا (ع) ولایتعهدی را پذیرفت زیرا در صورت ردّ آن، نه تنها خود را به کشتن می داد که باعث از بین رفتن علویان و فرود آمدن باران حوادث بر شیعیان نیز می شد. پس اگر ردّ حضرت تنها به کشته شدن خودش می انجامید، قطعا ابائی از آن نداشت ولی خطر بقدری زیاد بود که تمام خویشاوندان و شیعیان را در بر می گرفت و چه بسا آن پلید ستمگر نام علی و آل علی را محو می کرد. از آن گذشته حضرت علم داشت که مردم در آن روزگار به وجودش نیاز مبرم داشتند زیرا فلسفه های الحادی سیل آسا به امت اسلامی حمله ور شده بود و نه تنها امامت و نبوّت را زیر سؤال برده بودند که در وجود باریتعالی نیز تشکیک می کردند و بی گمان کسی جز علی بن موسی الرضا (ع) وجود نداشت که در مقابل این سیل بنیان برانداز بایستد و امت را از خطر شرک و کفر و الحاد نجات دهد. وانگهی اگر حضرت مرگ را برای خود و پیروان و خویشانش پذیرفته بود، معلوم نبود اثر مثبتی در روحیه ها بگذارد و دیگر کسی هم نمی ماند که پاسخگوی شبهات سیاسی ای باشد که از سوی دربار همواره پخش و منتشر می شد و شخص امام را هدف قرار می داد. لذا می بینیم وقتی محمد بن عرفه از حضرت می پرسد که: چرا ولایتعهدی را پذیرفتید؟ حضرت می فرماید: «به همان علّت که جدّم (امیر المؤمنین) پذیرفت که در آن شوری حاضر شود.» (عیون اخبار الرضا- ج2- ص140) علامه مجلسی، پس از ذکر این روایت بیانی دارد، او می گوید: یعنی: تا اینکه مردم مأیوس نشوند از خلافتمان و به اقرار دشمنان بدانند که ما را در این امر، سهمی هست. و شاید غرض از این تشبیه، اشتمال آن بر مصالح و الطاف خفیّه است که حضرت به آن اشاره فرمود است. و در جواب شخصی دیگر که به عنوان اعتراض، از حضرت می پرسد که چرا دعوت مأمون را پذیرفته است، می فرماید: ای مرد؟ عزیز مصر مشرک بود و حضرت یوسف، یک پیامبر، با این حال حضرت یوسف، خود از عزیز مصر درخواست کرد که او را ولایت بر خزائن کشور دهد و فرمود: «اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم» ولی بهرحال مأمون مسلمان است، من هم وصی پیامبرم نه خود پیامبر، تازه از اینها که بگذریم، من به میل و خواست خود این امر را نپذیرفتم بلکه مرا مجبور به پذیرفتن آن کردند. این استدلال بسیار جالب و شیرین است که حضرت مقایسه می کند بین وضعیت خودشان و وضعیّت حضرت یوسف که یک پیامبر الهی بود و می خواهند به آن اعتراض کننده بفمانند که اگر حضرت ابتداءً نیز و تنها به خاطر مصالح اسلام و مسلمین، ولایتعهدی را می پذیرفتند، اشکالی نداشت، چه رسد به اینکه او را مجبور به این کار کردند و بهرحال در پذیرفتن آن، مصالح و الطاف خفیّه ای نهفته است که آینده آن را ثابت خواهد کرد. در امالی صدوق آمده است که «یاسر» می گوید: هنگامی که امام رضا (ع) به ولایتعهدی رسید خود شنیدم که امام دستها را به آسمان بلند کرده و می فرمود: «اللهم انک تعلم انی مکروهٌ مضطرٌّ، فلا تؤاخذنی کمالا تؤاخذ عبدک و نبیک یوسف حین وقع الی ولایة مصر». بارالها خود می دانی که من با اکراه و ناچاری این امر را پذیرفتم، پس مرا مؤاخذه نفرما همانطور که بنده ات و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نمی کنی از پذیرفتن ولایت مصر. بهرحال، امام چاره ای جز پذیرفتن ولایتعهدی مأمون نداشت، زیرا مصلحت اسلام و مسلمین را در زنده ماندن خود و برنامه ریزی های لازم برای مقابله با اندیشه های فاسد و خطرناک می دانست، ولی بهرحال، برای اینکه در برابر نقشه های شوم مأمون نیز ایستادگی کند و نگذارد که مأمون چندان بهره ای از این قضیه ببرد، حضرت برنامه های بسیار جالبی در این زمینه نیز دارند که حقیقت مأمون را برای مردم کشف و نقشه هایش را نقش بر آب کرده است. در مقاله آینده در این زمینه بحثی خواهیم داشت. ان شاء الله. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 5,652 |