تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,191 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,117 |
دستور مهاجرت به مدینه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 116، مرداد 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام قسمت سی و پنجم دستور مهاجرت به مدینه (4) حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی و اینک تحقیقی درباره برخی از روایات هجرت 1-در پاره ای از روایات آمده که سراقه گوید: وقتی دانستم که نیروی غیبی نگهبان رسول خدا است و کسی را بر او دسترسی نیست فریاد زدم و به آن حضرت و همراهانش امان داده و درخواست کردم بایستند، و چون ایستادند نزدیک رفتم و جریان صد شتر جایزه مشرکین و مطالب دیگری را که در این رابطه و تصمیم قریش بر قتل و دستگیری آن حضرت شنیده بودم به اطلاع آن حضرت رساندم و از او خواستم تا اجازه دهد قدری توشه راه برای آنها تهیه کنم و تیری که همراه داشتم به او بدهم و عرض کردم در سر راهتان که می روید شتران من در حال چرا هستند و غلام من آنها را می چراند، این تیر را بگیر تا نشانه و علامتی باشد که اگر نیازمند شدید به غلام من بدهید و از شیر شتران من استفاده کنید... ولی آن حضرت نپذیرفت و فرمود: لا حاجة لی فیما عندک...» -مرا بدانچه در نزد تو است نیازی نیست... و شاید علت این کار آن حضرت این بوده که نمی خواسته از شخص مشرکی مانند سراقة بن مالک بر سر او منّتی باشد... چنانچه در موارد مشابه این جریان نیز برخورد آن حضرت اینگونه بود. بازهم در مورد سراقه 2-و نیز در برخی از روایات آمده که سراقه با مشاهده آن ماجرا دانست که آن حضرت در آینده به عظمت خواهد رسید و دمشنان خود را شکست خواهد داد از این رو تقاضا کرد تا آن حضرت برای او نامه ای بنویسد، تا آن نامه وسیله ای برای ارتباط و آشنائی او با آن حضرت باشد که در هنگام لزوم از آن استفاده کند و حضرت نیز نامه ای در تکه استخوانی و یا پارچه ای نوشت و بدو داد... و او نیز آن نامه را نزد خود نگهداشت و در سال نهم هجرت هنگامی که رسول خدا (ص) از محاصره طائف برمی گشت در «جعرانة» آن نامه را نزد رسول خدا (ص) آورد و رسول خدا (ص) بدو فرمود: «یوم وفاء و برّ ادنه» -امروز روز وفای عهد و نیکی است، نامه را نزدیک بیاور... و سراقه نامه را به دست آن حضرت داده و مسلمان شد...[1] که با توجه به «امّی» بودن رسول خدا (ص) و اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشته این روایت مورد خدشه و تردید است و پذیرفتن آن مشکل است، مگر آنکه بگوییم حضرت به یکی از همراهان خود دستور داده و او چنین نامه ای برای سراقه نوشته چنانچه در برخی روایات دیگر نقل شده. و این همه داستانی دیگر 3-و نیز نقل شده که سراقه گوید: تنها تقاضایی که رسول خدا و همراهان او از من کردند آن بود که ازمن خواستند خبر آنها را به کسی اظهار نکنم و او نیز تا وقتی که آنها به مدینه رسیدند و خبر ورود آنها به مدینه پخش شد ماجرا را به کسی اظهار نکرد و پس از آن بود که سراقه آنچه بر سرش آمده و دیده بود برای مردم بازگو می کرد و داستان او مشهور گردید... و سران قریش نیز از ترس آنکه اگر متعرض او شوند ممکن است این تعرض سبب اسلام او و قبیله اش (یعنی قبیله بنی مدلج که سراقه امیر و رئیس آنها بود) گردد، او را بحال خود واگذاردند ولی با اینحال ابوجهل، قبیله بنی مدلج را مخاطب ساخته و اشعاری در مذمت سراقه سرود که از آنجمله است این دو بیت: بنی مدلج انی اخاف سفیهکم سراقة مستغو لنصر محمد[2] علیکم به الّا یفرق جمعکم فیصبح شتّی بعد عزّ وسودد[3] و سراقه نیز پاسخ او را با قصیده ای داد که از جمله آن قصیده است ابیات زیر: اباحکم والله لو کنت شاهدا لامر جوادی اذ تسوخ قوائمه[4] عجبت و لم تشکک بأنّ محمداً رسول و برهان فمن ذا یقاومه[5] علیک فکفّ القوم عنه فانّنی اخال لنا یوماً ستبدو معالمه[6] بأمر تودّ النصر فیه فانّهم و انّ جمیع الناس طُرّاً مسالمه[7] که باید گفت اگر این اشعار از سراقه باشد دلیل بر مسلمان شدن او و ایمان وی به رسول خدا است و موجب تردید در روایت بالا می شود که اسلام او را در سال نهم هجرت و در داستان محاصره طائف ذکر کرده اند... داستانی درباره زبیر 4-و در کتاب سیرة ابن کثیر از بخاری نقل شده که بسندش از عروة بن زبیر روایت کرده که زبیر بن عوام با جمعی از مسلمانان که از سفر تجارتی شام باز می گشتند رسول خدا (ص) را دیدار کرده و زبیر دو جامه سفید به آن حضرت و ابوبکر پوشانید... .[8] که با توجه به بی اعتباری عروة بن زبیر در نقل حدیث و سابقه او در جعل حدیث برای بستگان خود مانند عبدالله بن زبیر (برادرش) و عایشه (خاله اش) و بطورکلی برای آل زبیر که چند سالی بعنوان رقبیان بنی هاشم در صحنه حکومت اسلامی ظاهر شدند، و به کمک امثال همین عروة بن زبیر روایاتی هم از رسول خدا (ص) بخاطر پنهان کاری از راه معمولی به سوی یثرب نمی رفت تا به کاروانها برخورد کند... و بلکه روی همین جهت پنهان کاری و بخاطر اینکه از گرمای طاقت فرسای روز در امان باشند در روایات آمده که آن حضرت معمولا شب ها راه می رفتند و روزها را در جاهای امن و دور از جاده و آفتاب به استراحت می پرداختند . همچنین از روایات دیگری که خود همین آقای ابن کثیر در جند صفحه قبل از این داستان نقل کرده[9] ظاهر می شود که مسلمانان بجز رسول خدا و علی علیه السلام و ابوبکر همگی به مدینه هجرت کرده بودند جز آنهایی که در زندان مشرکین مکه محبوس بوده و یا دچار فتنه شده و دست از دین اسلام برداشته بودند و پر واضح است که زبیر بن عوام بخاطر شخصیّت و قدرتی که داشت از هیچ کدامیک از این دو دسته نبود، و روی این حساب زبیر قبل از رسول خدا (ص) به مدینه هجرت کرده بود... و بنظر می رسد که عروة بن زبیر از این راه خواسته برای پدرش سابقه خوبی بسازد که بتواند از آن به نفع آل زبیر و برادرش عبدالله بن زبیر بهره برداری نماید. داستان امّ معبد 5-مورخین عموما نوشته اند: همچنان که رسول خدا (ص) و همراهان به سوی مدینه می رفتند چشمشان از دور به خیمه ای افتاد و آنان برای تهیه آذوقه راه خود را به جانب آن خیمه کج کردند و چون بدانجا رسیدند زنی را در آن خیمه دیدند که با اثاثیه اندکی که داشت در میان آن خیمه نشسته و گوسفند لاغری هم در پشت آن خیمه بسته است. از آن زن که نامش «ام معبد» بود گوشت و خرمایی خواستند تا به آنها بفروشد و پولش را بگیرد ولی پاسخ شنیدند که گفت: -بخدا سوگند خوراکی در خیمه ندارم وگرنه هیچگونه مضایقه ای از پذیرائی شما نداشتم و نیازمند پول آن هم نبودم، رسول خدا (ص) بدان گوسفند نگاه کرد و فرمود: ای امّ معبد این گوسفند چیست؟ جواب داد: این گوسفند به علت ناتوانی و ضعف نتوانسته بدنبال گوسفندان دیگر به چراگاه برود. رسول خدا (ص)- آیا شیر دارد؟ ام معبد- این گوسفند ضعیف تر از آن است که شیری داشته باشد! رسول خدا (ص) پیش آمد و دست بر پستانهای گوسفند گذارد و نام خدای تعالی را بر زبان جاری کرد و درباره گوسفندان امّ معبد دعا کرد و سپس دستی بر پستان گوسفند کشید و ظرفی طلبید و شروع به دوشیدن شیر کرد تا آنقدر که ظرف پر شده نوشید، آنگاه دوباره دوشید و به همراهان خود داد تا همگی سیر و سیراب شدند و در پایان نیز ظرف را پر کرده و پیش آن زن گذارد و پول آن شیر را به «امّ معبد» داده و رفتند. چیزی نگذشت که شوهر او آمد و چون شیر نزد همسرش دید با تعجب پرسید: این شیر از کجا است؟ زن در جواب گفت: مردی این چنین بر اینجا گذشت و داستان را گفت، و چون اوصاف رسول خدا (ص) را برای شوهرش تعریف کرد آن مرد گفت: به خدا این همان کسی است که قریش وصفش را می گفتند و ای کاش من او را می دیدم و همراهش می رفتم و در آینده نیز اگر بتوانم این کار را خواهم کرد. و در پاره ای از روایات نیز آمده که چون ام معبد این معجزه بزرگ را از آن حضرت مشاهده کرد فرزند افلیج خود را که همچون تکه گوشتی روی زمین افتاده بود و قادر به حرکت و تکلّم نبود نزد آن حضرت آورد و رسول خدا (ص) خرمائی را برداشت و آن را جویده در دهان آن کودک نهاد و آن فرزند از جا برخاسته و شفا یافت. و هسته آن خرما را نیز در زمین انداخت و در همان حال نخله ای سبز شد و خوشه داد و رطب تازه در آن ظاهر گردید... و همچنان بود تا هنگامی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت آن نخله رطب نداد و چون امیر المؤمنین (ع) به شهادت رسید خشک شد و در روز شهادت امام حسین (ع) نیز خون تازه از آن جاری شد. و این روایت از خرائج راوندی نقل شده و در روایات دیگر دیده نشد... والله العالم. ادامه دارد هتک حرمت عتبات عالیات «اصفهان- عباس احمدی» بار دگر یزدید ستمگر قیام کرد هتک حریم و حائر و قبر امام کرد در شهر کربال و نجف دشمن خدا پیر و جوان و کودک و زن قتل عام کرد زد تیر کین به مرقد سردار کربلا آنجا که خلق بهر پناه ازدحام کرد جائیکه وحش و طیر بر آنجا پناه برد جن و ملک ز روی ادب احترام کرد شاهیکه جبرئیل امین خود از آسمان آمد پی زیات و بر او سلام کرد خون همچو سیل کرد روان در جوارشان قبر حسین را هدف انهدام کرد کاریکه آن زمان متوکل شروع کرد صدام این زمان بشرارت تمام کرد حَجّاج گونه کشت محبان اهل بیت تعقیب، شیعیان علی صبح و شام کرد اسلام کرده جنگ به ذیقعده را حرام صدام این هجوم بماه حرام کرد تجدید شد عزای حسینی بکربلا دشمن ز خون، حریم ورا سرخ فام کرد بنمود خانه بر سر مستضعفین خراب بر محو شیعیان علی اهتمام کرد بیرون نمود پیر و جوان را ز خانه ها آوارشان ز مکنت و از احتشام کرد بنموده باز پای اجانب به کشورش آن ملک را محل حضور لئام کرد صدام از تمام ستم پیشه گان گذشت بر کرسی یگانه ستمگر مقام کرد ای چرخ تا به کی بستمگر دهی امان تا کی بنای ظلم بباید دوام کرد باشد به شیعیان حسینی خطاب من تا کی نشست باید و بر لب لجام کرد ای مسلمین که خون علی در رگ شماست باید علیه ظالم بعثی قیام کرد نفرین بغرب کز سر خود خواهی و طمع آدمکشی و ظلم و تجاوز مرام کرد لعنت به حزب بعث که صدام عفلقی تیغ جفا همیشه برون از نیام کرد اکنون که نیست چاره بجز صید (احمدی) بایست از خدا طلب انتقام کرد
[1]- سیرة النبویه ابن کثیر- ج2 ص248. [2]- ای بنی مدلج من بر شما بیمناکم از سفیه شما یعنی سراقه که فریب گمراهی های محمد را خورده و او را یاری کند. [3]- و این ترس را دارم که جمع شما را پراکنده نموده و پس از عزت و سیادت پراکنده و متفرق شوید. [4]- ای اباحکم (کنیه ابوجهل است) بخدا سوگند اگر تو شاهد بودی و نظاره می کردی داستان اسب مرا هنگامی که دست و پایش در زمین فرو رفت. [5]- در شگفت می شدی و تردید نمی کردی که محمد رسول و برهانی است و چگونه کسی می تواند در برابر او ایستادگی کند. [6]- و من تو را سفارش می کنم که مردم را از دشمنی با او باز داری که من روزی را می بینم که نشانه های او آشکار گردد. [7]- به چیزی که تو یاری آن را دوست داشته باشی که همه مردم یکجا در برابرش تسلیم شوند. [8]- سیرة النبویة ابن کثیر- ج2 ص249. [9]- سیرة النبویة ابن کثیر- ج2 ص227. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 107 |