تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,407 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,356 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 118، مهر 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفته و نوشته ها جهان رهگذر به چشم من جهان جز رهگذر نیست هزاران رهرو و یک همسفر نیست گذشتم از هجوم خوش و پیوند که از خویشان کسی بیگانه تر نیست «اقبال لاهوری» برهیج منه دلت دنیا که برای رهگذر باید داشت از زود گذشتش خبر باید داشت چون می دانی که سخت دردی است فراق برهیچ منه دلت که بر باید داشت «عطار نیشابوری»
نمازهائی که قبول نمی شود رسول خدا (ص) فرمود: هشت طایفه اند که خداوند نماز آنان را قبول نمی کند: 1- بنده ای که گریخته باشد تا وقتی که نزد آقای خود باز گردد. 2- زنی که به شوهر خود تمکین نکند و شوهر از او ناراضی باشد. 3- کسی که زکات نپردازد. 4- کسی که وضو نگرفته باشد. 5- دختر بالغی که بی روپوش نماز بخواند. 6- امام جماعتی که مأمومینش، امامت او را ناخوش بدارند. 7- کسی که نیاز به رفع دفع بول و غایط داشته باشد و خودداری کند. 8- انسان مست. درس یا سرجنباندن جولائی رد خانه دانشمندی ودیعتی نهاد. یک چند روز برآمد، محتاج شد، پیش وی رفت، دید که بر در سرای خود بر مسند تدریس نشسته و جمعی از شاگردان پیش او صف بسته. گفت: ای استاد، به آن ودیعت احتیاج دارم. گفت: ساعتی بنشین تا از درس فارغ شوم. جولاه بنشست، مدت درس او دیر شد و وی مستعجل بود. و عادت آن دانشمند آن بود که در وقت درس گفتن، سر خود می جنبانید. جولاه را تصور آن شد که درس گفتن، همان سر جنباندن است! گفت ای استاد! برخیز مرا تا آمدن، نائب خود گردان، تا من به جای تو سر می جنبانم، ودیعت مرا بیرون آور که من تعجیل دارم. دانشمند چو آن بشنید بخندید و گفت فقیه شهر زند لاف آن به مجلس عام که آشکار و نهان علوم می داند جواب هر چه از او پرسی آن بود که بدست اشارتی بکند یاسری بجنباند برهان قاطع فخر رازی از طرف دشمنان، متهم به داشتن مذهب اسماعیلیه شد. به بالای منبر رفت و بخاطر تبرئه خویش بر آن طایفه، لعنت فرستاد. روزی یکی از شاگردان ریش او را گرفته التماس نمود و ع لت سوء قصد را پرسدی. شاگرد به او گفت: از این پس نباید به اسماعیلیه لعنت نمائی! وی سوگند یاد کرد که گفته او را طاعت کند. در این وقت شاگرد کیسه زری نزد او گذاشت و گفت: این سیصد و شصت دینار زر است که هر ساله برای شما خواهد رسید. وقتی از فخر پرسیدند: چرا در رد عقیده اسماعیلیان نمی کوشی؟ با تبسم پاسخ داد: وقتی برهان قاطع ایشان را دیدم، فهمیدم که سکوت در برابر این طایفه بهتر است. برگ درخت توت یکی از طبیعیون را با مرد فاضل و دانشمند صالحی مناظره در گرفت و می گفت: آنچه در عالم وجود دارد از اثر ماده و طبیعت است. عالم گفت: برگ درخت توت در همه جا یک طبیعت و یک خاصیت دارد، چطور است که اگر کرم پیله بخورد، ابریشم از او بوجود آید و اگر زنبور از آن تغذیه کند، عسل و اگر آهوی تتاری بخورد، در نهاد او مشک گردد و اگر گوسفندی بخورد، سرگین افتد. پس از این قرار معلوم می شود این اثرات از خالق است و بس. مرگ و خواب حکمی را پرسیدند: مرگ چیست؟ گفت: خواب، مرگ سبک است و مرگ، خواب سنگین است. مظهر عدالت جمعی از مردم نزد مأمون آمدند و از حاکم ظالمی که بر یکی از بلاد گماشته بود، شکایت کردند. مأمون در جواب شاکیان گفت: در میان عمال من، هیچ کس به صداقت و عدالت فلانی نیست و تا جائی که من می دانم هر عضوی از اعضای او مظهری از عدالت است!! یکی از متظلمان گفت: اگر اینطور است که می فرمائید، دستور دهید تا هر عضوی از اعضایش را به ولایتی تا مردم دیگر بلاد نیز از عدالت او برخوردار شوند. بنده خدا بودن یکی از ملوک را وزیری بود صاحب عقل و دانش که مشکلات امور مملکت را به رأی زرین و عقل دوربین او حل می کرد. اتفاقا وزیر از رک گوئی خود مورد خشم و غضب امیر قرار گرفت و بناچار از دربار گریخت. بعد از چندی که سلطان کمبود او را کاملا احساس می کرد، نامه ای ملاطفت آمیز به او نوشت و به وعده احسان و عفو، او را نزد خود طلبید. وزیر در جواب سلطان نوشت: من در اصل فطرت، آزاد بودم، محبت و احسان تو مرا در سلک عبیدی کشید و خوشبختانه باز جفا و جور تو، مرا به آزادگی و خلقت اصلی بازگرداند. دیگر سر به عبودیت تو فرود نمی آورم وگردن به قید بندگی تو نمی گذارم، چون بنده خدا بودن برای من کافی است، نمی خواهم بنده تو هم باشم! کعبه وصلت هر آنکه سوی تو آمد، شد از فنا محفوظ به زیر سایه لطفت، شد از بلا محفوظ زخوف و حزن پناهیست، کعبه وصلت در این پناه بودن جوان، زهر عنا محفوظ «فیض کاشانی» کمال عشق تا پای زخویشتن فراتر ننهی بر سر زکمال عشق افسر ننهی دست تو به دامن وصالش نرسد تا در ره عشق، پای بر سر ننهی «اوحدالدین کرمانی» عیدی مخصوص منقول است از مولانا محمد بدخشی که می گفت: درعید، عادت میرعلی شیر آن بود که برای یاران و مصاحبان و فضلائی که در ملازمت ایشان بودند، طبق شأنشان انعام می داد. روزی عید فرا رسید، میر بطریق معهود دستور داد جامه های عیدی پیش حضار مجلس آوردند. در پیش «مولانا بنائی» بقچه زربفتی در غایت عظمت آورده، نهادند. چون گشادند درون آن پالان خری بود. مولانا بنائی از جای برخاست و رو به قبله کرده سجده بجای آورد! اهل مجلس گفتند: این چگونه سجده ای است؟ گفت: این سجده شکر است زیرا که در افواه و زبان ها افتاده است که مزاج حضرت امیر، به بنائی در نهایت بدی است. الحمدالله اکنون ظاهر شد که این تهمت، واقعیت ندارد و میر به این حقیر در غایت لطف و مرحمت بوده اند، نمی بینید که از برای همه جامه های تشریفاتی فرستاده و از برای من حقیر، جامه مخصوص خود را فرستاده اند! چگونه خفاش می بیند؟ خفاش تنها حیوان پستانداری است که پرواز می کند. این حیوان، موجو شگفت انگیزی است و بیشترین شگفتیش در شیوه راه یابی آن است. خفاش به گونه عجیبی پرواز می کند بی آنکه از چشمهای خود استفاده کند در شب تاریک با سرعت زیاد پرواز می کند و به هیچ انعی برنمی خورد. راه یابی خفاش به گونه خاصی است. همچنان که پرواز می کند دائما صدائی از خود درمی آورد. البته ارتعاش این صوت بقدری کوتاه است که گوش انسان قادر به شنیدن آن نمی باشد. همین که صدای خفاش در سر راهش به مانعی برمی خورد، دوباره برگشته، انعکاسش به گوشهای بسیار تیز خفاش می رسد. در این هنگام، حیوان متوجه وجود مانع می شود و بالهایش هم به خودی خود، مسیر پرواز را تغییر می دهند! جل الخالق. چرا خانه خود بفروختی!؟ عربی را گفتند: تو پیر شده ای و عمری تباه کرده ای، توبه کن و به حج برو. گفت: پول سفر حج ندارم. گفتند: خانه ات را بفروش و هزینه سفر کن. گفت: چون بازگشتم کجا نشینم؟ و اگر بازنگردم و مجاور کعبه مانم، خدایم نمی گوید: ای احمق! چرا خانه خود بفروختی و در خانه من منزل گزیدی؟ کدام پیرتر است؟ ساده دی با ادیبی سالخورده از مضار پیری صحبت می داشت. شاعر بزرگ دریا سخن گفت: عزیزم! فراموش مکن که دراز گوش بیست ساله پیرتر از آدم بیست و پنج ساله است!! دلال املاک بهشت یکی از شاهزاده خانمهای صفوی قباله ملکی نزد شیخ بهائی علیه الرحمه فرستاد که این ملک را وقف کرده ام و تولیت آن را به شما واگذار کرده ام. درآمد آن را به هر مصرفی که صلاح می دانید برسانید، مشروط بر اینکه در ازای این ملک، لااقل یک غرفه دربهشت برای من تهیه نمائید!! شیخ در جوابش نوشت: بهتر است به دلال املاک بهشت رجوع کنید!! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 94 |