تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,402 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,348 |
چرا امام رضا(ع) ولایتعهدی را پذیرفت؟! | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 120، آذر 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
چرا امام رضا(ع) ولایتعهدی را پذیرفت؟! همانگونه که قبلا تذکر دادیم، امام رضا(ع) پس از اینکه ناچار به پذیرش ولایتعهدی از سوی مأمون شد و مخالفتهایش بیاثر ماند، از چند طریق، دشمن را مفتضح و نقشههایش را نقش بر آب کر که یکی از مهمترین آنها، اعلام ولایت در نیشابور بود، و در آنجا با آن خلاصه گوئی در حدیث سلسلة الذهب، به مردم فهماند که ولایت اصلی و حقیقی از آن او است که او ولایت را از خدایش فراگرفته است و وحدانیت مردم نیز تکمیل نمیشود جز با ولایت آن حضرت و اعتراف به امامتش و بدنیسان در آغاز هجرت به سوی خراسان، مشروعیت خلافت عباسیان را زیر سؤال برد که به طریق اولی ولایتعهدی نیز امری اجباری و مربوط به سیاستهای خائنانه دستگاه حاکم معرفی و شناخته شد. در عیون اخبار الرضا آمده است که یاسر خادم گوید: در آن روز جمعه هنگامی که حضرت از مسجد بازگشت، عرق شدیدی بر چهره مبارکش دیده میشد در حالی که بسیار غمگین بنظر میرسید، دستها را به سوی آسمان بلند کرده فرمود: «اللهم ان کان فرجی مما أنا فیه بالموت، فعجل لی الساعة» خداوندا، اگر گشایش من در این مصیبت به مرگ است، پس همین ساعت مرگ مرا برسان. وی گوید: «ولم یزل مغموما مکروبا الی أن قبض صلوات الله علیه» و همچنان حضرت غمگین و محزون بود تا روزی که از دنیا رفت. همین روایت را مدائنی نیز نقل کرده است. (بحار ج 49- ص 140 به نقل از عیون اخبار الرضا ج 2 ص 151) بررسی سند ولایتعهدی بهرحال، همانگونه که قبلا بحث شد، حضرت در سند قبول ولایتعهدی، مطالبی را نوشته است که اگر سطر سطر آن بررسی شود، معلوم میشود که ناچار به پذیرفتن ولایتعهدی بوده، و به خاط اسلام و مسلمین، این مصیبت را تحمل کرده تا حقی را احقاق کند و از باطلی جلوگیری نماید. در این مرقومه تاریخی امام هشتم(ع) آمده است: «إن امیرالمؤمنین .... عرف من حقنا ما جهله غیره، فوصل أرحاما قطعت ...» همانا امیرالمؤمنین مأمون از حق ما چیزهائی فهمیده است که دیگران آن را ندانستند و به آن جهل ورزیدند و چنین بود که ارحامی را وصل کرد که قبلا (توسط دیگر خلفای غاصب) قطع شده بود. در اینجا جای سؤال است که: این حق امام هشتم(ع) که از آن نام میبرد چیست؟ این چه حقی است که برای امام و پدرانش (چون صیغه جمع آمده است) میباشد و تمام مردم حتی خویشان مأمون از آن غافلند و تازه، مأمون فهمیده است که ما دارای چنین حقی هستیم. آیا کیست که نداند امام هشتم فرزند رسول الله (ص) و فرزند امیرالمؤمینن(ع) است؟ ولی صرف چنین دانستنی، حقی را ثابت نمیکند. پس این حق که تاکنون پنهان بوده و پشتیبان من جمله پدران مأمون آن را ضایع کردهاند، حقی است که خدا بر تمام امت اسلامی فرض کرده است و واجب گردانیده است، این همان حق ولایت است که در راه آن پدران امام به شهادت رسیدهاند وبنی امیه و بنیعباس و دیگران با ظلم و ستم آن را نادیده گرفته وادایش نکردند. این حق اطاعت است که باید فرد فرد امت بزرگ اسلامی از بزرگان و پیشوایان راستین و امامان وخلفای حقیقی خود داشته باشند، و ظلم ظالمان تا امروز جلوی این حق را گرفته و نگذاشتند حق به صاحبش برسد و آن را غصب کردند و در این راستا، چه ظلمها و ستمها که بر آل محمد روا نداشتند، و اکنون نیز خود مأمون که آن حق را فهمیده است، باید بکلی کنار برود و حق را به صاحب حقیقیش رد کند؛ پس در این جمله امام معلوم میشود که خود مأمون نیز غاصب است، زیرا او حق را آنچنان که شاید و باید ادا نکرد و تازه میخواست بر امام و امت منت گذارد که امام مفترض الطاعه را ولیعهد و جانشین خود قرار داده است!! این همان حقی است که حضرت در آغاز ورودش، در نیشابور نیز اعلام کرد و فریاد برآورد که: «بشروطها و انا من شروطها» این همان خلاف امیرالمؤمنین(ع) است که به او منتقل شده و به نص رسول خدا(ص) به دوازده تن از قریش میرسد که در روایتهای معتبر از نظر شیعه و اهل سنت عدد و نام آنان ذکر شده و اینک امام هشتم است که باید حقش ادا شود ولی او نیز مانند سایر پدران معصوم و مظلومش، مورد ستم قرار گرفته و حقش ادا نشده است. ملاحظه کنید در جمله بعدی میفرماید: «فوصل ارحاما قطعت و آمن انفسا فزعت ...» پس مأمون ارحامی را که قطع شده بود وصل کرد و انفسی را که خوف وهراس داشتند، به امنیت واداشت. معلوم می شود پدران مأمون و بنیالعباس نه تنها حق را ادا نکردند و نه تنها قطع رحم کردند بلکه بقدری ظلم به آل محمد و پیروانشان میکردند که همواره در ترس و خوف بسر میبردند و اکنون فرصتی پیش آمده که این ترس و خوف برطرف گردد و امنیت به آل محمد و شیعیانشان باز گردد که این هم البته ادامه نداشت و همانگونه که قبلا تذکر دادیم مأمون از این ترفند، اهدافی داشت که چون به آنها نرسید و محقق نگشت، از خوی درندگی و سبعیتی که داشت دوباره ظلم و ستم را بر آل محمد دوچندان کرد و پس از به شهادت رساندن امام هشتم که خود چندین بار به مأمون تذکر داده بود که بدست او کشته خواهد شد، ال محمد را تحت فشار شدید و شیعیان را مورد ضرب و شتم و تبعید و قتل قرار داد. «وانه جعل الی عهده، والامرة الکبری ان بقیت بعده». و همانا او جانشینی خود و ریاست بزرگ را به من سپرد، اگر پس از او زنده بمانم. این استثنائی که حضرت در این جمله آوردهاند، کاملا روشن میسازد که حضرت مطمئن است به اینکه خلافت به او نمیرسد زیرا مأمون نقشههائی در سر دارد که نخواهد گذاشت، حضرت پس از او زنده بماند؛ و گویا به مردم ابلاغ می فرماید که متوجه باشند، جان حضرت در خطر است و مأمون قطعا پیمان خود را میشکند و به عهدش وفادار نمیماند. در قسمتهای بعدی حضرت موقعیت خود را با موقعیت جدش امیرالمؤمنین(ع) مقایسه میکند و به مردم اعلام مینماید که هرچند غاصبان، حرمت اسلام را شکستند ولی پدربزرگ ما صبر کرد بر آن خلافتی که خودشان گفتند عجولانه بوده و خدا شرش را از سر مسلمین دور سازد «فصبر منه علی الفلتات» و بر آنچه آنان تصمیم گرفته بودند، برای حفظ اسلام صبر کرد و تحمل نمود و اعتراضی نکرد «ولم یتعرض بعدها علی العزمات» و دلیل این همه صبر و تحمل علی(ع) خوفش از پاشیدگی امور مسلمین و دگرگونی احوال آنان و بازگشت مردم به جاهلیت بود که در آن صورت منافاتی که دنبال فرصت برای ضربهزدن به دین بودند، دلخوش میشدند. «بذلک جری السالف فصبر منه علی الفلتات ولم یتعرض بعدها علی العزمات، خوفا من شتات الدین و اضطراب حبل المسلمین، ولقرب أمر الجاهلیة ورصد فرصة تنتهز و بائقة تبتدر». و این اشاره به سخنان مکرر امیرالمومنین(ع) است که بر آن وضعیت صبر کرد و برای حفظ دین، شمشیر نکشید هرچند این صبر همراه با خاری در چشم و استخوانی در گلو بود «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی». و در جای دیگر میفرمود: «ان الله لما قبض نبیه، استأثرت علینا قریش بالأمر، و دفعتنا عن حق نحن أحق به من الناس کافة، فرأیت أن الصبر علی ذلک أفضل من تفریق کلمة المسلمین، و سفک دمائهم، والناس حدیثو عهد بالإسلام ....» (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید- ج 1- ص 307) آن هنگام که خداوند، پیامبرش را به سوی خود فراخواند، قریش در امر خلافت بر ما پیشی گرفتند و ما را از حقی که از تمام مردم سزاوارتر به آن بودیم، دور ساختند، اینجا بود که دیدم صبر کردن برتر است از اینکه ایجاد اختلاف میان مسلمانان شود و خون آنها ریخته شود، در حالی که مردم تازه مسمان شده بودند و با کوچکترین چیزی ممکن بود، دست از دین بردارند و به جاهلیت باز گردند. و در سخنان فرزندش امام هشتم(ع) نیز همین مطالب و تکرار همان وضعیت دیده میشود تا معلوم گردد برای همگان که آن سند را میخوانند به اینکه حضرت مانند جدش صبر کرده و برای حفظ اسلام و نگهداری دین، تحمل آن همه مصیبت کرده است. و به وضوح معلوم میشود که حضرت مطلب دیگری برای گفتتن دارد ولی تقیه میکند و آن را با اشاره و ایما بیان مینماید، هرچند این اشاره از هر تصریحی روشنتر است. و در پایان عهدنامه میفرماید: «و ما ادری ما یفعل بی ولابکم ...» و نمیدانم چه با من خواهد شد و چه با شما خواهد شد. «ان الحکم الالله، یقص الحق و هو خیرالفاصلین». حکم تنها حکم خدا است که به حق فرمان میدهد و او بهترین جداکنندگان است. شروط امام برای پذیرش ولایتعهدی و اما مطلب دیگری که حائز اهمیت است، شروطی است که حضرت رضا(ع) در همان مجلس ولایتعهدی و قبل از آن، کرده است که نشان میدهد، حضرت واقعا از روی اجبار و اکراه در این امر وارد شده و گرنه به هیچ وجه خواهان ولایتعهدی نبوده، و اینکه مأمون از این راه میخواست حضرت را اهل دنیا معرفی کند، از این زهد و ورعی بیشتر نمیتوان پیدا کرد که یک نفر، ولیعهد باشد و تمام مقدرات امور کشور در دستش باشد، با این حال از ریاست و دنبال پست و مقام بودن و عزل و نصب و کارهای اجرائی به کلی کناره گیری کند و تنها به هدایت و راهنمایی مردم بپردازد؛ این برای کسانی که فکر میکردند، امام از منصب و مقام مادی خوشحال و خرسند میشود، غافل از اینکه او دارای والاترین و بالاترین و مقدسترین مقام الهی است، و این مقام چیزی جزا اکراه و ناچاری نبوده همانگونه که مکرر و در موارد مختلف تذکر داده بود، و فقط برای حفظ اسلام ونگهداری مسلمین، به این مصیبت بزرگ تن در داده است: حال ببنیم حضرت در این شرایط چه فرموده است: امام رضا(ع) با خط مبارک خود نوشت: «ان ادخل فی ولایة العهد علی ان لاآمر ولاأنهی ولاأقضی ولا اغیر شیئا مما هو قائم و تعقینی عن ذلک کله». من ولایتعهدی را میپذیرم بشرط اینکه نه امر کنم و نه نهی نمایم و نه قضاوت کنم و نه چیزی از قوانین موجود راعوض کنم و از همه این مسائل مرا معاف بداری. مأمون پذیرفت و تمام شروط را قبول کرد. (بحار- ج 49، ص 134) در جای دیگری چنین آمده است: «... أن لایولی أحدا، ولایعزل أحدا، ولاینقض رسما، ولایغیر شیئا مما هو قائم، و یکون فی الأمر مشیرا من بعید» حضرت شرط کرد که ولایتعهدی را می پذیرد به شرط اینکه هیچ والی و امیری را نصب نکند و کسی را عزل ننماید و قانونی را تغییر و تبدیل نکند و تنها از دور مورد مشورت قرار گیرد. راستی چگونه مأمون میخواست هدف خود را تعقیب کند، در حالی که امام رضا(ع) با این شروط بدنیا میفهماند که از روی ناچاری و اکراه در این امر وارد شده و به هیچ وجه، پست ولایتعهدی را نپذیرفته است؟ مگر ولیعهد بالاترین منصب پس از خلیفه یا رئیس دولت نیست؟ چگونه ممکن است دومین شخص مملکت، از تمام امور اجرائی کنارهگیری کند، جز اینکه کسی خواهان آن مقام نباشد. و اصلا این شروط حضرت، بکلی اهداف مأمون را زیر پا گذاشت و آبرویش را برد زیرا: 1- یکی از اهداف مأمون، این بود که حضرت بنحوی، خلافتش را امضا و تصدیق کند ولی این شروط، دلیل است بر اینکه حضرت اقرار به شرعیت حکومت مأمون بکلی ندارد، و اگر امام هشتم حکومت مأمون را، حکومتی اسلامی می دانست، معنا نداشت که از تمام کارهای اجرائی که مربوط به او میشود سرباز زند و حاضر نباشد در حکومت مأمون، کوچکترین مسئولیتی را بپذیرد. و اصلا این منفی گوئی دلیل روشنی است براینکه حکومت موجود حتی ارزش همکاری با آن هم ندارد و گرنه چگونه ممکن است ولیعهدی با رژیمی که خود ولیعدش است، اعلام عدم همکاری بنماید. 2- شروط امام دلیلی بود که حضرت تحمل هیچ مسئولیتی نسبت به تصرفات و کارهای غیرمشروع رژیم ندارد، زیرا هدف دیگر مأمون این بود که وانمود کند، حضرت یکی از مجریان امور است و بدینسان اقراری از امام بر جنایتها و خیانتها و مردم آزاریها و قتل عامها و غارت بیتالمال بگیرد، که حضرت کاملا مراقب اوضاع بوده و با این شرایط به مردم فهماند که کارهای مأمون و عوامل و مأمورینش، مورد رضای امام رضا(ع) نیست. 3- امام با آن شرایطش میخواست به مأمون بفهماند که به هیچوجه حاضر به اجرای آرمانها و نیتهای پلید و مقاصد غیراسلامی او نیست، و او که خلیفه رسول الله است به این تشریفات مسخرهای نه تنها قانع نمیشود که برای او پذیرفتن چنین منصبی ننگ است و تنها از روی ناچاری و اکراه قبول کرده است؛ وانگهی امام نمیخواهد وضع زندگی خود را خوب کند؛ او خواهان وضع زندگی خوب برای همگان است؛ او خود را در خدمت مردم میداند تا آنان را از ظلمتها و تاریکیها نجات بخشد و به سوی نور هدایت و ایمان رهنمون سازد؛ او هرگز دنبال مصالح شخصی خویش نیست و امروز هم اگر به خاطر مردم و دین اسلام نبود، حاضر بود کشته شود و زیربار چنین منصب دروغینی نرود؛ ولی برای خدا و برای خدمت به بندگانش، بزرگترین رنج را تحمل کرده و مانند جد اعظمش امیرالمؤمنین(ع) با حکومت وقت رفتار میکند هرچند، مقام خلافت فقط و فقط از آن او است و چیزی نیست که عطیهای از سوی دیگران باشد، بلکه منصبی است الهی و بار مسئولیتی است بزرگ که جز برگزیدگان معدود و مشخص، دیگری تحمل کشیدن این بار الهی را ندارد. و حتی آن روز که مأمون از امام خواست برای خواندن نماز عید به مسجد برود، حضرت در پاسخش فرمود: «ان اعقیتنی من ذلک فهو احب الی، و ان لم تعفنی خرجت کما کان یخرج رسول الله(ص) و کما خرج امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع)» اگر مرا رها کنی برایم بهتر است ولی اگر چارهای نیست، من همانگونه که رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) برای نماز عید خارج شدند، از منزل بیرون میروم و روانه مسجد میشوم. یعنی من حتی در خواندن نماز عید، حاضر به همکاری با تو و اجابت دعوت تو نیستم؛ من خلیفه رسول الله ام و اگر کاری را بکنم، از او الگو میگیرم. بنابراین، امام که حکومت را مسئولیتی بزرگ میداند و آن را به عنوان یک امتیاز تشریفاتی محض، هرگز قبول ندارد، راه خود را با شروطش مشخص کرد و قلم سرخی بر اهداف مأمون کشید و نقشههای خائنانهاش را برای همیشه نقش بر آب کرد «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 84 |