تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,418 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,364 |
مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمین دکتر احمد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 120، آذر 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمین دکتر احمد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی پیرامون وحدت حوزه و دانشگاه انگیزه حضور در دو مرکز علمی همانطور که مستحضر هستید و قبلا خدمتتان عرض شد: مصاحبه پاسدار اسلام با حضرتعالی بمناسبت فرا رسیدن 27 آذرماه، روز شهادت دکتر مفتح و روز وحدت حوزه و دانشگاه است که چون جنابعالی یکی از چهرههای بارز و نمونه کسی هستید که هم در محیط حوزه رشد کرده و هم در محیطهای دانشگاهی حضور فعال و گسترده داشته و الان هم دارد، لذا مزاحمتان شده و اولین سؤالی را درباره انگیزههایتان برای حضور در این دو مرکز علمی، میپر سیم که امیدواریم در این زمینه، برای خوانندگان پاسدار اسلام صحبتی داشته باشید. در مورد حوزه و دانشگاه و انگیزه حضور در این دو مرکز: حقیقت این است که هر کس برای آینده تحصیلاتش هدفی را در نظر میگیرد. ما در آن وقتها یعنی قبل از پیروزی انقلاب، فکر میکردیم که اگر قرار است کاری انجام شود، با این تحصیلات حوزوی، خوب است در جائی باشد که اثر وجودی داشته باشد گرچه با دشواریهای زیاد، توأم بود. ولی جا داشت که تحمل رنج فراوان بکنیم. من از اول فکر میکردم که میبایست زبان خارجی یاد بگیریم و در آن مسلط هم شوم تا اینکه خودم بتوانم از هر متنی بدون واسطه استفاده کنم. بعدها هم که نزد حضرت استاد علامه طباطبایی رضوان الله علیه، مقداری فلسفه خواندیم باز هم به این فکر افتادم که یک مقدار فلسفه غرب هم بخوانیم. بهرحال نظرمان این بود که بین معلومات حوزه و معلومات دانشگاهی، پیوندی برقرار سازیم فلسفه اسلامی را با فلسفه غربی فرا بگیریم و معلومات حوزه را هم بتوانیم در دانشگاه مورد استفاده قرار دهیم. این در واقع انگیزه اصلی بود. البته همانطور که گفتیم دشواریهای زیادی تحمل شد ولی خدا را شکر که الان راضی هستم بخصوص که پس از پیروزی انقلاب و حکم حضرت امام رضوان الله تعالی علیه و شرکت در شواری عالی انقلاب فرهنگی، آنچه را که در آنجا فرا گرفته بودیم، تا حدودی مورد استفاده قرار گرفت. علت جدایی حوزه و دانشگاه در گذشته یکی از مشکلاتی که بنظر میرسد خیلی هم عمده بوده، همین دور بودن حوزه و دانشگاه و نحوه مشی هر کدام از این دو مرکز در دوران رژیم گذشته است که مثلا همین فراگیری یکی از زبانهای خارجی یا حتی درس فلسفه بقدری خلاف انتظار بوده که حضرت امام قدس سره نیز در پیام روحانیت متذکر شدند که حتی افراد را برای فراگیری فلسفه تکفیر میکردند. یک ترسیمی ولو اجمالی از آن وضعیت و تأثیری که انقلاب اسلامی بر آن حرکتها و جریان گذاشت بیان فرمائید. آدم تا در یک محیطی زندگی نکند، نمیتواند آنچنان که باید، آن محیط را ترسیم بکند. باید در نظر بیاوریم که یک روزی رضاخان آمد و حوزهها را متلاشی کرد. غرض هم این بود که اصلا اسلام- مثل ترکیه- هدم شود. علما هم کنار رفتند یا کنارشان زدند. آن محیط را در نظر بگیرید با آن محدودیتها که ایجاد شده بود که آدم نمیتوانست قرآن را درست تفسیر کند و نمیگذاشتند؛ طبیعی بود وقتی به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم(ره) پیشنهاد کرده بودند یا خودشان در نظر داشتند که مقداری از وجوهات را برای فرا گرفتن زبان خارجی تعیین کنند، متدینین گفته بودند که آقا! سهم امام(ع) را میدهید که زبان کفار بخوانند! البته باید از دید آنها نگاه کرد که دید تنگ و محدودی بود زیرا مردم میدیدند که در داخل آزادی ندارند، کسی که در خانهاش در وطنش نتواند سینه بزند یا عمامه داشته باشد و هزار محدودیت دیگر داشته باشد، حالا فرا گرفتن زبان خارجی برای تبلیغ، چه معنایی دارد؟ کجا میتواند برود که تبلیغ کند؟! همین تفکر هم بوده که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم را منصرف کرده بود. اما بتدریج که جنگ دوم تمام شد و بخصوص از سال 32به بعد یعنی زمان مرحوم آقای بروجردی(ره) که یک روزنهای پدید آمد و تبلیغی شروع شد و کارهائی ولو در حد محدود انجام میشود، آن وقت بود که نفسی کشیده میشد اما هنوز اثر آن زمان گذشته باقی بود. و در نتیجه فراگیری زبان خارجی معمولا توأم بود با هوای بیرون رفتن از حوزه و پیوستن به دانشگاه، و بعضی از کسانی هم که از حوزه به دانشگاه میآمدند ولو آدمهای خوبی هم بودند اما چون نمیـوانستند محیط تهران آن روز و وضعیت آن زمان را تحمل کنند، ناچار یا تغییر لباس میدادند یا هم بعضی از آنها مسیرهای دیگری را انتخاب میکردند. و طبیعی بود که فراگرفتن زبان آنقدر خوشایند عدهای نباشد و این فکر اشتباهی بود زیرا لازم بود که هم زبان و هم دروس جدید را میآموختند برای اینکه هرکس به آن سلاح مجهز میبود، بهتر میتوانست عرض وجود کند. بهرحال یادگیری زبان خیلی دشوار بود. عدهای با ما شروع کردند و بعدا دوستانشان به آنها همان حرف را گفته بودندکه شما سهم امام را میگیرید و زبان کفار میخواندید! و این اصلا مشروع نیست، و آنها هم منصرف شدند. خدا رحمت کند مرحوم دکتر بهشتی را در یکی از دبیرستانهای قم برای ما پانزده نفری که بودیم، کلاس گذاشته بود که بعدا به تدریج کاهش پیدا تا رسیدیم به تعداد کمی که بعدها اصل کلاس تعطیل شد. اما از لحاظ فلسفه، از قدیم، متدینین خیلی روی خوش به فلسفه نشان نمیدادند و معمولا فلاسفه حرفهائی میزدند که با دید فقها چندان سازگار نبود و بعضی از آنها- نه همهشان- گاهی در برابر ظواهر شروع، مقداری سرسرکشی نشان میدادند یا «ان قلت» میداشتند. ولی وقتی که حضرت امام(ره) فلسفه را تدریس کردند و بعد از ایشان هم مرحوم اقای طباطبایی با آن تواضع و تعبد و خضوعی که داشتند که وقتی به حرم مشرف میشدند، من خودم بارها میدیدم که لبهای مبارکشان را میگذاشتند روی آستانه در و میبوسیدند، تدریس را شروع کردند، شرع را در جای خودش با همه تعبدیاتش پذیرا بودند و به آن عمل میکردند، طبیعی است که بینش کذائی فقیهان، مقداری تغییر پیدا میکند. و حتی ضرورت زمانی هم ایجاب میکرد که فلسفه جای بیشتری در حوزهها باز کند. شما کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم علامه طباطبائی را با حاشیه مرحوم آقای مطهری در نظر بگیرید، کاری این کتاب در معارضه و مقابله با تودهای ها در آن زمان کرد، که هیچ رساله عملیهای نمیتوانست بکند؛ طبیعی است که خودبخود فلسفه جای خود را باز کرد. هر قدر ما با دنیای مغرب زمین ارتباطمان بیشتر شد و در آینده هم بیشتر خواهد شد، به همان اندازه جایگاه فلسفه و حتی عرفان بازتر میشود؛ زیرا شما با هیچ ملحدی یا با هیچ غیرمسلمانی نمیتوانید از طریق تعبدیات شرع و از طریق حدیث یا حتی قرآن کریم وارد شوید؛ باید با یک مسلمیات مورد قبوط طرفین گفتگو کرد. این است که فلسفه خود به خود جای خودش را باز کرد و باید هم باز کند. البته لازم است که دانشجوی فلسفه از چنان بینشی برخوردار باشد که با خواندن- فرض کنید- چهارتا فرضیه فلسفی دچار مشکل نشود. پس می شود گفت که در مجموع این یک ضرورت زمان بوده. با این حال آن روزها برخی از فقها و متشرعینی که خیلی دید وسیعی نداشتند، از روی خشک مغزی و تنگ نظری حرفهایی آزادهنده میزدند که امام آنچنان دل پردردی از آنان داشت، همانگونه که خود لاحظه کردید و دیدید. بهرحال باید کارهای فکری و فلسفی و زبان در آینده ادامه پیدا کند و پیشرفت کند ولی لازمهاش این است که زمینه مناسبی ایجاد کنیم که مشکلی پدید نیاید. حرکت انقلاب فرهنگی همین جا وارد سؤال بعدی میشویم. آن زمینههائی که باعث به وقوع پیوستن حرکتی تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» در دانشگاهةا شده چه بوده و انجام این حرکت چه دستاوردهائی را بهمراه داشته است. و چگونه شد که قبل از پیروزی انقلاب، دانشجویان و دانشگاهیان همراه با روحانیون نقش بسزائی در جریانات انقلاب داشتند تا جایی که روحانیون تهران- مثلا- وقتی میخواستند تحصن کنند، در مسجد دانشگاه تهران میآمدند و تحصن میکردند که خود تجلی وحدت حوزه و دانشگاه بود ولی پس از پیروزی فیزیکی انقلاب، و در همان سالهای 58 و 59 چادرهای گروهکها را در دانشگاه میدیدیم که میشود گفت دانشگاه مهد- به اصطلاح- تغذیه ضد انقلاب شده بود؟ یک نکتهای در مورد سئال قبل اضافه کنم: حقیقت این است که گسترش هم جانبه فکری که در این انقلاب به طور کلی پیش آمده، مرهون شخص حضرت امام (ره) است. آن دیدی که ایشان نسبت به فلسفه و هنر و عرفان داشتند، دیدی جامع و کامل بود وگرنه اگر ما یک فقیه فلسفه نخوانده عرفان نخوانده یا مخالف با فلسفه و عرفان میداشتیم، آنوقت میدیدید چه مشکلاتی پیش میآمد. بنابراین میشود گفت: شخصیت همه جانبه امام در این بینش و گسترش آن تأثیر بسزایی داشته است. اما در مورد سئوال بعدی، توجه کنید که ما خودمان را در پایان سال 57 قرار بدهیم که انقلاب پیروز شده بود، و گروهکها پشت گرمیشان به شوروی بود، و شوروی آن زمان هم مثل شوروی حالا نبود[1]، حتی مجاهدین که ظاهری اسلامی از خود نشان میدادند، تمام برنامههای سیاسی و اقتصادیشان، عموما محتوایی مارکسیستی داشت، در واقع یک لعاب کمرنگی از اسلام به آن کشیده بودند. بهرحال چندین گروه در دانشگاهها فعال بودند و هرکدام در جامعه برای خودشان اهوائی داشتند، از ملیگراها گرفته تا بقایای سلطنت طلب تا منافقین تا فرقانیها، تودهای ها، چریکهای فدائی اقلیت و اکثریت،پیشگام ... خیلیها در همین دانشکده ادبیات بین 16 یا 17 اطاق را در اختیار گرفته بودند و هیچ کس توانایی اخراجشان را نداشتند. واقعا تنها شخص حضرت امام(ره) بود که توانست محور اساسی کار باشد و اینها را بتدریج کنار بزند. هر قدر هم آنها نیرومند بودند، آن رهبری عظیم مقتدرانه حضرت امام بود که کار را پیش برد و گرنه همه ما آن روزها بدنمان میلرزید از این که چه شد! انقلاب پیروز شد، نظام شاهنشاهی سقوط کرد ولی مگر اینها میگذارند کسی کاری بکند؟! این همه ترور ... این همه نادرستی .... این همه انفجار ... و این همه تبلیغات و در اختیار داشتن دانشگاهها بنابراین، بعد از انقلاب، تا سال 59 که دانشجویان مسلمان ناچار شدند دانشگاهها را بستند و حتی مردم آمدند و کمک کردند، تا آن وقتها ما کلاس نداشتیم و درسی نداشتیم؛ دانشگاه هم در اختیار گروهکها بود و یک ترکتازی عجیبی بود که هر کس هر چقدر قدرت داشت؛ زورداشت، اطاقهای دانشگاه را در اختیار میگرفت. و تمام مسائل ضد انقلاب از آنجا برنامهریزی و هدایت میشد از کردستان گرفته تا ترکمن صحرا و .... در آن موقعیت، ضرورتا میبایست دانشگاه تعطیل شود. در اردیبهشت ماه که دانشگاهها تعطیل شد، حضرت امام(ره) در خرداد ماه ستاد انقلاب فرهنگی را راه انداخت و در شهریور ماه هم جنگ شروع شد،و مواجه شدیم با بازیهای بنی صدر که نمیدانم چه اسمی روی آن بگذارم؛ آن حماقتها که آدم وقتی یادش میآید اصلا تعجب میکند از وضع آن مرد در آن روزگار و مشکلات گوناگونی که در کشور بود. بهرحال شروع کردند به برنامهای که می بایست متناسب با انقلاب فرهنگی باشد و در واقع دانشگاهی تجدید بنا شود که کتابش، دانشجویش، استادش، برنامهاش و محیطش متناسب با انقلاب باشد. روی همین جهت هم بود که ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد. اول امدند از دانشگاهها شروع کردند، برنامهها را به هم ریختند، استادها را دعوت کردند برای شرکت در تدوین کتاب که تعداد زیادی از این کتابها را بعدها مرکز نشر دانشگاهی منتشر کرد و الان هم شاید بقایائی از انها باشد. بعدهم حضرت امام (ره) در حکمی که ظاهرا در دی ماه سال 60 برای بنده نوشتند، در آن مرقوم فرمودند که با قدرت و قوت، دانشگاهها را بازگشائی بکنید. ما از روزی که آمدیم تلاش کردیم برای اینکه برنامهها را جمع و جور کنیم و دانشگاهها را باز کنیم. بنابراین، وضعیت آن روز ایجاب میکرد که یک دگرگونی پدید بیاید و یان هم جز با تعطیل موقت دانشگاهها امکان نداشت. شاید هم اگر جنگ نمی شد، آنقدرها طول نمیکشید گرچه برخی هم نظر داشتند که دانشگاهها را مدتی طولانی تعطیل بکنیم. مقابله با فرهنگ مبتذل غرب در دانشگاهها این روزها خصوصا پس از بیانات مقام معظم رهبری در مورد تهاجم فرهنگی و شیوع غربزدگی و فرهنگ مبتذل غرب، صحبتهای زیادی میشود. تحلیل شما از مسأله تهاجم فرهنگی چیست و مصادیق بارز آن را چه چیزهائی میدانید؟ وانگهی اگر یکی از عوامل شیوع فرهنگ مبتذل غرب، دروس دانشگاهی بویژه در علوم انسانی است و دیگری اساتید غربزده، شما به عنوان یکی از مسئولین نظام آموزش عالی، در این زمینه چه برخوردی را صلاح میدانید و چه برخوردهائی تاکنون در این زمینه صورت گرفته است؟ ستاد انقلاب فرهنگی آن روز، چهار محور را فرا راه خودش قرار داده بود: یکی اصلاح برنامه، که اگر تا حالا فلان برنامه و فلان هدف بوده، این را برداریم تبدیل کنیم به برنامهای که هدفش در مسیر تحقق اهداف انقلاب است. دیگری، تدوین کتاب که کتابها متناسب با دانشگاه باشد و دیگر هم تربیت استاد و آخرین هدف، وضع دانشجو، که چگونه باید آن را تربیت کرد. این چهار محور برای تحقق آن مسئلهای که شما اشاره کردید بود. در مورد استاد، بگذریم از اینکه چقدر ما موفق شدیم یا نشدیم. بهرحال در مورد تربیت استاد، پیشنهاد کردند که یک دانشگاهی تأسیس شود که عدهای از دانشجویان متعهد و با استعداد را با حداقل کمک، چندسالی تعلیم بدهد و اینها بشوند استادهای صالح وعالم دانشگاهها و طرح دانشگاه تربیت مدرس را برای این ریخته بودند با برنامه خاص و هزینه مخصوص. برای تدوین کتاب هم مرکز نشر دانشگاهیاز ان آغاز شروع به کار کرد ولی بخصوص از آن جهت که علوم انسانی نقش بیشتری در این جهت دارند، در تاریخ 7/12/63 که مقام معظم رهبری، آن روز رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی بودند، سازمانی را برای این کار در نظر گرفتند که بعدها ما اسمش را سازمان مطالعه و تدوین گذاشتیم ومخفف آن میشود «س- م- ت» (سمت) مسئولیتش را هم به عهده ما گذاشتند و حالا باید بگویم بازبگذریم از اینکه از سال 64 که ما شروع کردیم، فقط یک میلیون تومان حضرت امام(ره) دادند که مایه حرکت برای این کار بود و بهر صورت ایام جنگ بود و بیش از این مقدورد نبود، تا این مدت اخیر که تحرکی به آن دادیم و ما هم هنوز آن کاری که باید بکنیم نکردهایم و آن اینکه: گروههای تحقیق ژرف اندیش را کنار هم بنشانیم و اینها روی مسائل مبانی بیاندیشند و کتاب تدوین کنند. البته حالا سمینارهائی گذاشتهایم؛ سمینار اقتصاد، سمینار جامعه شناسی و سمینار ادبیات انقلاب اسلامی که ان شاء الله در سوم تا پنجم دی ماه برگزار خواهد شد. و همینطور گروههائی را داریم تشکیل میدهیم و از قبل هم در آن دفتر همکاری بودهاند، و ان شاء الله یک رشدی باید به آنها بدهیم، برای اینکه کارهای مبنائی در زمینه علوم انسانی بکنند و تا حالا هم که حدود ی کتاب توسط «سمت» منتشر شده، میشود گفت تا حدود زیادی در مسیر ان اهداف است. باز هم اگر بنده بگویم که اینها کمال مطلوب است، خطا گفتهام زیرا خودم هم این را قبول ندارم که صد در صد ایدهآل باشد، این یک قدمی است که برداشته میشود و بعدها بتدریج نقائصش برطرف میگردد. از لحاظ دانشجو هم که گفتیم، قرار بوده کارهائی برای دانشجویان بشود؛ دانشجو تربیت شود، تبلیغات درستی باشد و آگاهی باشد و دروس معارف در حقیقت برای این منظور گذاشته شد. دروس اخلاق اسلامی، تاریخ اسلام و این دروس عمومی که حدود 12 و 13 واحدش جنبه اسلامی و فرهنگی را دارد، اینها به این خاطر بود. البته این را هم باید بگویم که آن استادی که بتواند در دانشگاه، واقعا دانشجو را اغناء بکند و وقت بگذارد و از روش تدریس و توانائی علمی و عملی تدریس برخوردار باشد، متأسفانه کم داشته و داریم، ولی بهرحال باز هم قدمهائی در این زمینهها برداشته شده است. مدرسه دارالشفاء در واقع برای همین منظور بوده که تعداد هفتاد نفری، امسال فارغ التحصیل میشوند و همین حدود هم دارند تحصیل میکنند و دوره میبینند. البته باز باید بگویم: تربیت مدرس آن رشد کافی را نیافته است و واقعا با هزار مشک روبرو بوده است. الان هم همان مشکلات تا حدود زیادی برقرار است، مثلا هزار و دویست استاد را در حد فوق لیسانس و دکترا تحویل داده؛ این خودش یک قدمی است ولی در طول 10 سال، دست کم، میبایست چهار پنجهزار استاد تحویل دانشگاهها میداد. حالا به چه دلیل اینکار نشده، فعلا کاری نداریم. و یا اینکه حوزهها، آن کمک کافی و وافی را نکردهاند و در اثر مشغولیتهای فراوان نتوانتسهاند مبانی اسلامی را برای دانشگاهها تدوین بکنند که همه اینها جای بررسی فراوان دارد. حمایت از دانشگاه تربیت مدرس در همین رابطه شاید بشود این را مطرح کرد که یکی از چیزهایی که شورای عالی انقلاب فرهنگی با آن روبرو بوده و شاید یکی از موانع باشد بوجود آمدن سریع دانشگاه آزاد در جامعه بوده یعنی یکی از مواردی که از یک طرف با رشد و حمایت دانشگاهی مثل تربیت مدرس که اهمیت حیاتی داشته گویا استقبالی نمیشده یا کم حمایت می شده و از طرف دیگر وجود دانشگاه آزاد با رشد بسیار سریع که در جاهای مختلف داشته، شورای عالی انقلاب فرهنگی با آن روبرو بوده است. نظر شما راجع به خود حرکت دانشگاه آزاد به عنوان بخشی که شورای عالی انقلاب فرهنگی با آن در تماس است با توجه به اینکه هم از جهت مدرکشان و هم از جهات مختلفی با شورای عالی ارتباط باید داشته باشند، آیا در شورای عالی انقلاب فرهنگی در این زمینه صحبتهایی شده یا نه؟ مقام معظم رهبری همین اخیرا که اعضای هیئت علمی و معاونین و در واقع ابواب جمعی دانشگاه تربیت مدرس خدمتشان رسیده بودند- دو سه ماه پیش- خیلی صحبت تأیید و تقویت و تحکیم نسبت به تربیت مدرس داشته و دوستان را توش و توان زیادی بخشیدند، ایشان، قبل از اینکه مقام رهبری را داشته باشند یا یک یا دو بار تشریف آوردند و آنجا را دیدند و تأیید کردند اصلا ایشان قبل از این موقعیت، رئیس هیئت امنای آنجا بودند. آقای هاشمی رفسنجانی ریاست محترم جمهوری دوبار تشریف آوردند آنجا آقای موسوی اردبیلی تشریف اوردند، قلا آقای مهندس موسوی یک بار تشریف آوردند، بهرحال مسئولین رده اول همه به آن دانشگاه کمک کردند منتهی دیگر در این ردههای پایین تر که میآید دچار مشکل میشود که یا سازمان برنامه و بودجه، آن حرکتی که متناسب با این باشد انجام نمیدهد یا در مجلس مثلا آنطور که باید تأیید نمیکنند البته آنها هم هرکدام در یک مرحلهای زحمت کشیدهاند. اکثرشان دید خوبی داشته ولی این دانشگاه اصولا در زمان جنگ دایر شده بود و بنای اولیهاش بنای ضعیفی بود. میبایست از آن آغاز با یک بودجه سطح بالایی تأسیس میشد و اگر هم نشده دیگر در سالهای بعد از جنگ می بایست که یکباره، مثلا به صورت جهشی، بودجه این را یکسال مثلا بکنند چهار برابر تربیت مدرس شاید تمام بودجه ارزیش در طول تمام سه چهار سال اخیر که یک کمی خوب بودجه به دوازده میلیون دلار رسیده این را مثلا میبایست یک بودجه ارزی کافی داشته باشند و حتی یکبار هم آقای دکتر حبیبی نشستند با بعضی از دوستان، حدود دو روز بصورت ریز همراه با کارشناس و برآورد کردند که به این دانشگاه- مثلا- باید پنجاه میلیون دلار ارز داده بشود، یک میلیارد یا بیشتر سالانه بودجهاش باشد؛ اما عمل نشد؛ حالا به چه دلیل؟! بماند. اما در مورد دانشگاه آزاد، اصل این دانشگاه درشورای عالی تصویب شده، مجلس هم مصوبهای داشته است که این به چه صورت اجرا بشود وظیفه وزارت علوم را هم معلوم کردهاند. آنچه که دانشگاه الان باید انجام بدهد و به مسئولین آنجا هم گفتهام، این است که مشکل این دانشگاه هرچه زودتر برطرف بشود. یعنی وزارت علوم و دانشگاه آزاد با هم بنشینند و آن هیئتی که وزات علوم تعیین میکند اینها بروند واحدهای دانشگاه آزاد را بررسی بکنند. هرجایش نقیصهای دارد مطابق دستوری که هم شورای عالی انقلاب فرهنگی دارد و هم مجلس شورای اسلامی، مطابق آن دستور، هرچه زودتر نقایص کار را برطرف بکنند، تکلیف دانشجویش را معلوم بکنند والا اصلش مورد تأیید شورا بوده و ما قبول داشتیم. گسترشش هم باید حساب شده باشد، برای اینکه دانشجو وقتی میآید باید حساب این را کرد که این آدمی در سطح بالا، تکلیفش باید معلوم باشد. زندگی آیندهاش هر سالی که درس میخواند هزار تا محاسبه روی تحصیلاتش دارد، صرف نظر از هزینهای که میکند، باید طوری باشد که وقتی میآید پایان کارش معلوم باشد. و این جز باینکه این دو تا مرکز هرچه زودتر کار را به پایان برسانند تمام نمیشود هرچه هم بر تأخیر در بررسی بگذارد. هم بررسی دشوارتر میشود و هم آثار زیانبار، بیشتر خواهد شد؛ زیرا در موارد زیادی بلاتکلیفی اشخاص، روشن است که میپرسند، ما تکلیفمان چیست؟ ما اینجا آمدهایم، حالا به هر دلیلی آمدهایم، اکنون چه باید بکنیم؟ این چیزی است که در قانون معلوم شده و انشاء الله دوستان همکاری بکنند تکلیف مردم معلوم بشود. نقش دفتر همکاری حوزه و دانشگاه برای وحدت حوزه و دانشگاه، یک سری کار، بایستی در جزئیات و در اجرا مشخص میشد. نهادهایی در دانشگاه بوجود آمده که هم نزدیک کنند این دو مرکز را به همدیگر و هم اینکه موضع نزدیک و برابر با هم داشته باشند. از این نظر میبینیم دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و دفتر نمایندگان روحانی با مرکزیت دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری تأسیس میشود؛ نقش این دفاتر در دانشگاهها را چگونه میبینید و اینکه برای تحقق آن هدف نهایی که وحدت حوزه و دانشگاه است با توجه به اینکه این نهادها چندین سال است که در دانشگاهها حضور دارند؛ ارزیابی شما از حضور این نهاد و این دو دفتر چیست و چه برداشتی دارید برای ادامه راه؟ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه که در دانشگاه نیست. در سال 61 طرحش این بود که چون دانشگاهها هم تعطیل بود، حدود هفتاد هشتاد نفر از اساتید دانشگاه همراه با بیست نفر مثلا از فضلای حوزه بنشینند و تعدادی کتاب مبنایی در چند زمینه تهیه بکنند تا در آینده کتابهای دانشگاهها بر اساس آن کتابها تدوین بشود. ولی این کار آنچنان که باید با سرعت انجام نگرفت، مدتی هم هیچ کاری انجام نمیداد. بنده دنبال کردم کار را و الان هم مقداری سرعت به کار بخشیدهایم. دانشگاهها هم یک گردونه عظیمی است که میدانید، سیصد چهار صدهزار دانشجو را که نمیشود نگه داشت تا این کارها انجام پذیرد، این گردونه وقتی به چرخش افتاد باید همراهش رفت. البته خود محیط، دانشجویان مسلمان، اساتید خودشان، که خیلیهاشان واقعا آن انحرافهای قبلی را ندارند، محیط هم دیگر آن اجازه را نمیدهد، بعضیهاشان هم که خیلی سرناسازگاری داشته، یا کنار رفتند یا کنارشان زدند، بهرحال این گردونه وقتی بکار افتاد دیگر کارش را انجام میدهد. پس دفتر همکاری کارش این بود. تعدادی هم کتاب داده، الان هم دوستانی مشغول هستند. ان شاء الله اگر بتوانیم درآینده هم تعدادی برنیروهای آنجا بیافزائیم و فرصت بیشتری برای اینکار بگذاریم، که در چند زمینه بتوانند کار بیشتری بکنند. البته حالا که دانشگاهها باز شده، استادهای دانشگاه دیگر اشتغال فراوانی پیدا کردهاند و دیگر با آنها همکاری نمیکنند، جز معدودی از استادهای ایثارگر و دلسوز بنابراین جو حالا با جو سال 61 و 62 خیلی فرق دارد. آنوقتها خیلی ها حاضر بودند. هم دانشگاهها تعطیل بود، هم اصولا محیط، محیط دیگری بود اما حالا دیگر آن طور نیست. بنابراین در حقیقت همکاری حوزه و دانشگاه به آن معنی که یک طرفش دانشگاه باشد و حتی اساتید دانشگاه بیشتر باشند، آلان وجود ندارد. خیلی با زحمت ما میتوانیم در یک گروه مثلا یک یا دو نفر را جذب بکنیم. اما آن دفاتر منصوب دفتر مرکزی نمایندگان مقام معظم رهبری؛ در گذشته که بعضیهاشان خیلی تجربه موفقی نداشتند. البته مربوط به چند سال پیش است، اکنون دیگر مائیم که ناظر کار دوستان باید باشیم و امیدواریم برنامهریزی درستی برای اینها داشته باشند. از تجارب گذشته استفاده کنند، حضور بیشتر داشته باشند. دانشگاه را بشناسند. شناخت هر محیطی اساس موفقیت در آنجا است. اگر کسی بخواهد در قم زندگی بکند و مثلا هفتهای چند ساعت به دانشگاهی سربزند، این هیچگاه نمیتواند دانشگاه را بشناسد. شناخت یک کاری اصلا زندگی کردن با ان کار است یعنی تمام برخوردت با اعضای آنجاست. فکرت فکر آنهاست، فکر آیندهات برنامهریزیات همهاش با آن است. ما امید این را داریم که برادرانمان این مسئولیت عظیم و خطیر را که بهرحال ولو باواسطه به مقام معظم رهبری باز خواهد گشت، امید این را داریم که تلاش بیشتری بکنند و انشاء الله که در کارشان موفق باشند. تقویت بینش فرهنگی در جامعه در پایان با تشکر و سپاس از حضرتعالی، اگر فرمایشی دارید خصوصا در زمینه آیندهنگری و تحقق انقلاب فرهنگی در دانشگاهها که اساس پیروزی انقلاب اسلامی را به ارمغان میآوردبیان فرمائید. حقیقت این است که من خیلی مطلب دارم. یعنی تجارب فراوانی از این دو مرکز دارم. در واقع پروردههر دو مرکزم. هم آنجا درس میدهم هم اینجا درس میدهم، هم آنجا برنامهریزی کردهام و آن مدرسه دارالشفاء و همان دفتر همکاری و مؤسسه در راه حق و ... و هم اینجا برنامهریزی کردهام. والان هم که دیگر مدتی است از انقلاب میگذرد خیلی مسائل برایمان معلوم شده است. خدمت مقام معظم رهبری هم بنده دو سه بار این را عرض کردم و ایشان هم دستور دادند انشاء الله شورای عالی انقلاب فرهنگی در آینده قرارش این است که به مسائل فرهنگی بیشتر بپردازد تا به این برنامههای خردهریز دانشگاهها. چون اینها دیگر، بهرحال باید به وزارتخانه واگذار بشود و ما سراغ یک سلسله مباحث اساسی فرهنگی برویم. اولا ما متوجه داریم که این کشور بالاخره روحانیت در آن نقش محوری دارد و روحانیت جایگاه رفیع خودش را دارد، مردم حتی انتقاد هم که میکنند در عین حال میدانند که روحانیت چه منزلتی دارد. یک کار مبنایی باید در این حوزهها صورت بگیرد. یک برنامهریزی که مقام معظم رهبری هم به این عنایت دارند. فرمودند در این بیانات اخیرشان، یک کار مبنایی حالا من وارد جزئیاتش نمیشوم. برای حوزه ها باید از لحاظ زبان فارسی، از لحاظ شیوه تربیتی، از لحاظ شیوه ورود به کارهایی اجرایی، طلبه چگونه باید تربیت بشود که بتواند در اجتماع هم جایگاه خودش را داشته باشد. اینها خودش اصلا یک برنامهای میخواهد. فقه جایگاهش چیست؟ تفسیر، فلسفه، کلام، زبانهای خارجی، ما با عالم چگونه باید برخورد بکنیم که تفکر حوزهها بتواند به بیرون برود؟ اینها خودش کارهای اساسی است. البته در حوزهها خیلی تغییر پدید آمده. مثلا تفسیر جایگاه بهتری پیدا کرده است از قبل از انقلاب. و این هم باز دنبال آن خدمتی است که مرحوم آقای طباطبائی رضوان الله تعالی علیه آغاز کردند و الان آقای جواید آملی که خداوند انشاء الله توفیق و تأیید و سلامت به ایشان بدهد، دارند تفسیر را ادامه میدهند. ظاهرا مراکز دیگری هم تفسیر دارند. مسئله دیگر، مسئله، زبانهای خارجی است. نمیشود در یک حوزه چندتا زبان خارجی بدانند، اما این برنامهریزی زبان که شد باید بدانیم که حاصلش در کجا بکار میافتد. همین جور نباشد یک چیزی را تعلیم بدهیم بعد هم بکار نیاندازندش و فراموش بشود. طلبه باید طوری تربیت بشود که واقعا در دانشگاه بتواند نقش فعال داشته باشد. برای دانشگاهها و هماهنگ کردن اینها با حوزهها باید فعالیت بیشتری و در واقع یک وحدت روش، وحدت رویه و تفکر درعمل با یک انسجامی پدید بیاید که اینها همخوانی داشته باشند یعنی همانطوریکه الان فرض کنید بنده میروم سرکلاس و هیچ مسئلهای نیست و حال آنکه قبل از انقلاب اینطور نبود، این در همه جا تعمیم داشته باشد البته الان هم کم و بیش هست، طلاب میآیند سرکلاس دانشگاه که یا دانشجو هستند و یا استادند و همینطور از دانشگاهها تعداد زیادی ما الان فوق لیسانس داریم که آمدهاند در حوزه دارند دروس حوزه را میخوانند. یک داد و ستد بنیادی و مبنایی و در واقع یک تار و پود به تنیدهای اینها باید با هم داشته باشند. این برنامه هم میشود برایش ریخت. یک قدمهای کوتاهی برداشته شده که اگر فرصتی باشد میشود کارهای گستردهتر کرد. اما برای مباحث فرهنگی، باید رفت در میان جامعه واقعا بسیاری از مسائل مبنای فرهنگی دارد. در یک نظام فرهنگی واقعا اگر همهاش بخواهی با جریمه با مردم برخورد کنی، اصلا نمیشود. باید انسان برای یکایک اینها برنامه ریزی بکند. شما فرض کنیدیک مراجعه کننده از یک روستا بلند میشود، پنجاه کیلومتر فاصله را میآید در یک شهری، کارمندی آنجا نشسته به او میگوید: خیلی خوب نامهات را بگذار اینجا، فردا بیا!! این را هیچ کاریش نمیتوان کرد. آن بنده خدا هم که نمیتواند دعوا کند. این فقط شرف انسانی است و در واقع تربیت فرهنگی است که کارمند را به فکر وادار که این بنده خدا از راه دور آمده، من هم ساعت اداری را باید محترم بشمارم و حتی اگر ساعت اداری نباشد باید کارش راه بیاندازم. یا مسئله رشوه! رشوهدادن، رشوه گرفتن، احترام به همدیگر، احترام به اقوام، گسترش فرهنگ و معلومات طوری باشد که کتابخوانی، مسائل فرهنگی، عشق و علاقه به معنویات و ... طبق برنامهای حساب شده در جامعه رواج پیدا کند و خلاصه اینها را باید نشست و برایشان یکایک برنامه ریخت. همانطور که گفتم از حوزهها و از دانشگاهها و پیوند اینها و بعد تسری عمومی و سراسری به تمام فرهنگ جامعه داد. آن جا است که قانون موفق میشود آن جا است که اگر گفتیم مالیات بپرداز، فرهنگ پرداخت مالیات واقعا برای مردم جا میافتد. مثل خیلی از کشورهایی که دادن مالیات- با اینکه دین و ایمانی هم ندارند- جزء فرهنگشان است. در سوئیس مثلا وقتی به طرف میگویند مالیات میخواهی بپردازی فکر نمیکند که حالا یک باری است، حال آنکه دیندارهای ما با هزار حیله از زیرپرداخت مالیات فرار میکنند. کارکردن خودش یک فرهنگ است، چه باید کرد که مردم واقعا برایشان کار بشود یک فرهنگی، کار یک شرفی و افتخاری برایشان باشد. بیکاری واقعا بدتلقی بشود. اگر فرهنگ کار در یک جامعه رشد داشته باشد، جوان هرگز بیکار نمیماند، یا نمیرود دنبال قاچاق فروشی، یا کارهای کاذب یا نظیر اینها و هزارها نمونهاش که نمونه فرهنگی و شبه فرهنگی که آدم میتواند نشان بدهد اینها کارهایی است که باید به آنها پرداخته بشود و امیدواریم که شورای عالی انقلاب فرهنگی هم در آینده همانطور که در نظر گرفتهاند به چنین زمینههایی بپردازد. (خیلی ممنون از اینکه وقتتان را بما دادید. تشکر میکنیم).
[1]- البته من معتقدم از بیست سال پیش، شوروی به بنبست رسیده است و این ابتکار گورباچف نبود، ولی بهرحال در اثر رسیدن به بن بست واقعی گورباچف ناچار شد که اصطلاحات جدید را بپذیرد و به حیات کمونیسم در شوروی خاتمه دهد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 77 |