تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,409 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,362 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1370، شماره 120، آذر 1370 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتهها و نوشتهها خانه بهشتی حضرت رسول(ص) به امیر المؤمنین (ع) فرمود: یا علی! هر کس این چهار خصلت را دارا باشد، خداوند برای او خانهای در بهشت میسازد. 1- کسی که یتیمی را جای دهد و در پناه خود نگهدارد. 2- کسی که انسان ضعیف و ناتوانی را حمایت و یاری کند. 3- کسی که پا پدر و مادرش با مهربانی رفتار نماید.. 4- کسی که با زیردستانش با محبت، برخورد کند. خوبیها امام صادق(ع) فرمود: خداوند برای ادم وحی فرستاد و فرمود: ای آدم! من همه نیکیهاو خوبیها را در چهار کلمه برای تو جمع کردهام: 1- یکی از آنها را برای خودم. 2- دومی را برای تو. 3- سومی را بین خودم و تو 4- چهارمی را بین تو و مردم قرار دادم. آنکه مخصوص خودم قرار دادم، این استکه فقط مرا پرستش کنی و برای من شریکی قائل نشوی. اما آنکه مربوط به خودت است، این استکه به عمل تو پاداش خواهم داد. اما آن چه بین تو و من است، این است که تو دعا کنی و از من بخواهی و من هم اجابت کنم. و اما آنچه بین تو و مردم میباشد آن استکه برای مردم بپسندی آنچه را برای خود میپسندی. قاتل کیست؟ روزی یکی از حکمای یونان در فکر غوطهور بود و به راه خود ادامه میداد. ناگهان شخصی به او تنه زد و فرار کرد. شخصی که به دنبال آن مرد فرار میدوید گفت: جلو او را بگیرید آقا نگذارید فرار کند. او قاتل است! حکیم با خونسردی گفت: قاتل یعنی چه؟ آن شخص با تعجب گفت: آقا مسخره کردهاید؟ قاتل کسی است که میکشد. حیکم گفت: شاید منظورتان قصاب است؟! آن مرد عصبانیتر شده گفت: قصاب یعنی چه؟ قاتل مردی استکه انسان دیگری را میکشد. حکیم کمی فکر کرده گفت: پس لابد نظامی است که در جنگ تن به تن، کسی را کشته است! آن مرد گفت: گمانم شما دیوانهاید، او در جنگ نکشته است. گفت: شاید میرغضب است!! گفت: بیشعور! این قاتل وحشی آن کسی را که کشته، گناهی نداشته است؛ فهمیدی؟! حکیم ناگهان سر خود را بالا کرده گفت: خیلی از شما معذرت میخواهم، حالا فهمیدم. حتما او طبیب است!! کشور عشق در کشور عشق جای آسایش نیست آنجا همه کاهش است، افزایش نیست بیدرد و الم توقع درمان نیست بیجرم و گنه، امیدبخشایش نیست «ابوسعید ابوالخیر» پزشک چقدر زیاد است! روزی ناصر الدین شاه از اعتماد السلطنه پرسید: در مملکت چه چیز از همه بیشتر است؟ او بیدرنگ گفت: قربان پزشک! شاه تعجب کرد و گفت: دلیل این سخن چیست؟ گفت: جوابش را بعدا عرض میکنم. یک هفته بعد دستمالی زیرچانهاش بست و دو سر آن را روی سرش گره زد و چنان وانمود کرد که دندانش درد میکند و با همان حالت پیش شاه آمد. شاه پرسید: چه شده است؟ گفت: دندانم پیله کرده است! فورا یکی از درباریان گفت: شلغم جوشیده روی جای پیله کرده بگذارید! دیگری گفت: حریره بادام، علاج این درد است! هر کس فراخور دانش خود، چیزی تجویز میکرد. اعتمادالسلطنه به آرامی گره دستمال راباز کرد و خطاب به شاه گفت: دندان من درد نمیکند، فقط خواستم عرضی که هفته پیش کردهام، تأیید شود که در مملکت پزشک از همه چیز بیشتر است. پیوسته به جانان مائیم زقید هر دو عالم رسته جزعشق تو بر جمله در دل بسته المنة لله که شدیم آخر کار پیوسته به جانان و زجان بگسسته «حاج ملاهادی سبزواری» او از تو برون نیست گاه از غم او دست زجان میشنوئی گه قصه او به درد دل میگوئی سرگشته چراگرد جهان میپوئی؟ کو از تو برون نیست کرامی جوئی «مولوی» زهر فراق نوشم هر دل که عشق ورزد از ما و من برآید کوشم بجان در این کار، تا جان زتن برآید زهر فراق نوشم، بهروصال کوشم حکمش به جان نیوشم، تاکام من برآید «فیض کاشانی» لگد نخورده است! جوانی جسور و بیادبب در حضور جمعی، حرکات ناشایسته انجام میداد و شوخیهای رکیک مینمود. مرد فاضلی زبان به نصیحت او گشود و گفت: در شوخی و مزاح، ادب را رعایت نمیکنی؟! آن جوان باز هم خواست نمکپاشی کند، گفت: چه کنم، آب و گل مرا چنین سرشتهاند! مرد ادبی گفت: آب و گل ترا نیکو سرشتهاند ولی به اندازه کافی لگد نخورده است. من نادرقلیام نادرشاه در فتح هندوستان پول زیادی از مردم گرفته بود. مردم دهلی در نامهای به او نوشتند: اگر خدائی، ترا بندگان باید و اگر پادشاهی، از رعیت گریز نباشد و با این همه ستم، دیار هند خراب و از مردم تهی خواهد ماند. نادر به منشی خود گفت که در پاسخ این نامه بنویسد: من این سخنان که خدایم یا شاهم،ندانم، من نادر قلیام و پول میخواهم! بانکداری بانکداری تاریخی بس کهن دارد. دربابل و مصر و یونان قدیم، مراکزی دایر بود که پول مردم را در معابد نگهداری میکردند. در رم فرمانی به سال 210 پیش از میلاد، صادر شد که به موجب آن، جائی را در میدان عمومی برای صرافان اختصاص دادند. واژه «بانک» از زبان ایتالیائی گرفته شده، زیرا در قرون وسطی، صرافاتی در ایتالیا بودند که در خیابانها بر روی نیمکت مینشستند و با مردم داد و ستد میکردند. در زبان ایتالیائی به نیمکت میگویند «بانکو» و از همین واژه، نام بانک گرفته شد. آغاز بانکداری جدید در سال 1587 در شهر «ونیز» تأسیس شد. این بانک از مردم سپرده میگرفت و آنان میتوانستند که در برابر سپردههای خویش، چک صادر کنند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 70 |