تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,345 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,298 |
اجتهاد ، قوه محرکه اسلام | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 125، اردیبهشت 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
استاد شهید مرتضی مطهری اجتهاد ، قوه محرکه اسلام دوازدهم اردیبهشت مصادف است با سال روز شهادت استاد مرتضی مطهری ، آن جاودانه مردی که در تاریخ انقلاب با شکوه ایران ـ چه از نظر علم و چه از نظر عمل ـ نظیری نداشت و همین افتخار برای او بس که امام بزرگوارمان ـ قدس سرّه ـ درباره اش فرمود : « آثاری که از او هست ، بی استثنا همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی استثنا آثارش خوب است ، ایشان بی استثنا آثارش خوب است ، انسان ساز است » . و همین یک جمله امام کافی است که عظمت و شخصیت این متفکر و احیاگر بزرگ فرهنگ اسلامی را به دنیا اعلام کند و به همین خاطر است که ما در روز شهادتش ، به جای این که درباره̾ زندگیش ـ که آن هم سراسر افتخار است ـ بحثی کنیم ، یک مقاله ارزنده از مقاله و سخنان همیشه جاویدش انتخاب کرده و برای استفاده عموم برادران و خواهران منتشر می سازیم و پیوسته به ملت عزیز ایران و ملت های مسلمان توصیه می کنیم از کتاب ها و سخنان و مقالات استاد مطهّری غفلت نورزند و با اطمینان خاطر از نظرات ارزنده آن بزرگوار استفاده کنند و مطمئن باشند که هر چه بیشتر در مطالعه کتاب هایش بکوشند به اسلام ناب محمّدی نزدیک تر خواهند شد . پاسدار اسلام فرا رسیدن این روز را به رهبر و امّت به ویژه به معلّمین و فرهنگیان عزیز ـ که امروز را به نام معلم نامگذاری کرده اند و چه نام مناسب بجائی است تسلیت عرض نموده و برای این که همیشه فرهنگ « مطهری » در میان ما زنده باشد ـ که او زنده و جاوید است ـ بار دیگر مطالعه̾ کتاب هایش را به عموم ملّت به خصوص معلمان و فرهنگیان و دانش آموزان و دانشجویان ، اکیدا توصیه و سفارش می نمائیم . درود بر روح و روان آن شهید سعید و درود بر رهروان راهش . « فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون » [1] . یکی از مفکرین عالم اسلامی در اعصار اخیر اقبال لاهوری است. اقبال اهل هندوستان سابق و پاکستان جدید و در یک خاندان مسلمان پرورش یافته است . او تحصیلات جدید را طی کرده و در همان زمان از تحصیلات قدیم فی الجمله ای بهره مند بوده است ولی شور اسلامی را همیشه داشته بر عکس اکثریت قریب به اتفاق محصلین ایرانی که یک حالت رنگ پذیری عجیبی نسبت به فرنگی ها دارند . این مرد تحصیلات عالیه ئی در رشته فلسفه داشته و کتاب ها به زبان انگلیسی نوشته که همان کتاب ها برای مستشرقین جزء مدارک شمرده می شود . مرد بسیار باشور و از کسانی بوده است که شم اسلامی داشته و از آن حمایت کرده است که تنها اسلام است که می تواند دنیا را نجات بدهد ، با این که خودش مرد متجددی بوده و از افکار امروز حداکثر آگاهی را داشته است . او می گوید پدرم یک جمله ئی به من گفت که آن جمله برایم درس شد . می گوید یک روز صبح مشغول تلاوت قرآن بودم ، پدرم گفت چه می کنی ؟ گفتم قرآن می خوانم . گفت :« قرآن را آن چنان بخوان که گوئی وحی ، بر تو نازل شده است » . همین جمله مثل نقشی که روی سنگ کنده باشند در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد به هر آیه ای که رسیدم تا تأمل و تدبّر نکردم رد نشدم . این مرد جمله ای دارد که من به مناسبت این جمله خواستم اسمی از او برده باشم . این جمله درباره̾ اجتهاد است . می گوید : « اجتهاد قوه محرکه اسلام است» شما یک اتومبیل تا یک نیروئی نباشد که آن را به حرکت در آورد ممکن نیست حرکت بکند . جمله دیگری هم هست مال بوعلی سینا که یک بحث جامعی در کتاب شفا دارد راجع به اصول اجتماعی و اصول خانوادگی . می گوید : « حوائجی که برای زندگی بشر پیش می آید بی نهایت است. اصول اسلام ثابت و لا یتغیر است و نه تنها از نظر اسلام تغییر پذیر نیست ، بلکه این ها حقایقی است که در همه زمان ها باید جزو اصول زندگی بشر قرار گیرد ، حکم یک برنامه واقعی را دارد. امّا فروع الی مالا نهایه است . به همین دلیل اجتهاد ضرورت دارد یعنی در هر عصر و زمانی باید افراد متخصص و کارشناس واقعی باشند که اصول اسلامی را با مسائل متغیری که در زمان پیش می آید تطبیق بکنند ، درک بکنند که این مسئله نو داخل در چه اصلی از اصول است » . اتفاقا اجتهاد جزو مسائلی است که می توان گفت : روح خودش را از دست داده است مردم خیال می کنند که معنی اجتهاد و وظیفه مجتهد فقط این است که همان مسائلی را که در همه زمان ها یک حکم دارد ، رسیدگی بکند ؛ مثلا در تیمم آیا یک ضربه بر خاک زدن کافی است یا حتما باید دو صربه بر خاک زد ؟! یکی بگوید اقوی یک ضربه کافی است دیگری بگوید احوط دو ضربه بر خاک بزدند ، یا مسائلی از این قبیل . درصورتی که این ها اهمیّت چندانی ندارد ، آن چه اهمیّت دارد مسائل نو و تازه ای است که پیدا می شود و باید دید که این مسائل با کدام یک از اصول اسلامی منطبق است . بوعلی هم لزوم اجتهاد را روی همین اساس توجیه می کند ، می گوید به همین دلیل در تمام اعصار باید اجتهاد وجود داشته باشد . اگر این را ما در نظر بگیریم ضد فکر اهل تسنن است . در آن وقت اهل تسنن حق اجتهاد را منحصر کردند ( البته به حسب ظاهر ) به یک افراد معین ، که در این جا شیعه با آن ها موافق نیست . شیعه می گوید : اجتهاد بابی است که در تمام زمان ها باید باز باشد. از نظر آن ها ابوحنیفه ، مالک بن انس ، شافعی و احمد بن حنبل چهار تا مجتهدند ، مجتهد جائز الخطا هم هستند . قرآن کریم تعبیریی دارد : « و ماکان المؤمنون لینفروا کافة فلولانفر من کل فرقة منهم طائفهة لیتفقهوا فی الدین » راجع به تفسیر این آیه بحث هایی است. ترجمه اش این است : مؤمنین چنین نیستند که همه شان یک جا کوچ کنند چرا از هر فرقه یک نفر کوچ کند برای این که در امر دین تفقه پیدا کنند . مقصود از این که مؤمنین این چنین نیستند که یک جا کوچ کنند . چیست ، یعنی برای چه کوچ کنند؟ برای اجتهاد ، حالا هر چه می خواهد باشد ولی قرآن هدفی را در این جا ذکر کرده است . آن هدف به این تعبیر است . « لیتفقهوا فی الدّین » که از هر فرقه ای ، طائفه ای در دین تفقه پیدا کنند . قرآن مسئله یی را طرح کرده است به نام تفقه در دین . این کلمه ، معنایی بالاتر از معنای علم دین می فهماند . یک علم دین داریم یه تفقه در دین . علم یک مفهوم وسیعی است ، هر دانستنی را علم می گویند ولی تفقه به طور کلی در هر موردی استعمال نمی شود. تفقه در جائی گفته می شود که انسان یک دانش عمیقی پیدا بکند یعنی علم سطحی علم هست ولی تفقه نیست . راغب اصفهانی می گوید . « التفقه هو التوسل بعلم ظاهر الی علم باطن » تفقه این است که انسان از ظاهر ، باطن را کشف کند ، و از پوست مغز را دریابد ، از آن چه که به چشم می بیند و حس می کند ، آن چه را که حسّ نمی کند درک بکند . معنای تفقه در دین اینست که انسان دین را سطحی نشناسد یعنی در دین ، هم روحی هست و هم تنی ، در ساختن دین تنها به شناختن تن اکتفا نکند. ما در احادیث گاهی برمی خوریم به این گونه مضامین : روزی برسد که « لا یبقی من القرآن الادرسه و من الاسلام الا رسمیه » از قرآن جز یاد گرفتن ظاهری و از اسلام جز نقشی باقی نمی ماند . امیرالمؤمنین علیه السلام در یک جا راجع به آینده بنی امیه که بحث می کند می گوید مثل اسلام در آن زمان مثل ظرفی است که محتوی مایعی بوده است ، بعد آن ظرف را وارونه کرده باشند و آن مایع ریخته باشد ، ظرف خالی باقی مانده است . قسمتی از دستورهای دین شکل ظرف را دارد برای دستور های دیگری که شکل آب را دارد . یعنی این ظرف لازم است امّا این ظرف برای آن آب لازم است . اگر این ظرف باشد ، آن آب هم نمیریزد امّا اگر آن آب نباشد و این ظرف به تنهایی باشد ، انگار نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهد بفرماید که بنی امیه اسلام را تو خالی می کنند ، مغزش را بکلی از میان می برند و فقط پوستی برای این مردم باقی می گذارند . تعبیر دیگر این است : « ولبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » [2] . می گوید : در آن زمان این لباس که نامش اسلام است می پوشند امّا مثل این که پوستینی را وارونه پوشیده باشند ، هم خاصیّت خودش را از دست می دهد و هم اسباب مسخره می شود . خود این ها می رساند که اسلام را به دو شکل می شود به تن کرد : یک شکل این که یک امر بی خاصیّت بی مغز جلوه کند و شکل دیگر این که معنی دار باشد . یکی از رفقا نقل می کرد که من یک وقتی گرفتاری داشتم بسیار شدید. برای انجام یک کار خیلی کوچک که اصلا زحمت هم نداشت ولی برای من ارزش فوق العاده ئی داشت ، به یکی از رفقا مراجعه کردم . او در جواب گفت که من الآن باید به نماز جماعت بروم . اگر در این جا انسان بگوید اسلام که این همه به نماز جماعت توصیه کرده است ارزش قضاء حاجت یک مسلمان را از بین برده است ، این ، غلط است . مگر برای خدا فرق می کند که ما نماز تنها بخوانیم یا نماز جماعت ؟ اسلام که گفته است نماز با جماعت خوانده شود ، برای این است که مردم در آن حالی که حالت روحانیّت و معنویّت است ، چشمشان به صورت یکدیگر بیفتد و به اوضاع یکدیگر رسیدگی بکنند . این که گفته اند : اگر نماز را به جماعت بخوانید این مقدار ثوابش زیاد می شود برای این است که شما را به یکدیگر مهربان تر می کند ، در قضاء حوائج یکدیگر ساعی تر می کند . یعنی نماز را به جماعت خواندن پوسته ئی است که مغزی در آن نهفته است . مغز آن ، عواطف اجتماعی و علاقمند بودن به سرنوشت دیگران است . این ها دلالت می کند بر این که اسلام پوستی دارد و مغزی ، ظاهری دارد و باطنی . پس تفقه لازم دارد . تفقه این است که انسان معنی را بدست بیاورد . اگر آن شخص می گوید : اجتهاد قوه محرکه اسلام است و یا گفته می شود : اجتهاد در هر عصر و زمانی لازم است و روح اسلامروح ثابتی است در تمام زمان ها همین طور که بدن انسان متغیر و روح تغییر ناپذیر است ؛ این شبهه ایجاد نمی شود که مقتضیات زمان ایجاب می کند حکم اسلام نقض بشود . این جا مثالی عرض می کنم : ما در قرآن دستوری داریم :« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم » [3] . دستوری با کمال صراحت بیان شده ، هدف این دستور هم ذکر گردیده است . اسلام دین نیرومندی است . خارجی ها هم این را قبول دارند . ویل دورانت گفته است هیچ دینی به اندازه اسلام پیروان خودش را به نیرومندی دعوت نکرده است . اسلام می گوید : قوی باشید ، نیرومند باشید . اسلام از ضعف و ضعیف بدش می آید . اسلام به جامعه اسلامی دستور می دهد که در مقابل دشمن آن چه که در استطاعت داری تهیه بکن . از لحاظ غایت و هدف این دستور هم می گوید شما باید از لحاظ نیروی مادّی طوری باشید که رعب شما در دل دشمنانتان باشد . همین الآن می بینید کشور های بزرگ چه رعبی در دل مردم ایجاد کرده اند ! قرآن می گوید : مسلمانان باید آن قدر نیرومند باشند که هر جمعیّت غیر مسلمانی وقتی مسلمان ها را می بینند رعب آنها در دلشان ایجاد بشود برای این که خیال تجاوز در دماغشان خطور نکند . یک کسی قدرت و نیرو را برای تجاوز ،یک کسی هم قدرت نیرو را می خواهد برای جلوگیری از تجاوز . قرآن هرگز نیرو را برای تجاوز توصیه نمی کند چون می گوید :« و لا یجر منکم شنان قوم علی ان لا تعدلوا » [4] . حتّی اگر دشمنان خدا به شما بدی کردند مبادا از عدالت خارج بشوید . ولی اسلام به دیگری هم اجازه تجاوز نمی دهد . این یک دستور . وقتی ما وارد سنّت پیغمبر می شویم می بینیم پیغمبر یک سلسله آداب و سنن را در زمان خودش بیان کرده است که در فقه به نم « سبق و رمایه » آورده شده است . در اسلام « سبق و رمایه » مستحب است . سبق مسابقه اسب دوانی است و رمایه تیراندازی کردن است . اسلام هر نوع برد و باختی را تحریم کرده است مگر برد و باخت هایی که در زمینه مسابقه اسب دوانی و یا مسابقه تیراندازی باشد . این از مسلمات فقه ما است که یک چنین سنن و آدابی در دین هست . حالا این جا یک وقت هست ما جمود بخرج می دهیم می گوئیم « اعدوا لهم ما استطعتم من قوه » یک دستور است و دستور سبق و رمایه ، دستور دیگری است یعنی اگر پیغمبر توصیه کرده است که سبق و رمایه را یاد بگیرید و به فرزندان خودتان هم بیاموزید . این یک علاقه ای است که پیغمبر به اسب و اسب دوانی و نیز به تیراندازی و کمان داشته است . پس این دستور تمام زمان ها باید به همین شکل و در میان ما باقی بماند ! این طور نیست . سبق و رمایه فرزند « اعدوا لهم ما استطعتم من قوه » است . اسلام می گوید شما در تمام زمان ها باید حداکثر نیرومندی را داشته باشید . اسب دوانی و تیراندازی از نظر اسلام اصالت ندارد بلکه شکل اجرائی « اعدوا لهم ما استطعتم » است . دستور ، آن است ، این ، شکل اجرائی آن است . و به عبارت دیگر جامه ای است که به بدن آن دوخته شده است . یعنی اسلام برای سبق و رمایه اصالت قائل نیست . نه این که بخواهیم بگوییم این چون گفته پیغمبر است اصالت ندارد ! نه ، تفکیکی میان دستور خدا و دستور پیغمبر نیست . مسئله این است که اسلام در مورد چه دستوری اجرای خود آن دستور را خواسته است و چه دستور اجرا کننده یک دستور دیگر دانسته است . این همان حساب تفقه در دین است که انسان مقصود را دریابد . یک مثال دیگر در نهج البلاغه است . نوشته اند : شخصی آمد به حضرت علی علیه السلام اعتراض کرد که چرا شما محاسنتان را رنگ نمی زنید ؟ مگر پیغمبر دستور نداد که « غبر و الشیب » یعنی موی سفید را رنگ بکنید؟ فرمود چرا . عرض کرد شما چرا این کار را نمی کنید؟ فرمود این دستور خودش اصالت ندارد . این دستور برای منظوری بوده که در آن زمان بود ولی حالا دیگر نیست . آن منظور این بود . در آن زمان عدد مسلمین کم بود . در میان سرباز های اسلامی که در جنگ ها شرکت می کردند پیر زیاد بود و ریش تمامشان سفید بود . دشمن که از دور این ها را می دید ، می دید یک مشت ریش سفید در میان این ها است . روحیه اش قوی می شد و در جنگ قوت قلب نقش اوّل را دارد . پیغمبر صلی الله علیه و آله دید اگر این ها با ریش های سفید در میادین جنگ بیایند اوّل بار که چشم دشمن به این ها می افتد ، روحیه شان قوی می شد ، لذا فرمود ریش ها را رنگ ببندید که دشمن به پیری شما پی نبرد . این حاجتی بود مال آن روز . امروز دیگر این حاجت وجود ندارد و در این جهت هر کسی آزاد است . حالا این جا یک روح است که این روح باید در تمام زمان ها ثابت باشد و آن این است که نباید کاری کرد که روحیه دشمن قوی بشود چه در جنگ و چه در غیر جنگ . لهذا ما مسلمان ها باید نقایص خودمان را مرتفع بکنیم ، نباید طوری رفتار کرد که غیر مسلمان ،مسلمان ها را ضعیف و ناتوان تلقی بکند ،این اصل ثابت ، در یک زمان وقتی بخواهد اجرا بشود شکل اجرائیش این است که پیرمرد ها ریش ها را رنگ بزنند امّا این شکل در تمام زمان ها ثابت نمی ماند . این ، معنای تفقه در دین است ، معنای بصیرت در دین است . از خصوصیات اسلام است که اموری را که به حسب احتیاج زمان تغییر می کند ، حاجت های متغیر را متصل کرده به حاجت های ثابت، یعنی هر حاجت متغیری را بسته است به یک حاجت ثابت ، فقط مجتهد می خواهد ،متفقه می خواهد که این ارتباط را کشف بکند و آن وقت دستور اسلام را بیان بکند . این همان قوه محرکه اسلام است. یکی از جمود هایی که اخبار یین به خرج می دهند تحت الحنک انداختن است . اتفاقا ما دستور هم داریم . مرحوم فیض کاشانی با این که مرد اخباری مسلکی است ولی در عین حال نیمه فیلسوف است . همین امر به فکرش روشنائی مخصوص بخشیده است . مرحوم فیض در این جا روحی و تنی بدست آورده است، پوسته ئی و هسته ئی بدست آورده است ، می گوید در آن زمان مخالفین یعنی مشرکین شعاری داشتند و آن این بود که تحت الحنک ها را از آن بالا می بستند و اگر کسی تحت الحنک را از بالا می بست ، شعار آن ها را پذیرفته بود و به قول امروزی ها آرم آن ها را گرفته بود . این که دستور دادند که شما تحت الحنک بیاندازید ، خود تحت الحنک موضوعیّت ندارد ، مخالف با شعار مشرکین موضوعیّت دارد یعنی مسلمان نباید شعاری را که مال دیگران است انتخاب بکند . این ، تا وقتی بود که یک همچو مشرکینی وجود داشت و یک چنین شعاری داشتند ولی امروز که اصلا یک همچو مشرکینی وجود ندارد و چنین شعاری هم در بین نیست، دیگر تحت الحنک اندختن که فلسفه اش دهن کجی به آن ها است ، لزومی ندارد ، دیگر موضوعیّت ندارد . حال مرحوم فیض که این حرف را زده است آیا حکم اسلام را نسخ کرده است ؟ نه ، مقصود این دستور را خوب درک کرده است . یعنی همان اجتهادی را که به گفته اقبال پاکستانی قوه محرکه اسلام است ، خوب درک کرده . اجتهادی را که بوعلی گفته وجود مجتهد در تمام زمان ها لازم است ، خوب بدست آورده است . هسته را از پوسته تشخیص داده است . مثال دیگر : اگر بپرسند کلاه شاپو حرام است یا نه ؟ کت و شلوار حرام است یا نه ؟ می گوییم : این ها یک زمانی حرام بوده اند ولی فعلا حرام نیستند برای این که زمانی بود که کلاه شاپو مخصوص اجانب بود ، واقعا کلاه فرنگی بود، در هر جا اگر کسی این کلاه را به سر می گذاشت ، معنایش این بود که او مسیحی است . کلاه شاپو به سر گذاشتن این مفهوم را داشت . تا وقتی که این کلاه شعار آن ها بود ، هر مسلمانی که آن را می پوشید عمل حرامی انجام داده بود ولی بعد این کلاه در تمام دنیا معمول شد، مردم از هر مذهب و ملّتی آن را پذیرفتند و آن شعار مخصوص را از دست داد و چون از شعار خارج شد ، امروز دیگر آن لباس معنی دار سابق نیست . لذا امروز پوشیدن آن حرام نیست . پیغمبر جدیدی هم لازم نیست بیاید ، حکم اسلام هم دو تا نشده است . به نظر من یکی از معجزات اسلام خاصیّت اجتهاد است. معنای اجتهاد این نیست که یک نفر بنشیند و یک حرفی را همین طور بزند ، نه اسلام به جهاتی که اتفاقا بعضی از آن ها را ذکر کردم ، خصوصیّاتی در ساختمان خود دارد که بدون این که با روح دستوراتش مخالفتی شده باشد ، خودش حرکت و گردش می کند ، این که ما باید آن را به حرکت در بیاوریم . خودش یک قوانین متحرک و نا ثابتی دارد بر عین این که قوانین ثابت و لا یتغیری دارد ولی چون آن قوانین متیغر را وابسته کرده است به این قوانین ثابت ، هیچ وقت هم اختیار از دست خودش خارج نمی شود . بزرگترین نعمت ها تفقه در دین است که انسان بصیرت پیدا کند .
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,057 |