تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,255 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,165 |
امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 126، خرداد 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
امام راحل(سلام الله علیه) و فقه سنتی آیت الله محمدی گیلانی *بقیه آراء محدثین اهل سنّت در جمع بین اخبار نهی از کتاب حدیث و اخبار جواز کتابت. * نقل طرق در فتح الباری. * حدیث ابوسعید خدری بنظر بخاری موقوف است، و در نظر مسلم صحیح. * کلام جامع محقق احمد محم شاکر در الباعث الحثیث در این باره. * کلام این محقق در علم اصول حدیث و قواعد اصطلاح آن. * اعتناء شدید مسلمین صدر اول در حفظ مواریث نبی اکرم صلی الله علیه و آله در میان امم عالم بی نظیر بوده، حتی وجوه مختلف نقطه قرآن را به اختلاف لهجه های قبائل روایت کردند... چنانکه گفتیم، محدثین بزرگ از اهل سنت در مقام جمع و توفیق بین اخبار نهی ا ز کتابت حدیث و اخبار تجویز اقوالی دارند، دو قول از آنها نقل شد. 3ـ نهی از کتابت حدیث، عام، و تجویز کتابت، اختصاص به کسی دارد که ورزیده در فن کتابت است، مانند عبدالله بن عمرو، و این قول همان وجه دوم است که در عبارت ابن قتیبه بود. وجوهی دیگر در این باب گفته شده، نظیر آنکه نهی متوجه آن کسی است که وثوق به حافظه او است، و اتکالش به کتابت مورد تردید است، و تجویز متوجه آن کسی است که وثوقی به حافظه اش نیست مانند ابو شاه، یا نهی مربوط می شود به کتابت حدیث با قرآن در صحیفۀ واحدی، زیرا صحابه تأویل آیه ای را که از رسول الله صلی الله علیه و آله می شنیدند، ظنّ قوی بود که همان تأویل را با آیه یکجا در صفحه ای از صحیفۀ واحدی بنگارند و مآلاً با قرآن مخلوط و مشتبه شود و اذن مربوط می شود به کتابت حدیث و ثبت آن علیحده. ابن حجر در فتح الباری این وجوه را ذکر کرده است، و وجه اول را که موقوف بودن حدیث ابی سعید خدری باشد، به بخاری اسناد داده است.(ج1 ص208). ولی ما آن را از صحیح مسلم، به شرح النّووی نقل کردیم بنابراین حدیث ابی سعید طبق اصولشان محکوم به صحت است، و مؤیّد آن روایت دیگری است که از ابوسعید خدری ایضا نقل شده که گفت: «از نبی اکرم استیذان نمودم که حدیث را به کتابت در آورم و او از اذن دادن امتناع فرمودند». ابن حجر در میان وجوه مذکوره، وجه دوم را به تربیبی که ما بیان کردیم می پذیرد و می گوید: «نهی متقدم است و اذن ـ متأخر ـ ناسخ آن است، چون خطر التباس و اشتباه رفع شده و اقرب الوجوه همین وجه است» محقق محترم آقای احمد محمد شاکر در کتاب« الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث» می گوید: «همه این وجوه ضعیف است، و جواب صحیح آن است: که نهی، منسوخ به احادیث جواز است، بخاری و مسلم هر دو روایت کرده اند که ابوشاه یمنی از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم التماس نمودند آنچه از خطبۀ سال فتح مکه را شنیده است برای وی بنویسد آن حضرت فرمودند: «اکتبوا لا بی شاه». ابو داود و حاکم و دیگران از عبدالله بن عمرو العاص روایت کرده اند که گفت: من عرض کردم: یا رسول الله: من از شما چیزی که می شنوم اجازه می فرمائد بنویسم؟ فرمودند: بلی، عرض کردم: چه در رضا و چه در غضب؟ فرمودند: بلی، زیرا من در هر دو حال جز حق نمی گویم. و بخاری از ابوهریره روایت کرده که گفت: هیچیک از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بیشتر در روایت حدیث از من نبودند مگر عبدالله بن عمرو، زیرا او می نوشت و من نمی نوشتم. ترمذی از ابوهریره روایت کرده که گفت: مردی از انصار همواره خدمت رسول الله صلی الله علیه و سلم می نشست و از آن بزرگوار حدیث می شنید و خوشش می آمد ولی از حفظ آن ناتوان بود و از این امر به رسول الله صلی الله علیه و سلم شکایت کرد، ان بزرگوار فرمودند: بدست خویش استعانت جو و به نوشتن اشارت فرمودند. با توجه به استقرار کتابت بین اکثر صحابه و تابعین و اتفاق امت بعد از آن بر جواز کتابت، احادیث فوق الذکر و استقرار کتابت و اتفاق امت، جملگی دلالت می کنند بر اینکه حدیث ابوسعید خدری، منسوخ گردیده و حکمت نهی در آن حدیث در آغاز طلوع اسلام همانا بیم اشتغال مسلمین به حدیث و انصراف از قرآن و خوف اختلاط غیر قرآن به قرآن بود، که این خوف زائل گردید و حدیث ابوشاه در سالهای اواخر عمر پیمبر اکرم صلی الله علیه و سلم واقع شد و همچنین حدیث ابوهریره متأخر الاسلام که می گوید:«عبدالله بن عمرو می نوشت و من نمی نوشتم». دلالت دارد براینکه عبدالله بعد از اسلام ابوهریره شروع به نوشتن حدیث کرد اگر حدیث ابوسعید خدری بعد از احادیث اذن و جواز بود به یقین صریح، چنین امری نزد صحابه معروف می شد علاوه براین اجماع قطعی امت بر جواز که بعداً منعقد گردید، قزینه قطعی است که صدور رخصت و جواز کتابت بعد از صدور نهی از آن بوده ـ که طبعاً ناسخ آن است ـ و اجماع نامبرده به تواتر عملی از همۀ طوائف مختلف امت بعد از صدر اول ثابت است ـ رضی الله عنهم اجمعین ـ چنانکه ابن صلاح می گوید: «سپس این اختلاف زائل شد و همۀ مسلمین بر جواز و اباحه کتابت حدیث اجماع کردند، چه آنکه اگر احدیث در کتب تدوین نمی شد در اعصار اخیر، تباه و نابود می گردید...» (الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث ص 133 طبع بیروت). انگیزۀ نقل کلام تقریباً طولانی آقای احمد محمد شاکر، این بود که بیان مذکور در جمع بین روایات متضادّه در این باب نسبتاً قوی و جامع است و انظار و آراء اهل سنت را خلاصه کرده است. جناب ایشان در مقدمۀ طبع اول این کتاب دربارۀ علم اصول حدیث و قواعد اصطلاح آن و رنج و مشقتی که علماء راستین و عظماء اهل تحقیق در این راه پرنشیب و عقبات صعب العبور تحمل کردند، نیز بیان جامعی دارند که ارتباط به بحث ما دارد و از این نقل آن مناسب است: « از صدر اول اسلام مسلمین اعتناء شدید به حفظ اسانید شریعتشان از کتاب و سنّت داشتند، اعتنائی که هیچ امتی از امم پیشین به حفظ مواریث شریعتشان همانند مسلمین نداشتند، این امت بزرگوار قرآن را حفظ کردند و آیه آیه و کلمه کلمه و حرف حرف آنرا متواتراً از رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت کردند، و در صدور و سینه های خویش حفظ نمودند و با کتابت آن را در مصاحف به ثبت درآوردند. تا آنجا که در این امر خطیر مراعات حفظ امانت کردند که وجوه مختلف نقطه را به اختلاف لهجه های قبائل، روایت کرده و ضبط نمودند، و طرق ترسیم آن را در صحف روایت کردند، و در این باره کتابهای طولانی تألیف کردند که وافی و رساء برای ارئه به آیندگان است. و نیز همه اقوال و افعال و احوال پیمبرشان را حفظ کردند، چه آن بزرگوار مبلغ معارف و احکام از پروردگار و مبیّن شرع او و مأمور به اقامۀ دین اوست و تمامی گفتار و کردار و احوالش بیان قرآن است، و او می فرماید: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» (النجم ـ آیات 3و4) و یقول: «و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم و لعلمهم یتفکرون» (النحل ـ آیه44)... و در حجة الوداع برای مسلمین فرمان عمومی صادر فرمودند: «ولیبلّغ الشاهد الغائب فان الشاهد عسی ان یبلّغ من هو اوعی له منه». ـ آنانکه حضور دارند، باید« گفتار و کردار و حالم» را به آنها که غائبند برسانند چه بسا می شود که حاضر پیامم را به کسی که رسانده است آنکس شنواتر از وی باشد. از همۀ این بیانها و پیامها مسلمین فهمیدند که برآنها واجب است همه آثار رسالت را حفظ کنند، که حفظ کردند، و امانت و ودیعۀ الهی و نبوی را چنانکه باید اداء نمودند و احادیث را از نبی اکرم صلی الله علیه و اله و سلم روایت کردند، و روش آنان در روایت احادیث نبوی به گونه های مختلف انجام پذیرفت: یا به تواتر لفظ و معنا، یا فقط به تواتر معنا، یا مشهور یا با ثبوت اسناد صحیح که علماء حدیث آنها را«حدیث صحیح» و «حدیث حسن» می خوانند روایت نموده و به نسلهای آینده ابلاغ کردند. و علماء حدیث در روایت هر حدیثی اگرچه در نزدشان صحیح نبوده کوشش بیدریغ فرمودند سپس در اطمینان به صحت هر حدیث و حرفی که روات روایت کرده بودند، به جدّ و جهد پرداختند و احوال و روایاتشان را نقادی نمودند و در نقل از آنها نهایت احتیاط را مراعات کردند و با کمترین شبهه در سیرۀ شخصی ناقل، حکم به ضعف حدیث وی می نمودند، و هرچه که در نزد اهل علم در عدالت راوی خلل آور بود، روایت او را نمی پذیرفتند، و هنگامیکه در چیزی از گفتارهایش دروغ می دیدند و منشأ اشتباه در صداقت وی می گردید، حدیث چنین کسی را مردود می دانستند و حدیث او را«موضوع» یا «مکذوب» می نامیدند، اگرچه کذبی از وی در حدیث شناخته نشده بود با اینکه می دانستند دروغگو گاهی هم راست می گوید. و همچنین جهت اطمینان به حفظ هر راوی، به اختیار و امتحان می پرداختند و بعضی از روایاتش را با بعضی دیگر و به روایات دیگران مقترن می نمودند اگر در این اقتران و عرضه خطاء کثیر یا حفظ ناصواب می دیدند، روایت او را تضعیف می کردند، اگرچه در شخص وی و صدق او هیچ گونه طعن و خللی نبود، و رمی به ضعف روایت چنین کسی فقط بدین جهت بود که بیم خیانت حافظه درباره وی می رفت. این بزرگان، قواعدی که برای قبول حدیث وضع کرده بودند به تحریر و تهذیب آنها پرداخته که همین قواعد فن حدیث و اصطلاحات آن است و نهایت تحقیقاتی که در وسع انسانی است در این باره نمودند، و انگیزه آنان در تحمل این مشاق و رنجهای طاقت فرسا فقط برای احتیاط و احتفاظ شریعت و دینشان بوده و قواعدی را که تأسیس کردند و طبق آن، در فنّ حدیث سیر کردند درست ترین قواعد اثبات تاریخی و برترین و دقیق ترین آنها است، اگرچه در این اعصار اخیره، بسیاری از مردم از این قواعد، بدون هیچ دلیلی اعراض کرده اند! در صورتیکه دانشمندان اکثر فنون نقلیه از این بزرگان مؤسّس این قواعد و اصول پیروی کرده اند و این قواعد را در فنّ ویژه خویش استعمال نموده اند: علماء لغت و ادب و علماء تاریخ و دیگر فنون نقلیه با اعمال این قواعد پیروی خود را از این عظماء فن حدیث به ثبوت رسانده اند، و در نقل هر خبر مربوط به علومشان به این فن استناد جسته اند، چنانکه با مراجعه به کتب پیشینیان، صدق این دعوی روشن می شود، که چگونه با تطبیق این قواعد در تحصیل صحّت نقل هر امری که مرتبط به فن آنها است، دست یازیده اند و در حقیقت اساس همه علوم نقلیه همین علم«علم اصول حدیث و قواعد اصطلاح آن» است و این علم به وصفی که علامه شیخ محمد عبدالرزاق حمزه، آن را توصیف کرده: «منطق المنقول و میزان تصحیح الاخبار» سزاوار است. و معهذا معدودی از متقدمین دست به بدعتی زدند و گفتند، به احادیث نمی شود احتیاج کرد زیرا احادیث طنّی الثبوتند، و با تواتر موجب قطع و علم ثابت نگردیده اند! بدیهی است که چنین پنداری در میزان ارزش امور تاریخی و صحّت روایات بی اثر است و گرنه، اعتماد به اکثر نقلیّات در اکثر علوم و معارف صحیح نمی بود در صورتی که همین نقلیات است که مورد اعتماد علماء می باشند و خوشبختانه این طایفه که چنین مذهب فاسدی دارند، گروهی اندک بوده و قول آنان بی اثر است بلی در عصر ما گروهی نابغه نما، پدید آمده اند، نوابغی که دست پروردۀ اروپایند که اروپا آنها را همچون ذخیره خویش از میان امت اسلام برگزیده اند این به اصطلاح نوابغ به پیروی از شیوخ مستشرقین خویش ـ که طلایه مبشّرین مسیحیت اند ـ پنداشته اند که هیچ حدیثی اصل و صحت ندارد و نمی شود به آن استدلال کرد و به این قواعد دقیقه پشت نموده و به هوای خویش دست به اثبات و نفی حدیث می زنند، بدون هیچ قاعده ای و میزانی، این گروه بیمارانی هستند که با هیچ دوائی درمان نمی گردند. ثم الله یهدی من یشاء. در صورتی که طعن در احادیث صحیحه عبارة اخرای شک در صحت نسبت آنها به رسول الله صلی الله علیه و سلم است و معنای این شک و طعن حکم کردن بر همه روات ثقات از سلف صالح رضی الله عنهم به اینکه آنان دروغگو و فریب کار و فریب خورده اند و حال آنکه آنان در پناه خدایتعالی بودند و کذب از اکبر معاصی کبیره است، و روشن است که مسلمین صدر اول ـ در سه قرن نخستین ـ از شریفترین نفوس و واجد عالی ترین اخلاق، و با تقواترین مردمان بوده اند و برای همین صفات برجسته انان بوده است که خدایتعالی یاریشان کرد و ممالکی را بدستشان فتح و در اندک مدتی بر همۀ امم به آنان سیادت بخشید و سبب عمدۀ این پیروزی قبل از سلاح جنگ، دین و خلق جمیل آنان بود. (الباعث الحثیث ـ ص7ـ10). ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 63 |