
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,317 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
گفته ها و نوشته ها | |||||||||||||||||||||||||||||||
پاسدار اسلام | |||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 126، خرداد 1371 | |||||||||||||||||||||||||||||||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | |||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||
گفته ها و نوشته ها پنج سخن والا أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: کلماتی از من فرا گیرید که اگر بر چهارپایان سوار شوید و در راه پیمائی، آنها را از پای درآورید مانند آن کلمات را نخواهید یافت: 1ـ هان هیچ کس جز به پروردگارش امید نبندد. 2ـ هیچ کس جز از گناه خود نهراسد. 3ـ هیچ کس از شما اگر چیزی نداند، از فرا گرفتنش و آموختنش خجالت نکشد. 4ـ چون چیزی از هر یک از شما سؤال شد، اگر نمی داند خجالت نکشد و در پاسخ بگوید: خدا بهتر می داند. 5ـ بدانید که شکیبائی و صبر برای پیکرۀ ایمان همچون سراست برای بدن و بدنی که سر ندارد، خیری در آن نیست. صورت و سیرت وقتی از حکیمی سئوال کردند که: از صورت ظاهر بر طبیعت و سیرت مرد، استدلال توان گرفت؟ گفت: این معنی حکما را میسّر بوده است که ایشان کتاب فراست تألیف کرده اند؛ اما ارباب ظاهر را آن میسّر نشود. اما مثال تو در این سؤال آن است که هرگاه تو در آئینه نگری و صورت خود را خوب بینی، زینهار که آن خوبی را به افعال بد زشت مگردان و اگر خود را زشت بینی، از افعال و اخلاق بد تجنّب نمای تا دو زشتی به یکجا جمع نشود که من شنیدم سفیهی استاد حکما افلاطون را روزی در مقام مخاصمت گفت: «زشت مردی»! افلاطون گفت: «عیبی که در من بود گفتی و همه را پدید کردی، اکنون بعد از این همه هنر است؛ و آنچه در تو هنر بود ظاهر کردی و باقی همه عیب است». غم عشق تو
«انوری» بشنو...تا دوست شوی بشنو تا بدانی...بدان تا انجام دهی...انجام ده تا بروی...برو تا برسی...برس تا بیابی...بیاب تا گم شوی...گم شو تا یافته شوی...یافته گرد تا بشناسی...بشناس تا دوست داری...دوست دار تا دوست شوی. صدای کمانچه دزدی پاشنۀ در خانه ای را مشغول ارّه کردن بود. پرسیدند: چه می کنی؟ گفت: کمانچه می زنم! گفتند: چرا صدا ندارد؟ گفت: صدایش صبح بلند می شود. طبیعت برتر است یا تربیت؟ سلطانی با وزیر خود گفت: تربیت بر طبیعت حکمفرما است. و برای اثبات سخن خود وزیر را به سفرۀ شامی دعوت کرد. وزیر هنگامی که وارد مجلس شد، مشاهده نمود در اطراف سفره، گربه ها شمع بدست ایستاده و مجلس را روشن کرده اند. سلطان به وزیر گفت: طبیعت گربه کجا شمع داری و چراغ نگهداری بود! این تربیت و سازندگی است که گربه ها را به این کار وادشته. شب دیگر وزیر مجلسی ترتیب داد و سلطان را به آنجا دعوت کرد. سلطان وقتی وارد مجلس شد، دید گربه ها همچنان شمع بدست ایستاده اند. وزیر موشی از جیب خود بیرون آورد و در میان اطاق رها کرد به محض اینکه چشم گربه ها به موش افتاد، شمع ها را انداخته و درپی موش دویدند و او را خوردند و برگشتند دوباره شمع ها را بدست گرفتند! وزیر گفت: این دلیل بر این است: طبیعت اصلی گربه موش گرفتن است و لذا با دیدن موش تربیت را فراموش کرد. زاهد مستجاب الدعوه! یکی از زاهد مسلکان گندمی را نزد آسیابانی برد که آردش کند. آسیابان گفت: اکنون مشغولم، وقت دیگری بیا! زاهد گفت: یا آرد می کنی و یا تو را نفرین می کنم. گفت: اگر نفرین کنی چه می شود؟ زاهد گفت: هم خودت و هم چهارپایت و هم آسیابت نابود می گردید! آسیابان گفت: پس تو مستجاب الدعوه ای؟ گفت: آری! گفت: اگر راست می گوئی دعا کن خداوند گندمت را آرد کند که برای تو سودمندتر است!! رستگاری در عاقبت کار قرن ها پیش«کرزوس» پادشاه«لیدیا»، «سولون» قانونگذار و حکیم آتنی را به پایتخت با شکوه خود دعوت کرد. سولون دعوت او را پذیرفت و به پایتخت رفت. کرزوس از او استقبال کرد و در چند روز اول پذیرائی از آن مرد حکیم، جاه و جلال و شکوه قصر خود و جواهرات و نقدینه ها و نفایس خزانۀ خویش را به او نشان داد و سرانجام از او پرسید: براستی خوشبخت ترین کسی که تاکنون در جهان دیده ای چه کسی است؟ و انتظار داشت که از او نام ببرد، امّا سولون برخلاف انتظار وی از اشخاص دیگری که از عامۀ مردم بودند و با سعادت و سربلندی از جهان رفته بودند نام برد و در برابر پرخاش«کرزوس» که چرا او را نام نبرده است گفت: «نعمتهای ناپایدار دلیل خوشبختی نیست و رستگاری در عاقبت کار، شرط سعادت است». کرزوس با سرزنش به حکیم گفت: ای سولون! یا باید از نزدیکی به پادشاهان بپرهیزی و یا در محضرشان به مطبوع و خوشایند باشی! حکیم بدون لحظه ای تردید گفت: من با شما هم عقیده نیستم و نظرم این است که یا نباید نزدیک پادشاهان شد و یا اینکه باید حقیقت را گفت و هدایتشان کرد.سخنان عبرت انگیز سولون بر کرزوس هیچ تأثیری نگذاشت ولی چندی بعد کرزوس در جنگ با کورش، پادشاه ایران شکست خورده و اسیر گشت. ناگاه به یاد گفته پرمغز سولون افتاد و به او حق داد و بی اختیار با بانگ بلند سه بار نام حکیم را بر زبان آورد. وقتی موجب آن را از وی پرسیدند، وی ماجرا را باز گفت. خبر به کورش رسید. او نیز در اندیشه فرو رفت و چند روز بعد فرمان آزادی کرزوس را صادر کرد. پاداش زحمات پدر علامه محمد اقبال شاعر و فیلسوف بزرگ پاکستان دربارۀ خود چنین می نویسد: روزی پدرم به من گفت: آن زحمتی که برای آموزش خواندن و نوشتن تو کشیدم، میخواهم که پاداش آن را بگیرم. من با شوق پرسیدم: آن چیست که می خواهی؟ پدرم گفت: روز دیگر برای تو خواهم گفت. روز بعد فرمود: پاداش خدمت من این است که به اسلام خدمت کنی. بعد از اینکه در امتحانات موفق شدم، در لاهور شروع به کار کردم. در همین اثنا شهرت شاعری من گسترش یافت. من برای نوجوانان سرودهای اسلامی می ساختم و اشعار دیگری به نظم در می آوردم. مردم اشعار مرا با ذوق و شوق می خواندند و می شنیدند و در شنوندگان ولوله برپا می شد. در این ایّام پدر من در بستر بیماری بود. من برای دیدنش به لاهور آمدم. روزی از او پرسیدم: پدر! آیا من به عهدی که برای خدمت به اسلام با شما بستم وفا کردم یا خیر؟ پدرم در بستر بیماری آهسته گفت: آری! تو پاداش زحمات مرا پرداخته ای. هر خشک و تر که یافتم
«خاقانی شروانی» قصّاب و عارف ابوحازم مکّی به قصّابی گذر کرد که گوشت فربه داشت. قصّاب گفت: از این گوشت بستان. گفت: سیم ندارم. گفت: تو را زمان دهم. گفت: من خویشتن را زمان دهم نیکوتر از آنکه تو مرا زمان دهی و من خود را آراسته گردانم. قصّاب گفت: لاجرم استخوانهای پهلویت پدید آمده است. ابوحازم گفت: کرمهای گور ار هم این بس بُود. دیگری را بفرست امامی نماز جماعت می خواند. در نماز«انا ارسلنا نوحاً» را خواند و هرچه فکر کرد بقیۀ آیه یادش نیامد، ناچار آن را همی تکرار می نمود. یکی از اعراب که باه او اقتدا کرده بود گفت: اگر نوح نمی رود، دیگری را بفرست و ما را باز رهان! من رقیب خودم هستم! روزی«دیوجانس» حکیم با گروهی که به سوی مسابقات کشتی روان بودند، همراه شد. شخصی از روی استهزا به وی گفت: آیا تو هم برای مبارزه ای می روی؟ دیوجانس پاسخ داد: آری! من برای گرفتن کُشتی می روم! مرد پرسید: رقیبت کیست؟ گفت: من رقیب خودم هستم و به مبارزۀ با خودم می روم. برای من هیچ کشتی همچون وقتی که با امیال و هوسهای خودم می جنگم، لذّت بخش تر و هیجان انگیزتر نیست.
| |||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |