تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,345 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,298 |
حوادث سال اول هجرت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 127، تیر 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام قسمت چهل و پنجم حوادث سال اول هجرت- 4 4- مراسم زفاف با عایشه زفاف با عایشه هم طبق روایات بسیار و گفتار عموم اهل تاریخ از حوادث سال اوّل هجرت است که عموماً گفتهاند در ماه شوال سال اول و پس از هفت یا هشت ماه از ورود رسول خدا صلی الله علیه و آله بمدینه این مراسم انجام شد، ولی ابن کثیر در کتاب سیرۀ خود در یکجای از آن (ج 2 ص 141) بصورت جزم آنرا از حوادث سال دوّم دانسته و پس از ذکر داستان ازدواج آنحضرت با عایشه گوید: «و کان بناؤه بها فی السنة الثانیة من الهجرة الی المدینه». و نیز در صفحه (144) مجدّداً همین مطلب را تکرار کرده و ذهبی نیز یکی دیگر از علمای اهل سنّت ازدواج با عایشه را در سال دوّم هجرت دانسته و در کتاب خود آنرا آخرین حادثۀ سال دوّم اورده است.[1] ولی همان ابن کثیر در جای دیگر همان کتاب حدود دویست صفحه پس از آن (ج 2 ص 332) در حوادث سال اوّل هجرت گفته: «و بنی رسول الله(ص) بعایشه فی شوال من هذه السنة». که البته از این گونه تهافتها و دوگونگیها در کلام ایشان و دانشمندان دیگر اهل سنت کم و بیش دیده میشود، که از آنجمله در همین داستان ازدواج عایشه و فضائل ایشان ابن کثیر در همین کتاب سیره و همین صفحه (332) حدیثی از امام احمد- بسندش- از عایشه نقل میکند که: «قالت: تزوجّنی رسول الله(ص) فی شوال، و بنی بی فی شوال، فأیّ نساء رسول الله(ص) کان أحظی عنده منّی». یعنی- عایشه گفته: رسول خدا عقد ازدواج مرا در شوال بست، و در همان ماه شوال نیز با من زفاف عروسی کرد، پس کدامیک از زنان رسول خدا(ص) بهرهاش نزد آنحضرت بیش از من بود! ابن کثیر بدنبال ذکر این حدیث پس از چند سطر گوید: عایشه از اینکه رسول خدا، هم ازدواج و هم عروسی او را در ماه شوال قرار داده فهمیده است که محبوبترین زنان در نزد آنحضرت بوده است! که البته جای این سؤال برای نگارنده و خواننده هست، که آخر چه ملازمه و ربطی میان ازدواج و عروسی در ماه شوال و محبوبتر بودن در نزد خدا است...!؟ ولی ایشان یعنی ابن کثیر آنها را بهم مربوط کرده و سپس میگوید: «وهذا الفهم منها صحیح لما دلّ علی ذلک من الدلائل الواضحة، و لو لم یکن الّا الحدیث الثابت فی صحیح البخاری عن عمروبن العاص، قلت: رسول الله ایّ الناس احبّ الیک؟ قال: عایشه، قلت: من الرجال؟ قال: ابوها»[2]. یعنی- این فهمی که عایشه از این مطلب کرده صحیح است زیرا دلیلهای واضحی بر اینمطلب دلالت دارد، و اگر نبود جز حدیث ثابت در صحیح بخاری کافی بود که از عمروعاص روایت کرده که گوید: به رسول خدا گفتم: کدامیک از مردم پیش شما محبوبتر است؟ فرمود: عایشه، گفتم: از مردان؟ فرمود: پدرش. و آن تهافت و اختلافی که گفتیم در این است که همین آقای ابن کثیر که اینجا بطور قطع این مطلب را گفته، در کتاب دیگرش یعنی در تفسیرش (ج 8 ص 85 ط بولاق مصر) بسندش از اسامة از امیرالمؤمنین علی (ع)و عمویش عباس در ضمن حدیثی روایت کرده که آندو خدمت رسول خدا(ص) رسیده و عرض کردند: «یا رسول الله ایّ اهلک احبّ الیک؟ قال: فاطمة بنت محمد». - ای رسول خدا کدامیک از خاندان شما در نزد شما محبوبتر است؟ فرمود: فاطمه؟ و جالب این است که حاکم نیشابوری و ترمذی و خطیب تبریزی و بیش از ده نهفر دیگر از علماء و محدّثان اهل سنّت از خود عایشه نقل کردهاند که وقتی از او پرسیدند: «... أیّ النّاس کان احبّ رسول الله(ص)؟ قالت: فاطمةریالِْ: فمن الرجال؟ قالت: زوجها...»[3]. - کدامیک از مردم نزد رسول خدا محبوبتر بود؟ عایشه گفت: فاطمه! پرسیدند: از مرددن (چه کسی محبوبتر بود)؟ گفت: شوهر فاطمه...! که خواننده و نگارنده سردرگم میشود که کدامیک از دو حدیث ابن کثیر را بپذیرد و اساساً گفتۀ عمروعاص- با آنهمه سوابق سوء و نفاق و تزویر[4]- را بپذیرد و یا گفتار عایشه امّ المؤمنین را؟ خود آقای ابن کثیر در اینگونه موارد که گرفتار میشود و راه توجیه هم بر او بسته میگردد برای فرار از مخمصه و پاسخ، مسئله را موکول به علم خداوند تعالی میکند و بخیال خود راحت میشود، چنانچه در همین داستان ازدواج با عایشه- در باب فضیلت میان خدیجه و عایشه- گوید: «و من حصل له توقّف فی هذه المسئلة او فی غیرها فالطریق الا قوم و السملک الاسلم أن یقول: الله اعلم».[5] و ما نیز در این برهۀ زمانی و در این قسمت از بحث به ایشان اقتداء کرده و عجالتاً میگوئیم: «الله اعلم». ابهامی دیگر در این داستان ابهام دیگری که در داستان ازدواج عایشه است مسئله سنّ عایشه در هنگام ازدواج و عروسی است که اختلاف در روایات و سخنان اهل تاریخ و حدیث در این باره بگونهای است که نگارنده نتوانست قولی صحیح و قطعی در این داستان بدست آورد، زیرا همین ابن کثیر در یکجا بطور مسلّم گوید: «اینکه رسول خدا عایشه را در سنّ شش سالگی به عقد ازدواج خویش درآورد، و در سنّ نه سالگی با او زفاف کرد» چیزی است که خلافی در آن، میان مردم نیست، و در روایات و یا کتابهای صحاح و غیر آن ثابت شده...[6]. و سپس روایاتی در اینباره از خود عایشه نقل میکند... از آنسو ابن هشام در سیرۀ خود در زمرۀ کسانی که در آغاز بعثت رسول خدا اسلام آوردند نام عایشه را ذکر کرده و گوید: «و عایشه بنت ابی بکر و هی یومئذ صغیرة».[7]. یعنی- و عایشه دختر ابی بکر و او در آنزمان دختر کوچکی بود، که هرجور حساب کنیم روی این نقل، باید بگوئیم وقتی که اسلام آورده- حدّاقل- چهار پنج سال بوده و وقت عقد ازدواج بیش از ده سال داشته؟ و از سوی دیگر ابن قتیبه در کتاب معارف[8] گوید: عایشه در سال 58 هجری از دنیا رفت و نزدیک به هفتاد سال از عمر او گذشته بود که باز هر جور حساب کنیم بیش از ده سال و یا همین حدودها برای وقت عقد ازدواج میماند... و از همه جالبتر در این باره روایت ذیل است که خطیب بغدادی در تاریخ خود آنرا روایت کرده سپس از شیخ ابوبکر نقل کرده که راویان حدیث همگی به جز یک نفر از «ثقات» و افراد مورد وثوق هستند... و متن حدیث که از ابی هریرة روایت شده اینگونه است: «عن أبی هریرة مرفوعاً: لمّا دخل النبیُّ (ص) المدینة و استوطنها لب التزویج فقال لهم: انکحونی فأتاه جبریل بخرفة من الجنّة طولها ذراعان فی عرض شبر فیها صورة لم یرالرّائون أحسن منها فنشرها جبریل و قال له: یا محمّد إنَّ الله یقول لک: أن تزوّج علی هذه الصورة. فقال له النبیُّ (ص) أنا من أین لی مثل هذه الصورة یا جبریل؟ فقال له جبریل: إنَّ الله یقول لک: تزوَّج بنت أبی بکر الصدِّیق. فمضی رسول الله صل الله علیه وسلم إلی منزل أبی بکر فقرع الباب ثمّ قال: یا أبابکر إنَّ أمرنی أن اُصاهرک. و کان له ثلاث بنات فعرضهنَّ علی رسول الله صل الله علیه وسلم فقال رسول الله صل الله علیه وسلم: إنَّ الله أمرنی أن أتزوّج هذه الجاریة و هی عایشة فتزوَّجها رسول الله صل الله علیه وسلم»[9]. یعنی- هنگامی که رسول خدا بمدینه آمد و آنجا را برای خویش وطن قرار داد از مردم خواست که برای او همسری پیدا کنند و به آنها گفت: بمن زن بدهید! پس جبرئیل خرقهای از بهشت آورد که طول آن دو ذراع و عرض آن یک وجب بود، و در آن صورتی نقش بود که از آن زیباتر کسی ندیده بود، پس جبرئیل آنرا برای رسول خدا باز کرد و گفت: ای محمّد خدا میگوید: با دختر ابوبکر صدیق ازدواج کن. رسول خدا بر در خانۀ ابوبکر آمد و در را زد و به ابوبکر گفت: خدانوند بمن دستور داده که داماد تو بشوم و ابوبکر سه دختر داشت که آنها را بر رسول خدا عرضه کرد و پیغمبر فرمود: خدا بمن دستور داده با این دخترک ترویج کنم و آن دختر عایشه بود که رسول خدا با او تزویج کرد...!! که روی این حدیث، اشکال چند برابر میشود زیرا: اولاً- این حدیث بر خلاف همۀ آن روایات است که رسول خدا(ص) عایشه را در مکه به عقد ازدواج خود درآورده بود، و برخلاف اجماع اهل حدیث و تاریخ است. و ثانیاً- آیا چنین نسبتی به رسول خدا(ص) با آنهمه مقام و عظمت روا و صحیح است که مانند مردی بوالهوس (نعوذبالله) بمردم بگوید: (انکحونی!) به من زن بدهید! مگر راه دیگری برای این منظور نبود! تا اینکه بالاخره جبرئیل بیاید... و... و حالا هم که مورد معلوم شد، آیا راه دیگری نبود که رسول خدا(ص) خود برخیزد و بر در خانه ابوبکر بیاید و در بزند... و... و ثالثاً- این سه دختری که در آنزمان ابوبکر داشته و میتوانستهاند ازدواج کنند معلوم نیست کدام دخترها بوده زیرا بگفتۀ مورخین ابوبکر بیش از سه دختر نداشت یکی «اسماء» بود که در مکه او را به زبیر شوهر داده بود، و در جریان هجرت وی با شوهرش زبیر بمدینه هجرت کرد در حالی که به عبدالله حامله بود، و عبدالله در مدینه به دنیا آمد، و بگفتۀ همان اهل تاریخ هنگامی که عبدالله بدنیا آمد مهاجرین تکبیر گفتند زیرا شایع شده بود که یهودیان آنها را سحر کرده و فرزندی از آنها بدنیا نخواهد آمد... تا بآخر. و دیگری ام کلثوم بود که پس از فوت ابوبکر بدنیا آمد، و سومی هم عایشه بود... و رابعاً- ... و خامساً... که باید در اینجا همان داستان معروف را گفت که در مجلدات قبلی نیز اشاره کردهایم که گویند: شخصی، بدیگری گفته بود: «حضرت امام زاده یعقوب را در شهر مصر بالای مناره شیر درید!» شخصی که اینرا شنید بگوینده گفت: اولاً- امام زاده نبود، و پیغمبرزاده بود! ثانیاً- یعقوب نبود، و یوسف بود! ثالثاً و رابعاً- در شهر مصر نبود، و قریۀ کنعان بود! خامساً- بالای مناره نبود، و ته چاه بود! سادساً- شیر نبود و گرگ بود! سابعاً- اصل قضیه هم دروغ بود! و شاید روی همین جهت بوده که بقول معروف «آشی که پختهاند بقدری شور است که صدای آشپز را هم درآورده» و خود ناقلین این حدیث در صحت آن تردید کرده و آنرا مجعول دانستهاند. ادامه دارد
عزَّت جاویدان امام صادق (ع) «مَنْ اَرادَ عِزّاً بِلا عَشیرٍَة وَ غنیً بِلامالٍ وَهَیبَةً بِلا سُلْطانٍ فَلْیَنْتَقِلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ الله اِلیَ عِزِّ طاعَتِه». (بحارالانوار، ج 15، ص 164) کسیکه میخواهد با نداشتن خویش و قومن، عزیز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غنی و بینیاز باشد، با نداشتن مقام شامخ اجتماعی دارای ابهت و عظمت باشد، باید خویشتن را از ذلّت گناه و ناپاکی به محیط با عزّت اطاعت الهی منتقل نماید.
[1] . مغازی ذهبی ص 142. [2] . سیرۀ ابن کثیر- ج 2، ص 333. [3] . احقاق الحق- ج 10، ص 169-171. [4] . عمروعاص از نظر عقیده و ایمان آنقدر بیاعتبار است که برخی از علمای اهل سنت او را ملحد و بیدین و زندیق دانسته و هیچگونه اعتبار و ارزشی برای گفتهها و روایات او قائل نیستند که شاهد این مطلب را در ماجرای زیر که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ج 1، ص 137) ذکر کرده بخوانید؛ وی مینویسد هنگامی که معاویه خود را برای جنگ با امیرالمؤمنین آماده کرد تصمیم گرفت عمروبن عاص را نی بدر بار خود بیاورد و از فکر او در کارها استفاده کند و بدین منظور نامهای نوشت و پس از مذاکراتی که انجام شد عمروعاص بدربار معاویه آمد و چون بر معاویه وارد شد و معاویه پیشنهاد همراهی او را در جنگ با علی (ع)به وی داد، عمروعاص در پاسخش گفت: تو خود میدانی که هیچگاه هم طراز آنحضرت نخواهی بود، نه در هجرت و نه در سابقه و نه در مصاحبت او با رسو خدا، و نه در جهاد و نه در فقه و علم، و نه در مبارزه و جنگ کسی با او برابری نتواند کرد... معاویه گفت: راست است ولی ما بعنوان خونخواهی عثمان و مطالبۀ کشندگان وی با او میجنگیم؟ عمروعاص در پاسخش بصورت مسخره گفت: اما مسئلۀ قتل عثمان را بهتر آن است که عنوان نکنی! چون ما میدانیم که تو دست از یاری او برداشتی تا وی بناچار به یزیدبن اسد بجلی استغاثه کرد، و من نیز همانند تو او را واگذشته و به فلسطین رفتم! و طبق برخی از نقلها عمروعاص بدو گفت: با همۀ این احوال و با همۀ گناه و خطری که جنگ با علیهم السلام دارد اگر من جنگ با تو همکاری کنم پاداش من چیست؟ معاویه گفت: هر چه بخواهی؟ عمروعاص- من حکومت مصر را میخواهم! معاویه که حاضر نبود به این آسانی حکومت مصر را بکسی واگذار کند قدری تأمل کرده و بدو گفت: ای ابا عبدالله من خوش ندارم که عربها بگویند: تو بخاطر دنیا و روی اغراض مادّی با من همکاری کردهای؟ عمروعاص که خود خمیر مایۀ نیرنگ و فریب بود، و دید که معاویه میخواهد از راه تقدّس او را فریب دهد گفت: «دعنی عنک» این حرف را کنار بگذار. معاویه گفت: ولی من اگر بخواهم تو را فریب دهم میتوانم؟ عمروعاص- نه مرا کسی نمیتواند فریب دهد، و من زیرکتر از آنم که کسی مرا گول بزند! معاویه گفت: پس نزدیک بیا تا من چیزی در گوش تو بگویم. عمروعاص گوش خود را نزدیک دهان معاویه برد، و معاویه گوش او را بدندان گرفت و بدو گفت: این بود فریب و نیرنگ من! آیا کسی جز من و تو در خانه بود که تو سرت را نزدیک آوردی تا من در گوشی با تو سخن گویم! ابن ابی الحدید در اینجا پس از نقل این قسمت از تاریخ گوید: استاد ما شیخ ابوالقاسم بلخی گفتهک اینکه عمروعاص گفت: این حرف را کنار بگذار، کنایه از الحاد و بلکه تصریح به الحاد و بیدینی است، زیرا معنای این سخن آن است که: این سخن را که اصل و پایهای ندارد واگذار، یعنی اعتقاد به آخرت و اینکه آخرت را بدنیا نمیتوان فروخت، از خرافات است...! و سپس بدنبال آن گوید: استاد ما گفته: عمروعاص پیوسته ملحد بود و در الحاد و زندقه تردید نداشت، و معاویه نیز همانند او بود و در بازیچه قرار دادن آندو اسلام را همین داستان کافی است، و آیا این داستان مسخره و شوخی کجا و شدّت و سخت گیری علی (ع)نسبت به امور مربوط بخدا و دین کجا! و جالب اینکه ایندو نفر آنبزرگوار را به شوخی متّهم میکردند! با این وضع نمیدانیم چگونه روایت عمروعاص به عنوان صحیح شناخته میشود پاسخ آن را باید آنهائی بدهند که این حدیث را صحیح میدانند. [5] . سیرۀ ابن کثیر، ج 2، ص 137. [6] . سیره ابن کثیر، ج 2، ص 141. [7] . سیرۀ ابن هشام، ط مطبعه حلبی مصر، ج1، ص 254. [8] معارف ابن قتیب، ص 59، ط سنه 1390 هـ. [9] . تاریخ بغداد، ج 2، ص 194. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 77 |