
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,297 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,548 |
نقش حضرت زینب در ادامه نهضت حسینی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 128، مرداد 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری نقش حضرت زینب در ادامه نهضت حسینی برای بحث راجع به نقش اهل بیت مکرّم سیّد الشَهدا (ع)در تبلیغ نهضت حسینی و اسلام، ابتدا باید دو مقدّمه را به عرض شما برسانم. مقدّمه اوّل یکی اینکه طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما که معتقد به امامت حضرت سیّد الشّهداء هستیم، تمام کارهای ایشان از روز اول حساب شده بوده است، و ایشان بیحساب و منطق و بدون دلیل، کاری نکردهاند. و این مطلب گذشته از اینکه از نظر قرائن تاریخی روشن است، از نظر منطق و روایات و بر اساس اعتقاد ما مبنی بر امامت حضرت سیّد الشهداء نیز تأیید میشود. یکی از مسائلی که هم تاریخ دربارۀ آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفتهاند، این است که چرا اباعبدالله در این سفر پرخطر، اهل بیتش را همراه خود برد؟ خطر این سفر را همه پیش بینی میکردند، یعنی کی امر غیرقابل پیش بینی حتّی برای افراد عادی نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت بکنند تقریباً میشود گفت تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند، حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کاری برخلاف مصلحت تشخیص دادند، یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش، تقریباً به اتّفاق آراءأ به ایشان میگفتند آقا! رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست یعنی جانتان در خطر است، تا چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم خودتان ببرید. اباعبدالله جواب داد نه، من باید آنها را ببرم. به آنها جوابی میداد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند. به این ترتیب که جنبۀ معنوی مطلب را بیان میکرد، که مکرر شنیدهاید که ایشان استناد کردن به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود: در عالم رؤیا جدّم به من فرموده است: «إنَّ الله شاء اَنْ یَراکَ قَتیلاً»[1] گفتند پس اگر این طور است، چرا اهل بیت و بچّهها را همراهتان میبرید؟ پاسخ دادند این را هم جدّم فرمود: «اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَبایا».[2] این جمله إنَّ الله شاء اَنْ یَراکَ قَتیلاً یا اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَبایا یعنی چه؟ این مفهومی که الآن من عرض میکنم، معنایی است که همۀ کسانی که آنجا مخاطب اباعبدالله بودند، آن را میفهمیدند، نه یک معمّایی که امروز گاهی در اَلسنه شایع است. کلمۀ مشیّت خدا، یا ارادۀ خدا که در خود قرآن بکار برده شده است در دو مورد بکار میرود که یکی را اصطلاحاً ارادۀ تکوینی و دیگری را ارادۀ تشریعی میگویند. ارادۀ تکوینی یعنی قضاء و قدر الهی که اگر چنین قضا و قدر رحمتی الهی به آن تعلّق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمیشود کرد. معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است، خدا این چنین میخواهد. مثلاً اگر در مورد روزه میفرماید: « ßÌã ª!$# ãNà6Î/ tó¡ãø9$# wur ßÌã ãNà6Î/ uô£ãèø9$#»[3] یا د رمورد دیگری که ظاهراً زکات است، میفرماید: «ßÌã öNä.tÎdgsÜãÏ9 »[4] مقصود این است که خدا که این چنین دستوری داده است، این طور میخواهد یعنی رضای حقّ در این است. خدا خواسته است تو شهید باشی، جدّم به من گفته است که رضای خدا در شهادت تو است، جدّم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند، یعنی اسارت اینها رضای حقّ است، مصلحت است و رضای حقّ همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریّت. در مقابل این سخن، دیگر کسی چیزی نگفت، یعنی نمیتوانست حرفی بزند؛ پس اگر چنین است که جدّ شما در عالم معنا به شما تفهیم کردهاند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید، ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم. همۀ کسانی هم که از اباعبدالله این جملهها را میشنیدند، این جور نمیشنیدند که آقا این مقدّر است و من نمیتوانم سرپیچی بکنم. اباعبدالله هیچوقت به این شکل تلقّی نمیکرد. این طور نبود که وقتی از ایشان میپرسیدند چرا زنها را میبرید، بفرماید اصلاً من در این قضیّه بیاختیارم، بلکه به این صورت میشنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است، من چنین تشخیص دادهام که مصلحت در این است، و این کاری است که من از روی اختیار انجام میدهم ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص میدهم. لذا میبینیم که در موارد مهمّی، همه یک جور عقیده داشتند، اباعبدالله عقیدۀ دیگری در سطح عالی داشت، همه یک جور قضاوت میکردند، امام حسین (ع)میگفت: من طور دیگری عمل میکنم. معلوم است که کار اباعبدالله یک کار حساب شده است، یک رسالت و یک مأموریت است. اهل بیتش را بعنوان طفیلی همراه خود نمیبرد که خوب، من که میروم، زن و بچّهام هم همراهم باشند. آدم که به یک سفر خطرناک میرود، زن و بچّهاش را که نمیبرد. امّا اباعبدالله، زن و بچّهاش را برد، نه به اعتبار اینکه خودم میروم، پس زن و بچّهام را هم ببرم (خانه و زندگی و همه چیز امام حسین (ع)در مدینه بود)، بلکه آنها را به این جهت برد که رسالتی در این سفر انجام بدهند. این یک مقدّمه. مقدّمۀ دوم بحثی دربارۀ «نقش زن در تاریخ» مطرح است که آیا اساساً زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلاً نقشی میتواند داشته باشد یا نه؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام این قضیّه را چگونه باید برآورد کرد؟ ن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن نقش غیرمستقیم زن در ساختن تاریخ است. میگویند زن، مرد را میسازد و مرد تاریخ راف یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن میتواند تأثیر داشته باشد، زن در ساختن مرد تأثیر دارد. این خودش مسئلهای است که نمیخواهم امشب دربارۀ آن بحث بکنم. آیا مرد روح و شخصیّت زن را میسازد، اعمّ از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر، یا نه، این زن است که فرزند و حتّی شوهر را میسازد؟ (مخصوصاً در مورد شوهر) آیا زن بیشتر شوهر را میسازد یا شوهر بیشتر زن را؟ حتماً تعجّب خواهید کرد که عرض بکنم: آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیّت مرد بیشتر مؤثّر است تا مرد در ساختن شخصیّت زن. بدین جهت است که تأثیر غیرمستقیم زن در ساختن تاریخ، غیرقابل انکار است. حال ببینیم نقش مستیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه میتواند باشد؟ به سه شکل میتواند باشد. یکی اینکه اساساً زن، نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد، یعنی نقش زن، منفی محض باشد. در بسیاری از اجتماعات برای زن جز زائیدن و بچّه درست کردن و ادارۀ داخل خانه، نقشی قائل نبودهاند، یعنی زن در اجتماع بزرگ،نقش مستقیم نداشته، نقش غیرمستقیم داشته است، به این ترتیب که او در خانواد مؤثّر بوده و فرد ساختۀ خانواده در اجتماع مؤثّر بوده است. یعنی زن، مستقیماً بدون اینکه از راه مرد تأثیری داشته باشد، به هیچ شکل تأثیری در بسیاری از اجتماعات نداشته است. ولی در این اجتماعات زن علی رغم اینکه نقشی در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است، بدون شک و برخلاف تبلیغناتی که در این زمینه میکنند، به عنوان یک شیء گرانبها زندگی میکرده است. یعنی به عنوان یک شخص، کمتر مؤثّر بوده، ولی یک شیء گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایش، بر مرد اثر میگذاشته است. ارزان نبوده که توی خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومی برای بهرهگیری از او وجود داشته باشد، بلکه فقط در دائرۀ زندگی خانوادگی مورد بهرهبرداری قرار میگرفته است. لذا قهراً برای مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده، چون تنها موجودی بوده که احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع می کرده است و طبعاً و بدون شک مرد، عملاً در خدمت زن بوده است. ولیب زن شیء بوده، شی گرانبها، مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست، شخص نیست، شیء است ولی شیء گرانبها. شکل دیگر تأثیر زن در تاریخ که این شکل در جوامع قدیم زیاده بوده، این است که زن عامل مؤثّر در تاریخ باشد، نقش مستقیم در تاریخ داشه باشد و به عنوان شخص مؤثّر باشد نه به عنوان شیء، امّا شخص بیبها، شخص بیارزش، شخصی که حریم میان او و مرد برداشته شده است. دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در خلقت بوده برای عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلّی شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیّت زن از نظر احترام و عزّت پائین آمده است. البته از نجنبه های دیگر ممکن است شخصیتّش بالا رفته باشد مثلاً باسواد شده باشد، عالمه شده باشد، ولی دیگر آن موجود گرانبها برای مرد نیست. از طرف دیگر زن نمیتوان زن نباشد. جزء طبیعت زن این است که برای مرد گرانبها باشد. و این را اهم اگر از زن بگیرید، تمام روحیّۀ او متلاشی می شود. آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است، در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست، نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها برای او. ولی آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد او را به عنوان یک شیء گرانبها داشته باشد، بلکه این است که خودش به عنوان یک شیء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد. آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد (لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)، ینی وقتی که زن ارزان شد، در اماکن عمومنی بسیار پیدا شد، هزاران وسیله برای استفادۀ مرد از زن پیدا شد، خیابانها و کوچهها جلوه گاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشمچرانی و تماشا کردن، از نظر استماع موسیقی صدای زن، از نظر لمس کردن، حدّاکثر بهرهبرداری را از زن بکند، آنجاست که زن از ارزش خودش، گرانبها نیست ولی ممکن است مثلاً باسواد باشد، درسی خوانده باشد، بتواند معلم باشد و کلاسهایی را اداره بکند، یا طبیب باشد، همۀ اینها را می تواند داشته باشد ولی در این شرایط (ارزان بودن زن) آن ارزشی که برای یک زن در طبیعت او وجود دارد، دیگر برایش وجود ندارد. و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر معلبۀ جامعۀ مردان می شود بدون آنکه در نظر فردی از افراد مردان، آن عزّت و احترامی را که باید داشه باشد دارا باشد. جامعۀ اروپائی به این سومی می رود. یعنی از یک طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبیل علم و اراده شخصیّت میدهد ولی از طرف دیگر ارزش او را از بین میبرد. شکل سومی هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک «شخص گرانبها» در بیاید؛ هم شخص باشد و هم گرانبها. یعنی از یک طرف شخصیّت روحی و معنوی داشته باشد، کمالات روحی و انسانی نظیر آگاهی داشته باشد. علم و آگاهی، یک پایۀ شخصیّت زن است، مختار بودن و از خود اراده داشتن، ارادۀ قوی داشتن، شجاعت و دلیر بودن، یک رکن دیگر شخصیّت زدن است خلّاق بودن، رکن دیگر شخصیّت معنوی هر انسانی از جمله زن است. پرستنده بودن، با خدای خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن، حتّی روابط معنوی در سطح عالی، در آن سطحی که انبیاء با خدا داشتهاند با خدا داشتن، از چیزهایی است که به زن شخصیّت میدهد. و از طرف دیگر، زن در اجتماع مبتذل نباشد. یعنی آن محدودیّت نباشد و آن اختلاط هم نباشد؛ نه محدودیّت و نه اختلاط بلکه حریم. حریم مسئلهای است بین محدودیّت زن و اختلاط زن و مرد. وقتی که ما به متن اسلام مراجعه می کنیم، میبینیم نتیجۀ آنچه که اسلام در مورد زن میخواهد، شخصیّت است و گرانبها بود. در پرتو همین شخصیّت و گرانبهائی، عفاف در جامعه مستقر میشود، روانها سالم باقی میمانند، کانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند، و رشید از کار در میآید. گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخّص کرده، حریم باشد، یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جز کانون خانوادگی، یعنی صحنۀ اجتماع، صحنۀ بهرهبرداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش، چه به صورت لمس کردن بدنش، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیّج باشد، اسلام اجازه نمیدهد. ولی اگر بگوئیم علم، اختیار و اراده، ایمان و عبادت و هنر و خلاّقیت چطور؟ میگوید بسیار خوب، مثل مرد. چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است، آنچه را که حرام نکرده، بر هیچکدام حرام نکرده است. اسلام برای زن، شخصیّت میخواهد، نه ابتذال. قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین طور که صدّقین و قدّیسین تاریخ را بیان میکند، صدّیقات و قدّیسات تاریخ را هم بیان بکند. در داستان ابراهیم، از ساره با چه تجلیلی یاد میکند! در این حدّ که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکومتی داشت، فرشتگان را میدید و صدای ملائکه را میشنید ساره نیز صدای آنها را میشنید. وقتی به ابراهیم گفتند خداوند میخواهد به شما (ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن) فرزندی بدهد، صدای ساره بلند شد، گفت: «à$Î!r&u O$tRr&ur ×qàftã #x»ydur Í?÷èt/ $¸øx©» [5] من پیرزن و این شوهر پیرمرد؟! ما سر پیری میخواهیم بچّهدار بشویم؟! ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است نه ابراهیم، گفتند: «(tûüÎ7yf÷ès?r& ô`ÏB ÌøBr& «!$# (».[6] ساره! آیا از برکت الهی و خداوندی به خانوادۀ شما تعجّب میکنید؟ همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را میبرد میفرماید: «!$uZøym÷rr&ur #n<Î) ÏdQé& #ÓyqãB ÷br& ÏmÏèÅÊör&» ([7] ما وحی فرستادیم به امام حسین علیه السلام: «اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَبایا» خدا خواسته است اینها (اهل بیت من) اسیر باشند. مادر موسی که خودت فرزندت را شیر بده « #sÎ*sù ÏMøÿÅz Ïmøn=tã ÏmÉ)ø9r'sù Îû ÉdOuø9$# wur Îû$srB wur þÎTtøtrB ( $¯RÎ) çnr!#u Å7øs9Î) çnqè=Ïæ%y`ur ÆÏB úüÎ=yößJø9$#» [8] قرآن به داستان مریم که میرسد، بیداد میکند. پیغمبران در مقابل این زن میآیند زانو میزنند. زکریّا وقتی میآید مریم را میبیند در حالی میبیند که مریم با نعمتهایی به سر میبرد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد. تعجّب میکند. قرآن میگوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود، فرشتگان الهی با این زن سخن میگفتند: «øÎ) ÏMs9$s% èps3Í´¯»n=yJø9$# ãNtöyJ»t ¨bÎ) ©!$# Ï8çÅe³u;ã 7pyJÎ=s3Î/ çm÷ZÏiB çmßJó$# ßxÅ¡yJø9$# Ó|¤Ïã ßûøó$# zNtötB $YgÅ_ur Îû $u÷R9$# ÍotÅzFy$#ur z`ÏBur tûüÎ/§s)ßJø9$#»[9] ملائکه مستقیماً با خودش صحبت میکردند. مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمی داند که یک زن را بفرستد توی زن و مرد. مریم، برخلاف شأنش مبعوث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالیمقامتر بود. بدون شک و شبهه، مریم غیر مبعوث از خود زکریّا که مبعوث بوده عالیمقامتر و والامقامتر بود. قرآن راجع به حضرت صدّیقه طاهره میفرماید: «!$¯RÎ) »oYøsÜôãr& trOöqs3ø9$# »[10] دیگر کلمهای بالاتر از کوثر نیست. در دنیائی که زن را شرّ مطلق، و عنصر فریب و گناه میدانستند، قرآن میگوید نه تنها خیر است بلکه کوثر است، یعنی خیر وسیع، یک دنیا خیر. میآئیم در متن تاریخ اسلام. از همان روز اول دو نفر مسلمان میشوند: علی و خدیجه که ایندو نقش مؤثّری در ساختن تاریخ اسلام دارند. اگر فداکاریهای این زن که از پیغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود، از نظر علل ظاهری مگر پیغمبری میتوانست کاری از پیش ببرد. اگر به تاریخ اسلام نگاه بکنید میبینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکّر- مؤنّت است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدارش خودش. پیغمبر (ص)یاران مذکّری دارد و یاران مؤنّثی، هم راوی زن دارد و هم راوی مرد که در کتبی که در هزار سال پیش نوشته شده است، شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادی داریم که راوی آنها زن بوده است. کتابی است به نام بَلاغاتُ النّساء یعنی خطبهها و خطابههای بلیغی که توسّط زنها ایراد شده است. این کتاب از بغدادی است که در حدود سال 250 هجری یعنی در زمان امام عسکری (ع)میزیسته است از جمله خطبههایی که بغدادی در کتابش ذکر کرده است، خطبه حضرت زینب در مجلس یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوائل خلافت ابوبکر است. در این ضریح جدیدی که اخیراً برای حضرت معصومه ساختهاند، روایتی را انتخاب کردهاند که راویها همه زن هستند تا میرسد به پیغمبر اکرم. در ضمن، اسم همۀ آنها فاطمه است (حدود چهل فاطمه). روایت کرده فاطمه دختر... از فاطمه دختر... تا میرسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر. بعد ادامه پیدا میکند تا فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب و در آخر می رسد به فاطمه دختر پیغمبر. یعنی شرکت اینها اینقدر رایج بوده، ولی هیچوقت اختلاط نبوده. بسیاری از راویان بودند که میآمدند روایت حدیث میکردند. زنها میآمدند استماع میکردند. امّا زنها در کناری مینشستند و مردها در کناری. مردها در اطاقی بودند و زنها در اطاقی . دیگر نمیآمدند صندلی بگذارند که یک مرد بنشیند و یک زن، زن مینی ژوب بپوشد که بله، خانم میخواهند تحصیل علم بکنند!! این، معلوم است که ظاهرش یک چیز است و باطنش چیز دیگر. اسلامی میگوید علم، امّا نه شهوترانی، نه مسخرهبازی، نه حقّه بازی، میگویند شخصیّت. حضرت زهرا سلام الله علیها و علی (ع)بعد از ازدواجشان میخواستند کارهای خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند، ولی دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت بکند چون لذّت میبردند. به ایشان گفتند: یا رسول الله! دلمان میخواهد بگوئید که در این خانه چه کارهایی را علی بکند و چه کارهایی را فاطمه؟ پیغمبر کارهای بیرون را به علی واگذار کرد و کارهای خانه را به فاطمه. فاطمه میگوید نمیدانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت. زن عالم یعنی این، زنی که حرص نداشته باشد، این طور است. ولی ببینید شخصیّت همین زهرایِ اینچنین چگونه است؟ رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است، ارادهاش چگونه است، خطابه و بلاغتش چگونه است؟ زهرا علیها السلام در جوانی از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانشان زیاد بودند، از آثار ایشان کم مانده است. ولی خوشبختانه یک خطابۀ مفصّلِ بسیار طولانی (در حدود یک ساعت) از ایشان در سنّ هیجده سالگی باقی مانده که این را تنها شیعه روایت نمیکند، عرض کردم بغدادی در قرن سوم این خطابه را نقل کرده است. همین یک خطابه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ میکند و خودش را به اصطلاح برای ارائه مردان درست نمیکند، معلوماتش چقدر است؟ ورود در اجتماع تا چه حدّ است. خطبۀ حضرت زهرا علیها السلام، توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه، یعنی در سطحی که دست فلاسفه به آن نمیرسد. وقتی که دربارۀ ذات حقّ و صفات حقّ صحبت میکند، گویی در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است. یکدفعه وارد در فلسفۀ احکام میشود؛ خدا نماز را برای این واجب کرد، روزه را برای این واجب کرد، حج را برای این واجب کرد، امر به معروف و نهی از منکر را برای این واجب کرد، زکات را برای این واجب کرد و... بعد شروع میکند به ارزیابی قوم عرب قبل از اسلام و تحوّلی که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید. وضع زندگی مادّی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی میکند و آنچه را که به وسیلۀ پیغمبر از نظر زندگی مادّی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد مینماید. بعد در مقام استدلال و محاجّه برمیآید. او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است، امّا نمیرود بالای منبر که اَلْعیاذُ باللهِ خودنمایی بکند. سنّت پیغمبر این بوده که زنها جدا مینشستند و مردها جدا، و پردهای بلند میان آنها کشیده میشد. زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد. این معنای آن است که ذکر کردیم؛ هم شخصیّت دارد و هم عفاف، هم پاکی دارد و هم حریم، هیچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنۀ مردان قرار نمیدهد، امّا یک موجود دست و پاچلفتی هم نیست که چیزی سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد. تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکّر- مؤنّث است حادثهای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند، ولی مرد در مدارس خودش و زن در مدارش خودش. معجزۀ اسلام اینهاست، میخواهد دنیای امروز بپذیرد، میخواهد به جهنّم نپذیرد، آینده خواهد پذیرفت. اباعبدالله اهل بیت خودش را حرکت میدهد برای اینکه در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند، برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدارش خودش خارج بشوند. از عصر عاشورا، زینب تجلّی میکند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست، چون یگانه مرد، زین العابدین سلام الله علیه است که در این وقت به شدّت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلّی پسر زیاد که از جنس ذکوراولاد حسین هیچکس نباید باقی بماند، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند « اِنَّهُ لِمابِهِ»[11] این خودش دارد میمیرد. و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدائی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدّس حسین بن علی باقی بماند. یکی از کارهای زینب، پرستاری امام زین العابدین است. در عصر روز یازدهم، اسراء را آوردند و سوار کردند بر مرکبهایی (شتر با قاطر یا هر دو) که پالانهای چوبین داشتند و مقیّد بودند که اسراء، پارچهای روی پالانها نگذارند برای اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ الِاّ مامَرَتُمْ بِنا عََلی مِصْرعِ الْحَسْینِ»[12] گفتند شما را به خدا حالا که ما را از اینجا میبرید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه میخواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم. در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علّت بیماری پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند، دیگران روی مرکب آزاد بودند. وقتی که به قتلگاه رسیدند، همه بیاختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیه خودش را میرساند به بدن مقدّس اباعبدالله، آن را با یک وضعی میبیند که تا آن وقت ندیده بود، بدنی میبیند بی رو بی لباس. با این بدن معاشقه میکند و سخن میگوید :«بِأبی الْمَعْوم حَتّی قَضی، بِأبِی الْعَطشانِ حَتّی مَضی»[13] آنچنان دلسوز ناله کرد که «فَأبْکَتْ وَاللهِ کُلِّ عَدْوٍّ صِدِّیقٍ»[14] یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه درآمدند. مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت. ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین به عهدۀ اوست، نگاه کرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضع آنچنان ناراحت است کأنّهُ میخواهد قالب تهی کند، فوراً بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زین العابدین؛ یَابْنَ اَخی! پسر برادر! چرا ترا در حالی میبینم که میخواهد روح تو را از بدنت پرواز بکند؟ عمّه جان! چطور میتوانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم. زینب در همین شرایط شروع میکند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین. اُمِّ اَیْمن زن بسیار مجلّلهای است که ظاهراً کنیز خدیجه بوده و بعداً آزاد شده و سپس در خانۀ پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است. کسی است که از پیغمبر حدیث روایت میکند. این پیرزن سالها در خانۀ پیغمبر بود. روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگی بود یعنیی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یکروز در اواخر عمل علی (ع)برای اینکه مطمئن بشود که آنچه اُمِّ اَیْمَن گفته صدرصد درست است، آمد خدمت پدرش؛ با ابا! من حدیثی اینچنین از اُمِّ اَیْمَن، شنیدهام، میخواهم یکبار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد، پدرش تأیید کرد و فرمود درست گفته اُمِّ اَیْمَن، همین طور است. زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت میکند. در این حدیث آمه است این قضیّه فلسفهای دارد مبادا در این شرایط خیال بکنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جدّ ما چنین روایت شده است که حسین (ع)همین جا که اکنون جسد او را میبینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد، دفن میشود و همین جا قبر حسین، مَطاف خواهد شد. آینده را که اینجا کعبۀ اهل خلوص خواهد بود، زینب برای امام زین العابدین روایت میکند. بعد از ظهر روز یازدهم بود عمر سعد با لشکریان خودش ماند برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود. ولی بدنهای اصحاب اباعبدالله، همانطور ماندند. بعد اسراء را حرکت دادند، یکسره از کربلا تا کوفه که تقریباً دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم، اسراء را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند. اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلاً خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدّس را قبلاً برده بودند. نمیدانم چه ساعتی از روز بوده (تقریباً دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته) در حالی که اسراء را وارد کوفه میکردند، دستور دادند سرهای مقدّس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیر قابل توصیف. دم دروازۀ کوفه (دختر علی، دختر فاطمه، اینجا تجلّی میکند) این زن با راوین چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصّی، زینب موقعیّت را تشخیص داد و «و قَدْ أومات اِلَی النّاس ِ اَنْ اُسْکُتُوا فَارنَدَّتِ الاَنْفاسُ، وَسَکَنَتِ الأجْراسُ»[15] یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزدند صدایش به جایی نمیرسید، گویی نفسها در سینه حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که میایستادند قهراً مرکبها هم میایستادند). خطبهای خواند. راوی گفت: «وَلَمْ اَرَوَاللهِ خَفِرَةً قَطّ اَنْطَقَ مِنْها»[16] این «خَفِره» خیلی ارزش دارد «خَفِرة» یعنی زن باحیا. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن میگوید: وَلَمْ اَرَوَاللهِ خَفِرةً قَطُّ اَنْطَقَ مِنْها یعنی آن حیای زنانگنی او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی درهم آمیخته بود. در کوفه که بیست سال پیش علی (ع)خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی (ع)ضرب المثل بود. راوی گفت گویی سخن علی از دهان زینب میریزد، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد. وقتی حرفهای زینب که مفصّل هم نیست (ده- دوازده سطر بیشتر نیست) تمام شد، میگوید مردم را دیدم که همه، انگنشتانشان را به دهان گرفته و میگریزند. این است نقش زن به شکلی که اسلام میخواهد. شخصیّت در عین حیا، عفاف، عفّت، پاکی و حریم. تاریخ کربلا به این دلیل مذکّر- مؤنّث است که در ساختن آن هم جنس مذکّر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش، و هم جنس مؤنّث در مدار خودش. این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد. وَلاحَوْلَ وَلاقُوّةَ اِلّا بِالله.
[1] و 2- بحارالانوار، ج 44، ص 364. [3] . سورۀ بقره، آیۀ 185. [4] . سورۀ مائده، آیه 6. [5] . سوره هود، آیه 72. [6] سوره هود، آیه 73. [7] و 8 . سوره قصص، آیه 7 [9] . سوره آل عمران، آیه 45. [10] . سوره کوثر، آیه 1. [11] . اعلام الوری، ص 246. [12] . بحارالانوار، ج 45، ص 58. [13] . بحارالانوار، ج 45، ص 59. [14] . بحارالانوار، ج 45، ص 59. [15] . بحارالانوار، ج 45، ص 108. [16] . .بحارالانوار، ج 45، ص 108. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 78 |