تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,355 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,304 |
مبانی رهبری در اسلام | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 129، شهریور 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت بیست و هفتم مبانی رهبری در اسلام جاذبه رهبری حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری در قسمتهای گذشته سخن درباره شرایط عام امامت و رهبری بود، شرط اول یعنی «بینش رهبری» به طور مشروح مورد بررسی قرار گرفت و اینک می پردازیم به بیان یکی دیگر از شرایط رهبری که عبارت است از: جاذبه رهبری این شرط یکی ازمهمترین شرایط عام امامت و رهبری است. رهبر باید از نظر اخلاق اجتماعی و برخورد با دیگران دارای ویژگیهایی باشد که بتواند سلیقه های مختلف، دیدگاههای گوناگون و اخلاقهای متفاوت اقشار جامعه را جذب کند. تردیدی نیست که هر چه جاذبه رهبر قویتر و عمومیتر باشد، قدرت امامت و رهبری او افزونتر میگردد. برای این که این ویژگی را از دیدگاه اسلام مورد بررسی قرار دهیم، لازم است مقدمةً به تبیین نظر اسلام درباره جاذبه داشتن انسان برای دیگران بپردازیم: جلب محبت دیگران در اسلام یکی از مسایل اجتماعی که در اسلام فوق العاده بر آن تأکید شده است، مسأله جاذبه داشتن انسان برای دیگران است، از نظر اسلام همه مسلمانها باید خود را از نظر اخلاقی طوری تربیت کنند که برای دیگران جاذبه داشته باشند و زمینه محبت و علاقه و عشق آحاد جامعه را نسبت به خود فراهم کنند. بررسی دقیق متون اسلامی در این زمینه نشان میدهد که مقصود تنها یک توصیه و رهنمود اخلاقی نیست بلکه تأکید اسلام بر لزوم جلب محبت دیگران نسبت به خود، یک دستورالعمل مهم سیاسی و مدیریتی و رهبری نیز هست. قبل از هر گونه توضیح در این زمینه، یادآوری این نکته ضرری است که مقصود از جاذبه داشتن مسلمان و جلب محبت دیگران، سالوسی و شهرت طلبی و ارضاء حسّ خودبینی و خودپرستی نیست که این صفات از رذائل نفسانی و در اسلام به شدّت محکوم است، بلکه تأکید بر به کار بستن توصیههای اسلام در زمینه اخلاق اجتماعی و به خصوص حسن معاشرت با مردم برای تحقق اهداف انسانی و اسلامی است. به عبارت دیگر جلب محبت دیگران به عنوان یک وسیله مطلوب است نه به عنوان یک هدف. اصولاً از نظر قرآن، ایمان و عمل صالح موجب جلب مودّت دیگران به انسان میگردد؛ «ü¨bÎ) úïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# ã@yèôfuy ãNßgs9 ß`»oH÷q§9$# #tãr » (سوره مریم- آیه 96) کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند خداوند مهربان محبت آنها را در دل دیگران میافکند. بنابراین برای جلب محبّت دیگران نیاز به اقدامی که هدف از آن صرفاً جلب محبت باشد نیست بلکه به کار بستن دستورالعملهای اعتقادی و اخلاقی اسلام خودبخود عشق و علاقه مردم را به دنبال دارد. بهمین جهت پیامبر اسلام تأکید میفرماید که مسلمانها نباید آن گونه که طالبان قدرت و شهرت در صدد جلب رضایت و مودت مردم هستند، برای این منظور اقدام کنند، اگر آنها به وظیفه الهی خود عمل کنند، به طور طبیعی جاذبه پیدا میکنند و مورد عشق و علاقه مردم میگردند متن حدیث نبوی این است: «تفرّغوا من هموم الدّنیا ما استطعتم، فإنّه من أقبل علی الله تعالی بقلبه جعل الله قلوب العباد منقادة الیه بالودّ و الرّحمة و کان الله إلیه بکلّ خیرٍ أسرع».[1] تا میتوانید خود را از اندوه دنیا طلبی تهی کنید، زیرا کسی که با دل به خدا رو کند، خداوند قلب بندگان خود را به مودّت و مهربانی مطیع و رام او می گرداند، و خداوند با شتاب بیشتری او را به سوی انواع نیکیها میبرد. با عنایت به این مقدمه به چند روایت درباره لزوم جلب محبت دیگران از نظر اسلام توجه فرمائید: «رأس العقل بعد الایمان بالله التّعجبّب الی النّاس».[2] سر عقل پس از ایمان به خدا اظهار محبّت به مردم است. در حدیث دیگر از آن حضرت روایت شده: «رأس العقل بعد الدّین التودّد إلی النّاس واصطناع الخیر إلی کلّ برّوفاجر».[3] سر عقل پس از دینداری اظهار محبّت به مردم و نیکی کردن به هر نیکوکار و بدکار است. اظهار محبت ابزاری است برای جلب محبت و دوام علاقه دیگران و لذا در احادیث بسیار به بیانهای مختلف پیامبر اسلام تأکید می کند که وقتی یک مسلمان در خود احساس علاقه نسبت به کسی کرد، موظف است این موضوع را با او در میان بگذارد: «اذا أحبّ أحدکم صاحبه أوأخاه فعلُعلمه». وقتی یکی از شما نسبت به همنشین یا برادر دینی خود احساس محبت کرد، لازم است این مطلب را به او اعلام کند.[4] «أبدالمودّة لمن و ادّک فانّها أثبت».[5] دوستی و علاقه خود را نسبت به کسی که تو را دوست دارد آشکار کن، که این عمل برای تقویت محبّت مؤثر است. امام صادق (ع)نیز بر همین معنی تأکید فرموده با این عبارت: «اذا أحبیت رجلاً فآخبر بذلک فانّه أثبت لمودّة بینکما».[6] وقتی در خود احساس محبّت به کسی کردی، او را از این احساس باخبر کن، زیرا این اقدام برای تقویت و تداوم دوستی میان شما مفید و مؤثر است. همان طور که اشاره شد، اظهار محبّت، وسیله ای است برای تداوم و تقویت آن، به همین جهت پیامبر اسلام در حدیثی که از او روایت شد، آشکار کردن محبّت نسبت به دیگران را به عنوان سری عقل معرفی میکند ولی امام مجتبی، حسن معاشرت با مردم را سرِ عقل می داند، متن سخن امام این است: «رأس العقل معاشرة النّاس بالجمیل».[7] سرِ عقل، حسن معاشرت با مردم است. اظهار محبّت یکی از مصادیق روشنِ حسن معاشرت است، چه بگویی سرِ عقل اظهار محبّت است و یا حسن معاشرت، هر دو سخن یک هدف را تعقیب میکند و آن بیان این مطلب که انسان موجودی است اجتماعی، استعدادهای او در جامعه شکوفا می شود و تکامل انسان متکی به پیوند محبّت در آحاد مردم است، بنابراین عقل اجتماعی اقتضا میکند که انسان، دوستی و علاقه دیگران را به خود جلب نماید و از این لحاظ کسی که فاقد توان جلب محبت مردم است در واقع عقلش سر ندارد یعنی عقل اجتماعی ندارد و نمیفهمد چگونه باید زندگی کند. اهمیت این موضوع در اسلام و نقش آن در سعادت انسان تا حدّی است که امام علی (ع)در بستر شهادت، در آخرین لحظات زندگی و در آخرین توصیههای خود به فرزندان خویش بر آن تأکید کرده است. امام باقر (ع)میفرماید: «لمّا احتضر امیرالمؤمنین (ع)جمع بنهیه... فوصّاهم وکان آخر وصیته: یا بنیّ عاشرو النّاس معاشرةً إن غبتم حنّوا إلیکم و إن فقُدتُم بکوا علیکم».[8] وقتی که امیرالمؤمنین (ع)در آستانه مرگ قرار گرفت فرزندان خود را جمع کرد و سفارشات خود را برای آنها بیان نمود، آخرین وصیّت او این بود که فرمود: ای فرزندان من، با مردم به گونه ای معاشرت کنید که اگر مدتی شما را ندیدند، مشتاق دیدار شما شوند. و اگر روزی از دنیا رفتید بر فقدان شما بگریند. و بالأخره امام صادق (ع)به کسی که زمینه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود و رهبران جامعه اسلامی فراهم کند، دعا مینماید: «رحم الله عبداً استجّر مودّة الناس الی نفسه والینا».[9] خدای رحمت کند کسی که محبت مردم را نسبت به خودش و ما، جلب نماید. نکته بسیار مهمی که در این سخن به آن اشارت شده این است که فلسفه جلب محبّت دیگران در اسلام فراتر از اهداف فردی و یا اجتماعی به مفهوم رسمی آن است، فلسفه اصلی جلب محبّت، علاقهمند کردن مردم به اسلام و رهبری امت اسلامی است زیرا وقتی یک مسلمان متعهد، محبت دیگران را متوجه خود میکند، در واقع عشق و علاقه مردم را به اسلام و رهبری و رهبران جامعه اسلامی جلب کرده است. آئین دوست یابی در زمینه آئین دوست یابی و اموری که موجب جلب محب دیگران و فراوان شدن دوستان و کم شدن دشمنان می گردد، اسلام دستورالعملهای ارزندهای دارد که بحث تفصیلی درباره آن خارج از موضوع مبانی رهبری است، اشارةً به سخنی از امام زین العابدین (ع)اکتفا میکنیم: محمدبن مسلم زهری[10] که از دانشمندان معاصر امام بود روزی وارد بر آن حضرت شد در حالی که آثار غم و غصه در چهره او کاملاً پیدا بود، امام علت ناراحتی او را جویا شد؟ پاسخ داد از دست همه ناراحتم، هیچ کس با من خوب برخورد نمیکند، از دست حسودان، از طعمکاران، از کسی که دل به او بستهام، از کسی که به او نیکی کردهام و بالأخره از دست همه! گویا همه برای ناراحت کردن من دست به دست هم دادهاند! امام فرمود: «احفظ علیک لسانک تملک به اخوانک». زبانت را حفظ کن تا مالک زبان خود نیستی و در برخورد با دیگران با آنها به گونهای حرف میزنی که نباید. زهری پاسخ داد: اتفاقاً در برخورد ابتدائی من خیلی خوش برخورد هستم و با سخنانی زیبا و دل پذیر با همه خوب برخورد میکنم. امام فرمود: «هیهات هیهات ایّاک و أن تعجب من نفسک وایّاک أن تتکلم بِما یسبق الی القلوب انکاره وإن کان عندک اعتذاره، فلیس کلّ من تسمعه شرّاً یمکنک أن توسّعه عذراً». افسوس، افسوس! مبادا گرفتار خودپسندی باشی! مبادا سخنی بگویی که پذیرفتن آن در موقع شنیدن برای دیگران مشکل است، هر چند بتوانی بعداً آن را توجیه کنی، چون توجیه همه کسانی که سخن ناروا از تو میشنوند ممکن نیست. امام (ع)که میدانست ریشه بیمحبّتی دیگران نسبت به زُهری، بیماری خودبرتربینی است در ادامه سخنان خود این موضوع را بیشتر باز کرد و فرمود: ای زهری! کسی که عقل او کاملترین داراییهای او نباشد از سادهترین کارهای خود ضربه میخورد و هلاک میشود! ای زهری!- برای حلّ مشکل بیمهری دیگران نسبت به خود، باید بیماری خودپسندی را درمان کنی- و مردم مسلمان را مانند خانواده خود فرض کنی، با بزرگترها مانند پدر، با کوچکترها مانند فرزند، با همسالان مانند برادر رفتار نمایی، کدام یک از اینان مایل هستی مورد تجاوز واقع شوند؟! علیه کدام یک دوست داری دعا کنی؟! آبرو و حیثیت کدام یک برای تو محترم نیست؟!. اگر شیطان تو را وسوسه کرد که تو فضیلتی بر یکی از اهل قبله داری، اگر او بزرگتر از تو است، در پاسخ وسوسههای شیطان بگو که او در ایمان و عمل صالح بر من سبقت دارد پس او بهتر از من است! و اگر همسالان تو است، در پاسخ شیطان بگو من نسبت به گناهانی که خود مرتکب شدهام یقین دارم ولی نسبت به او شک دارم، چرا یقین خود را برای شکم رها کنم! اگر میبینی مردم نسبت به تو تعظیم و توقیر و تکریم دارند، به خود به باوران که فضیلتی است که آنها خود را بدان آراستهاند. و اگر جفا و بیمهری و انقباض از آنها دیدی، بگو این به دلیل گناهی است که من انجام دادهام! اگر این دستورالعمل را انجام دهی خداوند زندگی را بر تو آسان سازد، دوستانت فراوان شوند، دشمنانت اندک گردند، از نیکی آنان شادمان گردی و بر بیوفایی و جفای آنان افسوس نخواهی خورد. و بدان محترمترین مردم نزد آنان کسی است که خیر او همچون سیل بر آنها جاری گردد و در عین حال از آنها مستغنی و بینیاز باشد. و پس از او، گرامیترین مردم نزد آنان کسی است که از آنان اظهار بینیازی کند هر چند که در واقع نیازمند باشد، باشد اهل دنیا دنبال ما هستند و بهمین جهت هرکس در ارتباط با آنچه دنبال میکند مزاحم آنها نباشد پیش آنها محترم است و کسی که علاوه بر این، در دستیابی به بخشی از خواستههای خود، به آنها کمک کند نزد آنها عزیزتر و محترمتر است[11] جاذبه اخلاقی پیامبر اسلام جاذبه اخلاقی برای همه مردم یکی از بهترین محاسن روحی است ولی برای کسی که میخواهد مردم را رهبری کند، همان طور که اشاره شد یک شرط لازم و اجتناب ناپذیر است، تا رهبر جاذبه نداشته باشد، برای او، رهبری ممکن نیست و بهمین جهت همه رهبران بزرگ جامعه- البته هر یک به دلیلی- از این خصوصیت برخوردار بودهاند. قرآن کریم رمز موفقیت پیغمبر اسلام (ص) را در رهبری جاذبه داشتن اخلاقی او برای مردم میداند: «فیما رحمة من الله لعنت لهم ولو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم واستعفر لهم و شاورهم فی الأمر»[12] به موجب لطف و رحمت الهی، تو ببر ایشان نرم خوی شدی که اگر تندخوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده میگشتند، پس از آنان در گذر و بر ایشان آمرزش بخواه و در کار با آنان مشورت کن. جاذبه اخلاقی پیغمبر خصوصاً حلم و بردباری و نرمشی که آن بزرگوار در برخورد با اعراب تندخوی جاهلیت، از خود نشان میداد، همان طور که در این آیه کریمه بدان اشاره شده، تحقیقاً عنایت و رحمت الهی برای جذب و سازماندهی آن مردم فرومایه جهت تشکیل نخستین هسته حکومت اسلامی در جهان بود. و به طور قطع، اگر این قدرت جذب در پیامبر صدمه میدید، آن گونه که قرآن پیش بینی کرده است مردم متفرق میشدند و پیامبر را تنها میگذاشتند: او به تیغ حلم چندین خلق را واخرید از تیغ، چندین خلق را تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل زصد لشکر ظفر انگیزتر[13] برای تقویت هر چه بیشتر این جاذبه خداوند متعال ضمن تأیید روش گذشته به پیامبرش توصیه میکند که به خطاهای امت با دیده عفو و اغماض بنگرد و در کارها با آنها مشورت نماید. پیامبر اسلام تحت تعلیم و تربیت روحی در زمینه حسن خلق آن چنان تکامل یافت که سرآمد همه رهبران الهی شد و مورد ستایش حضرت حق قرار گرفت: «وإنّک لعلی خلق عظیم».[14] توبه ملکات اخلاقی بزرگی آراستهای. به طور قطع در میان رهبران تاریخ بشر نمیتوان کسی را یافت که به اندازه پیامبر اسلام مردم مجذوب او باشند و محبت و عشق او در عمق جان و وجدان مردم نفوذ کرده باشد، و به همین دلیل دشمنان او را متهم به جادوگری میکردند، این اتهام بهترین سند برای اثبات جاذبه و نفوذ خارق العاده پیغمبر اسلام در میان مردم است. ابن ابی الحدید در این باره میگوید: کسی سخن او- رسول اکرم- را نمیشنید مگر این که محبّت او در دلش جای میگرفت و متمایل به او میشد، لهذا قریش مسلمانان را دوران مکه «صباة» شیفتگان مینامیدند و میگفتند: نخالف أن تصبو الولید بن المغیرة الی دین محمد یعنی؛ بیم آن است که ولدین بن المغیرة دل به دین محمد بدهد. «ولئن صبا الولید و هوریحانة قریش لتصبونّ بأجمعها» یعنی: و اگر ولید که گل سرسبد قریش است دل بدهد تمام قریش بدو دل خواهند سپرد. میگفتند «سخنانش جادو است، بیش از شراب مست کننده است» فرزندان خویش را از نشستن با او نهی نماید. هرگاه پیغمبر در کنار کعبه در حجر اسماعیل مینشست و با آواز بلند قرآن میخواند و یا خدا را یاد میکرد انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو میکردند که نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامههای خویش بر سر میکشیدند و چهره خویش را میپوشاندند که سیمای جذّاب او، آنها را نگیرد. لهذا اکثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیند قیافه و منظرهاش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند.[15] در زمینه جاذبه بینظیر رسول اکرم (ص) برای یاران خود داستانهای شیرین و آموزنده بسیاری وجود دارد که ذکر آنها از حوصله این مقال خارج است، فقط به نمونه ای از اعترافات یکی از سرسختترین دشمنان پیامبر اسلام یعنی ابوسفیان اشاره میکنیم: اعتراف دشمن در سال سوم هجرت کفار هذیل شش نفر از مسلمانها را به بهانه تعلیم قرن و مبانی اسلام ربودند، پس از این که آنها از نیرنگ دشمن آگاه شدند با سرعت به طرف اسلحههای خود رفتند و آماده دفاع شدند، بالأخره سه نفر جنگیدند تا کشته شدند و سه نفر تسلیم شدند، هذیلیها این سه نفر را با طناب محکم بستند و جهت واگذاری آنان به مشرکین مکه روانه مکه گردیدند. یکی از آنها به نام عبدالله بن طارق نزدیک مکه دست خود را باز کرد و دست به شمشیر بود اما دشمن مجال نداد و با سنگ او را شهید کرد. دو نفر دیگر به نامهای زید و خبیب را به مکه بردند و در مقابل دو اسیر از طایفه هذیل فروختند و رفتند. صفوان بن امیه قرشی، زید را از آن کس که در اختیارش بود خرید که به انتقام خون پدرش که در احد یا بدر کشته شده بود، بکشد، قبل از اعدام ابوسفیان خواست از فرصت استفاده کند و ندامت نامه از او بگیرد، جلو رفت و به زید گفت تو را به خدا سوگند میدهم: آیا دوست نداری که الآن محمد به جای تو بود و ما گردن او را میزدیم و تو راحت به نزد زن و فرزند خود میرفتی؟ زید گفت: سوگند به خدا که من دوست ندارم که در پای محمد خاری برود و من در خانهام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم! دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند، رو کرد به جمع حاضر و گفت: به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران کسی او را آن قدر دوست بدارند که یاران محمد، محمد را دوست دارند.[16]
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 166. [2] . بحارالانوار،ج 1، ص 31. [3] . بحارالانوار،ج 74، ص 401. [4] . المحاسن، ص 266، ح 349، این حدیث به عبارات مختلف در سنن ابی داود، ج 4، ص 232، مسند ابن حنبل، ج 4، ص 130، تاریخ بغداد، ج 4، ص 59 و بسیاری از مصادر عامه و خاصه نقل شده است. [5] . الجامع الصغیر، ج1، ص 11، ح 45. [6] . الکافی، ج2، ص 644، ح 2. [7] . بحارالانوار، ج 78، ص 111. [8]. بحارالانوار، ج 42، ص 247. [9] . بحارالانوار، ج 2، ص 77. [10] . به ضم زاء و سکون هاء ابوبکر محمد بن مسمل بن عبدالله بن حارث بن زهرة بن کلاب، اهل مدینه از معرفین تابعین است، گفته شده که دانش فقهاء هفتگانه را حفظ کرده و ده نفر از اصحاب پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده است. [11] . بحارالانوار، ج 74، ص 155، 157. [12] . سوره آل عمران، آیه 159. [13] . مثنوی مولوی. [14] . سوره قلم، آیه 4. [15] . شرح نهج البلاغه جلد دوم چاپ بیروت، ص 220 به نقل کتاب جاذبه و دافعه علی (ع). [16] . نگاه کنید به جاذبه و دافعه علی (ع)، ص 82، 85. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 85 |