تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,303 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,229 |
داستان هجرت با تلخی ها و شیرین هایش | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 130، مهر 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
داستان هجرت با تلخی ها و شیرین هایش سید محمد جواد مُهری هجرت امام از عراق به کویت و از مرز کویت به بغداد و از آنجا به پاریس، نقطه عطفی بسیار مهم در تاریخ انقلاب اسلامی ایران است که هرگز فراموش شدنی نیست، زیرا این هجرت مقدّس، بزرگ ارمغانی به ملت ایران داد: رهائی، آزادی، استقلال و نظام مقدس جمهوری اسلامی به رهبری شایسته ترین و عظیم ترین انسان معاصر، روح خدا و راهنما و راهبر ملت ایران حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف). و بجا است هرسال بدین مناسبت، رسانه های گروهی و نشریات، در این زمینه، مطالب مهم را که یادآور آن خاطره شیرین و ارجمند است، تذکر دهند، بنویسند، بگویند و منتشر سازند. این هجرت مبارک که با فتح و پیروزی همراه بود و قدرتمندترین نظام شاهنشانی را در ایران بدون داشتن سلاح، بلکه تنها با نیروی ایمان، برانداخت، باید همه ساله یادآور و احیا شود تا آیندگان و نسلهای جوان و ملتهای محروم جهان از این رویداد تاریخی سرنوشت ساز، عبرت بگیرند و بهره ببرند. هرکسی که شاهد ماجرا بوده و یا بنحوی در آن سهیم بوده است، آن را بگونه ای توصیف می کند و جریان را تا آنجا که خود آگاهی داشته، بازگو می نماید. و اکنون که بیش از چهارده سال از آن واقعه مهم می گذرد، جا دارد، اینجانب نیز، در این زمینه، تا آن اندازه که حافظه یاریم می کند و ناظر برخی از ماجراها بوده ام، برای ثبت در تاریخ، یادآور شوم، و داسان هجرت را با بیان الکن خود توصیف نمایم. فقط صِرف داستان گفتن و ماجرا را دگرباره تذکر دادن، و گرنه همه مردم ایران و ملتهای مستضعف و محروم جهان از ثمره این هجرت مقدس باخبرند. فشار حزب بعث بر امام از آنجائی که قطعا نهضت اسلامی- به رهبری امام خمینی (قدس سره) مورد لطف و عنایت خاصه حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه بوده، ما شاهد هستیم که در پیچ و خمهای گوناگون، هرچند همراه با شکنجه ها و زندان ها و کشتارهای دسته جمعی و شهادتها بودهف ولی در تمام مراحل، نتیجه به نفع ملت اسلام و قرآن بوده است. یکی از منعطف های ویژه در تاریخ نهضت، تبیعد امام از ترکیه به نجف اشرف بوده است که در این زمینه، خاطره ها و عکس ها و مطالب ظریفی وجود دارد که بسیار ارزشمند و در جای خود مفید است، و اگر فرصتی شد از آن دوران، یادی خواهیم کرد. بهرحال نکته ای که در اینجا میخواهم عرض کنم، این است که در اثر سیاستهای مختلف رژیمهای حاکم در طول این 15 سال اقامت امام در عراق، فرصتی برای امام پیش می آمد که، مطالب مهم نهضت را چه به صورت علمی و فقهی و از راه تدریس و چه به صورت نوشتن اعلامیه و ارسال پیام های مهم به خارج و داخل کشور و یا سخنرانی های گرم در مواقع حساس و مناسب، به دنیا اعلام کند و تحولی شگرف در حوزه های علمیّه عراق و ایران ایجاد نماید، تا آنجا که، نهضت در ایران به صورت مردمی و گسترده درآمد و فشارهای هیئت حاکمه وقت چندین برابر شد و نوبت به موضعگیری صریح و بی پرده امام رسید. همانگونه که در آیه مبارکه نیز آمده است: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا» امام هم از این «دفع الله» استفاده شایانی کرده، تا آنجا که توان داشت از ملت مظلوم ایران، دفاع و حمایت می کرد و کم کم زمینه انقلابی بزرگ را پی ریزی می نمود. وقتی که در ایران، احساس خطر جدی پیش آمد، حکومت ایران سیاست جدیدی که مبتنی بر حسن جوار و تجدید روابط بود با جزب بعث حاکم بر عراق اتخاذ کرد. و پس از حسنه شدن روابط، با عراق تبانی کرد که جلوی تحرکات گسترده امام گرفته شود. فشارهای سیاسی بر امام آغاز شد. چند بار مامورین آمد و شد کردند و با امام گفتار کردن که امام کوتاه بیاید ولی، امام حاضر نشد گامی به عقب بردارد یا لحظه ای در نهضت درنگ کند. یکی از دوستان که مترجم امام بود، می گفت: یک بار که مامور عالی رتبه ای از سوی دولت آمده بود و مطالبی بین او و امام رد و بدل شد، او وعده هایی داد، که چه می کنیم و چه می کنیم!! و شما خاطر جمع باشید! امام فرمود: «شما دروغ می گوئید!» من که مترجم بودم، این سخن را قدری ملایمتر خواستم ادا کنم که دیدم امام با خشم به من نگریست و فرمود: «هرچه من می گویم، ترجمه کن». تلگراف های تأیید در هر صورت، امام چند بار تهدید به خارج شدن از عراق کرد و آنها هر بار به نحوی با سخن های نرمی، امام را- مثلا- راضی می کردند که از تهدید خود طرف نظر کند و آنها حاضر به همکاری هستند! تا اینکه دیدند امام حاضر نیست هیچگونه همکاری با آنها بکند و بر مواضع خود اصرار می ورزد، لذا از راه خشونت وارد شدند. این بار امام را تقرببا تحت محاصره قرار دادند و بجز چند نفر از نزدیکان کسی حق رفت و آمد با منزل را نداشت. چند روز بعد فشار کمتر شد. خلاصه چندین بار، فشارها را کم و زیاد می کردند که امام را وادار به سکوت کنند. در یکی از این مراحل فشار که خیلی شدّت یافته بود، مرحوم پدرم، حضرت آیة الله مهری، با برخی از علما و شخصیت های داخل و خارج تماس گرفت و از آنها می خواست که تلگرافهای تأییدی برای امام ارسال نمایند، که دولت عراق احساس نکند، امام تنهاست و می تواند بر آن حضرت فشار آورد. خود نیز به همراه دو نفر از علما که به تازگی به کویت آمده بودند، تلگرافی به نجف اشرف مخابره کرد و ضمن محکوم نمودن هر نوع تضییقاتی بر امام، اعلام نوده بود که منتظر اوامر و دستورهای امام است. و قطعا این تلگراف ها مفید و سودمند بود ولی جواب دادن امام در آن دوران، آن هم به صورت تلگراف چندان صلاح نبود، و غرض علمای خارج از عراق فقط همین بود که اعلام پشتیبانی از امام کنند و دولت عراق را از هرگونه اذیت و ایذائی به معظم له، بر حذر دارند. امام در پاسخ تلگراف مرحوم پدرم- که نماینده امام در کویت بود- نامه ای نوشتند، که در آن آمده است: «بسمه تعالی. خدمت جناب مستطاب سید الاعلام و حجّة الاسلام آقای مهری دامت افاضاته». بعد السلام و التحیات تلگراف جنابعالی و جناب آقای قائمی و تلگراف دیگری که امضاء قرائت نشد واصل گردید. جواب را تلگرافی بجهاتی صلاح ندیدم عجالتا پس از مذاکراتی از عمل سابق دست کشیده اند لکن گمانم این است که موقت باشد. اینجانب اعتراضا تقاضای خروج کرده ام لکن آمدند و قول دادند که دخالت نکنند نمی دانم آینده چه خواهد شد با خدای تعالی است ان للبیت ربا یحفظه...». سخنان گهربار امام، چقدر در تقویت روحیه ها مؤثر بود، و همین چند جمله کوتاه که در این نامه آمده است، چقدر امیدبخش و آرامش بخش می باشد، ضمن اینکه ژرف بینی و دقت نظر امام را در امور می رساند. امام اعلام میدارند که «به گمانم موقتی است» و همینطور هم بود. و شاید آن تلگراف ها و تلفن ها و نامه ها مقداری تأثیر داشت ولی بهرحال، حاکمان بعثی که مجری سیاست بیگانگان بودند، توانستند، آن آزدای امام را در ارسال پیام ها و اعلامیه ها به ایران، تحمل کنند و لذا فشار را چند برابر کردند و امام هم تصمیم خود را برای خروج از عراق گرفتند. آغاز هجرت قطعا امام می دانستند که نه کویت و نه سوریه و نه هیچ کشور اسلامی در آن زمان، جرأت پذیرائی امام را ندارند ولی بهرحال برای اینکه، ابتداءً، مقدس مآبان سوء استفاده نکنند و توهین به مقام منیعش ننمایند، عزم خود را جزم بر آمدن به کویت کردند. به دو نفر از یاران نزدیکشان، خبر دادند که چنین کاری را می خواهند بکنند. برادر گرامیمان جناب حجة الاسلام فردوسی پور به کویت تلفن زد و با برادرم سید احمد مُهری تماس گرفته و تصمیم امام را به وی خبر داد و گفت: هرچه زودتر برای ایشان ویزا بگیرید و به غیر از شما و آقای والد، کسی را خبر ندهید تا ببینیم چه میشود. نام امام در گذرنامه سید روح الله مصطفوی بود لذا اداره گذرنامه کویت نمی دانستند که این نام، متعلق به بزرگترین انسان معاصر است. برادرم به اداره گذرنامه مراجعه می کند و بدون هیچ مشکلی ویزای امام و حاج احمدآقا و دو نفر از همراهان را میگیرد و بدون فوت وقت، آماده رفتن به نجف اشرف می شود. مرحوم پدرم که پیش بینی می کرد، فشارهایی در بین راه بر امام وارد شود، یکی دیگر از برادران مرا (سید محمد رضا مُهری) همراه با دو نفر از مؤمنین کویتی و با دو ماشین، به نجف می فرستد. آن دو نفر تا روز آخر نمی دانستند، مأموریتشان چیست، زیرا طبق دستور امام نمی بایست کسی خبردار شود. روز حرکت، یاران با وفای امام که سالها در نجف اشرف گرد آن آفتاب تابان جمع شده بودند و تمام امیدشان در وجود مقدسش خلاصه می شد، با سوز دل امام را تا مرز عراق مشایعت کردند و از آنجا طبق دستور امام بازگشتند. از آنجا دیگر فقط دو ماشین با نُه سرنشین عازم مرز کویت شدند: حضرت امام و حجج اسلام حاج احمد آقا و فردوسی پور و مرحوم املائی و دو مؤمن کویتی و دو برادرم (سید احمد و سید محمد رضا) و دکتر یزدی! که آمدن دکتر یزدی در آن موقعیت استثنایی، خود جریان مفصّلی دارد. در مرز کویت، چه گذشت و چقدر امام معطل شد و چگونه اجازه ندادند، حتی امام تا فرودگاه برود و و... مطالب گفتنی زیادی است که قبلا برادران گفته اند و چون من خودم در آنجا نبوده ام، از آن سخنی به میان نمی آورم. ولی بهرحال جائی که عقاب پر و بال بگشاید، شب پره ها و پشه های ناچیز جز فرار و گریز، راه چاره ای ندارند! برادرانمان می گفتند: آنچنان مامورین کویتی وحشت زده و دلواپس شده بودند که با اضطرابی بی نظیر و چهره هایی بهم خورده و رنگهایی پریده، عجز و لابه می کردند که: امام فورا باید برگردد و ما حتی جرأت نداریم به او اجازه دهیم که از اینجا به فرودگاه هم بروند. در کویت چه می گذشت؟ و اما از آن سوی، از کویت گزاش بدهم: اینجانب، ماموریت داشتم که برنامه استقابل از امام را به بهترین وجه انجام دهم. همه چیز مهیا شده بود، و افراد خاندان مُهری در التهاب و شوقی وصف ناشدنی، لحظه شماری می کردند که: یار کی می آید؟! مرحوم پدرم با یکی از علاقمندان، سوار ماشین شد و به استقبال امام شتافت. راننده ماشین می گوید: من تا آخرین لحظه می دانستم که آقای مهری کجا و با چه کسی می خواهد ملاقات کند؟ بهرحال آنها از این طرف به استقبال و برادران از آنجا همراه با امام، و همه با هم در مرز کویت و عراق، ملاقات کردند و چه گذشت؟ ما که در کویت بودیم و از همه جایی خبر! نمی دانستیم چه می شود؟ من گمان نمی کردم که دولت کویت جرأت چنان رفتاری را داشته باشد ولی با این حال، پیش خود گفتم: چرا امام به کویت می آید؟ و درست است که برای ما بزرگترین افتخار است که میزبان امام باشیم و درست است که امام اگر به کویت بیاید، من فرصت زیادتری پیدا می کنم که از نزدیک، به حضرتش خدمت کنم ولی این شیر میدان علم و تقوا وشهامت و شجاعت، بیشه ای می خواهد که در خور شأنش باشد! و چه فکر غلطی! امام هرجا بود، به آن دیار عظمت می بخشد. فرق نمی کند که نجف اشرف و در کنار مرقد مطهر مولای متقیان باشد یا در یکی از دهات فرانسه، یا در یک کشور کوچک و حقیر. چرا که گفته اند: «شرف المکان بالمکین» اوست که به شهر و دیار عظمت می دهد؛ پس دیگر چه باک که امام به کویت هم بیاید. با خودم حدیث نفس می کردم؛ گاهی به این ور و گاهی به آن ور، در افکارم غوطه ور میشدم و هر لحظه، آری هر لحظه، به ساعتم می نگریستم، می دیدم گویا ساعت از کار افتاده است و اصلا حرکت نمی کند. چه خبر است؟ چرا اینقدر زمان آهسته می رود؟ چرا هوا تاریک نمی شود تا رد تارکیی شب، از نور آفتاب امام استفاده کنیم؟ چرا و چرا و چرا؟ غروب آن روز با نگرانی فرا رسید. من و مرحوم شهید محمد منتظری، آن یار باوفا و آن نور چشم امام در اطاق بیرونی نشسته بودیم و منتظر. گاهی با اضطراب به بیرون از اطاق می آمدیم؛ گاهی به دم در خیره می شدیم و گاهی هم تا سر خیابان به انتظار، قدم می زدیم و هربار مأیوسانه باز می گشتیم. اضطراب عجیب و فوق العاده ای در تمام منزلمان حکمفرما شده بود. مرحومه والده ام که در آن روز تهیه غذای پانصد نفر را به تنهایی دیده بود، از سجاده نمازش بلند نمی شد. با تعجب پرسیدم: امروز چقدر نمازت طولانی شده است؟ گفت: من وحشت دارم. خیلی دیر کرده اند. نکند برای امام... و نتوانست سخنش را ادامه دهد. باید دعا کنیم. به ما دستور داد: همه تان دعا کنید؛ از صمیم قلب برای امام دعا کنید. نذر کنید. دستها را به سوی خدا دراز کنید و سلامتی امام را درخواست نمائید. پاسی از شب گذشت. سرانجام پدرم با قیافه ای نگران، وحشت زده، مضطرب و دلواپس وارد خانه شد. من یاد ندارم هیچ وقت او را آنقدر مضطرب دیده باشم؛ جز پس از حادثه 15 خرداد که امام به زندان رفته بود و اعلام کرده بودند که او را محاکمه صحرائی می کنند! این دو بار، چهره بسیار نگران کننده و مضطربی را می دیدم که گویا تمام فرزندانش را از دست داده است. با دلی پر از درد و اندوهی فراوان و اشکی سرازیر، ماجرای بازگرداندن امام را بیان کرد. ما همه مضطرب شدیم. وحشت و سراسیمگی وجودمان را فرا گرفت. پدر و مادرم و خواهرانم آن شب تا به صبح بیدار بودند و دعا می کردند. لحظه ای خواب به دیدگانم فرو نرفت. من و مرحوم محمد منتظری هم در اطاق بیرونی نشسته بودیم و بدون وقفه، به تلفنهای ارادتمندان امام- که از سراسر ایران زده می شد- پاسخ می دادیم. دو تلفن داشتیم که هر دو، تا به صبح از اشغال درنیامد. (ناگفته نماند که در این تلفن ها هم، ماجراهای جالب و شنیدنی بود که اگر فرصتی شد، بعضی از آنها را در آینده یادآور می شویم ان شاء الله). تلفن زنگ می زد و افراد با وحشت و گاهی با گریه از احوال امام جویا می شدند. معمولا پاسخ می دادیم: امام به بصره رفته اند شاید فردا به بغداد بروند! معلوم نیست چه آینده ای در انتظارشان است. دعا کنید! دعا کنید! و این دعاها و این نذر و نیازها که از صمیم دلهای مشتاق و عاشق امام، به آسمان برمی خاست، بی نتیجه نبود. ما ضمن اینکه خوف داشتیم، رجاء زیادتری داشتیم و بین خوف و رجاء شب را تا صبح گذراندیم. فردای آن روز بود که امام تصمیم تاریخی خود را گرفت، به فرانسه هجرت کرد و از آنجا تاریخ انقلاب به سرعت ورق زد، تا اینکه سرانجام امام، آن قلب تپنده ملتهای دربند با گامی استوار و قلبی مطمئن و امیدوار به ایران بازگشت، و انقلاب را به پیروزی رساند. به یاد آن روزهای فراموش ناشدنی و به یاد آن کوه استوار و به یاد لحظه لحظه های هجرت مقدسش.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 80 |