تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,354 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,303 |
ارتباط نبوت و ولایت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 131، آبان 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ارتباط نبوت و ولایت مرحوم علامه طباطبائی «ره» 26 آبان ماه مصادف است با سالروز درگذشت فیلسوف و مفسّر عالیقدر قرآن کریم، علامه سیّد محمد حسین طباطبائی قدس سره. برای بزرگداشت آن استاد بزرگوار، شایسته تر دیدیم که مقاله ای از ایشان، در این ماه، منتشر سازیم که هم یادی از آن حکیم فرزانه کرده باشیم و هم خوانندگان عزیز از مطلب پربارشان استفاده شایانی برده باشند. علامه طباطبائی، شخصیتی نیست که برای مردم ما و مسلمانان جهان ناشناخته باشد. آثار علمی جاویدانش، برای همیشه، معرف شخصیت اوست به ویژه تفسیر بزرگ المیزان که به حق می توان گفت: یکی از کاملترین تفسیرهای قرآن در گذشته و حال است. آن بزرگمرد، نوشته ها و مقالات بی شمار دیگری در زمنیه های مختلف علمی دارد که یکی از آنها را انتخاب کرده و تقدیم خوانندگان می نمائیم. طبق آنچه قرآن کریم تشخیص می دهد، حیات نوع انسان یک حیات ممتد و دامنه دار بی نهایتی است که به این جنب و جوش پنج روزه دنیوی مقصور نبوده و با مرگ و میر از میان نمی رود انسان مانند سایر موجودات جهان به سوی خدا برگشته و برای همیشه زندگی خوشبختانه و یا بدبختانه ای خواهد داشت. این زندگی دوم که آن را حیات اخروی می نامیم، ارتباط کامل با نزدگی اول (زندگی دنیوی) داشته و خوبی و بدی و صلاح و فساد اعمال این جهان گذران در سعادت و شقاوت حیات آن جهان بی پایان، ذی دخل می باشد. بنابراین، زندگی این نشأه باید به نحوی تنظیم شود که سعادت همیشگی آن نشأه را تامین و تضمین نماید، یعنی انسان قوانین و مقرراتی را که قابل تطبیق با سعادت آن نشأه بوده باشد، علماً و عملاً محترم شمره و در هر دو حال انفراد و اجتماع را مورد رعایت قرار دهد تا به وسیله عمل به آنها غیر از این حیات مادی و دنیوی که از میان خواهد رفت، حیات دیگر معنوی کسب کرده و برای روز پسین ذخیره نماید. این معنویت مخصوصا در زبان قرآن حیات نامیده شده است و حقیقتا یک واقعیت زنده ای بوده و از قبیل مقامات و موقعیت های پنداری و قرار دادی اجتماعی مانند ریاست و مالکیت و فرماندهی و نظایر آنها نیست. البته نظر به اینکه دستگاه آفرینش که انواع موجودات من جمله انسان را به وجود آورده و با عنایت خاصی، هر نوعی را رو به کمال خود، سوق داده و به کمالش می رساند، یک دستگاه واحدی است که بی اینکه غفلتی ورزد یا به تضاد و تناقض و خطائی گرفتار شود، عنایت به تکمیل انسان که دارای حیات واحد ممتدی است، داشته و در تنظیم آن و تأمین سعادت و تضمین آن تا آنجا که ممکن است، خواهد کوشید. و لازمه این حقیقت این است که دستگاه آفرینش- که انسان جزء غیر مستقل و غیر متمیز آن است- به منزله لوحی باشد که قوانین و مقررات مربوط به زندگی انسان نوشته شده، و دست پرورش خدائی وی را به سوی آن می کشاند، همان است که در قرآن کریم به نام «دین» نامیده شده است. روش دین- به اصطلاح قرآن- چنان که سعادت اخروی انسانی را تأمین می کند، سعادت دنیویش را نیز تضمین نمی نماید. زیرا دستگاه آفرینش یک دستگاه کاملا مرتبط الاجزاء بیش نیست که کوشش می کند انسانیت را به سوی هدفی که خودش می خواهد سوق دهد و انسان نیز یک واحد و حیات وی نیز یک حیات بیش نیست. و بنابر این چگونه متصور است که جزئی از زندگی انسان را برای خاطر جزء دیگر افساد نماید. به هرحال، این روش دینی که مجموعه ای است از دستورات اعتقادی و عملی و برنامه ای است که زندگی انسان در این نشأه، باید با وی تطبیق شود، از دو جهت مورد بررسی قرار می گیرد: اول- از جهت این که این برنامه وسیع را که مجموعه دستورات اعتقادی و عملی است، از چه راهی باید به دست آورد؟ آیا جریان یک سلسله عادات و رسوم اجتماعی که خود به خود بواسطه تلاقی امواج حوادث اجتماعی، به وجود آمده و قهرا میان مردم، دائر و مستقر می شود، چنان که در حکومت های استبدادی و روش های قبایلی پیدا می گردد، این مهم را کفایت کرده، و حیات انسانی را آمیخته با سعادتی می نماید؟ و یا باید، روش حکومت مردم بر مردم، و باصطلاح رژیم دموکراسی پیش گرفته شده و خواسته اکثریت مردم تأمین گردیده، و با مراعات مقتضیات زمانی و مکانی، تا آنجا که زور انسان رسیده، و توانائی اش کفایت می کند، از مزایای زندگی مادی متمتع و بهره مند گردد؟ و یا اینکه بگوئیم: نظر به این که انسان- به حسب شعور فطری خویش- خودخواه آفریده شده، و همه چیز را برای خودش می خواهد، و در نتیجه همه چیز را، و حتی افراد نوع خود را و برای تأمین خوشبختی از هیچ گونه بدبختی که برای دیگران فراهم سازد، فروگذار نمی کند و این که طبعا اجتماعی بوده و به سوی همنوعان خود میگراید، از روی ناچاری است، وی با مشاهده این که دیگران نیز مانند او هستند و نیرویی را که او دارد، و حوائج و نیازمندی هایی که او را احاطه کرده اند آنها نیز دارند، ناگزیر شده که سر تسلیم فرود آورده، و زندگی اجتماعی را پذیرفته و اشتراک مساعی را پیش انداخته و با فداکاری به محرومیت هایی تن دهد،تا بهره مندی هایی نصیبش شود. و بالاخره از پاره ای از خواسته های خود صرف نظر کرده، و بعضی از نتایج اعمال خود را به دیگران بدهد، تا از نتایج اعمال دیگران بهره مند گردد. و به عبارت روشن تر، استخدام شود تا استخدام کند و کار بدهد تا کار بگیرد. روشن است که حس خودخواهی نامبرده که اجتماع را از روی ناچاری پذیرفته، تا حدودی که می تواند، و در هر موردی که قدرت دارد، گردش زندگی را به سوی خود برگردانیده، و کارها را به نفع خود (گو اینکه به ضرر دیگران ختم شود) تمام خواهد کرد، و در نتیجه اختلافات افرادی و اختلافات زندگی خواهی نخواهی پیش خواهد آمد. تاریخ ملل و اقوام و قبائل و افراد نیرومند، در گذشته و حاضر، این حقیقت را مانند آفتاب، روشن می سازد. این مسئله را نمی شود سطحی و سرسری نگریست، افراد انسان که برای کسب نیرو جان می دهند، پس از موفقیت، در به کار بردن نیرو اگر چه به ضرر دیگران تمام شود، پروائی ندارند و در اکثر اوقات، نیروهای انباشته به ضرر دیگران به کار می افتد. و ملل و دولت هایی هم که در صراط مدنیت قدم می زنند، منافع خود را بر منافع دیگران ترجیح داده، و در راه کوچکترین نفع خود از بزرگترین ضرر دیگران، باک ندارند و اگر احیانا ملتی در میان خود تا حدی رفع اختلاف نموده، و با دیگران کاری نداشته باشند، روش زندگی خود را فقط در راه هدف زندگی مادی که جزئی از زندگی دامنه دار انسانی است، اصلاح و تعدیل نموده اند. از این جا است که قرآن کریم تشخیص می دهد که راه به دست آوردن قوانین و دستورات زندگی (دین به اصطلاح قرآن)، تنها راه وحی آسمانی است که یک حالت شعوری مخصوصی است، که در افرادی به نام انبیاء پیدا می شود. وگرنه انسان، در عین حال که به حسب فطرت خدادادی، خوب و بد اعمال را می فهمد، نظر به اینکه شعور وی به سوی اختلاف دعوت می کند، دیگر به سوی رفع اختلاف که نقطه مقابل دعوت اولی است دعوت نخواهد کرد، چنان که هیچ نیرویی از نیروهای فعاله عالم، خلاف مقتضای ذاتی خودش را اقتضا نمی کند. پس مواد دستورات دینی را تنها از راه نبوت باید به دست آورد. دوم- از جهت این که، مواد دستورات دینی که موجب سعادت نامتناهی زندگی انسان می باشد، یک سلسله افکار اجتماعی، از قبیل باید و نباید هستند و طبعا ارزش آنها، بسته به ارتباطی است که میان انسان و هدف سعادت وی (حفظ و ابقای وجود) برقرار می سازند. مثلا مقرراتی که در دائره کار، به کارگر و کارفرما حکومت می کند، و در اثر آنها کارگر، کار را انجام داده، و به عنوان اجر و مزد پولی از کارفرما دریافت می دارد. مقررات نامبرده را، اعمال طرفین کار کارگر و عکس العمل کارفرما و اعمال طرفین را، حس احتیاج و بالاخره هدف زندگی در کارگر و کارفرما، یعنی بقاء وجود به وجود آورده است، و اگر چنانچه هدف و آرمانهای حقیقی زندگی نبود، هرگز در جهان از این افکار اجتماعی که در قالب امر و نهی و در شکل مقررات جلوه نموده اند خبری نبود. به هر گوشه وکنار قوانین و مقررات و آداب و رسوم زندگی که در جامعه انسانی دائر می باشد نگاه کنیم، همین حقیقت مشهود بوده، و مورد عنایت است، حتی افکار فردی که انسان در مقاصد خود بکار می برد، همان حال را داشته و روی حقایقی استوار است. چنانچه ممکن است انسان یک عمر زندگی کرده، و از خوردن و آشامیدن و پوشیدن و سکنی و ازدواج برخوردار شده، و در همه این مراحل تنها لذائذی را که چشم و گوش و لمس و غیره نائل می شوند، در نظر گرفته و از هدف نهایی و حقیقی که همه این اعمال در راه او، و همه این لذائذ در مقدمات تحصیل اوست، غفلت داشته باشد. ولی دستگاه آفرینش، از هدف خود غفلت نکرده، و در زیر پرده، کار خود را انجام می دهد. به همین ترتیب، احکام و نوامیس دین (که یک دسته از آنها، همان مقررات اجتماعی می باشند) در ظاهر، یک سلسله افکار اجتماعی می باشند، ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروی و به عبارت ساده دینی، با نعمت های بهشتی و نعمت های دوزخی، منوط به واقعیت هایی است که بواسطه عمل به آن نوامیس و مقرررات یا ترک آنها، در انسان بوجود آمده و در پس پرده حس ذخیره شده و پس از انتقال وی به نشأه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجاب انیت، برای انسان ظاهر و مکشوف افتد. البته میان احکام و نوامیس دینی که میان خدا و بنده است، و میان مقررات کار، در مثال سابق که در میان کارگر و کارفرما است، فرقی موجود است و آن اینکه حقیقتی که مقررات کار به وی تکیه زده، هدفی است به نفع کارگر و کارفرما، ولی حقیقت و واقعیتی که عمل به نوامیس دین، به وی تکیه زده و به لسان قرآن تأویل دین است، فقط به نفع انسان به وجود می آید و خدای آفریدگار از آن بی نیاز می باشد. پس در زیر لفافه زندگی اجتماعی که انسان با رعایت نوامیس دینی به سر می برد، واقعیتی است زنده و حیاتی است معنوی، که نعمت های اخروی و خوشبختی های همیشگی، از آن سرچشمه گرفته و به عبارت دیگر مظاهر وی می باشند، این حقیقت و واقعیت است که به نام ولایت نامیده می شود. از بیان گذشته روشن شد که: نبوت، یک واقعیتی است که احکام دین و نوامیس خدایی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم می رساند و ولایت واقعیت است که در نتیجه عمل به فرآورده های نبوت و نوامیس خدایی در انسان به وجود می آید. و به عبارت دیگر، نسبت میان نبوت و ولایت، نسبت ظاهر و باطن است و دین که متاع نبوت است، ظاهر ولایت، و ولایت باطن نبوت می باشد. ثبوت ولایت و حامل آن در ثبوت و تحقق صراط ولایت، که در روی انسان مراتب کمال باطنی خود را طی کرده، و در موقف قرب الهی جایگزین می شود، تردیدی نیست. زیرا چنان که دانسته شد، ظواهر اعمال دینی، بدون یک واقعیت باطنی و زندگی معنوی تصور ندارد، و دستگاه آفرینش که برای انسان ظاهر دینی را تهیه نموده، و وی را به سوی آن دعوت کرده است، ضرورتا این واقعیت باطنی را که نسبت به ظواهر دینی به منزله روح است، آماده خواهد ساخت. و همچنین دلیلی که دلالت بر ثبوت و دوام نبوت در عالم انسانی کرده، و سازمان دین را به پا نگه می دارد، دلالت بر ثبوت و دوام و فعالیت سازمان ولایت می کند، و چگونه متصور است که مرتبه ای از مراتب توحید و یا حکمی از احکام دین، امر زنده ای بالفعل داشته باشد، در حالی که واقعیت باطنی که در بر دارد، در وجود نباشد و یا رابطه عالم انسانی با آن مرتبه مقطوع بوده باشد. کسی که حامل درجات قرب و امیر قافله اهل ولایت بوده و رابطه انسانیت را با این واقعیت حفظ می کند در زبان قرآن به نام امام نامیده می شود. امام یعنی کسی که از جانب حق سبحانه، برای پیشروی صراط و ولایت اختیار شده، و زمام هدایت معنوی را در دست گرفته، و انوار ولایت که به قلوب بندگان حق می تابد، اشعه و خطوط نوری هستند، از کانون نوری که پیش اوست و موهبت های معنوی متفرقه، جویهایی هستند متصل به دریای بی کران که نزد وی می باشد. معنی امامت در قرآن کریم همین است، البته امامت غیر از خلافت و وصایت و حکومت و ریاست دین و دنیا است. در روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام، خصائص زیادی برای امام ذکر شده که به همین معنی از امامت که ذکر شد منطبق می گردد، مانند روایاتی که در تفسیر آیات عرض اعمال وارد شده است و روایاتی که در تفسیر آیات شهادت مروی است و اخباری که در تفسیر سوره قدر ضبط گردیده و احادیث دیگری که در معنی عرش و کرسی رسیده و روایات دیگری که در وصف علوم مختلفه امام، از ائمه اهل بیت روایت شده است. 1- در تفسیر برهان و تفسیر نور الثقلین روایات بسیاری به طرق مختلفه از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده است که هر سال در شب قدر ملائکه آسمان و روح بر رسول خدا و بعد از وی به امام وقت نازل شده و همه مقدرات سال را از شب قدر تا شب قدر بعد اطلاع می دهند. 2- در تفسیر برهان و تفسیر نور الثقلین روایات چندی با سندهای مختلفه از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده که مراد از عرش و کرسی مقام علم حق است. 3- از بصائر الدرجات روایات زیادی به طرق مختلفه نقل کرده که در هر موقع از مواقع احتیاج علم محل حاجت به امام از راه القاء به قلب یا گوشزد کردن به طور خطاب می رسد. حضرت زهرا (س): «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک و الصلاة تنزیها عن الکبر و الزکاة زیادة فی الرزق و الصیام تثبیتا للاخلاص و الحج تسنیة للدین و الجهاد عزّا للاسلام و الامر بالمعروف مصلحة للعامة» (وسائل- ج1- ص13) خداوند ایمان را برای زدودن شرک، و نماز را برای دوری از خود خواهی، و زکات را برای افزایش روزی، و روزه را برای پایداری و تثبیت اخلاص، و حج را برای برتری دادن به دین، و جهاد را برای عزت اسلام، و امر به معروف را برای مصلحت جامعه، فرض و واجب گردانید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 96 |