تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,377 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,316 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 131، آبان 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفته ها و نوشته ها اینجا کعبه وصل است ایدلاینجاکعبه وصلاستبگشاچشمجان کزصفاهرخشتاین،آئینهگیتینماست پادراین مشهدبه حرمت نه که فرش انورش لالهرنگازخونفرقنورچشممرتضیاست «محتشم کاشانی» نصرت مظلومان کن دولتت هست و خرد هست، چه در می یابد زین دوگر فرصت توفیق بود، چیزی ساز پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن گنه و جرم ببخشا، دل درویش نواز «جمال الدین اصفهانی» در سینه نوشته اند که ملا مرتضی پدر ملا محسن فیض کاشانی رحمة الله علیهما، صندوقی پر از کتاب داشته است. روزی بعد از وفات او، صندوق را باز می کنند و می بینند موریانه تمام کتابها را خورده است، فقط یک پشت جلد سالم مانده و روی آن رباعی زیر دیده می شود: علمی که حقیقی است در سینه بود در سینه بود هرآنچه درسی نبود صد خانه تو را کتاب سودی نکند باید که کتابخانه در سینه بود اسماء حضرت زهرا امام صادق (ع) به یونس بن ظبیان فرمود: فاطمه (س)، نزد خداوند، نُه نام دارد. 1- فاطمه 2- صدیقه 3- مبارکه 4- طاهره 5- زکیّه 6- راضیه 7- مرضیه 8- محدثه 9- زهرا راوی می گوید: سپس حضرت به من فرمود: می دانی، فاطمه به چه معنی است؟ عرض کردم: نه. فرمود: یعنی از بدی و شر، بریده شده است. آنگاه فرمود: اگر علی (ع) او را به همسری نمی گرفت، تا روز رستاخیز، در روی زمین، از آدم و غیر او، همسری برایش پیدا نمی شد. غریب کیست چون حضرت موسی علیه و علی نبینا و آله السلام- از ترس فرعون فرار کرد و به شهر «مدین» وارد شد، تبی شدید او را عارض گشته و سخت گرسنه و تهی دست شده بود. اظهار کرد که: پروردگارا! من غریب و بیمار و تهی دستم. از سوی خداوند به او وحی شد: آیا می دانی غریب و بیمار و تهی دست کیست؟ عرض کرد: نه فرمود: غریب کسی است که چون من حبیبی نداشته باشد و بیمار کسی است که چون من طبیبی برای او نباشد و فقیر کسی است که وکیلی مانند من او را نیست. علت احترام فوق العاده خواجه نظام الملک وزیر خردمند ملکشاه سلجوقی، از علما و دانشمندان تجلیل می کرد و هر وقت عالمی به حضورش می رسید، خواجه به احترام او از روی مسند خویش بلند می شد و سپس بر جای خود می نشست. اما در میان آن همه علما، شیخی بود فقیر و ژنده پوش که هرگاه بر نظام الملک وارد می شد، از جا برمی خاست و شیخ را بر جای خود می نشانید و هر کاری را که داشت زمین می گذاشت و در جلوی او دو زانو می نشست و با کمال ادب به گفته هایش گوش می داد. درباریان و ملازمان خواجه از این رفتار او متعجّب بودند زیرا او وزیر مقتدر ملکشاه بود و حتی خود شاه هم با احترام فراوان او را «پدر» خطاب می کرد ولی او در برابر یک شیخ فقیر ژنده پوش، اینطورخاضع و خاشع بود. عاقبت روزی از او پرسیدند که علت چیست که شما در برابرعلما و فضلای بزرگ و معروف، اندکی برخاسته و می نشینید ولی در برابر این شیخ غیر معروف تا این درجه، خضوع و خشوع به خرج می دهید و مانند کودکی که در برابر استاد بنشیند، مؤدب در جلویش می نشینید. خواجه نظام الملک در پاسخ گفت: علت این است که تمام علما و فضلائی که بر من وارد می شوند، مرا مدح می کنند و در این کار مبالغه و اغراق می نمایند و غالبا هم مرا به صفاتی می ستایند که در من نیست و از این رو در من حسّ خودپسندی و تکبر زیاد می شود؛ اما این شیخ با نهایت بی پروائی مرا به عیوبم آگاه می سازد و ستمها و اجحافاتی را که از من و یا مأموران من سر می زند، به من یادآوری می نماید و در نتیجه، من از بسیاری کارهای باد و اعمالی که موجب کیفر الهی است، بر می گردم و یا از ستم ها و خطاهای مأمورانم، جلوگیری به عمل می آورم. گفتم: بچشم! گفت: راهعشق من بیمار بسر، گفتم:بچشم گفت:درگامنخستازسرگذر،گفتم:بچشم گفت:اگرباشدبه وصل من هنوزت چشمداشت باید از عالم کنی صرف نظر،گفتم:بچشم «حیرت» شورش عشق تو... شورشعشقتودرهیچسرینیستکهنیست منظرروی توزیب نظری نیست که نیست موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست «ملاهادی سبزواری» دیوانه و سخن حق! روزی سلطان محمود، به دارالمجانین رفت. از دیوانه ای پرسید: چه میل داری؟ گفت: دنبه گوسفند! امر کرد تا ترب برایش آوردند و گفتند: ای دنبه! دیوانه، ترب را بگرفت و همی خورد و سرجنبانده، به سلطان نگریست. سلطان پرسید: سبب سر جنباندن چیست؟ دیوانه گفت: تا تو پادشاه شده ای، از دنبه ها چربی رفته است!! لگد پادشاه! از کلاغی پرسیدند: چرا باشیر روابط داری؟ گفت: تا از زیادی صیدش بخورم و از شر دشمنان در پناه او زندگی کنم. گفتند: تو که به حمایت او اعتراف می کنی، چرا جلوتر نمی آئی تا در ردیف خاصان درگاهش باشی؟ گفت: از لگدش در امان نیستم، زیرا خدمت پادشاهان دو طرف دارد: امید نان و بیم جان. نه رضای خدا نه رضای خویش روزی «صولی» یکی را پرسید که: بامداد چگونه برخاستی؟ گفت: درحالی که نه رضای خدا در آن است و نه رضای خودم! گفت: این چگونه باشد؟ پاسخ داد: رضای خدای عزوجل آن است که من مردی زاهد و پارسا و متقی باشم و چنان نیستم. و رضای من آن است که مردی توانگر و پرمایه باشم و چنان هم نیستم؛ پس نه در رضای خدایم و نه در رضای خویشتن. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 224 |